اتخاذ تاکتيک وسياست عملي مناسب، هميشه يکي ازحوزه های ظريف وحساس ومشکل نزد سياسيون وتشکيلات سياسي بوده است. درواقع ازطريق ارزيابي موفقيت يا شکست درهمين حوزه است که ميتوان ميزان وا قع بيني و تطابق تاکتيک تشکيلات سياسي با داده های موجود اجتماعي را محک زد. اگرشعارها وتاکتيکتها بدون توجه به الزامات و پيش شرطهای لازم اجتماعي- سياسي، توازن قوا ونيزدرجه ی امکان بالقوه ی عملي شدنش اتخاذ گردند تنها درحد يک شعاروشعررمانتيک تهييجي يا سترون بي رمق باقي ميمانند. درصورت پياده شدنشان هم بطورمجرد و بدون حضورمستقيم نيروهای اجتماعي، بسرعت بدامن افراط وتفريط مي افتند ودشواريهايي برای پيشرفت مبارزات مردم وجنبشهای اجتماعي آنان ببارمي آورند. درخوشبينانه ترين حالت اعتماد بنفس توده ها را جهت اقدامات مستقل خود کاهش ميدهند وآنان راازاميد به خود بعنوان منشأ اصلي تغييرات وتحولات سياسي واجتماعي دورميسازند.
شعارهای آرمانگرايانه ی صرفأ استراتژيک که آينده های دور را نشانه رفته باشند بامسکوت گذاردن مطالبات و خواسته های روزمره وعاجل توده ها، کوشش برای پيشبرد زندگي بهترروزانه را بي اهميت وحرکتي رفرميستي تلقي کرده وهمه چيز رابه افقي مبهم وبعيد حواله ميدهند. برعکس،آنروی ديگرسکه شعارهاوتاکتيکهايي است که بدون نشانه روی به مانع اصلي وعمده ی برآورده شدن خواستها ومطالبات، ميخواهد باانسداد افق ديد مردم هدف آنها را تنها به خواستهای کوچک روزمره محدود نمايد. يکي استراتژيست مطلق گرای آرمانگرا بدون پشتوانه ی اجتماعي و ديگری پراگماتيست مطلق گرای بي هدف واميد بسته به حاکميت. هردوبي اعتناء به بسيج مردمي.
تاکتيکهای اصلاحي درفقدان شرايط وموقعيت انقلابي وتوازن قوای مثبت ميتوانند نقشي مثبت درروند پيشرفت مبارزات مردم بازی کنند. انجام اصلاحات سنجيده ی پي درپي وعقب نشيني حکومت، بستربسيج مردمي وروحيه ی پيشروی واعتماد بنفس توده ها راگسترده ترميسازد وزمينه ی انقلاب ودگرگونيهای بزرگ تر را بااحتساب شرايط موجود ازطريق قيام عمومي ويا همه پرسي عمومي فراهم مي آورد.
درتاريخ انقلابات سراسرجهان نمونه های درخشاني هم درمورد قيامهای توده ای وهم همه پرسي توده ای يا انقلاب مسالمت آميزيافت ميشود. ازقيامهای مردمي در فرانسه ی سلطنتي، روسيه ی تزاری، چين سلطاني وايران پادشاهي گرفته تا رفراندومهای اروپای شرقي، آفريقای جنوبي، آمريکای لاتين واوکراين وغيره همه حکايت ازنقش اساسي توده ها دربراندازی ويا کنارگذاشتن حکومت پيشين دارد . نقشي که هرچند متأسفانه درپاره ای ازاين نقاط بلافاصله يا به تدريج ازآنان ربوده شد. واين خود بخوبي ضعف نهادهای مدني مردم وکم عمقي و سست ريشه ای تشکيلاتشان دراين نقاط را درحفظ ونگهداری دستاوردهايشان نشان ميدهد. هربراندازی وقيام حتي توده ای بمعنای برقراری دمکراسي و عدالت وآزادی نمي باشد .همين تناقض بارديگربراهميت وضرورت وجود پيش شرطهای لازم و حد معيني ازنهادی بودن تشکلات مردمي جهت پايه ريزی نظام مردمي تأکيد مي نمايد.
حال اگربا توجه به اين مقدمه نگاهي به تاريخ يکصد وچندساله ی اخيرايران خودمان بيندازيم موارد مشابهي از افراط وتفريط ونسنجيدگي دراتخاذ تاکتيکهای نا مناسب را پيدا ميکنيم.
