سوگند ياد كردن جلال طالباني يكي از رهبران كردها بعنوان رئيس جمهور عراق آزاد، تا چند سال پيش رويائي بود كه در ذهن هيچكس نمي گنجيد. آري طالباني امروز سوگند ياد كرد كه پاسدار حاكميت ملي عراق و تماميت ارضي آن باشد. او جايگاه عراق را در قلب كنفرانس كشورهاي اسلامي و اتحاديه اعراب قلمداد كرد. طالباني يك عرب مسلمان نيست ، او يك كرد سوسياليست و لائيك مي باشد . طالباني همان كسي است كه بعد از قتل عام شيميائي حلبچه ، دستور داده بود هر كردي كه خود را عراقي بداند، خودفروش، و دشمن ملت كرد قلمداد شده و بايد دستگير و مجازات شود. صدها هزار كرد شايد اين آرزو را در سر مي پروراندند كه طالباني شايد روزي رئيس جمهور يك كردستان مستقل شود، اما هيچكس ( چه كرد، عرب و غيره) هرگز تصور نمي كرد كه طالباني رئيس جمهور برگزيده عراق شود. چرا آنچه كه تصور نمي شد اتفاق افتاد ، و آنچه انتظار مي رفت، عملي نشد؟ جواب يا فقدان هر جواب علمي را بايد در قالبهاي انعطاف ناپذير ذهني و القاء شده خودمان بيابيم. در ذهن هاي بتونه شده بعضي از ما ، حقيقت وجود مستقلي ندارد، اينگونه اذهان خود را قلب حقيقت مي پندارند چون بر آن باور استوارند.
به قدرت رسيدن جلال طالباني بعنوان رئيس جمهور عراق و رشد جنبش رفراندم در ايران ، مرا بر آن داشت تا مروري بر حوادث چند هفته اخير كه در ميان سازمانها و گروهاي وابسته به اقوام و مليت هاي ايراني اتفاق افتاد، كرده باشم. عراق نشان داد كه در يك ديكتاتوري ( چه ايران، پاكستان، سوريه و يا تركيه) مليت ها و اقوام سركوب مي شوند ؛ اما در يك دمكراسي تكثرگرا ، نماينده يك مليت سركوب شده و تو سري خور مي تواند به بزرگترين مقام مملكتي برسد و تمامي حقوق حقه مليت خود را در چهار چوب عراقي آزاد و يكپارچه بدست بياورد. افراطيون تجزيه طلب و طرفدار جنگهاي قبيله اي در ايران بايد تعصب بيمورد و عصبانيت عشيره اي خود را به كنار گذاشته و از سرنوشت كرد هاي عراقي پيروي كنند. به عقيده من هيچكدام از اقوام و يا مليت هاي ايراني خواهان جدائي از ايران نيستند. ما تاريخي مشترك ، و حال نيزسرنوشتي مشترك داريم ، و در نتيجه بايد مبارزه اي مشترك داشته باشيم براي از بين بردن استبداد قرون و سطائي حاكم بر ايران و استقرار حكومتي غير متمركز، لائيك، دمكرات و مبتني بر منشور جهاني حقوق بشر و ميثاق هاي الحاقي آن . بسيار متاسفم براي يكي از نمايندگان شركت كننده در يكي از جلسات اقوام و مليت هاي ايراني ( اخيرا در لندن) كه با افتخار اعلام كرد " ما هيچگونه دشمني با جمهوري اسلامي نداريم، دشمن ما شوء نيسم فارس است و نه حكومت اسلامي". البته ما به اين نماينده و ديگر همرزمانش نيز گفتيم كه از اين به بعد ما را نيز كاري با او همرزمانش نيست. متاسفانه ظاهرا افراطيون حد اقل در بين خودشان ابراز اينگونه مواضع و برخورد هاي افراطي ، خشن و عصبي را مايه مباهات و نشانه انقلابيگري مي دانند. البته داستانها در اين زمينه فراوان مي باشند. به عنوان مثال در كنفرانس اخير پاريس يكي از رهبران اين گروه ها ، در اوج سخنراني عصبي خود مصرانه خواهان تشكيل يك جبهه براي سرنگوني سلطنت شد، كه رفقايش به او تفهيم كردن كه سلطنت بيست و شش سال پيش سرنگون شد.
