با ورود ایرج مصداقی به بند 1 واحد 3 شرایط جدیدی پیش روی او گشوده میشود. بندی با زندانیان مارکسیست« که از 500 زندانی تعداد کسانی که نماز نمیخوانند به انگشتان دو دست هم نمیرسید». توابها قدرت مطلقه بند هستند، زندانیان را هر روز به بیگاری به بیرون از بند می بردند. «من و فیروز الوندی هر روز اولین کاندیداهای اتاقمان برای رفتن به بیگاری بودیم».ص 110 ج 2 .شرایط «کافر» و «نجس» را برای زندانیانی که نماز نمی خوانند فراهم کرده اند. در یک کلام زندانیانی بی هویت که نماز را بصورت جماعت می خوانند و آنهایی که مقاوم تر بودند بصورت «فرادا» می خواندند. بندی با شرایط کاملا متفاوت با بند 1 واحد 1 که در همان دوره زمانی من در آن بسر میبردم. بندی که اوج سرکوب و فشار را پشت سر میگذاشت، با اتاقهای در بسته که از جمع زندانیان بند که گاها به 700 نفر هم می رسید؛ فقط نگهبانان تواب ، تعدادی از منفعلین و نیز مجاهدین بند که در جمع 50 نفر میشدند نماز میخواندند. بندی که حتا در 30 خرداد 63 نیز زندانیان کمونیست میبایست تاوان «عملیات مسلحانه مجاهدین» را پس میدادند و حاج داوود خشمش را روی زندانیان کمونیست ریخت و تعدادی از زندانیان را در هنگام خاموشی از بسترشان بیرون کشید و تا صبح روز بعد مورد ضرب و شتم و شکنجه قرار داد. طبیعتا همهی آن زندانیانی که در بند ا واحد 3 نماز می خواندند باید جوابگو باشند که چرا از هویت خود دست شستند. چنانکه مجاهدین هم باید پاسخگو باشند که چرا سالها دست از هویت خود برداشتند و واژه «منافق» را بهجای مجاهد بکار بردند. حتا با رفتن حاج داوود و آمدن مسئولان «دوم خردادی» نیز تا سه سال بعد، دست از هویت خود برداشته، واژه «منافق» را بکار میبردند.
اما چرا ایرج مصداقی اینجا نیز قصور کرده و از زندانیانی که« از تعداد انگشتان دو دست کمتر بوده اند» و نماز نمیخواندند حرفی نمیزند. زندانیانی که در آن شرایط بند، که ایرج به توصیف آن پرداخته، میتوانند قهرمانان آن بند باشند. تا آنجا که من اطلاع دارم قبل از رفتن ایرج به آن بند، زندانیانی که نماز نمیخواندند در یک اتاق بزرگ بصورت در بسته بسر میبردند. آیا در دوره ای که ایرج از آن صحبت میکند آنها هنوز در اتاق در بسته و جدا از دیگرزندانیان بودند یا خیر؟ آیا فیروز الوندی و همایون سماطی که دوستی نزدیکی با ایرج داشتند نماز میخواندند؟. زندانیانی که نماز نمیخواندند نیز، همانند ایرج به بیگاری میرفتند یا خیر؟ چرا ایرج مصداقی به شرح جزئیات زندگی زندانیان مارکسیست نمازخوان بند و زندانیان مجاهد می پردازد اما هیچ اشاره از نحوهی زندگی آن قهرمانان «تعداد کمتر از انگشتان دو دست» نمیکند و توضیحی نمیدهد. شیوهای که پیشتر در شرح ماجرای قیامت نیز بکار گرفته شد. شرح زندگی زندانیان فرو دست(منفعل و نماز خوان). مسکوت گذاشتن موقعیت زندانیان فرا دست(زندانیانی که نماز نمیخوانند)، تا موقعیت نویسنده برجستهتر شده و توجیه پذیر گردد.
با توجه به شرایط بند و مسئله جدا سازی زندانیان «کافر» از مسلمانان، فیروزالوندی می باید نماز میخوانده، وگر نه نمیتوانست با ایرج مصداقی هم تخت بوده با شد. درک این مسائل زمانی بهتر قابل فهم است که با دیدگاه ایرج مصداقی نسبت به کمونیست و چپ آشنا شویم. او دیدگاهش را غیر مستقیم اما صریح و روشن از زبان فیروز الوندی چنبن بیان می کند« یکی از هواداران دانش آموزی جنوب شهری مجاهدین که در عمرش شاید یک کتاب هم نخوانده، به همهی این بند می ارزد»ص 111 ج 2 . فیروز الوندی امروز میان ما نیست تا پاسخگو باشد.اما سکوت ایرج مصداقی در مقابل فیروز با این توجیه «که نخواستم در حریم خصوصیاش کنکاش کنم»، در واقع بیان نظر ایرج است از زبان فیروز. ایرج و فیروز «که برای فرار کردن ازشر کلاسهای ایدئولوژیک» تن به شرایط بیگاری میدادند و «اولین کاندیدای اتاقشان» برای رفتن «به پشت آشپزخانه بودند تا کوهی ازاشغال را که در آنجا انبار شده تمیز کنند». «بوی تعفن را که به سختی میشد در آنجا دوام آورد»، تحمل می کردند و حتا مجبورمی شدند«زبالهها را با بیل زیر و رو کرده و قوطی های پلاستیکی را از آنها جدا کنند»،«در حالی که باهربیل زدن انبوهی از مگس و پشه به هوا بر میخواست» و مهمتر از همه، تحقیرنگهبانان تواب را که«به عنوان سر کارگر و کاپو در اردوگاه های کار «اس اس»ها بالای سرشان» حضور داشتند، و همهی این اوامر را به آنها فرمان می دادند اینگونه توجیه کند: «برای فرار کردن از شر کلاس های ایدئولوژیک، ازبیگاری استقبال می کردم»ص110 ج 2 ؛ با چه انگیزهای از زبان فیروز بیان میکند « یکی از هواداران دانش آموزی جنوب شهری مجاهدین که در عمرش شاید یک کتاب هم نخوانده، به همهی این بند می ارزد». در بالاترین حد ممکن فرض کنیم از میان 500 زندانی بند، 200 نفر تواب و بریده باشند. به راستی در عمل چه فرقی میان فیروز و ایرج مصداقی با آن 300 زندانی دیگر که اتفاقا نماز هم میخواندند وجود دارد. این دو چه کارهایی انجام میدادند که با آن بقیه متفاوت بودند. من از آن تعداد قهرمانان بند که در آن شرایط نماز نمیخواندند، از هویت خود دفاع میکردند و میتوانستند یک سر و گردن از خیلی ها بویژه از فیروز و ایرج مصداقی برتر و بالاتر باشند حرف نمی زنم، اگر چه نظر فیروز و ایرج، آنها را نیز در بر می گیرد.
من نمی فهمم ایرج مصداقی چه اصراری دارد، درست در تمامی روایت هایی که به زعم خودش نقاط ضعف زندگی دوران زندانش هستند دنبال توجیه کردن غیر منطقی مسئله میپردازد. هیچ انسان سالم و عاقلی جهنمی را که ایرج در ص 110 ج 2 به عنوان بیگاری توصیف می کند نمیپذیرد برای اینکه از «نشستن در کلاس های ایدئولوزیک فرار کند». ایرج با آوردن این توجیهات بجای اینکه همدردی خواننده را از شرایط طاقت فرسایی که به اجبار به همهی زندانیان بند تحمیل شده با خود همراه سازد. خواننده را پیش از همدردی به کنکاش و تامل در شخصیت نویسنده میکشاند و ذهن خواننده را نسبت به انگیزههای روایی نویسنده مسئله دار میکند و این از برجسته ترین نقاط ضعف نویسنده و کتاب است که میتواند به زحمات بی دریغ نویسنده لطمه وارد کند.
