تهران- خبرگزاري كار ايران
سعيد حجاريان با ارايه مقاله اي با عنوان" اندوه خشونت ورزيدن " در نشست "نفي خشونت" حضور يافت.
به گزارش" ايلنا" متن كامل مقاله وي درپي ميآيد:
نمي دانم داستان كوتاه زيارت از آل احمد را خوانده ايد يا نه, قصه زني است كه براي توبه از گناهانش به عتبات مي رود و در كاروان براي يكي از زنان ديگر نقل ميكند كه چگونه به علت عقيم بودن, حسد و حسادت باعث مي شده كه در اماكن عمومي با سنجاقي كه بر ملاج نرم بچه هاي كوچك كه در آغوش مادرشان خفته بودند فرو ميكرده، آنها را بكشد و تا به حال چندين فقره از اين قتل ها انجام داده است. يعني اندوه سترون بودن منتهي به خشونت شد.
شايد اولين قتل در تاريخ هم از همين جا ناشي شده باشد، يعني هنگاميكه هابيل نتوانست به علت رخوت و سستي و كاهلي قرباني ارزشمندي را در پيشگاه خدا عرضه كند، بادر خويش هابيل را كه هديه اي درخور براي قرباني آماده كرده بود به قتل رساند، اينجا هم ستروني منتهي به خشونت شد.
من روانشناس نيستم و اين را بايد به عهده روانشناسان گذاشت كه نسبت ميان بيمايگي و دنائت از يك سو و خشونت از سوي ديگر را پيدا كنند، به خصوص در جوامعي كه هنجارهاي رواني مازوخيستي - ساديستي رواج دارد، شاهد هر دو وجه قضيه در افراد هستيم.
اما اين نكته برايم واضح است كه ابتر بودن و در نتيجه خشونت ورزيدن سرانجامي ندارد، چه كسي ديده است كه كسي نام بچه اش را قابيل گذاشته باشد؟ در انگليسي" كاين" و "آبل" به معناي قابيل و هابيل خودمان است. اما فقط اسم (آبل) ورود زبانهاست و كسي نام(كاين) را روي بچهاش نميگذارد. در تركيه فقط هابيل در نامگذاري اسم پسران استفاده مي شود.
از مقدمه كه بگذريم، لازم است به ذكر خاطره اي كه در روزنامه صبح امروز اتفاق افتاد و من آن را يكي از علل موجده 23 اسفند سال 1378 مي دانم، بپردازم. قبل از واقعه, سلسله مقالاتي توسط برادرمان آقاي گنجي( كه لازم مي دانم همين جا ياد او را پاس بدارم و خواهان استخلاص كامل او بعد از پنج سال حبس باشم ) تحت عنوان" خون به خون شستن محال آمد، محال" نگاشته مي شد. استدلال وي در مقاله اين بود كه حتي بر افعال پيامبر اكرم(ص) نيز آثار وضعي, مترتب است كه نتايج آن در درازناي تاريخ معلوم شده است، مثل هنگامي كه پيامبر اكرم(ص) با كفار و مشتركين ميجنگيد، آنان نيز كينه خاندان وي را به دل گرفتند و نوه وي را در كربلا شهيد نمودند. نفس اين گزاره صادق است، چه از زبان يزيد و در قالب شعر گفته شده باشد كه ما انتقام پدران خود را از ذريه پيامبر گرفتيم و چه از جانب معصوم در دعا آمده باشد كه اينان انتقام احقاد بدر و حنين را در كربلا گرفتند، لذا اين گزاره" خون به خون شستن محال آمد، محال" گزاره صادقي است، منتها جريانات راست در همان زمان جنجالها به پا كردند و روزنامه و اكبر گنجي و مرا متهم به انواع اتهامات نمودند. در حالي كه در مقاله آمده بود كه پيامبر با علم بر اينكه چنين اتفاقي براي اولادش خواهد افتاد دست به غضبات زد و براي پيشبرد دين خدا ذبح عظيمي را فدا كرد مانند ابراهيم و هابيل.
اين كار تنها از پيغمبر بر ميآمد كه راسخ در علم بود اما كساني كه در جامعه فعلي ما با توهم اينكه فلان كس مرتد است يا فلان كس واجب القتل است، دست به خشونت زده و تعرض به خون مسلمين ميكنند( مانند واقعه قتل هاي زنجيره اي كرمان) قطعا راه به خطا مي برند و بيهوده عمل خود را منتسب به اوليا خدا مينمايند, نميدانم كه قصه موسي و همراهش را در قرآن خواندهايد يا نه؟ هنگامي كه همراه موسي كه واجد علم غيب بود، جوان نونهالي را كشت، موسي زبان به تعرض گشود، گفت؛ چرا نفس را به غير كشتي؟! جواب شنيد كه؛ مگر نگفتم كه تو نميتواني با من همسفر شوي و طاقت وقايع بين راه را نداري، موسي به عقلش رجوع مي كرد كه قصاص قبل از جنايت نمي توان كرد اما همراه وي با توجه به عوارضي كه به زنده ماندن آن طفل در آينده اي دور متصور بود، او را به قتل رساند. اين دو راه يعني راه عقلاني و راه علم مغيبات، دو راهي است كه بالاخره از هم جدا مي شود و شايد همين جا بود كه موسي به همراهش گفت: هذا فراق بيني و بينك، با آنكه موسي خود پيغمبر اولوالعزم بود اما راه را نتوانست ادامه دهد. چون معقول به ظواهر امر بود و بايد عقلاني رفتار ميكرد.
خلاصه قصه فوق بر سر هر كوي و برزن خوانده مي شد و در نمازجمعه ها و در بولتن ها نگاشته مي شد و غائله اي برپا بود تا بستن روزنامه و حبس اكبر گنجي و واقعه 23 اسفند و اين غائله را به پيچه اي از گل اندودند، چون كم كم دين خدا داشت از دست مي رفت.