آن هنگام كه هنوز مضاميني چون مناطق ژئوپلتيك در اذهان آدمي مفهومي را تداعي نميكرد، آنوقت كه محل برخورد و تماس دو هويت سياسي ـ فرهنگي متفاوت به عنوان پايان قلمرو قدرت يك قوم به شمار ميرفت و خطوط مرزي نه از طريق قوانين بينالمللي، كه از قانون قدرت و سلطه متابعت ميكرد، اولين حكومتها در كنارههاي شمالي و شمال غربي درياي پارس، اولين تمدنهاي بشري را به وجود آوردند و پايه امپراتوريهاي بزرگ را بنا نهادند. اينكه واقعا شكلگيري اولين تمدنهاي بشري مانند ايلام، سومر، آكد و آشور تا چه حد به نزديكي با سواحل خليج فارس مرتبط بودهاند، هنوز به درستي روشن نيست. اما به نظر ميرسد، به علت محدوديت توليد و مبادله، هنوز استفاده از دريا به عنوان راه دريايي، نقش خاصي در روابط اقوام و ملل به عهده نداشته است.
درياي پارس و جزاير آن، از جمله بوموسي در روزگار ايلاميان (عيلاميان)، به ويژه در زمان سلطنت «سُليك» ابن شوشيناك (1151ـ1165 ق.م) تحت تسلط اين سلسله بود.
دولت ماد در روزگار هُوَخشَتَر، به اوج عظمت و قدرت رسيد و حدود آن از جنوب به كرانههاي جنوبي درياي پارس امتداد پيدا كرد. جزيره بوموسي با ديگر جزاير خليج فارس در اين دوره، ابتدا جزو يكي از ايالتهاي جنوب غربي و سپس جزو ساتراپ (استان) چهاردهم دولت ماد به نام «درنگيانه» و بخشي از كرمان بود.
اما به دلايلي مبهم، شايد دوري مركز حكومت از آبهاي جنوب يا جنگ و نزاعهاي دايمي، فرصت بهرهمندي از درياي جنوب را پيدا نكردند. پارسها ابتدا در بخشهاي جنوبي ايران سكونت برگزيدند و اولين امپراتوري ايراني را پايهريزي كردند و نخستين حكومتي كه به طور مشخص به آبهاي جنوب ايران توجه خاص مبذول داشت، آن را «درياي پارس» ناميدند.
قلمرو حكومت سلسله هخامنشيان در زمان پادشاهي كوروش، رو به گسترش بود و بعدها در زمان پادشاهي داريوش، تمام آبهاي جنوب (درياي پارس) را در بر گرفت. در اين روزگار، جزاير درياي پارس، از جمله جزيره بوموسي به موجب بندهاي ستون اول كتيبه بيستون، جزو استان پارس بوده است.
در آن هنگام كه سوداي تسخير سرزمين هند و كنارههاي رود نيل در شمال آفريقا، داريوش را روانه يك سفر بزرگ دريايي كرد و حفر ترعه سوئز نتيجه آن بود، «هرودوت»، مورخ مشهور مينويسد: «هيئت فرستادگان داريوش از رود سند سرازير شده و سواحل مكران و ساحل امروزي در درياي عمان را پيموده، به خليج فارس آمدند و از آنجا از سواحل عربستان گذشته و از «بابالمندب» وارد درياي سرخ شدند و سپس با حفر ترعهاي به درياي مديترانه راه يافتند. هنوز پس از گذشت چند هزار سال، همچنان كتيبه داريوش در كانال سوئز به عنوان يادگار دوران اقتدار دريايي امپراتوري ايراني خودنمايي ميكند.
در آن دوره، ارتباطات دريايي با اقتدار امپراتوري ايراني گسترش يافت و جزاير «هرمز» و «خارك» و ديگر جزاير خليج فارس، دوران رونق و رشد خود را آغاز كردند و به عنوان منزلگاههاي مهم دريايي شناخته شدند. مقارن همين ايام در سواحل جنوبي درياي پارس، اقوام بيابانگردي از نژاد سامي در سراسر شبهجزيره خشك و سوزان عربستان پراكنده بودند كه از پرورش دام، امرار معاش ميكردند. اغلب اين اقوام به علت سختي زندگي در صحراي سوزان داخلي به سمت كنارههاي دريا و امرار معاش از طريق تجارت دريايي كشيده شدند و مراكز تجاري و بندرگاههاي مهمي چون بحرين، يمن، عدن و مسقط در همين ايام رونق گرفت.