کتاب را با ادامه شرح حوادث بندی که ایرج در آن بسر میبرد دنبال کردم، اگر چه تا حدودی اشتیاق اولیهی مطالعه کتاب را از دست داده بودم. اما هنوز شرح شرایط زندان قزلحصار در دوران حاج داوود از زبان و قلم ایرج میتوانست هر خواننده ای را به عمق جنایتهای جمهوری اسلامی در زندانهایش رهنمون سازد و خواننده را به دنبال خود بکشاند. من نیز صفحات کتاب را پشت سر میگذاشتم و پیش میرفتم. انگیزه خواندن کتاب دوباره در من تقویت شده بود . به صفحه 162 رسیدم که ایرج چکیدهی دیدگاه ایدئولوژیک خود را در دو سطر به صورت روشن و آشکار به نمایش گذاشت. اوضمن شرح فعالییتهای فرهنگی رژیم در زندان به ماجرای نمایش فیلم دیدار مسعود رجوی با صدام حسین میپردازد که توسط حسین شریعتمداری در زندان به نمایش گذاشته شده بود و با اشاره به قسمتی از فیلم یعنی "دیدار مسعود و مریم رجوی از بار گاه امام حسین در کربلا" واینکه مسعود رجوی در حال بوسیدن "ضریح" امام حسین بود و نیز "هنگامی که مسعود و مریم در حال خواندن نماز بودند، فیلم با حرکت آهسته صحنه های سجده بر خاک و بوسیدن ضریح را ده ها بار نشان می داد" به این استنتاج می رسد که رژیم با نمایش فیلم میخواست به نیروهای مارکسیست پیام دهد که "مجاهدین مانند ما هستند و به هیچ وجه فرقی در محتوا با ما ندارند. و از آنجا که "خود را منبع و سمبل رذالت و پستی در دنیا گرفته بودند، تلاش میکردند با هم سنگ نشان دادن مجاهدین با خودشان، آنان را نیز خراب کنند.آنان میخواستند این را در ذهن مارکسیستها حک کنند". ایرج مصداقی استنتاج این چنینی خود از فیلم را وسیله و مقدمه ای قرار میدهد تا چکیده اندیشه و نظر غایی خود را این گونه آشکار سازد، "به نظر من آنانی که امروزه در خارج از کشور، مجاهدین و رزیم را از یک سنخ می دانند و مدعی هستند که از نظر ایدئولوژی و فرهنگ فرقی بین انان و رزیم نیست و شاید مجاهدین از رژیم هم بدتر باشند، اگر در صف رژیم نباشند، در واقع فریب ثرفندهای رژیم را خورده و تسلیم سیاست فریبکارانه آن شده اند"ص 162 ج 2 . وقتی نگاه ایرج را همراه با صدور حکمی "قصاص" گونه در این سطور خواندم، قلم را در لای کتاب گذاشتم و برای دقایقی کتاب را بستم و ذهنم به نتایج 25 سال جنایتهای بی وقفهی جمهوری اسلامی بر جامعهام رفت که فقط بربستر همین نگاه و اندیشه به توجیه کشتار و جنایتهایش پرداخته است. من فکر میکنم تمامی ایرانیانی که حتا یک روز سرکوب، شکنجه و جنایتهای جمهوری اسلامی را تجربه کردهاند میدانند که جمهوری اسلامی از همان فردای به قدرت رسیدن، بر اساس تفکر اینچنینی ایرج مصداقی به قلع و قمع جامعه دست زد و با بیان اینکه:جمهوری اسلامی در «حال مبارزه با آمریکا» است و«آمریکا در صدد براندازی ما است». هر صدایی را که به اعتراض بر علیه جمهوری اسلامی بر خاست به عنوان «عوامل امریکا و رژیم شاه» و یا اینکه در«صف آمریکا بوده و فریب ترفندهای آمریکا را خورده و تسلیم سیاست فریبکارانهی آن شده اند»، به زیر شلاق و داغ و درفش کشانید و رفت بر ما و ملت ایران هر آنچه که نمیبایست میرفت. اگر چه نظریه پردازان اولیه این دید گاه و نگرش این چنینی به دنیای پیرامونی، رهبران حزب توده بودند که با نوشتن مقالات مطول خودشان و موضع گیری سیاسی این چنینی در برابرسازمانهای انقلابی، جمهوری اسلامی را مسلح به این تفکر و اندیشه کردند. و امروز بعد از 25 سال تجربهی جنایت و کشتاربر بستر این نگاه و اندیشه، ایرج مصداقی مدار حرکت نگاهش بر همان پاشنه میچرخد. و من در حالی که کتاب هنوز در حالت بسته پیش رویم بود با خود زمزمه کردم: «همهی حسرت من، از حرکت پرگاری خود میباشد که ز صفر است به صفر». قسمت اصلی فیلم، نمایش دیدار مسعود رجوی با صدام حسین بود که ایرج با سکوت از کنارش گذشته. در واقع پیام اصلی فیلم در آن شرایط جنگی که میان رژیم صدام و جمهوری اسلامی بود و هر روز کشتار و ویرانی بیشتری بر جای میگذاشت، نشان دادن "دست در دست هم بودن صدام و مسعود رجوی بود". اما استنتاج من ازنمایش قسمت مورد نظر که بدان استناد شده، با استنتاج ایرج به کلی متفاوت است. جمهوری اسلامی مجاهدین را "منافق" می دانست و این گونه تبلیغ میکرد که آنها اعتقادی به مبانی اسلام ندارند و برای "فریبکاری" جامعه ، ظاهرا خود را به مذهب و اسلام پای بند نشان می دهند.من بر این باورم که مسئولان فرهنگی زندان با نمایش این فیلم میخواستند "ظاهر فریبی"، "نفاق" و "دورویی" مجاهدین را از نگاه خودشان، به نمایش بگذارند و نشان دهند که رهبران مجاهدین "تظاهر" به بوسیدن "ضریح امام حسین" و سجدهی "خاضعانه" بر خاک او می کنند. و نیز میتوانست در جهت مسئله دار کردن بخشی از نیروهای مجاهدین درون زندان باشد که با نگاهی ورای گرایش مذهب سنتی به سازمان مجاهدین پیوسته بودند. ایرج مصداقی با استنتاج خود خواسته اندیشهای را که امروزه در تقابل با برنامه و سیاستهای مجاهدین است، به نازل ترین سطح آن یعنی همسانی برپایی انجام نماز و روزه، بر گذاری اعیاد مذهبی و مراسم سوگواری پیامبر و امامان با جمهوری اسلامی بکشاند. من لازم میبینم یکی از تجربههای مشخص زندان را در اینجا بیاورم: دراسفند ماه 66 در زندان رشت زندانیان مجاهد بند در تدارک برگذاری جشن بعثت پیامبر اسلام بودند.ما زندانیان کمونیست به عنوان میهمان به مراسم دعوت شده بودیم.حسین خداپرست به عنوان نماینده مجاهدین در مقالهای مبسوط به تبیین رسالت پیامبران از آدم تا پامبر اسلام پرداخت و در پایان مقاله با برجسته کردن نقش رسالت پیامبران "اولی العزم" اسامی آنان را ذکر کرد. اما به جای 5 پیامبر" اولیالعزم" از 6 پیامبر نام برده شد. مسعود رجوی ششمین پیامبر "اولی العزم" بود.اینک من از ایرج مصداقی سئوال میکنم؛ که خمینی چگونه" امام" شد؟ آیا ابتدا توده های مردم او را"امام" نامیدند یا "حواریون" و "نخبگان" پیرامون او به القای "امامت" او پرداختند؟ به چه منظور به القای واژهی "امام" در جامعه دست زدند، آیا صرفا به عنوان "رهبر" و از منظر حقوقی یا از منظر "قداست" که وارد شدن بدان حریم "کفر" و "ارتداد" است و موجب "عقوبتی" سخت جانکاه. و دیدیم از قبل همین "امام" و دادن "تقدس" به آن چه بر سر ملتی آورده شد. اگر بپذیریم زندانیان سیاسی در زندان هر رژیمی در عام نرین مفهوم خود، نخبگان و اندیشه ورزان سیاسی آن جامعه هستند، وقتی هنوز شمشیر خونین قداست " امام"بر فراز گردن همگان قرار دارد این نخبگان سیاسی تلاش می کنند فرد دیگری را تا حد قداست "پیامبر" در رگان جامعه جاری سازند، آیا کسی را جرعت راه یافتن در حریم قداست "پیامبر" فردای ایران خواهد بود.