مثلث حساس تماميت ارضي ايران، فعاليت مشكوك ، افراطي و استقلال طلبانه بعضي از جريانات وابسته به اقوام ايراني در خارج، و ادعا هاي مسئولين رژيم جمهوري اسلامي مبني بر خطر تجزيه ايران بعد از سقوط رژيم آخوندي، موضوعي است بسيار مهم كه به عقيده من در بطن مبحث دمكراسي و آزادي براي فرداي ايران قرار دارد. همانگونه كه اشاره نمودم ، اين مسئله ايست بسيار حساس، جنجال آميز و احساس برانگيز كه به ندرت در يك فضاي آرام و به دور از تشنج عصبي و هيجاني مورد بحث و تجزيه و تحليل علمي، منطقي و عقلاني قرار گرفته است. هيچ عاقلي قلم خود را در اين ميدان مملو از احساسات و عواطف قابل انفجار همه جانبه به نگارش در نياورده است. بايد اعتراف كرد كه شايد يكي از معيار هاي شعور، عقل و حكمت؛ دوري جستن از اين مبحث و مقوله جنجالي و بسيار حساس است. اما همانگونه كه علي ميرفطروس در كتاب اخير خود ( برخي منظره ها و مناظره هاي فكري در ايران امروز) مي نويسد نگارش روشن، بيطرفانه، و منصفانه در اين مورد مي تواند "مسئله ساز" باشد. "مسئله ساز" به اين معنا كه بخاطر تنگ نظري هاي سياسي و تعصبات قبيلگي ، داوري شفاف و روشن در اين باره ممكن است ما را با تهمت هاي فراوان (از هر دو سو) روبرو نمايد. بهر حال بقول تولستوي: " ما بايد از چيزهايي سخن بگوئيم كه همه مي دانند ولي هر كس را شهامت گفتن آن نيست".
از آنجائي كه اين موضوع نه تنها در بطن مقوله دمكراسي در ايران فردا قرار دارد بلكه رابطه مستقيمي دارد با سرنوشت و حقوق سياسي، اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي اقوام يا مليت هاي ايراني ناچارم اين موضوع را صادقانه و بطور علمي و عملي كا لبد شكافي كرده اگر چه نيك مي دانم اين امر مايه خرسندي افراطيون چپ و راست نخواهد شد. بياد دارم كه در سال 58 هنگامي كه نيروهاي سركوبگر رژيم جمهوري اسلامي به كردستان حمله كردند تا كفار و تجزيه طلبان را از بين ببرند، باغبان دانشكده پزشكي ما در تهران تصميم گرفته بود كه براي سركوب تجزيه طلبان به كردستان برود. از او پرسيدم چرا؟ او جواب داد بخاطر اينكه امام فرموده اند زن هر مرد مسلمان شيعه بر او حرام است مگر آنكه او اول به كردستان برود و دشمنان اسلام و ايران را يا از بين برده و يا از كشور خارج كند. بعنوان يك دانشجوي شهرستاني زير نوزده سال سعي كردم كه با او منطقي صحبت كنم و بپرسم كه چرا بايد هموطن كرد را كشت؟، كه ناگهان سياهرگهاي گردنش بطور خطرناكي برجسته و پر از خون شدند. فرياد كشيد و دانشجويان انجمن اسلامي و مامورين را به كمك طلبيد ! آي بيائيد ! يك ضد انقلاب ! يك مزدور اجانب اينجا است ! بيائيد!. بلافاصله درك كردم كه در موقعيتي بسيار خطرناك قرار دارم ! در محيط تب زده و هيجاني بعد از انقلاب، صحبت از عقل و منطق نتيجه اي جز زندان، شكنجه و اعدام نخواهد داشت. ناچارا با التماس و زاري از باغبان استدعا كردم كه مرا ببخشد. با دودست خويش محكم به يقه من چسبيده بود و امكان فرار را از من گرفته بود. بهر حال ديگران نيز به محل دعواء و محاكمه يكطرفه حضور بهم رساندند. بنده نيز توانستم با التماس و قسم خوردن به " امام خميني" خود را ازچنگال بربريت و توحش تمام عيار نجات دهم. اين حادثه بيست و شش سال پيش در تهران اتفاق افتاد. علت بيان آن وقوع حوادث ديگري است كه در طي هفته هاي گذشته در لندن و پاريس اتفاق افتادند.
آري ! نوشتن در مورد هشدار هاي جمهوري اسلامي در رابطه با سقوط رژيم و تجزيه ايران ، و موضوع مليت ها و يا اقوام ايراني همانند دويدن بي محابا بروي يك ميدان مين گزاري شده مي باشد كه نه تنها خطر از بين رفتن توسط مين هاي جاگزاري شده در ميدانهاي ذهني متعصبين چپ و راست فراروي نويسنده است بلكه خطر اصابت شليك گلوله ازسنگرهاي بتونه شده در هر دو سوي ميدان توسط آناني كه از مواضع خود با اصرار و ايمان كامل دفاع مي كنند وجود دارد. خواننده عزيز شايد بر اين تصور باشد كه حداقل تا تحرير اين چند سطر بنده هنوز وارد ميدان مين نشده ام و در نتيجه تا اين نكته پايم را بروي هيچ ميني نگزاشته ام و يا گلوله اعتراضي بسوي من شليك نشده است. اين تصور خواننده عزيز اشتباه است. از ديگاه بسياري از فعالان سياسي بلوچ، كرد ، عرب، آذري و تركمن، استعمال كلمه قوم بجاي ملت و اقوام بجاي ملل گناهي است كبيره و نابخشودني. در كنفرانس پاريس عده اي افراطي و متعصب بيسواد ، يكي از سران عشاير جنوب و رهبر يكي از احزاب وابسته به عشاير و اقوام جنوب را بخاطر استعمال كلمه "تماميت ارضي ايران" به صليب كشيدند و در نهايت اجازه ورود به او و حزبش را ندادند. وي ناچارا دست از پا درازتر به آلمان برگشت. رهبر ايل بختياري نيز سرنوشتي بهتر از رهبر قشقائيان نداشت. او نيز دست از پا درازتر به كشور محل سكونت خود برگشت.