در تمام دوران حكومت هخامنشيان و حكومتهاي بعدي سلوكيان، اشكانيان و ساسانيان اغلب بنادر شمالي و جنوبي درياي پارس و جزاير آن تحت اقتدار و فرمانروايي ايرانيان بود. در زمان اشكانيان، به ويژه در روزگار سلطنت مهرداد اول (138 ـ 171 ق م)، بنادر و جزاير درياي پارس، تحت حكومت اين سلسله قرار داشت. عربها همگي در حجاز و باديه و مكه و يمن زندگي ميكردند و كساني كه در حجاز و باديهها بودند، دچار تنگدستي و قحطي شدند و از بيم اشكانيان نتوانستند به عراق بيايند؛ بنابراين، از حجاز به بحرين رفتند كه جزو قلمرو ايران بوده است.
در دوره سلطنت سلسله ساسانيان جزاير و بنادر پارس، جزو قلمرو ايران و كوره (شهر) اردشير، حوزه استان پارس، جزو پادكسيان نيمروز بوده است.
در اين دوره كرانههاي خليج فارس توسط ايرانيان تحكيم شد. مقارن با سلطنت اردشير بابكان (پاپكان)، حاكم بحرين (نسنترق) از حكومت مركزي ايران سرپيچي كرد، اما پس از يك سال محاصره، بحرين به تصرف ايران درآمد و شاه ايران، پسر خود، شاهپور را به فرمانروايي آنجا گمارد.
مقدسي در تاريخ «احس التقاسيم في معرفة الاقاليم» چنين مينويسد: «دو بندر عمده جهان عدن و سحار است، بيشتر مردم عدن و جده پارسياناند... در سحار يكديگر را به فارسي صدا ميكنند و به فارسي سخن ميگويند. سحار، پايتخت عمان است و آن دهليز چين و خزانه شرق و عراق است و بيشتر مردم آن پارسياناند. همچنين جده شهري است بر دريا و مردم آن بازرگاناند، چون جده خزانه مكه است و بارانداز يمن و مصر است، بيشتر مردم آن پارسياناند و آنها در كاخهاي شگرف زندگي ميكنند».
احمد اقتداري در كتاب «خليج فارس» مينويسد: «اردشير ساساني، نخستين شهرياري بود كه عربها را پس از آوارگي و پراكندگي و تحمل فشار سپاهان شبهجزيره عربستان (كه از آفريقا آمده بودند)، اجازه داد تا در كنار خليج فارس و درياي عمان به خط ساحلي نزديك شوند و پيش از اين، قرينهاي بر اينكه در ناحيه وسيع بحرين و عمان و مسقط از يك سو و سواحل دجله و فرات و سرزمين بينالنهرين از سوي ديگر، قومي عربنژاد زندگي كرده باشند درست نيست».
بنابراين آنچه از تاريخ اين دوره خليج فارس برميآيد، اين است كه پس از پيدايش امپراتوريهاي بزرگ ايراني تا پيش از ظهور اسلام، درياي پارس و برخي از شهرهاي ساحلي از مراكز مهم سكونت و تجارت به شمار ميرفتند و درياي پارس در ساماندهي سكونت در اين شهرها، نقش تعيينكنندهاي داشت و بالاخره اينكه تمام اين نقاط و مراكز مهم تجاري، تحت سلطه و اقتدار ايرانيان بوده يا به ديگر سخن، دامنه قلمرو امپراتوري ايراني، آبهاي خليج فارس را نيز در بر ميگرفته است.
