از پروندهي مجتبي سميعينژاد، بوي حكم ارتداد به مشام ميرسد و براي من، كه مدتها خواننده و منتقد و همراه نوشتههاي وي بودهام، باور چنين اتهامي غير ممكن است. دوستان ممكن است از مديار تصور ديگري داشته باشند، اما من مديار را چنين ديده و شناختهام. مديار در اين سياهي ممتد، همچون بسياري ديگر از وبلاگنويسان، روزگاري را كه بر ما ميرود اگر نگوييم كه فرياد، دستكم زمزمه ميكرد و يقين دارم كه او مصيبت حاكم بر ايران را پيامد اعمال دينفروشان ميدانست، نه درد بيدرماني كه در گوهر دين پنهان شده است.
بگذاريد چند خط از نوشتههاي او را كه مدتها پيش از هك شدن وبلاگاش ذخيره كرده بودم براي شما نقل كنم:
نام وبلاگهاي ذكر شده را حذف كردهام، چرا كه هدف نشان دادن نگرش مديار است، نه انتقاد از انديشهي ديگران.
پيشاپيش قبل از خواندن اين مقاله از تمام وبلاگهايي كه در اين نوشته توهيني بر خود و وبلاگشان احساس ميكنند عذر خواهي ميكنم ، ولي چه كنم كه خود را ناگزير از نوشتن ميدانم. اگر نقصي و اشتباهي ديديد بر حقير ببخشاييد و پاسخي در خور دهيد. وبلاگ به دليل مخفي بودن شخصيت و هويت نويسنده جايي است براي نوشتن خيلي از مطالب كه در جايي دگر امكانش نيست.آنهايي كه توان انجام خيلي از كارها را در جامعه ندارند، آنهايي كه توان بروز استعداد نويسندگي، شاعري، مقالهنويسي در روزنامهها و مجلات ندارند، آنهايي كه فضايي براي هرزه گي، گفتن چرنديات، ارضاء اميال جنسي ندارند، وبلاگ فضايي مناسب براي عرض اندام است. ميداني وسيع و بي خط قرمز. وبلاگ فضايي است براي حرفهاي بر دل مانده سياسي و اطلاع رساني در جامعه خفقان زده ايران كه مجالي براي آن نيست. وبلاگ فضاي باز و پر مخاطبي است براي شاعري كه خوب شعر مي گويد، اما براي چاپ و نشر آن هزار و يك اگر و اما دارد، و البته جايي براي شاعراني كه چه بگويم شاعر، خود را شاعر ميدانند و مهملاتشان را به نام شعر مينويسند و با بهبه و چهچه كامنتهايي روبرو ميشوند كه فقط براي كشاندن نويسنده به داتكام خودشان است كه نوشتهاند و مسلما مصرعي از شعر را نخواندهاند. و اين ميان كسي چه داند كه چه بر سر شعر و و ادبيات سرزمين شاملو ميآيد. وبلاگ محلي شده براي توهين به دين و شخصيت و هويت. وبلاگ جايي شده براي همه آن چيزهايي كه من و شما ميخوانيم و ميبينيم و ميدانيم.
دين امري شخصي است. با اسلام و قرآن بيگانهام و دور. ولي آن را ديني مي دانم قابل احترام چه خودش چه مردماني كه بر اين دينند. مي خواهم بدانم {...}چگونه مي تواند به پيامبري كه براي يك ميليارد نفر مقدس است توهين كند و آنرا پيغمبر {...} خطاب كند ، آنهم در مطلبي كه در دفاع از زنان تن فروش و فاحشه نوشته و شخصيت برخي از آنان را بالاتر از خود و مخاطبانش ميداند و آنها را داراي مقام و منزلت ميداند و خدمات رساني آنها را مي ستايد(اي عجب). يا نويسنده وبلاگ{} كه از دوستان است بر كدام دليل منطقي آيات قرآن را اين چنين تفسير ميكند . نويسنده {}كجاي زندگي علي را از عدل خالي ميبيند كه چنين گويد...