با تلاش مجدد مطالعه کتاب را دنبال کردم. اگر چه هنوز نمیتوانستم بر مسند قظاوت بر شرح روایتهای کناب بنشینم. چرا که شرح وقایع مربوط به بند هایی بود که من حتا یک روز هم در آن بندها با ایرج مصداقی زندگی نکرده بودم. این مسئله برایم دو سویه بود. از یک طرف تا حدودی مرادر دنبال کردن شرح روایت زندان بدون فشار روحی پیش میبرد چون ابتدا به ساکن میبایست اصل را بر صداقت نویسنده میگذاشتم و همهی روایتهای زندان را همان گونه که ایرج پیش میرفت میپذیرفتم. بجز در مواردی که با شیوه برخورد و اندیشههای او در تقابل قرار میگرفتم، قادر به قظاوت نبودم و از طرف دیگر یک دغدغه خاطر در من ایجاد شده یود که مبادا عدم آگاهی من از آنچه بر زندانیان بندهای موجود گذشته و نویسنده به شرح وقایع آن می پردازد باعث شود مسائلی را که واقعیت هم نداشته بپذیرم. در مجموع کفه ترازو به نفع آرامش ذهنی من بود و اینکه کماکان به حافظه و صداقت نویسنده اعتماد داشته باشم. اما کنکاشم به نحوهی نگاه و نگرش نویسنده تا حدودی تامل برانگیزتر شده بود. با نویسنده سال 64 را پشت سر گذاشتم و با برچیده شدن واحد 1 قزلحصار مجددا کتاب را با روایت بند 1 واحد 3 دنبال کردم. که" این بار تلفیقی از بندهای 1، 2 ، 3 و 4 واحد 1 قزلحصار تشکیل یافته بود و بههمین دلیل تمامی تضادهای بندهای فوق به این بند منتقل شده بود". نویسنده ضمن شرح بی سامانی بند و اینکه " تعدادی از افراد که در بندهای سابق مسئولیت داشتند، از جمله مسئولان نظافت و صنفی که پخش غذا نیز به عهده او بود، همچنان به کار خود مشغول بودند. ولی تعدادی از زندانیان مارکسیست آنها را به رسمیت نمیشناختند و معتقد بودند که باید ابتدا به ساکن اساسنامه ای برای بند نوشته و بعد بر اساس آن انتخاباتی در بند صورت گیرد"ص 249 ج 2 به شرح تضادهای موجود بند می پردازد و تصویری از بند میدهد که بیسامانی، تشتت، کارشکنی و انفعال در پیشبرد امور صنفی بند از مشخصههای بارز نیروهای کمونیست بود و مجاهدین از انسجام و اقتدار" تصمیم گیری همه جانبهی تشکیلاتی " بر خوردار بوده اند. "کثافت از سر و روی بند بالا می رفت. آب و لجن، سطح حمام را پوشانده بود و دیوارهای حمام و توالتها را جرم گرفته بود. وسایل عمومی از جمله کتابهای تقریبا 4 بند، به این بند انتقال یافته بود. همه چیز روی زمین پراکنده بود. حیاط بند به سمساری و یا بازار سید اسماییل تهران بیشتر شباهت داشت تا حیاط بند زندانیان سیاسی! هر کس هر جا که میرسید، لباسش را آویزان میکرد و وسایل اضافی اتاقش را پخش میکرد و...اوضاع اسفناکتر از آنی بود که بشود تصورش کرد. هیچ کوششی برای سامان دادن به اوضاع در هم ریختهی بند نیز با موفقیت روبرو نبود. کسانی که پیشنهادهای گوناگون در باره تهیه اساس نامه و ... میدادند نیز هیچ تلاشی برای پیشبرد پیشنهادهای فوق به خرج نمی دادند" ص 250 ج 2 و تمامی مشکلات ایجاد شده هم از طرف کمونیست ها بود « که نمی توانستند در یک اتاق به یک موضع واحد دست یابند» ص 250 و سرانجام با« تحریم انتخابات از سوی عده ای از زندا نیان مارکسیست» نویسنده «به عنوان مسئول نظافت بند» انتخاب می شود. من در مقام قضاوت نیستم و طبیعتا رفقایی که در دوره زمانی مورد بحث در بند 1 واحد 3 با ایرج مصداقی به سر برده اند می بایست به صحت و سقم مسائل طرح شده در این فصل کتاب بپردازند. اما من می خواهم به روال کاری که از ابتدای نوشته تا کنون در پیش گرفتهام روی نوعی دیگر از نگاه و نگرش ایرج مصداقی کمی تامل کنم. نویسنده در شرح روایت بند ادامه می دهد:«چیزی از انتخاب ما نگذشته بود که شرح وظایف مسئول نظافت از سوی عده ای از زندانیان مارکسیست تهیه شد و به اتاقها برای اعلام نظرهایشان ابلاغ شد. در این راه یکی از فعال ترین افراد، منصور نجفی از اعضای وحدت کمونیستی بود که بسیار مسئولانه و پر کار برخورد میکرد و قدمهای اساسی برای پیشبرد امور بند و تفاهم بین زندانیان بر میداشت»ص 252. پس از دو ماه که طبق اساسنامه، مدت مسئولیت ایرج مصداقی پایان مییابد او اینگونه به شرح ماجرا میپردازد:«بعد از دو ماه از تصدی مسئولیت نظافت به منصور نجفی و چند تن دیگر از بچهها مراجعه کردم و گفتم: دوران مسئولیت من به سر رسیده است خواهشمندم تدارک انتخابات دیگری را ببینید.منصور در حالی که دست مرا گرفته بود و مرا به گوشهای میبرد گفت، پدر سوخته! دوباره میخواهی چه فیلی هوا کنی؟ برای چی میخواهی دوباره الم شنگه به پا کنی؟ مگر آن بار کم مصیبت کشیدیم، تازه بند سامان رسیده است. بعد در حالی که میخندید، گفت: اختیارات اضافی میخواهی؟...گفتم: نه چیزی نمی خواهم... فقط میخواستم بر خلاف اساسنامهی بند کاری نکرده باشم. خودت می دانی که چه تلاشی برای تصویب آن به خرج داده شد و چقدربحث و صحبت پیرامون تک تک مواد آن شد و چه اندازه وقت و انرژی صرف آن شد.... منصور نجفی در حالی که میخندید گفت: پدر سوخته! میخواهی ما را مجازات کنی؟ بعد اضافه کرد، فکر نمیکنم که کسی یادش باشد در آن اساسنامه چه چیزی نوشته شده است»ص 4- 263. با آوردن این نقل قول بلند میخواهم اندکی روی آن تامل کنم. منصور نجفی امروز میان ما نیست و در کشتار جمعی تابستان 67 همراه با هزاران زندانی سیاسی دیگر جان باخت. من با او در زمستان 63 و بهار 64 هم اتاقی بوده ام. اینکه او« یکی از فعال ترین افراد بند بوده که بسیار مسئولانه و پر کار بر خورد میکرده» هیچ تردیدی ندارم. اما تصویری که ایرج مصداقی در پاراگراف دوم از منصور نجفی میدهد جدای از قضاوت در صحت و سقم آن، بیانگر تصویری همسان و همگون نویسنده و منصور به صورت توامان است. از قدیم گفته اند: میخواهید کسی را خراب کنید بد از او دفاع کنید. وایرج مصداقی که طبق ادعای خودش روابط دوستی هم با منصور داشته به بارزترین شکلی تصویری باند باز و پیش برنده مسائل از بالا بدون باور داشتن به جمع زندانیان از او و خود ارائه داده است. ایرج فقط از منصور نام می برد و از«چند نفر دیگر» که با آنها صحبت کرده هیچ حرفی در میان نیست.نه نامی و نه موضع و نظرشان نسبت به اظهار نویسنده مبنی بر پایان دو ماهه تصدی مسئولیت نظافت که در اساس نامه قید شده است. جمله به جمله اظهارات منصور نجفی را از زبان ایرج مصداقی بخوانید: کل زندانیان بند را از نگاه خودشان همانند "گوسفندانی" برای خواننده تصویر میکنند که بعد از گذشت دو ماه از اساس نامهای که به تصویر نویسنده" چه تلاشی برای تصویب آن به خرج داده شده و چه قدر بحث و صحبت پیرامون تک تک مواد آن شده و چه وقت و انرژی صرف آن شده است" به سادگی آب خوردن باهم تکرار میکنند که "فکر نمی کنم که کسی یادش باشد که در آن اساس نامه چه چیزی نوشته شده است" جنبش انقلابی ایران تا زمانی که مبارزین و سیاسیوناش این چنین اسیر چمبرهی باندبازی و نگاه قدرت از بالا هستند و دیگران را هم چون " گوسفند" می پندارند هرگز به تحولی بنیادین نخواهد رسید. ایرج مصداقی در مقدمهی کتاب به خوانندگان خود وعده داده بود" در رابطه با کسانی که امکان پاسخ گویی ندارند پرده دری نکرده و از آوردن نام کامل شان خودداری کند" منصور نجفی اینک در میان ما نیست تا پاسخ گو باشد اما چنین اندیشه و نگرشی شایستهی هیچ انسانی که نام کمونیست را بر خود نهاده نیست و دارندگان این نگاه و نگرش باید با خود تسویه حساب جدی نمایند.