ظهور اسلام
با ظهور اسلام شرايط تغيير كرد. عربهاي ساكن مركز به تدريج بر تمام شبهجزيره فايق آمدند. نيمه جنوبي خليج فارس در سدههاي اوليه دوران اسلامي به سمت خاور، عمان و به سمت باختر، بحرين خوانده ميشد. نخستين پيروزي عربهاي ساكن در خليج فارس در زمان خليفه دوم، عمربنخطاب (23هـ.ق) صورت گرفت. ابوحريره، از سوي خليفه براي تصرف سراسر خليج فارس روانه شد. وي ابتدا بحرين را فتح كرد و از آنجا اقتدار خويش را در خليج فارس گستراند. در زمان حضرت علي(ع)، امام اول شيعيان، يكي از سران عرب عمان به نام شيخ عضد به عنوان حاكم عمان منصوب شد، اما حكومت وي نيز اندكي بعد از سوي خوارج ـ كه در برابر حضرت علي(ع) و نيز دشمن او معاويه، باني خلافت بنياميه در دمشق سر به شورش برداشته بودند ـ سرنگون شد.
شورش خوارج از سوي خازمبنخزيمه، چهارمين امير دودمان خزيمه در خراسان ـ كه اصل آنها مرورودي بود ـ سركوب شد. وي كه از سوي منصور، خليفه عباسي براي فرو نشاندن شورش اعزام شده بود، نخستين ايراني بود كه پس از چيرگي اسلام بر منطقه خليج فارس، به آن سامان بازگشت. در پي خوارج، شورش ديگري از سوي پيروان صاحبالزنگ (زنگيان) برپا شد كه مدتي دوام داشت و سپس جاي به قرمطيان داد كه اين گروه، قدرت خويش را در سراسر خليج فارس تا حجاز و مكه توسعه دادند.
حركت قرمطيان از سوي اميرمعزالدوله ديلمي فرو نشانده شد. اميرعضدالدوله ديلمي و معزالدوله، قدرتمندترين حكمرانان اوليه سلسله ايراني دوره اسلامي، نه تنها بينالنهرين را به قلمرو خود افزودند، بلكه كنترل ايران و بخشهاي جنوبي خليج فارس را نيز بازگرداندند.
سلطه بيمدعاي امراي عرب بر سواحل خليج فارس، مدت زمان درازي نپاييد. يك قرن پس از ظهور اسلام، ناتواني امراي عرب در اداره و كنترل سرزمينهاي وسيع و متمدن فتح شده، نمودار شد و به تدريج در جايجاي سرزمينهاي اشغالي، شورشها و قيامهاي ملي و طبقاتي و نژادي صورت گرفت. همانطور كه ذكر شد، از جمله شورشهاي بزرگ تاريخ كه از بنادر خليج فارس عليه امراي عرب صورت گرفت، قيام زنگيان و قرمطيان بود. اين قيامها از بندر لنگه، بوشهر و بحرين با گرايش ضدبردگي آغاز شد و در ادامه، اغلب اقشار تهيدست را كه از فشار مالياتها به ستوه آمده بودند، به خود جلب كرد و دامنه آن بسيار گسترش يافت. اگرچه قيام زنگيان سركوب شد، ولي پس از آن نيز مناطق جنوبي و حوزه خليج فارس، كمتر تحت تسلط كامل اعراب قرار گرفت. ظهور دولتهاي مستقل ايراني، اقتدار حكومتهاي عرب در خليج فارس را در هم شكست. ديلميان نواحي خليج فارس، عمان و عراق را تحت حاكميت خود درآوردند. در زمان عضدالدوله ديلمي، بنادر هرمز، قيس (كيش)، سيراف، بحرين و بصره تحت حاكميت ايران قرار گرفت و از شكوه و رونق بسياري برخوردار شد.
در سال 456 هجري (1063 ميلادي)، عمادالدوله از حاكمان سلجوقي در كرمان، سرزمين عمان را فتح كرد. در اواخر قرن دوازدهم، ابوبكر سعد بن زنگي از اتابكان فارس، عمان و بحرين و بخشهاي ديگري از كرانههاي جنوبي خليج فارس را زير فرمان گرفت. جزاير خليج فارس از جمله بوموسي و تنب به آن بخشها وابسته بود.
در سال 1226 ميلادي، حكمرانان سلغري فارس، اين جزاير را جزو ناحيه خويش قرار دادند. در سال 1330 ميلادي، جزاير تنگه هرمز، جزو نواحي تحت اقتدار حاكمان هرمز قرار گرفت. سلطه ايران بر كرانههاي جنوبي خليج فارس تا آمدن پرتغاليها به منطقه در سال 1507 ميلادي ادامه يافت.