جامعه ی ايران ازيکصد وخرده ای سال به اينسوشاهد فرازونشيبهای کوچک وبزرگ سياسي– اجتماعي فراواني بوده وبا پشت سرگذاشتن قيامها،همه پرسيها وانتخابات گوناگون و نيزوجود زمينه های اصلاحات وتغييرات کوچک و بزرگ اماهمچنان ازفقدان ابتدائي ترين حقوق انساني وشهروندی رنج ميبرد. موقعيتهای گرانبهايي جهت به انجام رسيدن وعملي شدن آرزوها ومطالبات مردم سوخته وبرباد رفته است. ازطرفي استبداد مطلق حکومتها واز طرف ديگرمصاف افراطي ونسنجيده ی ماگزيماليسم وسازشکاری وخرده اصلاح گرايي داخل اپوزيسيون، امکان برقراری دمکراسي ويا حداقل نظامي مقيد ومتعهد به رعايت موازين حقوق بشرونهادينه شدن بنيادهای مدني ودمکراتيک را از بين برد وزمينه ی ابقای ارتجاع يا بازگشت آنرا تقويت کرد. درٌه ی عميقي هميشه ميان خود نيروهای سياسي ايراني مخالف حکومتها وجود داشته است. روحيه ی "استبداد شرقي" و رقابت تنگ نظرانه و زيرگرفتن يکديگر، پيوسته مانع عمده ای برسرراه نزديکي وهماهنگي نيروهای اپوزيسيون باهمديگربوده است. بقول ظريفي : حکومتهای ايران هرگزدغدغه ونگراني عمده ای از بابت اپوزيسيون هاي تشکيلاتي شان نداشته اند. برآيند چالش مداوم اين نيروها و خنثي کردن يکديگر،هميشه نقطه قوت حکومتهای ايران بوده است.
مطلق و مقدٌس انگاشتن يک نوع مبارزه يا تاکتيک، راهي برای مجادله ی سالم وهمگرايي نمي گذارد. متأسفانه عده ای با اصرار برخود محوری تشکيلاتشان باعث دفع ديگران ميشوند. برای اينان گويا واگرايي هويٌت مطلوب ومناسبي بحساب مي آيد. ترديدی نيست که هرمبارزه ی اجتماعي درنهايت ازمنطق مبارزه ی طبقاتي ميگذرد و با اصول آن توضيح داده ميشود. امااين بدان معنا نيست که مبارزه ی طبقاتي ، يک مبارزه ی مجرد تک خطي بيگانه با روابط اجتماعي کل جامعه است که خواسته باشد باحمل چند شعارمشخص، مبارزات را صرفأ درحد مطالبات صنفي نگه دارد. خواسته ها وحقوق انساني آنچنان درهم تنيده شده اند که تفکيک يکي ازديگری بي معنا وناممکن وگاه حتي مخاطره آميزميباشد. چه کس مي تواند منکرهمزماني نيازحياتي وفوری زحمتکشان وروشنفکران يعني اکثريت مردم ايران به نان وآزادی وحقوق برابرشهروندی باشد؟ زنان ايران واقليتهای ملي آيا برای احقاق جهانشمول برابری حقوق خود بايد درانتظار صف کشي طبقاتي بمانند؟
اگرگاهي خواسته يا خواسته هايي عمده ترشده و جنبه ی عام تری برای بسيج عمومي گسترده تری پيدا ميکنند نبايستي به بي تفاوتي وبي اعتنائي به خواستهای ديگر که بايد بلافاصله درگام بعدی مطرح شوند تعبير شده وعملأ مسکوت گذاشته شوند . و درست همينجاست که برای بسيج بيشتر وحفظ روحيه ی مشارکتي توده ها ، اهميت اتخاذ تاکتيکهای مناسب وسنجيده وپرهيزازافراط وتفريط ، ضرورتي حياتي وانکارناپذيرپيدا ميکند.