نویسنده در ادامهی روایت درون زندان همانند جلد اول، قسمت پایانی جلد دوم را به بررسی تحلیلی و نقد نوشتههای زندانیان دیگر میپردازد و مجددا با نگاه این که " تمام حقیقت" در دستان او است همه را نفی میکند. نویسنده که تا این لحظه 7 سال از دوران زندان خود را به روایت نشسته دو خط را به موازات هم در شرح بیان روایتهای خود پیش برده : 1- خاک پاشیدن در چشم زندانیان "مارکسیست ". 2- دفاع بی چون و چرا از تمامی مواضع زندانیان مجاهد. ( بحث من از مسالهی توابین جداست، اگرچه تعریف من از تواب با آن چه ایرج مصداقی و به تبع آن زندانیان مجاهد از تواب ارائه میدهند متفاوت است.) نویسنده در بیان روایت خود نه تنها کوچک ترین اشارهای به یک شیوهی مشخص از دوران زندگی زندانیان مجاهد یعنی " توبه تاکتیکی" یا هر نام دیگری که می خواهید رویش بگذارید نمیکند بلکه با حملهی شدید به زندانیانی که در کتاب خاطراتشان به این پدیده پرداخته اند به نفی مطلق آن نیز برخاسته است. انتظار من از نویسنده که نزدیک به 2000 صفحه به روایت و تحلیل زندانهای جمهوری اسلامی پرداخته و به اعتقاد من کاری بس عظیم را رقم زده است این بود که خود به عنوان یک مجاهد پیش و بیش از همه به بررسی چگونگی سیر این حرکت که در سالهای 61 و 62 بیش از همه گلوی نیروهای چپ و مارکسیست را فشرد و در ثانی خود مجاهدین هم از تبعات آن بی بهره نبودند میپرداخت. نه از آن منظر که با بررسی آن بخواهیم به زیر ضرب گرفتن مجاهدین بنشینیم بلکه بدان منظر به جمع بندی یک مرحله از دوران زندان در دههی 60 بپردازیم که باعث زدودن زشتی و قباحت پدیدهای در زندان شد که از آن به عنوان "توبهی تاکتیکی" نام برده میشود. هر کسی میتواند هر نامی بر آن بگذارد اما فقط بررسی درست آن میتواند تجربهای باشد برای آیندگان و نیز صیقل دادن و شفاف کردن نگاه و اندیشهی دیگران تا خواسته و ناخواسته به مخدوش کردن ارزشها و ضد ارزشها نشویم و با دست خود زشتی و قباحت پدیدهها را کم رنگ نسازیم. زیرا همان قدر که موظف به پاسداری ارزشهای والای انسانی و انقلابی هستیم باید قبح و زشتی هر پدیده ای را نیز در جای خود آشکار سازیم تا ساختمان و جامعهای را که برای ساختن آن تلاش و پیکار می کنیم سنگ سنگ آن هر کدام در جایگاه واقعی خود قرار بگیرد. نویسنده در روایت خاطرات زندان از سالهای 61 و 62 نه تنها کوچکترین اشارهای به رشد و گسترش این پدیده نمیکند بلکه با مقدمه چینی از اختلاف نظر میان لاجوردی که " خط توبهی گروهکها و ارشاد را قبول نداشت " و" سپاه پاسداران که روی آن حساب و عمل میکرد" ص 304 . این گونه القاء میکند که "توبهی تاکتیکی ساخته و پرداختهی ذهن لاجوردی بوده است تا بهانهای برای دست یافتن زندانیان تحت اختیار سپاه را به دست آورد" ص 306ج 2 . و آنگاه ضمن رد ادعای زندانیانی که در خاطرات خود به توبه تاکتیکی مجاهدین در زندان اشارهای کرده اند شدیدا تاخته و مینویسد " متاسفانه بعدها زندانیان کمونیست هر یک به گونه ای تحت تاثیر جو به وجود آمده و بعضی منافع سیاسی و گروهی به این مساله دامن زدند" ص 305. ایرج مصداقی برای نفی مسالهی توبهی تاکتیکی تا آن جا پیش میرود که به کتاب " قتل عام زنداناین سیاسی" از انتشارات مجاهدین که در آن به گونهای از فریبا عمومی وبیان ویژگی هایش یادآوری شده که میتواند تداعی کنندهی توبهی تاکتیکی از طرف مجاهدین باشد حمله میکند و این گونه مینویسد: اختصاص بخشی از کتاب قتل عام زندانیان سایسی به شهید فریبا عمومی ( به عنوان یکی از زنان شاخص مجاهد) و نحوه بیان ویژگیها و اعمال وی در زندان از زبان یکی از شاهدان و هم بندان وی که شائبهی تایید خط تشکیلات 209 و " توبهی تاکتیکی" تو سط مجاهدین را به اذهان متبادر میکند، از نظر من ( علی رغم احترام عمیقی که برای او قائل هستم) ناشی از عدم تسلط و شناخت گردآورندهی کتاب نسبت به مسائل زندان و واقعیتهای آن است تا انعکاس نظر مجاهدین خلق چون در آن صورت سازمان مجاهدین باید مسئولیت بسیاری از امور را به گردن بگیرد. ص314. با خواندن همین سطور و آشنایی با دیدگاه ایرج مصداقی میتوان دریافت او اگر یکی از نظریهپردازان "توبه تاکتیکی" نبوده باشد بدون شک از تایید کنندگان آن در زندان بوده است. کشاندن بحث " توبهی تاکتیکی " به این که آیا رهنمود تشکیلاتی مجاهدین از بیرون بوده یا این که در درون زندان از طرف زندانیان مجاهد مورد تایید قرار گرفته هیچ مشکلی را حل نمیکند. آن چه مهم و قابل بررسی است این که آن چنان قبح و زشتی این پدیده بیرنگ شده بود که همانند یک چک سفید برای هر زندانی قابل استفاده شده بود. چرا که مطمئن بودند با کمترین هزینه و برخوردی هرگاه اراده کنند میتوانند دوباره در درون زندانیان مجاهد قرار گیرند و به علاوه در بیرون نیز، آغوش گرم سازمان برای آنها باز است. و این همان فاجعهای بود که میتوانست از ظرفیت انقلابی زندانیان برای پاسداشت ارزشهای زندانی سیاسی بکاهد و زمینه را برای رشد جریان توابیت هموارتر سازد. به عبارتی در بسیاری موارد مرز بین تواب ، خائن و جاسوس با زندانیانی که " غیرتواب" نامیده میشدند چندان در هم تنیده شده بود که با هیچ شمشیر برندهای قابل تفکیک نبودند. در تابستان 62 وقتی در زندان زیرزمین رشت بودم ح – حقانی از زندانیان مجاهد تواب و نگهبان بند بود. او بعد از آزادی، بدون پرداختن هیچ هزینهای در قبال گذشتهی خود به مجاهدین پیوست . ه – فولادی از زندانیان مجاهد رشت در