با اينكه مناطق كرانههاي جنوبي خليج فارس، جناح جنوبي امپراتوريهاي پيش از اسلام ايران را شكل ميداد، در دوران پس از اسلام بيشتر به منطقه تماس ميان ايران و عربهاي شبهجزيره عربستان تبديل شد.
در آن دوران مرزها نامعين و به صورت مناطق تماس هويتهاي سياسي متفاوت بود.
آغاز دوره صفويان و ورود پرتغاليها
شاهان صفوي از 1501 ميلادي (909 هجري قمري)، استقلال فرهنگي و كامل هويت ملي ايران را برقرار ساختند. آنان قلمروهاي سنتي سرزمين ايران در جنوب خليج فارس را بازيابي و تحكيم بخشيدند. صفويان، سنن سياسي و سازمان اداري دوره ساسانيان را احيا و كشور را به 29 ايالت (استانهاي خودمختار) و بيگلربيگي (حكمرانيهاي نيمهمختار) تقسيم كردند. يكي از اين واحدها، ايالت فارس در جنوب ايران بود كه شامل كليه بنادر و جزاير خليج فارس ميشد. شيراز، مركز فارس، امور نواحي و جزاير خليج فارس را اداره و مالياتها را اخذ ميكرد.
پرتغاليها، بيش از يك قرن به فعاليتهاي سوداگري در منطقه پرداختند و ماندگاري آنها در سواحل و جزاير خليج فارس از 1507 ميلادي (913 هجري قمري) آغاز شد و حدود 117 سال طول كشيد. «آلفونس دو البوكرك» با انديشه فرمانروايي بر خليج فارس و بحر عمان، پس از يك سلسله درگيريها وارد هرمز شد، درگيريهاي شاه اسماعيل صفوي با ازبكها و عثمانيها و شورشهاي خارجي در مرزهاي شمالي، وي را از پرداختن مسائل جنوب ايران باز داشت.
در اين زمان، پرتغاليها تمام شهرها، جزاير و بنادر پررونق و مهم خليج فارس را كه تحت فرمانروايي ايرانيان بود، به اطاعت واداشت. در اين دوره، جزيره هرمز جزيرهاي باشكوه بود.
با قدرتمند شدن ايران در زمان حكومت شاهعباس صفوي، شرايط براي بازپسگيري نواحي جنوبي ايران از دست پرتغاليها فراهم شد.
شاهعباس يكي از سرداران خود به نام امامقليخان را مأمور بيرون راندن پرتغاليها كرد و بالاخره پس از درگيريهاي بسيار، توانستند به اقتدار 117 ساله پرتغاليها در سواحل و جزاير خليج فارس پايان دهند.
پس از پرتغاليها
هلند جاي خالي پرتغاليها را در جنوب كمپاني هند شرقي اشغال كرد، با اين حال آنچه در اينجا قابل توجه است و بايد به آن تكيه كرد، اين است كه حكام اغلب جزاير و بنادر مهم خليج فارس، از طرف حكومت مركزي ايران تعيين ميشدند و اغلب به رغم فاصله مكاني نسبتا زياد با حكومتهاي مركزي، از هماهنگي و تجانس با حكومتهاي مركزي برخوردار بودند. حكومتهاي ايراني اغلب از جانب شمال، شرق و غرب از سوي قبايل ترك، افغان و مغولها و... تحت خطر بودند و حوزههاي جنوبي تا آمدن پرتغاليها تحت اقتدار كامل ايرانيها بود.
پس از آشوب در پي زوال صفويان، نادرشاه افشار بر سراسر ايران تسلط يافت. وي در خليج فارس، ثبات را برقرار ساخت و دوباره در سال 1730 ميلادي، مدعي كنترل ايران بر بخشهاي شمالي ماهون كهن يا همان عمان شد. با وقوع جنگ بين حاكم مسقط (سعيدبناحمد) و امام عمان در سالهاي 1740 ميلادي و تقاضاي امام عمان براي پشتيباني ايران، نادرشاه نيروهايي براي كمك به آنها در ناحيه مسندم مستقر كرد.
در سال 1753 ميلادي (1147 هـ.ق) از سوي نادرشاه افشار، لطيفخان دشتستاني به سمت حاكم ايالت دشتستان، شولستان و كاپيتاني كل سواحل، بنادر و جزاير خليج فارس منصوب شد.
