اخیرا آقای اسفندیار منفرد زاده طی مقاله ای که در برخی از سایتهای اینترنتی انعکاس یافته است تلاش نمود به مقوله "آزادی سیاسی و آزادی احزاب" به پردازد و از همگان نیز صمیمانه دعوت نمود تا درصورت امکان به نقد این مقاله مبادرت نمایند. آقای منفرد زاده در پایان مقاله چنین سئوال می نماید که " آیا بدون آزادی برای همه احزاب سیاسی، تغییری بنیادی به رای و اراده ی مردم، درراستای منافع مردم ممکن است؟"
آنچه که می توان ازنوشتار آقای منفرد زاده برداشت کرد و بواقع انعکاس دهنده رویا ها و آرزوی ایشان برای استقرار نظام اجتماعی آینده ایران است این است که ایشان آزادی را آنهم از نوع بی قید و شرط را برای همه احزاب و نیروهای سیاسی می طلبد و تنها راه نجات ایران را اتحاد همه احزاب و جریانات حول دفاع از آزادی برای همه می پندارد.
ایشان از خط و خط کشی و مرزبندیهای سیاسی خسته هستند و آن را امری بیهوده می پندارد. علل شکست های سیاسی در دوران معاصر ایران را عدم درک صحیح جریانات سیاسی از مقوله آزادی تعریف میکند. ایشان دررویای خود به دنبال جامعه ای هستند که در آن هواداران ظل الله و روح الله و کمونیستها و دمکراتها از نوه رضا خان گرفته تا نوه روح الله خمینی و داریوش همایون ها و ... همه در صلح و صفا و آرامش درکنار یکدیگر متمدنانه به بحث و گفتگو بنشینند و چاره کار کنند. از منظر ایشان اگر چنین شود آنزمان مردم ایران از این همه نابسامانیها رها خواهند شد و راه نیل به تمدن و پیشرفت هموار خواهد گشت. آقای منفرد زاده اما از پرداختن به طرح تاریخی و طبقاتی مقوله آزادی و دولت اجتناب می ورزد و میکوشد از دیدی اومانیستی و شاعرانه به سئوال" آزادی و آزادی بی قید و شرط" پاسخ گوید.
از آنجاکه این روزها از همه سو سخن از آزادی می رود و چه جنایتها که بنام مقدس آزادی صورت نمی گیرد فکر کردم بجا باشد چند کلامی در مورد مفهوم آزادی و دیکتاتوری و آزادیهای بی قید وشرط بگویم تا شاید کمک کوچکی به باز شدن بحث آقای منفرد زاده کرده باشم. من بحثم را حول تعریف از آزادی آغاز میکنم.
آزادی از از منظر مارکسیسم همان " ضرورت" است. این مطلب توسط اندیشمندان جنبش کمونیستی به کرات تائید شده است. مارکس در ایدئولوژی آلمانی، انگلس در آنتی دورینگ، لنین درماتریالیسم و امپریو کریتیسیسم، پلخانف در آثار فلسفی دوران قبل از ارتداد ش و.... پس برسی این مقوله را من نیز دراین نقطه آغاز میکنم که نکته اصلی درمسئله آزادی، کشف ضرورت است. آزادی آن عمل ارادی صرف نیست( هرچند هرعمل ارادی نیز باجبر روابط و امکانا ت و.... محدود میگردد) بلکه عملی است که از تسلط بر قوانین تکامل ناشی شده و مبتنی به شناخت الزامات طبیعت است اگر جز این بود انسانهای اولیه که درغارها زندگی میکردند و آنجا که میخواستند میخوردند و می خوابیدند و با هرکسی همبستر میشدند و خلاصه هر عملی را انجام میدادند، آزادترین انسانها بوده و جوامع اولیه نیز بدین طریق آزادترین جوامع بشمار می آمدند. درحالی که حقیقتا چنین نیست. انگلس می گوید:
".... انسانهای اولیه که درحال تمایز از جهان حیوانات بودند ماهیتا به اندازه حیوانات مقید بودند و هر قدمی بسوی تمدن قدمی بجانب آزادی بود."