دستگیری اول با پذیرش توبهی تاکتیکی آزاد شد. پس از دستگیری مجدد، دوباره در همان مسیر گام گذاشت . او که از افراد تشکیلاتی سازمان مجاهدین بود اتخاذ توبهی مجددش چنان وحشتی در میان زندانیان مجاهد بند انداخته بود که صحبت از کشتن او در زندان به میان آورده بودند. پس از طی دورهای زمانی که با عدهای از زندانیان رشت به گوهردشت انتقال یافت دوباره به کانون گرم مجاهدین زندان پیوست. تا جایی که در یک حرکت باورنکردنی او را به عنوان نماینده و رابط تشکیلاتشان به نیروهای کمونیست بند معرفی کردند که زندانیان کمونیست حاضر به پذیرش او نشدند. من در سال 66 در زندان رشت با ه – فولادی هم بند شدم . او مجددا تواب شده بود و گزارشهای بالا بلند او از نحوهی مناسبات زندانیان به عنوان گزارشهای تشکیلاتی بند، راهی دفتر رییس زندان می شد. طبیعتا ایرج مصداقی خود نمونههای فراوانی از این دست دارد و به خوبی به آن واقف است. ایرج مصداقی به نوعی غیرمستقیم سطور بالا را تایید میکند. او در برخورد و نقد مقالهی"صبا اسکویی" با عنوان "روزهای پر از رعب و وحشت سال 67......" به طرح سوالی از صبا اسکویی میپردازد: که چرا حتی یک نفر از زندانیان "چپ انقلابی " بعد از آزادی دوباره دستگیر نشد ولی تعداد بسیاری از همان توابان و بریدگان دوباره دستگیر و بعضا اعدام شدند ص 403 ج 3. از نگاه ایرج مصداقی دستگیر نشدن دوبارهی زندانیان چپ انقلابی جرم تلقی میشود تا آن چه در زندان به عننوان " توبهی تاکتیکی " شکل گرفت رنگ ببازد در حالی که همین سوال او موید نظریهی پذیرش توبهی تاکتیکی از طرف مجاهدین است و بیانگر دادن چک سفید به توبه کنندگان تاکتیکی بود تا بی دغدغهی خاطر بدان سمت حرکت کنند و مطمئن باشند که آغوش مجاهدین بدون پرداخت هزینهای برایشا ن باز است. تنها کافی است مجددا به ندای مجاهدین لبیک بگویند. ایرج برای پیش برد بحث خود درنفی " توبهی تاکتیکی" با طرح این که " به نظر نمیرسد که یک سازمان و یا جریان سیاسی به درست یا غلط، شعار سرنگونی و مقاومت و حداکثر تهاجم را سرلوحهی کار خود قرار دهد و هم زمان برای مقابله با رژیم در زندانها به هواداران خود خط " توبهی تاکتیکی" و همراهی کردن با رژیم را سفارش کند ص 306. به یک خلط مبحث آشکار دست میزند و در واقع همانند بسیاری از صفحات کتاب شیوهی پلمیک را با مخالفان نظریاش پی می گیرد. که طبیعتا نمی تواند از منظر روشنگری حقیقت باشد . من هرگز اعتقاد نداشته و ندارم که مجاهدین از بیرون از زندان خط توبهی تاکتیکی را به زندانیان سفارش کرده باشند و تا کنون هم نشنیده ام که کسی از نیروهای چپ چنین ادعایی کرده باشد. چنان که حتی از بیرون توصیه نکردند که به جای واژهی مجاهد" منافق " را به کار ببرند. اما چه کسی امروز میتواند ادعا کند که به کار گیری لفظ " منافق" از طرف مجاهدین در درون زندان، کاری تشکیلاتی نبوده است که همه بدان رهنمون میشدند.چنانکه ایرج مصداقی به دنبال نفی "توبه تاکتیکی" برای تبیین نظریه به کار گیری وازه "منافق" در درون زندان مینویسد: بر زبان جاری کردن کلمهی "مجاهدین" مترادف با دفاع علنی از سازمان مجاهدین و سیاست ها و عملکرد آن تلقی میشد، کاری که زندانیان در آن شرایط به درستی از آن ابا داشتند"ص 310 . من این حق را برای خود قائلم که موافق نظر ایرج نباشم. چنانکه این توجیه را برای آن عده از زندانیان کمونیست بند 1 واحد 3 یا هر بند دیگر که نماز میخواندند نیز نمی پذیرم که به خواهند بگویند: اگر نماز نمی خواندیم، دفاع علنی از مارکسیسم و کمو نیسم محسوب میشد و این یعنی "ارتداد". چرا که در همان زمان زندانیان کمونیست بند ا واحد 1 در شرایطی به مراتب سخت تر از واحد 3 به سر میبردند، اما نماز نمیخواندند و بهایش را هم پرداخت میکردند. بحث من روی پذیرش یک موضوع و مقوله به صورت خطی و تشکیلاتی میباشد.وقتی دیدگاهی در عرصهی نظری به عنوان "تاکتیک" پذیرفته شد. به لحاظ روانی زندانی را از هر گونه مقاومتی تهی خواهد ساخت. آیا بهایی که زندانیان مجاهد در سالهای 61 تا 66 برای به کار گیری کلمه مجاهد میبا یست پرداخت میکردند، بیشتر از بهایی بود که در روزهای کشتار تابستان 67 با گفتن کلمه مجاهد پرداخت کردند.بدون شک پاسخ منفی خواهد بود. آنچه برای زندانیان مجاهد اهمیت داشت این بود، که تا سال 66 به کار گیری کلمه "منافق" به عنوان تاکتیک و خط تشکیلاتی درون زندان برای زندانیان مجاهد امری پذیرفته شده بود اما از سال 66 به بعد گفتن کلمه مجاهد به عنوان خط تشکیلاتی درون زندان به جای "منافق" پیش روی زندانیان مجاهد قرار گرفت. و هیچ ارتباطی هم با بیرون از زندان نداشته که مدعی شویم به عنوان یک دستور تشکیلاتی از طرف سازمان مجاهدین به زندانیان داده شده است.
وقتی از زندان گیلان به قزلحصار انتقال داده شدیم، در ساعات اولیه که با چشمبند در راهروی بهداری واحد 1 نشسته بودیم پاسداری ابتدا از مصطفی وسپس از ممی اتهام آنها را پرسید. هردو جواب دادند" هوادار مجاهد". پاسدار برافروخته از خشم گفت: جرئت دارید یک بار دیگر اتهام خود را بگویید.آن دو جواب دادند: یک بار گفتیم و کافی است. آخر شب وقتی وارد "گاودانی" شدیم، فردایش زندانیان مجاهد بی درنگ به یک جمعبندی تازه رسیدند و رسما به همه توصیه شد روی بکار گیری کلمه مجاهد مقاومت نشان ندهند و کلمه "منافق" را بکار بگیرند. پرتاب کردن توپ از درون زندان به بیرون گرهی را باز نمیکند.و نمیتواند به نفی موضوع بیانجامد.