در سال 1763 ميلادي، لطيفخان از طرف نادرشاه، جزيره كيش و ساير جزاير ايران از جمله بوموسي را از دست ياغيان خارج كرد و به بحرين لشكركشي كرد و شيخ جبار هوله را شكست داد و كليد دژ بحرين را براي نادرشاه فرستاد.
در سال 1727 ميلادي، نادرشاه بساط كمپاني هند شرقي را برچيد و مجددا سواحل ايران از بصره تا مكران در پاكستان كنوني را تحت استيلاي حكومت ايران قرار داد. وي پس از تسخير بحرين و تصرف بخشي از عمان، بوشهر را به عنوان مقر نيروي دريايي برگزيد. در اين هنگام، سه مركز مهم دريايي وجود داشت كه تسلط بر آنها، تسلط بر كل منطقه خليج فارس به حساب ميآمد. تنگه يا جزيره هرمز، مسقط در سواحل عمان امروزي و بحرين، هر سه تحت فرمان نادرشاه در تسلط ايران قرار داشت.
حضور بريتانيا در سواحل و جزاير خليج فارس
ظهور و تفوق قدرت بريتانيا و روسيه در سدههاي 18 و 19 و موقعيت ايران نسبت به آن دو، در جنوب روسيه و غرب بريتانيا (امپراتوري هند بريتانيا)، تأثير شگرفي بر جغرافياي سياسي ايران داشت.
مقارن با رشد و شكوفايي مناسبات اقتصادي و اجتماعي در غرب، اهداف و مقاصد جديدي بر دول غرب به وجود آمد تا جايي كه نياز به بازارهاي فروش كالا و تأمين مواد و منابع اوليه، آنها را روانه سرزمينهاي آسيا، آفريقا و آمريكاي لاتين كرد.
در آغاز هند، ايران و منطقه خليج فارس توجه همگان را به خود جلب كرد و تحت تأثير اهداف و سياستهاي استعمارگرانه قرار گرفت.
در اين رهگذر، بريتانيا در سايه پيشرفتهاي شايان در زمينه دريايي و نظامي توانست، رقباي خود را از پاي درآورد و يكهتاز منطقه شود و به اين ترتيب، دخالت خود را در امور داخلي و سياسي كشورهاي ديگر آشكار كرد. براي چنين دخالتهايي در ابتدا بهانههايي لازم بود. اين بهانهها از طريق حكومتهاي ضعيف نالايق، سركشي سران قبايل و بالاخره وجود دزدان دريايي مسندم و كرانههاي عمان و عدم تأمين امنيت براي فعاليتهاي سوداگري در منطقه خليج فارس فراهم شد. رشد جنبشهاي تجزيهطلبانه و قدرتطلبانه سران قبايل عرب و غيرعرب و تحتالحمايه قرار دادن اغلب ايالات و قبايل خودمختار منطقه از حوادث اين دوران است.
در اين دوره، كمپاني هند شرقي در بندر عباس مستقر بود و دولت بريتانيا از طريق اين كمپاني به تدريج به خاك ايران نفوذ يافته، افكار توسعهطلبانه خود را گسترش داد.
پس از كريمخان زند، آقامحمدخان قاجار، نزديك به ده سال با جانشينان كريمخانزند و ساير مدعيان سلطنت جنگ كرد و موفق شد، بر تمام ايران از جمله بنادر و جزاير درياي پارس مسلط شود، در روزگار سلطنت فتحعليشاه، جزاير درياي پارس، جزو ايالت فارس به شمار ميرفت.
در سال 1819 ميلادي، انگلستان، ناوگان متحدي مركب از ناوهاي شركت هند شرقي و ناوگان پادشاهي بريتانيا را به بهانه حفظ امنيت و سركوبي شورشيان به خليج فارس فرستاد. در مسقط، ناوگان كمكي و قواي اعزامي سلطان دستنشانده مسقط، به ناوگان بريتانيا پيوستند.
نيروهاي متفقين از راه دريا و خشكي به محاصره رأسالخيمه، پايتخت قواسم پرداخت و سرانجام پس از شش روز مقاومت، سقوط كرد. بيشتر مردم آن كشته شدند و بيش از دويست كشتي و لنج اعراب قواسم ـ كه اغلب ماهيگيري و تجاري بودند ـ به آتش كشيده شدند. اين امر، باعث شكست سخت شيخهاي امارات كوچك قواسم، چون ابوظبي، دوبي، شارجه، امالقوين و رأسالخيمه شد. سپس استعمارگران انگليسي به كرانههاي عربنشين خليج فارس گام نهادند.