پس روشن است که هر اقدام ارادی آزادی نیست، نمی توان خارج از روند تکاملی تاریخ حرکت نمود و آنگاه آنرا آزادی نامید.
" آزادی دراستقلال تخیلی از قوانین طبیعت قرار ندارد، بلکه درشناخت از این قوانین و درامکانی است که آنها میدهند تا آنها را با برنامه و بمنظور رسیدن به اهداف مشخص بکار گیریم." ( آنتی دورینگ)
بنابراین اگر شخصی و یا جریانی بدون اطلاع از این الزامات و قوانین آزادانه عملی انجام دهد و بقول انگلس " ازمیان امکانات متفاوت و متناقض ظاهرا داوطلبانه یکی را بر میگزیند، درست عدم آزادی را اثبات کرده، مغلوب بودنش را دربرابر پدیده ای که باید به آن غالب باشد می رساند".
پس آزادی دررویای مستقل بودن از قوانین طبیعی و ضروتهای تاریخی نیست. از اینجا می توان آزادی فعالیتهای سیاسی را نیز توضیح داد. از منظر مارکسیسم دیکتاتوری پرولتاریا، دموکراسی برای اکثریت یعنی دموکراسی سوسیالیستی بیانگر حکومت طبقه کارگر و مبارزه برای پیروزی کامل و نهائی جامعه سوسیالیستی و کمونیستی هستند. درچنین نظامی مالکیت خصوصی و استثمار انسان از انسان از میان برداشته شده و ابزار تولید اجتماعی میشود.
این اقدامات گام مهمی است دررشد دموکراسی، زیرا درجائی که مالکیت خصوصی و روابط ستمگرانه و استثمارگرانه حاکم باشد از آزادی و دموکراسی واقعی نمی توان سخن گفت. درحقیقت اگر دموکراسی را نخواهیم حکومت مردم برمردم تعریف کنیم( که درحقیقت معنی دموکراسی این است) بلکه دراینجا مراد از دموکراسی برابری باشد، تا مادامی که شرایط مادی برابری وجود نداشته باشد هرگونه شکل حقوقی ریا وتزویر است. مثلا اگر بیائیم بگوئیم" آ و ب " آزادند که به آمریکا مسافرت کنند، تا مادامیکه به حیطه عمل کاری نداریم این تنها شکل حقوقی قضیه است. این شکل آنجا بی محتوا و صرفا حرف و دروغین خواهد بود که" آ " پول کافی برای این سفر را دراختیار داشته باشد و عملا قادر به مسافرت باشد و " ب" پول کافی مسافرت را نداشته باشد. پس دراینجا برابری عملا معنائی ندارد. درحقیقت اگر بدنبال حرفهای شیرین اما بی محتوا هستیم می توانیم به این نوع برابری ها قانع باشیم. اما اگر واقعا بدنبال آزادی از قید استثمارو عاشق دموکراسی هستیم، باید خواهان الغای تمامی امتیازات طبقاتی و نابرابر باشیم. آنگاه دموکراسی تامین خواهد شد و میتوان از آزادی اکثریت جامعه ازقید ستم سرمایه سخن گفت. برای برقراری دموکراسی برای همه یک مرحله وجود دارد که مرحله تلاش برای لغو امتیازات نابرابر و یا مرحله تلاش برای تامین دموکراسی برای همه، که دراین مرحله از آنجا که خصوصیات ویژه ای دارد و ناچار آرزو را برای رفع نابرابریها بکار می برد، دیکتاتوری پرولتاریا نام دارد. چرا که زندگی و تجربه انقلابات کارگری در کمون پاریس ، شوروی و چین و..... نشان داده است که طبقات صاحب امتیاز از منافع خود با بحث و و استد لال دست نمی کشند و آنرا دودستی پیشکش کسی نمیکنند. با رای پارلمان ، رفراندم، انقلاب مخملی از نوع لبنانی و یا اوکرائینی و....... نمی توان آنها رااز سریر قدرت به زیر کشید. بنابراین ناچارا توجه به این کلمه اهمیت خاصی دارد. ناچارا کارگران و زحمتکشان و تهی دستان جامعه بقوت اسلحه و به جبر، طبقه صاحب قدرت را بر می اندازند و از آنجا که درمقابل این جبر مقاومت وجود دارد و صاحبان زر و زور نیز بسادگی تسلیم نمی شوند و یا ارگانها و تشکلهای قدیمی و سنتی ورزیده ای که از مدتها پیش آنها را تعلیم داده اند درمقابل این جبر ایستادگی میکنند، جنگ با آنها و سرکوبشان برای جلوگیری از احیاء مجدد نظم گذشته ضروری است. این همان دیکتاتوری پرولتاریا یعنی حکومت اکثریت بر اقلیت و دموکراسی طبقاتی است که بنفع اکثریت زحمتکشان جامعه است. در اینجا روشنفکرانی نظیر اقای اسفندیار منفرد زاده شیون خواهند نمود که این دیکتاتوری است و این سرکوب است و دموکراسی ناب نیست ، دموکراسی که آزادی برای حزب الله و شاه الله یعنی دشمنان سوگند خورده آزادی را تامین ننماید ، دموکراسی نیست، دیکتاتوریست و بس.....