ایرج مصداقی در ادامه تحلیل خود برای بکار گیری کلمه "منافق" به جای مجاهد به بیان ادلهای میپردازد که من از فهم آن نا توان ماندم. او ضمن درست خواندن موضع مجاهدین در به کار بردن کلمهی "منافق" می نویسد: آیا پرهیز زندانیان سیاسی دوران شاه از به کار بردن کلمهی "کارگر" در رابطه با کسی که کارهای بند را انجام میداد، دارای بار به مراتب کمتری نسبت به بر زبان راندن کلمه "مجاهدین" آن هم در برابر یک رژیم ضد بشری نبود"ص 310 ج 2 . به راستی ایرج مصداقی با نوشتن این سطور تلاش میکند به اثبات کدام حقیقت به پردازد؟ آیا زندانیان سیاسی دوران شاه به جای "کارگر"، کلمهی "آشغالی" را به کار میبردند. در ثانی چه کسی ادعا کرده که زندانیان سیاسی دوران شاه از موضع ترس و فرار از فشار و سرکوب و با اتخاذ "تاکتیک"، به جای "کارگر" از کلمهی "شهردار" استفاده میکردند. اساسا کسی که با الفبای مبارزات زندانیان سیاسی دوران شاه به ویژه دهه 50 آگاهی داشته باشد، میداند که شرایط مبارزه در آن دوره از کیفیتی متفاوت با جمهوری اسلامی برخوردار بوده است. زندانیان سیاسی دوران شاه از موضعی شفاف، روشن و سیاسی با رژیم شاه درگیر بودند. دفاع از مواضع سیاسی به عنوان خط غالب و پیش برندهی زندان بود. زندانیانی که به طور علنی از مواضع سیاسی _ تشکیلاتی خود دفاع میکردند چگونه می توانستند از روی" ترس و ناچاری" به جای کلمهی "کارگر" از "شهردار" استفاده کنند. ایرج مصداقی اینبار به جای "خاک در چشم کمونیستها"ی زندان جمهوری اسلامی پاشیدن، پا را فرا تر گذاشته و خاک در چشم کل زندانیان سیاسی دوران شاه میپاشد و به تبع آن توهینی بس بزرگ را به زندانیان سیاسی آن دوره روا میدارد. ای کاش ایرج مصداقی همچون راوی صدیقی فقط به روایت خاطرات زندان خود میپرداخت و زحمات بیدریغش را با بیان اینگونه نظریه پردازیها و توجیهات کودکانه برای به کار گیری کلمهی "منافق" به جای "مجاهد" به هدر نمی داد.
اما بیان روایت بایکوت در زندانهای جمهوری اسلامی ازنگاه و منظر ایرج مصداقی مرا در شگفتی بیشتر فرو برد. وقتی به این صفحات رسیدم و عنوان "بایکوت در زندان" را با تیتر بزرگ دیدم به خود امید دادم که نویسنده به لحاظ حضور فعالش در بندهای مختلف و نیز چنانچه از روایت هایش پیداست، که خود یکی از تصمیم گیرندگان اصلی زندانیان مجاهد در بندها بوده، ضمن پرداختن به بحث بایکوت، آنگاه با آوردن دهها مصداق از بایکوتهای غیر انسانی، "ایدئولوژیک و تشکیلاتی" برگی دیگر از صفحات تاریخ زندان را برای خواننده کتابش باز خواهد کرد. اما هرچه پیشتر رفتم به دیوار سکوتی بلند و غیر قابل نفوذ بر خورد کردم. انگار درتمام سالهایی که نویسنده در بندهای مختلف و همراه با دیگر زندانیان مجاهد بسر برده اصلا پدیدهی بایکوتهای غیرانسانی، "ایدئولوژیک و تشکیلاتی" وجود خارجی نداشته است.
ایرج مصداقی بحث بایکوت را اینگونه آغاز میکند: در زندان، بایکوت، ایزوله و منزوی کردن، موثرترین و بالاترین ابزار برای تنبیه یک فرد است. این سیاست در ارتباط با کسانی اعمال میشود که به اردوی دشمن(جمهوری اسلامی_ توضیح از من است) پناه بردهاند و در واقع "خط سرخ" را رد کرده اند و راه بازگشتی برایشان متصور نیست" ص 318 ج 2 . و آنگاه در ادامه بحث خود، بدترین نوع بایکوت را که نشانگر "عدم ظرفیت تحمل رقیب و عقب ماندگی فکری و سیاسیاش را نمایان میساختند" چنین به تصویر میکشد: بدترین شکل بایکوت و مرزبندی زمانی انجام میگرفت که افراد به بهانهها، و دستاویهای گوناگون به بایکوت مخالفان فکری، سیاسی، ایدئولوژیک و تشکیلاتی خود پرداختند"ص 318 . با خواندن این سطور که من با کلمه کلمهی آن موافق هستم، شوق من برای دست یابی به نمونههایی که بدون شک نویسنده میتوانست شاهد مستقیم آن بوده باشد، فزون تر شد. اما انگار در تمامی سالهایی که نویسنده در بندهای مختلف، همراه با زندانیان مجاهد وکمونیست به سر برده اصلا پدیدهی بایکوتهای " سیاسی، ایدئولوژیک و تشکیلاتی" که من از آن به عنوان "بایکوتهای ضد انسانی" نام میبرم وجود خارجی نداشته است. من از خط بایکوتهای سیاسی و تشکیلاتی مجاهدین بر روی زندانیان چپ انقلابی که سیاستی انتقادی و آشکار برعملکرد مواضع مجاهدین به ویژه در درون زندان داشتند صحبت نمیکنم. من از آن لحظه یاد نمیکنم، وقتی در پاییز 65 با علی میر نوری لنگرودی،( زندانی سیاسی دوران شاه که چند ماه بعد از آزادی، دوباره در سال 58 دستگیر شده بود و از آن زمان در زندان به سر میبرد و در زندان هوادار "اکثریت" شده بود) در حال صحبت بودم تا از محمود محمودی- بابک- که در آن روزها خبر اعدامش را از روزنامه خوانده بودم برایم حرف بزند و در پایان صحبت وقتی از هم جدا شدیم، منصور عباسی یکی از خط دهندگان زندانیان مجاهد به طرف من هوادار "اقلیت" نه مجاهد!، آمد و با تحکم گفت: شما نباید با زندانی اکثریتی حرف بزنید. بلکه از بایکوت شدن زندانیان مجاهد توسط تشکیلات درون زندان مجاهدین صحبت میکنم، که بعضا از عناصر مقاوم زندان هم بودند و فقط به خاطر موضع انتقادی نسبت به مواضع تصمیم گیرندگان مجاهد در درون زندان ویا به زیر اتوریتهی کامل تصمیم گیرندگان مجاهد درون بند نمی رفتند، با چنان بایکوت سنگین "سیاسی و تشکیلاتی" روبرو میشدند که در نهایت میبایست از پای میافتادند یا سر تسلیم فرود میآوردند. درست زمانی که صفحات بایکوت کتاب را میخواندم به یاد بهروز رجایی افتادم. زندانی مجاهدی که در سال 63 در زندان گوهردشت قبل از اینکه توسط مجاهدین بایکوت شود، مسئول توزیع سیگار زندانیان بند بود،وقتی میان نیروهای چپ و مجاهدین برسر هادی فولادی که تواب بود اختلاف پیش آمد و نیروی های چپ حاضربه پذیرش او به عنوان رابط مجاهدین نشدند.به بهروز رجائی دستور داده شد تا از دادن سیگار به نیروهای چپ خودداری شود. این تصمیم و دستورالعمل زمینه مسئله دار شدن بهروز رجائی به تصمیم گیرندگان مجاهد درون بند شد و زندانیان مجاهد هم برای به تسلیم وادار کردن او از سلاح بایکوت استفاده کردند که در نهایت به افسردگی و روان پریشی بهروز منجر گردید. من در سالهای 67-65 با بهروز رجائی در زندان گیلان هم بند بودم.
افسردگی او هر روز شدیدتر میشد اما همچنان در بایکوت زندانیان مجاهد بود. در آن شرایط بحران و افسردگی که به مرز روان پریشی رسیده بود فقط رفیقمان عبدالله لیچایی که از گوهردشت با او هم بند بود هر روز در زمانی کوتاه با او قدم میزد و صحبت میکرد. و دردناکتر از همه این بود که بهروز رجائی در همان شرایط بحرانی یکی از زندانیان اعتصابی اعتراض به پوشیدن لباس فرم زندان بود که همراه با زندانیان دیگر از رفتن به ملاقات و دیدار عزیزانش محروم بود و سرانجام پس از دو سال مقاومت در کشتار جمعی زندانیان سیاسی در تابستان 67جان باخت. بایکوت بهروز رجائی تنها نمونه از تجربه شخسی من نیست اما دردناکترین و برجستهترین آنهاست. ایرج مصداقی در تبیین نظری و کلی پدیده بایکوتهای ضدانسانی، به زیبائی قلم میزند. اما به همان زیبائی با یک چرخش قلم، توپ را به زمین دیگران پرتاب میکند تا رسالت خود را که دفاع مطلق از سیاست زندانیان مجاهد در درون زندان است با سکوت و کتمان مصداقهای بایکوت به نهایت برساند. با هم سطور پائین را مرور میکنیم:
« مرزبندی های سیاسی، ایدئولوژیک که منتهی به اعمال روشهای به غایت کینه توزانه و غیرانسانی میگردید، در میان زندانیان زن و بندهای آنان بیشتر به چشم میخورد. حتی در برخی از موارد بسیاری از مرزهای انسانی را نیز در نور دیده بودند. این خود نشان دهنده آن است که چگونه انسانهای صادق و فداکار و گاه دارای عواطف عمیق و لطیف نیز از زمینه لازم برای اعمال شیوههای غیرانسانی برخوردارند...و میتوانند بر پایهی قضاوتهای غلط و مرزبندیهای نادرست، تبدیل به دژخیمان بیرحمی گردند". ص 319 جلد 2 .