پس از اين واقعه در 1820 ميلادي (8 ژانويه)، قرارداد صلحي بين ژنرال «سر ويليام گرانت كاير»، فرمانده نيروهاي انگليسي، از سوي بريتانيا و شيخهاي پنج منطقه قبيلهاي در مسندم، امضا شد. اين قرارداد عمومي صلح كه مناطق قبيلهاي مسندم، پس از امضاي آن به «امارت متصالحه» معروف شدند، همراه با قراردادهاي دوجانبهاي كه از آن تاريخ به بعد بين انگلستان و آن امارت امضا شد، امارت متصالحه را به زير حمايت بريتانيا كشيد.
در همان سال (1820 ميلادي) شيخ بحرين نيز وادار شد به قرارداد اساسي ملحق شود. به اين ترتيب، انگلستان سلطه غاصبانه خود را بر منطقه آغاز كرد.
حدود سال 1821 ميلادي، «گرانت كاير»، فرمانده انگليسي، براي تحقق افكار توسعهطلبانه خود، به بهانه نايبالحاكمي شيوخ قاسمي از طرف حكومت مركزي ايران در بندر لنگه به فكر تسخير لنگه افتاد، اما طي مراوداتي كه بين حكام وقت ايران و نماينده بريتانيا صورت گرفت، اين نواحي به عنوان خاك ايران به شمار ميرفت و دخالت در امور آن بيمورد تلقي شد. اين برخورد قاطع در مورد بندر لنگه با نماينده انگليسي، وجود هرگونه شك و ابهام در مورد حاكميت ايران بر بندر لنگه و توابع آن را از بين برد.
سال 1835 ميلادي، كاپيتان «هنل»، مأمور سياسي بريتانيا در خليج فارس، براي جلوگيري از زدوخورد ميان قبايل عرب كرانههاي جنوبي درياي پارس در فصل صيد مرواريد آن سال، يك قرارداد صلح دريايي را به آنها پيشنهاد كرد كه اين قرارداد، مورد موافقت شيخنشينها قرار گرفت و در همان سال به امضا رسيد. بر اساس قرارداد مزبور، كاپيتان هنل، نقشهاي را تدارك ديد كه رسما فعاليتهاي دريايي قبايل عرب در خليج فارس را مشخص ميكرد. اين نقشه بندرهاي لنگه، لافت، چارك، كنگ و جزيرههاي بوموسي و... را در محدوده حاكميت ايران مشخص ميكند. اندكي بعد، نقشه ديگري از سوي جانشين هنل ميجر موريس، تهيه شد كه خط تازهاي از محدوده قبايل عرب را نشان ميدهد. اين نقشه نيز در ايراني بودن بندر لنگه و توابع كرانهاي و جزيرهاي آن ترديدي باقي نميگذارد. از سوي ديگر، قاسميهاي بندر لنگه در سراسر دوره نايبالحاكمي در بندر لنگه، وفاداري خود را به دولت مركزي ايران حفظ كرده و بارها به هنگام نياز در سركوبي قبايل سركش عرب در منطقه خليج فارس، نيروهاي ايران را ياري دادند.
در سال 1843 ميلادي، انگليسيها، حكام شيخنشينها و رهبران قبايل را كه در سال 1829 ميلادي، قرارداد اساسي را امضا كرده بودند، وادار كردند تا سند ديگري با عنوان موافقتنامه در جهت قطع عمليات نظامي در دريا را امضا كنند. با اين موافقتنامه، نماينده انگلستان در خليج فارس، باز هم از مزاياي بيشتري درخصوص كنترل بر كشتيراني در منطقه برخوردار ميشد.
در سال 1853، انگلستان در راه تثبيت سلطه خود، حكام منطقه را در كنفرانسي دور هم جمع كرد و قرارداد ديگري را با نام «صلح جاويدان»، امضا كردند كه به موجب آن، انگليسيها اجازه يافتند برخلاف گذشته، نه تنها به بهانه مبارزه با دزدان دريايي، بلكه به بهانه حفظ امنيت خليج فارس نيز در هر حادثهاي كه در كرانههاي خليج فارس اتفاق افتاد، مداخله كنند.