اگر اينجا يك قانون نانوشته پيدا شود بد نيست. اينكه به همه اديان احترام بگذاريم .هيچ دليل ندارد كه مثل {} وقتي اسلام را با تمايلات خود ناسازگار ميبينيم آن را به باد بياحترامي و انتقاد ناجوانمردانه بگيريم. اگر شما از اسلام بد ميگوييد .حافظ و مولوي و حلاج را كه ميدانيد. شما اسلام شناسيد يا شريعتي و مصدق و بازرگان و سحابي. اينكه به ادبيات اين سرزمين خيانت نكنيم . اينكه قلم حرمت دارد. حرمت اين قلم را با نوشتههايي از سر شناساندن خود و ابراز هزليات شخصيتي پوچ نشكنيم.
-----------------------
در اين ميان يك عبارت غريب است: " با اسلام و قرآن بيگانهام و دور "، گاهي كه مطلبي انتقادي در مورد باورهاي مذهبي مينوشتم، از ميان جمع دوستان تنها يك نفر به نوشتهي من اعتراض ميكرد و او كسي نبود جز مديار. حتي در وبلاگهاي دوستان هم اين انتقاد و اعتراض ادامه داشت.
يك بار مجبور شدم از او عذرخواهي كنم و در واقع بگويم اعتقادات متفاوت من و تو نسبت به دين، در عزم ما براي رسيدن به مقصد آخرينمان كه حركت به سوي يك ايران روشن است، تزلزلي ايجاد نميكند:
**************************
آنان كه به زندان ها اندرند...هر بار كه آهي برآرند...نگاه كن!...اين جا برگي بر اين سپيدار...مي لرزد...
در شبي اين گونه بيگانه با سحر، در روزي اين گونه مهوع، پر پرواز ندارم، اما، دلي دارم و حسرتِ درناها.... عزيز .... " در ظلماتي كه شيطان و خدا جلوه ي يكسان دارند "، شايد " با هزار انگشت، به وقاحت، پاكي آسمان را متهم مي كنم."... شايد... عزيز علامت تعجبي كه در وبلاگ داريوش گذاشته بودي، آن علامت هاي سوالي كه در بخش پيام هاي عصاي لعنتي گذاشتي. اين جمله ي "گر کسی هم بيايد به اميد عبثی می آيد " يعني...، نمي دانم.
عزيز همين كه غوطه ور در شب دنيا، سياهي را انكار مي كنم، همين كه هر روز به خاطر ستم هاي رفته بر تبار انسان، بارها درياچه ي چشمانم طوفاني مي شود. همين كه غم زندگي انسانها، قلبم را در سينه مي چلاند. كافي نيست؟ منصفانه بگو: كافي نيست؟... راه پيش روي ما يكي است، تفاوتي ندارد كه در دل هاي ما، عشق به انسان از كدامين جويبار جان و توان مي گيرد...عزيز عدالت پيشه، اين حسن سابقه، چيزي از مجازات جرم نكرده ي من كم نمي كند؟...هنگام آموختن علايم سجاوندي در سكوت زندگي ، تو كدام يك را فرياد مي زني: بخشش لازم نيست، اعدامش كنيد!...بخشش، لازم نيست اعدامش كنيد!...
*********
براي من كه مدتهاست مشتري نوشتهها و انديشههاي مديار بودهام، بسيار واضح است كه هدف او نه جنگيدن با اعتقادات ديني مردم و اصول اسلامي حاكم بر جامعه، بلكه به چالش كشيدن و انتقاد از سياستهاي كساني بود كه مجال تنفس را از هر دگرانديشي گرفتهاند.
و سرانجام قاضي عادل! مديار مخالف انديشهي تو بود، انديشهاي كه باتبي، برادران محمدي، تبرزدي و .... و گنجي را پشت ميلههاي زندان مينشاند، انديشهاي كه آقاجري را پاي دار ميبرد، انديشهاي كه ...، قاضي عادل! مديار مخالف انديشهي تو بود، نه مخالف انديشهي خداباوران. هر بيدادي كه ميتواني در اين شبهاي بيسحر به ما مرحمت كن، اما تهمت مزن!
سعيد بيسحر
[email protected]
www.daraaghaaz.blogspot.com