خواسته های عمومي وهمگاني بسرعت به محور بسيج توده ها در جامعه ی بي حقوقي ايران تبديل ميگردد. بواقع بغيرازهيئت حاکمه وبورژوازی ممتازه ، کليه ی طبقات واقشارديگرالبته بدرجات متفاوت دربرآورده شدن مطالبات عام حقوق بشری ذينفع ميباشند. بخشي ازبورژوازی(متوسط مدرن) ايران نيزکما کان ا زشرکت درقدرت سياسي ومزاياي حکومت محروم است وهنوزتاحدودی درهمسويي باخواسته های عمومي اکثريت مردم قرارمي گيرد ، امابهيچوجه همانچه را وبهمان ميزان که مردم ميخواهند نميخواهد و نه ميتواند ونه ميخواهد که به اندازه ی آنان برای انجامش پيگيرباشد.اما ملٌتي ، بله ملٌت حکومت شونده وهميشه تحت انقياد ايران همچنان ازداشتن حداقلهای حقوق انساني محروم مي باشد . از حقوق شهروندی وخصوصأ امنيت حقوقي وقضايي محروم مي باشد. مردم درجه بندی ميشوند و به خودی و غير خودی ودرجه يک ودو تقسيم مي گردندند. امتيازات حکومت کنندگان ووابستگانش عملأ هميشه قانون قضايي و سياسي مملکت وحکم مجرمٌيت شهروندان عادی بوده است . اگرملٌتي بخواهد برای درهم شکستن چنين قوانيني وبرقراری حقوق شهروندی ، همصدا وبله "همه باهم" ازطريق همه پرسي ورفراندوم فريادزند و حاکميٌت را بمبارزه بطلبد گناه آلود است؟ ياانجام آنرابايد به قيام ويا شکل گيری تشکلات کارگری موکول نمايد؟
ازجمله اگرافراط وتفريط حداکثرطلبي وخرده اصلاح طلبي ونيز تفرقه ی اپوزيسيون در دوران مشروطيٌت ودوران جنبش ملٌي نفت نبود ويا علاوه براينها اگرمحيط های کاروکارگری دوران انقلاب بهمن زمين بازی وتمرين گروههای بي تجربه ی چپ وپراکندگي طبقه ی کارگرنميشد و پاره ای گروههای سياسي به همراهي با رژيم نمي افتادند ودر يک کلام اگرانشقاق وآشفتگي دردرون اپوزيسيون به اين گستردگي نمي بود شايد آنوقت با سنبه ی پرزور و خشن مداوم حکومتها ودرجازدنهای پي درپي تغييرات روبرونمي بوديم.
متأسفانه امٌا جان سختي روحيه ی تفرٌق وخودمداری وپرهيزازاجماع ،همچنان سخت پابرجاست. درطي بيست و شش سال اخيراپوزيسيون بزرگي شکل گرفته که بلحاظ کيفي هيچ تناسبي با تعداد کمٌي آن ندارد. تناقض عظيم ديگر: اپوزيسيوني بزرگ بربسترپهن نارضايتي گسترده ی عمومي وماندگاری رژيم درعين انزوای کامل ومنفور بودن.
طرح برگزاری رفراندوم اخيرأ موضوع جديد مجادله يا حتي جدال لفظي ميان گروههای مختلف اپوزيسيون شده است. عده ای برپايه ی عدم اعتقادشان به مشارکت مردم درتعيين سرنوشتشان باآن به مخالفت برخاسته اند وتنها راه قدرت گيری خود را سرنگوني وبرداشتن پوسته ی جمهوری اسلامي به ياری آمريکا مي بينند. برخي اساسأ با رد اصل انجام همه پرسي پيش ازسرنگوني، تنها راه را قيام عمومي ميدانند وبرخي ديگراصلأ باهرنوع تغييرات ودگرگونيهای عميق وگسترده چه ازنوع قيام وچه ازنوع انقلاب مسالمت آميزمخالفت ميورزند. برخي ديگرظاهرأ البته با " طرح فراخوان رفراندوم" ارائه شده ازاين جهت مخالفند که نواقصي دارد وياامضاء تعدادی ازطرفداران سلطنت واحتمالأ دخالت آنان درآن وجود دارد. پرسيدني است چرااينها بجای بهانه گيری ، خود دست به تدوين طرح رفراندومي ديگربدون حضورسلطنت طلبان نميزنند تاعدهً بيشتری وازجمله تعدادی ازامضاء کنندگان همين " طرح فراخوان.." به آن بپيوندند!؟
کل اپوزيسيون ويا حداقل بخش غالب آن امٌا خود فاقد يک فلسفه وبرنامه ی سياسي عملي مشخصي برای چگونگي انجام تغييرات وبرخورد بارژيم بوده است. بخشي ازچپ با ادعای موجود بودن موقعيت انقلابي ، انجام رفراندوم را خيانت به انقلاب وجنبش سرنگوني ميداند. اينان با سالها تکرارشعار سرنگوني وقيام هنوزچرايي عدم تحقق اين شعارها وعدم شرکت مستقيم خود درمبارزات مردم را روشن نساخته اند، امٌا طرحي را که هنوز دوماهه و درمراحل جنيني اش ميباشد ودقيقأ درفقدان آلترناتيوعملي ديگری درشرايط حاضرارائه گرديده متهم به اخلال درکسب مطالبات مردم ميکنند ومستوجب تکفيرميدانند.