آیا هنوز از کودتای ننگین 28 مرداد 32 و یا کودتای 1973 شیلی نیاموخته ایم که علل شکست این جنبشها همانا عدم سرکوب دشمنان مردم و عدم قاطعیت در مقابل نیروهای ارتجاعی بود؟ آیا زمان آن نرسیده است تا از این تجربه تلخ تاریخی بیاموزیم و این آموزه را به نسل جوان ایران منتقل کنیم؟
اما مارکسیسم بر خلاف این قبیل نظرات غیر طبقاتی ، دولت را طبقاتی و تاریخی و ارگانی در دست یک طبقه علیه طبقه و یا طبقات دیگر ارزیابی میکند. درجامعه ای که مالکیت سرمایه داری وجود دارد، نمی توان از آزادی، استقلال و حاکمیت واقعی توده های رنج و کار سخن گفت. تقویت ارتجاع در همه زمینه ها که از ویژه گی واقعیت کنونی کشورهای سرمایه داریست، بی پایه بودن به اصطلاح دموکراسی بورژوازی را نشان میدهد. و حتا آن حقوق ناچیزی که در اثر پیکار تاریخی و طبقاتی ستمدیگان بر بورژوازی تحمیل شده و او برای زحمتکشان قائل است ، کاملا ناپایدار و نامطمئن هستند. زیرا بورژوازی هرگاه ببیند پایه های حکومتش به لرزه در آمده است، با متوسل شدن به قهر و خشونت، آزادی و و حقوق زحمتکشان را زیر پا می نهد و دیکتاتوری از نوع فاشیستی بر قرار میسازد.
در دوران امپریالیسم که انحصارها بر اقتصاد جامعه فروانروائی دارند ناگزیر دردنیای سیاسی نیز تغییراتی بوقوع می پیوندد و دموکراسی را بسوی ارتجاع سوق میدهد. برای محدود ساختن آزادیهای مندرج درقانون اساسی قوانین ارتجاعی جدید بتصویب میرسد، دولت پارلمانی به دولت نظامی پلیسی بورزوکراتیک تبدیل میگردد، دستگاه دولتی بورژوائی، ارتش، پلیس، سازمانهای جاسوسی بعبارت دیگر تمام ارگانهای لازم برای نظارت عقاید و اعمال افراد جامعه و سرکوب مقاومت آنها، دامنه وسیعی بخود میگیرد و تقویت میشود. در دوران امپریالیسم، دموکراسی بورژوائی که زمانی برای تسلط بورژازی کافی بود به مانعی در راه تحقق سلطه بورژوازی تبدیل میگردد، بورژوازی دیگر نمی تواند مانند سابق به شیوه های پارلمانی و دموکراتیک حکومت کند. این است که چارچوب قوانینی را که خود وضع کرده می شکند و به توده زحمتکشان دندان نشان میدهد. آیا اکنون تهاجم بورژوازی جهانی چه اروپائی و یا آمریکائی و..... به دستآوردها و حقوق دموکراتیک مردم و تصویب قوانین ارتجاعی که هر روز اوضاع را بر مردم تنگ تر میکند، بر ملا کننده ماهیت تساوی صوری افراد در برابرقانون و عدم تساوی واقعی آنها نیست ؟
در حقیقت مارکسیسم که علم رهائی پرولتاریا و همه زحمتکشان است بیش از هر نظریه و ایدئولوژی دیگری به دموکراسی پایبند است و بی پرده عنوان میکند که برای دموکراسی واقعی باید شرایط مادی آن را فراهم کرد، از این رو بدوا یکسان کردن شرایط مادی را هدف قرار میدهد. استدلال مارکسیسم این است که ابتدا همه افراد برابر شوند یعنی امکانات برابر پیدا کنند. آنگاه همه آزادند هر طور دلشان میخواهد عمل کنند.