در سال 1184 ميلادي، تقسيمات مجدد كشوري و تقسيم ايران به 27 ايالت صورت گرفت و جزاير و بنادر خليج فارس به عنوان ايالت 26 كشور شناخته شد. در همين سال، نايبالحاكم بندر لنگه كه «شيخ يوسف القاسمي» ناميده ميشد، توسط يكي از نزديكان خود «شيخ قظيب» كشته شد. اين درگيري، حكومت مركزي را متوجه بندرلنگه نمود و فكر پايان بخشيدن به قضيه اين بندر را تقويت كرد. اين تصميم از طريق والي جديد ايالت 26، «ميرزاعليخان امينالسلطان» دنبال شد و شيخ قظيب، دستگير و نايبالحاكمي شيخ قاسمي در بندر لنگه برچيده شد. در اين زمان، بندر لنگه و توابع آن، مستقيما زير نظر ايالات 26 قرار گرفت.
اين دوره، مصادف با زماني است كه دولت بريتانيا، هند را مستعمره خود ساخته و قرارداد تحتالحمايگي با پنج شيخ قبايل عربي ميبندد. تا پيش از اين قرارداد، شيوخ مزبور، هيچگونه هويت حقوقي و سياسي مستقل نداشته و صرفا به عنوان رئيس قبيله شمرده ميشدند. هنوز هيچ تصوري از مفهوم دولت در بين قبايل فوق وجود نداشت، در حالي كه دولت ايران به عنوان يك هويت سياسي مستقل از گذشتههاي بسيار دور به رسميت شناخته شده بود.
قرارداد تحتالحمايگي قبايل عرب، همه قراردادها و توافقهاي اين قبايل را تحت نظر قرار داده و هر رابطهاي را منوط به اجازه بريتانيا ميكرد؛ هر قدرتي به جز بريتانيا واضح مينمود.
نگراني بريتانيا از دستاندازي روسها در خليج فارس، در آستانه سده 20، شدت يافت. براي رويارويي با چنين تحولي، بريتانيا تصميم گرفت، پيشدستي كرده و جزاير ايراني تنگه هرمز را به اشغال خود درآورد. آنان چند جزيره را در كنترل مستقيم گرفتند و تعدادي ديگر را در حاكميت شيوخ قاسمي مسندم قرار دادند؛ شيوخي كه حكمراني آنان در كرانهها هنوز بُعد سرزميني نيافته بود.
در اجلاس محرمانهاي در وزارت خارجه بريتانيا تصميم گرفته شد، براي پيشدستي بر تجاوز روسها در خليج فارس، جزاير استراتژيك واقع در تنگه هرمز، با نزديكي آن به اشغال درآيد. اين تصميم در 14 جولاي 1902 به صورت يادداشتي براي مديران سياسي بريتانيا در هند و خليج فارس ارسال شد.
پس از آن دوره و در دوران حكومت پهلوي اول و دوم، همواره ايراني بودن خليج فارس، به ويژه جزيره بوموسي و جزاير تنب بزرگ و كوچك، تأكيد شد، چنانكه در بازديدهاي مأموران ايراني مورد مداخله قرار ميگرفت تا آنكه در سال 1971، مأموران ايراني به طور دايمي در جزاير بوموسي، تنب بزرگ و تنب كوچك، مستقر شدند. پس از آن، قرارداد 1971 بين ايران و كشور امارات همواره مورد نظر و اجرا بوده است، اما زمزمههاي ناخشنودي آن كشور باقي بود تا موضوع را به صورت مسئلهاي در منطقه قلمداد كند.
تأثير تحولات انقلاب اسلامي در تاريخ سياسي جزيره بوموسي
پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران و خارج شدن كشور از زير سلطه آمريكا، دشمنان ايران براي زير فشار قرار دادن نظام جمهوري اسلامي، از تمام اهرمهاي خود استفاده كردند تا بحرانهاي مختلفي را براي جلوگيري از حركت رو به رشد انقلاب اسلامي به وجود آورند. به وجود آوردن درگيري سياسي و جنگهاي متمادي به خصوص حمله عراق به ايران و تحريك همسايگان ايران در مقصر جلوه دادن ايران، از جمله حوادث اين سالها بوده است.