و آنگاه با آوردن نقل قول و مصداق از کتاب خاطرات ف- آزاد، توپ رها شده در زمین بند زنان را به دروازه زندانیان چپ و کمونیست وارد میکند. « خانم ف-آزاد درباره زندانی ای بنام بهناز بعد از آنکه در اثر بی مبالاتی ساکی را روی سر یک عضو نسبتا مسن حزب توده می اندازد که باعث زخمی شدن صورت وی شده مینویسد: با صدای افتادن ساک چند نفری سر خود را از روی روزنامه و کتاب بلند میکنند، اما زود از کنار موضوع میگذرند و بی تفاوت به خواندن ادامه میدهند. چند نفری کمی شوکه شده اند. سمیرا بهناز را خطاب قرار میدهد، بهناز پاسخش را نمیدهد و خنده کنان از اتاق خارج میشود. خانم الف چند قطره خون روی گونه اش را پاک میکند». ص 320 جلد 2 و سرانجام ایرج مصداقی جمع بندی خود را در چند جمله اینگونه بیان می کند: سیاست اعمال بایکوت از سوی عده ای از زندانیان مارکسیست، بویژه « خط سه در مورد افراد وابسته به جریان های دیگر در بندهای زنان، چیزی نبود جز سیاستی در خدمت رژیم به ویژه در دوران سرکوب» ص 320جلد 2. هنگام خواندن این سطور به شهامت ف-آزاد درود فرستادم که بعنوان یک زندانی زن مارکسیست برای گام برداشتن جهت رسیدن به دروازه انسانیت و افشای تمامی رفتارهای ضد انسانی بر علیه انسا نی دیگر، تن به سیاست سکوت نداده و حتی از درون زندانیان مارکسیست اگربا مصداقی از حرکتهای ضدانسانی برخورد داشته آنرا به تصویر کشیده اما باید صادقانه اعتراف کنم که نتوانستم خشمم را نسبت به ایرج مصداقی و بند بازیش روی مقوله بایکوت فرو خورم و سر در گریبان فرو بردم و تنها در برابر نویسنده علامت سوال بزرگی گذاشتم و از خود پرسیدم چرا؟ و در ذهنم برای پاسخگویی به این چرائی به جستجو و کنکاش پرداختم.
در میان صفحات خاطرات ایرج مصداقی میتوان به دو تصویر متفاوت از او دست یافت. آنگاه که تنها به روایت خاطرات خود می پردازد تلاش کرده به زعم خود، انصاف را در بیان روایتها رعایت کند، اما آنگاه که در منظر نقد دیگران میایستد به نظر میرسد تا حدودی دچار روحیه انتقام گیری شده و نه تنها از جادهی اعتدال و انصاف خارج میشود بلکه ذهنش در جریان پاسخگوئی به دیگران چنان اسیر این روحیهی انتقام گیری میشود که گاهاً به نفی پارهای حقایق و واقیتها می پردازد. من پیشتر به نمونه یرواند آبراهامیان اشاره کردم و اینک به ذکر نمونههای دیگری خواهم پرداخت.
ایرج مصداقی در ص 344 جلد دوم کتابش برای نفی ادعای دکتر غفاری چنین مینویسد: در سلولی به مساحت 4 متر مربع یا اندکی بیشتر ...(طبق توصیف دکتر غفاری) باید 25 نفر کف اتاق مینشستند که امریست محال. زیرا اگر جائی را یک نفر روی زمین اشغال کند 40 سانتی متر مربع تصور کنیم در اتاقی به ابعادی که ایشان گفته اند(5، 4– 4 متر مربع) بیشتر از 12-11 نفر جای نخواهند گرفت و ایشان برای 13 نفر کم خواهند آورد". جدای از اینکه روایت دکتر غفاری درست یا نادرست باشد از جنبه محاسبه و احتمال وقوع چنین شرایطی، اگر ایرج مصداقی یک محاسبه کوچک ریاضی انجام میداد طبق فرضیهی ادعائی خودش که هر نفر 40 سانتی مترمربع جای بگیرد میتوانست به این نتیجه برسد که هر یک متر مربع ده هزار سانتی متر مربع است و اگر منظور ایشان از 40 سانتی متر مربع همان 1600 سانتی متر مربع باشد(40*40) بنابراین در هر متر مربع حدود 6 نفر میتوانند بنشینند و از آنجائی که ایرج مصداقی سطح اتاق را 4 متر مربع در نظر گرفته اند؛ فضای فوق با محاسبهی بالا برای 26 نفر خواهد بود. حال این موضع گیری را مقایسه کنید با آنچه خود در مقام روایت زندان شرح داده و می نویسد: در فضای یک متر در دو متر گاه تا بیش از 30 نفر برای مدتی بیش از یک سال... هزاران نفر چنان شرایطی را در زندان خمینی تجربه کرده اند . ص 238 ج 4 .اگر بگویم قسمتهای نقد و بررسی کتاب نویسندگان دیگر را، کسی غیر از ایرج مصداقی نوشته شاید چندان بی ربط نگفته باشم.
ایرج مصداقی در جلد دوم کتاب خاطرات خود برای رد ادعای دیگران که نوشته اند، در دوران میثم مورد ضرب و شتم توابان واقع شده اند، اینگونه اظهار نظر میکند:« اصولا بعد از دوران حاج داوود هیچ توابی نمیتوانست دست روی زندانی بلند کند و او را مورد ضرب و شتم قرار دهد»ص 347.
من خود شاهد دو نمونه در درون اتاق و راهروی بند بودم تا چه رسد به بیرون از بند. نمونه اول وقتی در 25 دی ماه 63 یک زندانی توده ای برای گرفتن کتاب وارد اتاق17 شد، نگهبان تواب بند جلوی در اتاق او را مورد موُاخذه قرار داد و چپ و راست به گونهاش سیلی حواله داد. نمونه دوم در اولین روز ماه رمضان سال 64، نگهبان تواب به بهانهی اینکه یکی از رفقای من که روبرویم نشسته بود چیزی در دست دارد و مشغول خوردن آن است وارد اتاق شد. در هنگام بیرون رفتن از اتاق در حالی که متوجه اشتباه خود شده بود تلاش کرد رفیقم را آرام کند و وقتی من هم به او اعتراض کردم در حالی که نشسته بودم یک سیلی به گونه ام نواخت، من هم بلند شدم و با مشت به صورتش کوبیدم و آنگاه راهی قرنطینه شدم.
ایرج مصداقی در ارائه اینگونه اظهار نظرها به نقل از کتاب شهیدان حزب توده می نویسد: در سال 1363 پس از مشاجره و درگیری که بین زندانیان سیاسی با پاسداران رخ میدهد، رفیق غیاثوند را به دلیل محبوبیت زیاد در بند، به همراه تعداد دیگری به اتاق مخصوص بنام جهنم منتقل می کنند. رفیق غیاثوند بیش از چند ماه را در جهنم گذراند و علی رغم بیماری جسمی با روحیه محکم به بند باز گشت(ص 56 شهیدان حزب توده). آنوقت خود برای نفی ادعای فوق چنین اظهار نظر میکند: من خود در "جهنم" یاد شده بودم و در تمام سال 63 با دکتر سیف اله غیاثوند در بند 1 واحد 3 بودم. "جهنم" و یا " قیامت" در مهر ماه 62 آغاز به کار کرد و در تیر ماه 63 به کار خود پایان داد(ص 366 جلد 2). نمی دانم چطورایرج مصداقی فکر می کند " تمام حقیقت در مشت او" جای دارد و با کدام حافظه با قاطعیت از بودن خود با غیاثوند در تمام سال 63 در بند 1 واحد 3 صحبت میکند، در حالی که سیف اله غیاثوند همراه با 40 زندانی توده ای دیگر در اواخر خرداد ماه 63 از بند 1 واحد 3 به بند 1 واحد 1 که من در آن بودم انتقال داده شدند و تمام سال 63 را از تاریخ فوق به بعد در بند 1 واحد 1 بسر بردند.