بنا براین امتیازات باید از بین برود ووقتیکه طبقه جدید صاحب قدرت دست به اقدام میزند صاحبان امتیازات، آنهائی که ازاین امتیازات بهره برداری میکردند، مقاومت میکنند. در اینجا پرولتاریا مجبور است که این مقاومت را برای مصالح آزادی واقعی درهم بشکند . ای کاش سرمایه داری و طبقات صاحب قدرت مقاومت نمی کردند و دو دستی از همه امکاناتشان دست میکشیدند و رویا ها و آرزوهای هنرمندانی نظیر آقای منفردزاده متحقق میشد و به این همه بحث و جدل نیازی نمی بود.
لیکن الفاظ کلی درباره آزادی سیاسی و آزادی بی قید وشرط، برابری و دموکراسی عملا برابرند با تکرار کورکورانه مفاهیمی که کپیه مناسبات تولید کالائی هستند. حل وظایف مشخص دیکتاتوری پرولتاریا و یا دموکراسی برای اکثریت جامعه بکمک این الفاظ کلی معنایش پیوستن به موضع تئوریک و اصولی بورژوازی درکلیه جهات است.
از نقطه نظر مارکسیسم مسئله فقط به این شکل مطرح است: آزادی از قید ستمگری چه طبقه ای؟ برابری چه طبقه ای با چه طبقه ای؟ دموکراسی برا اساس مالکیت خصوصی یا بر پایه مبارزه در راه حاکمیت طبقه کارگر یعنی حکومت سوسیالیستی برای تامین دموکراسی واقعی برای محو خونریزی های طبقاتی که درشرایط وجود طبقات این برخوردها اجتناب ناپذیر است.
برای جلوگیری از قتل عام توده زحمتکشان چاره ای جز محو طبقات و حتی محو پرولتاریا و محو دیکتاتوری و دولت آن نیست. برای رسیدن به این بهشت موعود، که سر آغاز تاریخ واقعی بشر خواهد بود، چاره ای جز پیکار بی امان بر علیه بورژوازی باقی نمیماند. این پیکار مشروع و عادلانه است زیرا دفاع از اکثریت شهروندان زحمتکش جامعه را هدف کار خود قرار داده است و از این رو ماهیت این اعمال زور با ماهیت اعمال زور اقلیت دستگاه حاکمه سرمایه داری که بر استثمار اکثریت مردم استوار است از بیخ و بن تفاوت دارد. اگر تعریف از آزادی را از ماهیت طبقاتی دولت جدا نمائیم و به کلی گوئی بپردازیم نتنها گره ای ازاین کلاف را نخواهیم گشود بلکه آگاهانه و یا ناآگاهانه، خواسته و یا ناخواسته در دام تبلیغات دروغین سرمایه داری و امپریالیسم که این روزها گوش فلک را کر کر ده است گرفتار خواهیم آمد و جز تقویت اغتشاش افکار و منحرف کردن مسیر مبارزه مردم حاصلی نخواهد داشت وطبیعتا چنین امری برازنده هیچ شخصیت مترقی و متعهدی که برای زحمتکشان جامعه دل میسوزاند نیست ونخواهد بود.