مطرح شدن ادعاهاي واهي از جانب كشور امارات متحده عربي بر سر حاكميت جزاير سهگانه (بوموسي، تنب بزرگ و تنب كوچك) پس از سالها تحريك قدرتهاي استكباري در دهه اخير در ادامه فشارهاي سياسي به جمهوري اسلامي در دستور كار آنان قرار گرفت، اما همواره مسئولان ايران با به كار گرفتن سياستهاي تأميني و مدبرانه، موضوع را در حد يك سوءتفاهم دانسته و با رفتوآمدهاي دوجانبه مسئولان دو كشور در جهت حل مشكل، عمل شده است و همواره قرارداد 1971 ميلادي، توسط جمهوري اسلامي ايران، تأييد و بر آن تأكيد شده است، اما هر از چند گاهي در ادعاهاي مسئولان امارات يا اجلاسهاي كشورهاي عربي يا خليج فارس، ادعاهايي مطرح ميشود.
در حال حاضر به علت لزوم ايجاد يك تصوير كلي در چگونگي تأثيرات عوامل انساني و فرهنگي بايد نگاهي به سابقه تاريخي جزيره بوموسي با توجه به بستر سياسي ـ امنيتي آن داشت و پس از آن، تحولات قرن 19 و 20 ميلادي تا مقطع زماني سال 1357 هجري شمسي و همزمان با انقلاب اسلامي بررسي شود.
جزيره بوموسي همراه با كل منطقه خليج فارس طي سالهاي 1359 تا 1367 هجري شمسي، به هنگام وقوع جنگ تحميلي عراق عليه ايران، دوران تقريبا پرخطري را از نظر اقتصادي و سياسي پشت سر گذاشته است.
در طي سال 1369 هجري شمسي كه جنگ نفت يا جنگ آمريكا و متحدان آن عليه عراق صورت گرفت، خليج فارس، همچنان داراي نقش استراتژيك مهمي بود.
در سال 1371 هجري شمسي، بروز مسئلهاي در رفتوآمد اتباع امارات به جزيره و نيز برخي صحنهسازيها، باعث جوسازيهاي فراواني عليه دولت جمهوري اسلامي و بروز مشكل سياسي شد.
تثبيت موقعيت جمهوري اسلامي ايران پس از جنگ هشتساله عراق عليه ايران و پس از محكوميت حمله عراق به كويت توسط ايران در جنگ نفت و بازسازي كشور جمهوري اسلامي، ايجاد بنادر و مناطق آزاد و ترانزيت كالا از ايران، دورنماي خوبي براي كشور متصور ميشد و اين ميتوانست، تعادل استراتژيك منطقه را پس از تضعيف عراق به نفع ايران به دنبال داشته باشد. پس از اين، با مشكلآفريني، تاريخ چندساله همكاري ايران و امارات متحده عربي و حاكميت ايران بر جزيره را تحتالشعاع قرار دادند.
به رغم مذاكرات ايران و تمهيدات براي اسكان و آسايش ساكنان عربزبان در بوموسي، طرف ثالث؛ يعني آمريكا براي اجراي سياست درگيري مستمر جهت اعمال فشار به جمهوري اسلامي بر مسئله دامن ميزد.
در ارديبهشت سال 1371 امارات متحده عربي در نشست شوراي داخلي، موضوع را به صورت تبليغي مطرح ميكند و در خارج، حمايت اجلاس شوراي همكاري خليج فارس، بيانيه دمشق و اتحاديه عرب را به دست ميآورد. امارات در بعد بينالمللي با مسئلهسازي و در معرض خطر جلوه دادن صلح جهاني، خواستار اتخاذ موضع عليه ايران ميشود و در اتحاديه اروپا، اجلاس بينالمجالس و سازمان ملل با مطرح كردن و ارسال اعتراضيهها عليه ايران براي ادعاهاي خود، سندسازي ميكند و در نهايت تأكيد بر احاله قضيه به دادگاه لاهه ميشود.
با اين حال جمهوري اسلامي ايران تنها با حسننيت و رفع سوءتفاهم در نامهها، خواستار مذاكره و رفع مشكل شده است.