از دوم مهر ماه 63، که بند باز و عمومی شده بود، حدود 5 ماه گذشته بود اما زندانبانان نتوانسته بودند قانون کذائی منع رفت و آمد زندانیان به اتاق های یک دیگر را به اجرا درآورند. از صبح 25 دیماه 63 تمامی نگهبانان تواب گویا دستوالعملی مبنی بر جلوگیری و سرکوب زندانیان در صورت رفت و آمد به اتاقهای دیگر گرفته بودند.
رفت و آمد به اتاقها همچنان ادامه داشت، تا اینکه ساعت 11 صبح یک زندانی توده ای برای گرفتن کتاب وارد اتاق 17 شد و پس از چند لحظه بیرون آمد، نگهبان تواب او را در جلوی در همان اتاق مورد مواخذه قرار داد و بی محابا چند کشیده چپ و راست حواله او کرد و او مات و مبهوت جلوی نگهبان تواب ایستاده بود. با دخالت زندانیان دیگر ماجرا به درگیری کشیده شد که منجر به شکستن بینی یکی از توابین به نام "مورچه خوار" توسط مشتهای هادی گردید. هنگام نهار پاسداران وارد بند شدند حدود 20 نفری از زندانیان از جمله سیف اله غیاثوند را از بند بیرون کشیدند و روانه "قرنطینه" کردند. سیف اله بعد از 2 ماه وارد بند شد و آخرین نفرات دو تن از رفقای اقلیت بودند که پس از سه ماه و نیم بودن در قرنطینه، به بند بازگشتند و همه اینها در دوران میثم بود.
با خواندن این سطور و صفحات، احساس بدی پیدا کرده بودم، بر اعتماد من نسبت به نویسنده خدشه وارد شده بود و حسی در درون من نطفه میبست که تا حدودی بوی تحقیر شدن از آن به مشامم میرسید. احساس میکردم نویسنده از عدم آگاهی خوانندگانش به علت هم بند نبودن با او بهره برداری کرده و به قلب روایت ماجراهای زندان پرداخته است. هنگام مطالعهی فصل فصل کتاب، با خود میگفتم من حتی یک روز با ایرج هم بند نبوده ام تا به قضاوت روایتهای او بنشینم، و سعی میکردم به صداقت و حافظهی نویسنده اعتماد داشته با شم. اما مورد غیاثوند مرا به سرگیجه کشانده بود.
فقط نمونهی غیاثوند نبود که مرا به این احساس تلخ کشانده بود، بلکه اینک در سطحی گسترده تر میاندیشیدم و به خود میگفتم، چه تعداد دیگر از این روایتها در کتاب وجود دارد که من بعلت عدم اطلاع مجبور به پذیرش آنها شده ام و این آزارم میداد و در ثانی شوق و لذتی که از آغاز مطالعهی کتاب در جانم نشسته بود به سردی و تباهی کشیده شده بود و ادامه مطالعهی کتاب، با حسی که پیدا کرده بودم میتوانست کمی برایم سنگین و دشوار باشد.
با اعتمادی ضربه خورده نسبت به نویسنده، کتاب رادنبال کردم. جلد سوم کتاب را با عنوان "تمشک های نا آرام" پیش رو داشتم. شرح روایت لحظههای یکی از بزرگترین جنایتهای تاریخ بشری یعنی قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان 67 که نویسنده با تلاشی وافر به ثبت لحظه لحظهی آن در زندان گوهردشت پرداخته بود، و تصویر لحظه لحظهی زندگی زندانیان مجاهد در مرداد ماه 67 میتواند نمادی از آن روزها و ماه ها در تمام زندانهای جمهوری اسلامی به پهنای ایران باشد. که جای آن دارد از ایرج مصداقی قدردانی گردد.
نویسنده قبل از وارد شدن به روایت روزهای کشتار، به تحلیل مقدمات آن از سالهای جلوتر میپردازد، اما در ارتباط با "منتظری" با نوعی تناقض و دوگانگی در درون خود درگیر است. از یک طرف وقتی به سالهای زندان بعد از حاج داوود و روی کار آمدن باند منتظری اشاره میکند، آن دوران را با وام گرفتن از شرایط روی کار آمدن خاتمی با طنز"دوم خرداد" نام میبرد و دیدگاه خود را به روشنی هنگامی که به رد ادعای حزب توده در ارتباط با یکی از زندانیان توده ای که مدعی شده اند "او چند پاسدار را زیر مشت و لگد گرفته و هفته بعد هم به ملاقات خانواده اش رفته است و هیچ اتفاقی برای او نیفتاده" با تعجب مینویسد: آب هم از آب تکان نخورده! ظرف چند ماه ظرفیت جمهوری اسلامی چقدر بالا رفته است! خدا میداند.ص372 ج 2 . اما از طرف دیگر در جلد سوم کتاب تصویر دیگری از منتظری در اندیشه او وجود دارد؛"متاسفانه این فعل و انفعال ها بویژه تضعیف منتظری به عنوان یکی از حامیان بهبود وضعیت زندانیان سیاسی از سوی هیچ کس به عنوان زنگ خطری برای تسویه حساب با زندانیان سیاسی تلقی نشد. کسی پیوندی بین این دو نمی دید. ما دارای این دور اندیشی نبودیم که تضعیف منتظری تا کجا میتواند روی شرایط زندانها تاثیر گذار باشد" ص 32 ج 3 . این نگاه ایرج مصداقی نسبت به منتظری نمیتواند جدای از نگاه دیروزی و امروزین او به عنوان یک مجاهد نسبت به منتظری باشد. که همیشه برای او حسابی برای آیندهی خودشان باز کرده اند. زمانی که نویسنده از کیومرث صابری نام میبرد بی درنگ در کنار نام او مینویسد: از همکاران وزارت اطلاعات.ص294 ج3 . تا ضمن نشان دادن نگاه خود به کیومرث صابری، خواننده را دوچار توهم نسازد. اما در ارتباط با منتظری حتا یک کلمه از پیشینه و نقش او در کشتار زندانیان و ایجاد سرکوب سال های 63 -60 نمینویسد. و اینکه منتظری همراه با بهشتی و جلال الدین فارسی از بانیان اصلی گنجاندن "ولایت فقیه" در قانون اساسی جمهوری اسلامی بوده اند. اگر منتظری میتواند جدای از پیشینهاش ودفاع امروزش از جمهوری اسلامی باشد، بنابر این رهبران "دوم خردادی" امروز هم باید تا حد منتظری مورد اکرام باشند. تازه بسیاری از رهبران "دوم خردادی" به لحاظ اندیشه نسبت به منتظری از رادیکالیزم بیشتری بر خوردار هستند. اما چه کسی است که نداند همهی این ها خود را به آب و آتش میزنند تا ثبات و بقای "جمهوری اسلامی" را دوام بیشتری بخشند.
این دو گانگی را که ایرج مصداقی در درون خود با آن دست به گریبان است در سطور زیر بهتر میتوان دید: جدا شدن منتظری از خمینی، ضربهای بود بر پیکر منحوس رژیم ولایت فقیه، تتمه مشروعیت رژیم با این ضربه و افشاگری منتظری از بین میرفت... حالا او رو در روی خمینی ایستاده و به درستی میگفت: آطلاعات شما روی ساواک را سفید کرده است.ص24 ج4 . و یا اینکه "توانسته بودم سهمی هر چند کوچک در جدا شدن منتظری از خمینی داشته با شم به خود میبالیدم ص23 ج 4 .
[ بخش سوم مقاله را از اينجا دنبال کنيد ]
[ بازگشت به بخش نخست مقاله ]