دهها خواسته ومطالبه ی ريزودرشت مردمي وعمومي درکارخانجات ، مدارس، دانشگاهها، بيمارستانها و خلاصه درکل جامعه وجود داشته که ميتوانسته درصورت اتخاذ سياست وتاکتيکهای مناسب وسنجيده دراين چندين دهه جامه ی عمل پوشيده باشد. تصوراشتباهي است اگرچنانچه حکومتهای استبدادی را قدرت مطلقه ای بدانيم که امکان تحميل عقب نشيني به آنها محال ميباشد. اين اغراق درقدرقدرتي مطلقه ی استبداد درواقع همان کابوسي است که خوداستبداد برای ايجاد رعب ووحشت بيشترتبليغ ميکند. هراستبدادی هرقدرمطلقه هم که باشد نميتواند دربرابر حرکت مردم ، تنها به سرنيزه ی آخته اتکاء کند. اوگاهي برای بقاء خود ، بسته به درجه ی زور مردم ناچارميشود به عقب نشيني هايي تن بدهد واز اين پا به آن پا بشود.
اميٌد بستن به اصلاحات درچارچوب نظام استبدادی مطلقه باامکان تحميل عقب نشينيهايي به آن دوچيز متفاوت وقابل تفکيک ازيکديگرميباشند . روند تصويب موادی درقانون کارچندی پيش وهمان گشايش نسبي ومحدود فضای سياسي جامعه دراوايل جنبش دوم خرداد را ميتوان بعنوان دو نمونه ی نسبتأ موفق ازفشار مردم درپس نشاندن رژيم بشمار آورد. بدينترتيب درنبود امکانات وشرايط تکوين وبرپايي قيام ، احتمال بسيج توده ها برای فشارهای موضعي ومقطعي وانکشاف آن به مراحل بالاترواشکال ديگرازجمله انقلاب مسالمت آميزوکم هزينه مي تواند وجود داشته باشد. تبديل طرح برگزاری همه پرسي به خواست وگفتمان ملي يکي ازاشکال بسيج برای عبوربه مراحل بعدی است.
حال عليرغم آنچه که مرورشد ، به فرض پذيرش باريشه وبنيان بودن ادعای "انقلابيون وراديکالها" مبني برقرارداشتن جامعه کنوني ايران دريک موقعيت انقلابي وآستانه ی قيامي هدفمند وپيروزمند( که کاش چنين بود) ، پرسشي ساده و کوچک وبي اهميتي که ازسرنگراني مطرح ميشود ميماند که اگرازطرف اين دوستان و نيز آنانکه صرف سرنگوني وجابجايي مدٌ نظرشان است بدان پاسخ داده شود مفروضات ما سرانجام خوش تر و با نشاط تری پيدا مي کند :
درصورت تکوين قيام وپيروزی متعاقب آن ، آيا تمهيدات لازم برای امنيت وآسايش مردم وجلوگيری ازپرپرشدن هرروزه ی مردان وزنان وبچه هايي که درکوچه وخيابان وبيمارستان وسينما و.. قرباني جنايتها وانتقامجوئي های کور وبزدلا نه ی عمال رژيم ميشوند درنظرگرفته شده است ؟
درانقلاب مسالمت آميزازآنجا که روندی آرام وقدم به قدم دارد امکان کنترل ومهاربيشترفعل وانفعالات عمال رژيم و يا خنثي وبي تفاوت شدن دستجاتي که حفظ جان خود را مقدم برقرباني کردن درراه رژيم ميدانند بمراتب بيشترازقيام ميباشد. تا آنجا که ميشود بايد رژيم را منزوی وپيش از رسيدن به نهايت هاری ، بازوهايش را بي اثرکرد.
درقيام بنا به خصلت عمل ضربتي سريع براندازی که دارد دستجات زخم خورده ی وفادار به رژيم را برای بازپس گرفتن قدرت ويا انجام عمليات انتقامجويانه وايذايي بسرعت زيرزميني کرده که اگرچنانچه طرحي جدی وعملي جهت شناسايي و مهارآنها (خصوصأ در ايران) آماده نباشد جامعه را درجهنمي بمراتب بدترازعراق کنوني پرتاب کرده و مردم را به سلاخي روزانهً تروريستهای زبوني که نمونه هايش درمنطقه وگوشه وکنارجهان رخ ميدهد سپرده است.
مردم ديگرتوان پرداخت هزينه ی قيامي پردرد وخون را به اميد کسب احتمالي آرامش ودمکراسي وعدالت ، آنهم درآينده ای دور ونامعلوم ندارند . وتصورهم نميشود که هيچ انقلابي وراديکال انساندوست دورازآتشي باشد که طالب قيام به هزينه ی مردم باشد وتنها "مرگ را برای همسايه " بخواهد..
.. وبازبه تأکيد: خواست برگزاری رفراندوم درشرايط حاضرنه تنهاآلترناتيونهايي بلکه درواقع بيشترنوعي پاسخ به انفعال مزمن اپوزيسيون تشکيلاتي خارج ازکشورونيزتلاشي جهت شکستن انجماد سياسي داخل کشورمعنا پيدا ميکند.
سعيد آوا
[email protected]
83 بهمن