مدتي پيش دريك نشست مربوط به مليت هاي ايراني شانس آوردم كه از دست رفقاي خشمگين و انقلابي عرب جان سالم بدر ببرم. گناه من اين بود كه احواز را با هه دوچشمي يعني بصورت اهواز نوشته و تلفظ مي كردم . احساسات ملي همه آنها جريحه دار شده بود و گويا تنها راه علاج ريختن خون مباح من بود. با التماس و زاري درخواست كردم كه مرا ببخشند جون نمي دانستم و تقصير را به گردن معلم انشاء خودم در دوران دبيرستان گذاشتم. اين بهانه ظاهرا توجيه ناپذير من بعضي از آنان را خشمگين تر كرد. يكي از آنها با فرياد بلند اعتراض كرد و گفت ، ما اين توضيحات و التماتوم پاياني را پارسال در كنفرانس دانمارك به شما داده بوديم ، اما شما دست از طرفداري از شوينيسم فارس بر نمي داريد. وانگهي احساس مي كنم مورد هدف گلوله هاي تني چند از فعالان آذري قرار گرفته ام كه چرا بجاي آذري كلمه ترك را استعمال نكرده ام. بسوي سنگرهاي آنها فرياد ميزنم رفقا ! ببخشيد ! نمي دانستم ! اما صداي من در صفير گلوله ها گم مي شود. با خود فكر مي كنم ! اين چه كاري بود كه كردي ! برگرد ! سريع ! تا از بين نرفتي عقب نشيني و از اول شروع كن. مي بينم كه راهي نيست ، حال كه خون بلوچ و عرب و آذري ( ببخشيد ! ترك) بجوش آمده است، دو راه بيشتر ندارم. مرگ در اولين قدم و يا عقب نشيني سريع . مجبور مي شوم كه برگردم و انشاء خود را از اول شروع كنم.
نوشتن در باره موضوع مليت هاي تحت ستم مضاعف ايراني شايد مانند خودكشي مي ماند با هزاران ريسمان. قبل از آنكه توضيح بدهي كه منظورت از مليت چيست و ستم كدام است و . . .بعنوان تجزيه طلب سرت بر بالاي دار در وزش بادهاي ناميمون رقص مرگ را تكرار خواهد كرد. نه تنها نتوانستي آنچه را كه مي خواستي به گوش مخاطبا نت برساني بلكه پيغام محروميتت و صداي در گلو شكسته مردمي ستمديده و محروم نيز قرباني شهادت طلبي قاصدي شد كه پيروزي را در شهادت سرخ و يا درشهيد كردن مي داند. حال با چنين اوضاعي و با چنين افرادي چه كسي را ياراي آن است كه از زبان و اصطلاحاتي استفاده كند كه مورد قبول هر دو طرف باشد پيش از آنكه زبانش را ببرند بتواند حقيقت گم گشته در زير آوار تحجر، سوءتفاهم ، خصومت ديرينه و تعصب قبيلگي را از لابلاي واقعيت وارانه بازيافته و براي متخاصيان متعصب بازگو كند.
همانگونه كه توضيح دادم نوشتن در مورد كرد و عرب و بلوچ و غيره امري است بس خطرناك و حساس. اما وقايع چند هفته پيش و انتخاب جلال طالباني به عنوان رئيس جمهور عراق مرا بر اين واداشت تا چند جمله را برشته تحرير درآورم و بگويم كه افراطيون و شووءنيست هاي چپ و راست دشمنان بالقوع آزادي و دمكراسي هستند. اينان دو لبه تيغ تعصب و خشونت هستند كه در نهايت بدست حاكمان ، مستبدان و دشمنان همه اقوام و مليت هاي ايراني خواهد افتا د.
در كنفرانس لندن بعد از ساعتها بحث و جدل كه مي توان گفت رهبران و نمايندگان اكثريت قاطع سازمانها و احزاب سياسي مليت ها و اقوام ايراني در آن شركت كرده بودند، دو خط مشي مجزاء و آشتي ناپذير هويدا شد. خط مشي اول اصرار بر تبئين حق تعين سرنوشت مليت هاي ايراني و تعبير آن به معناي حق جدايي و يا استقلال را داشت. اين گروه كه بعدا به اصطلاح استقلال طلب ناميده شدند از نظر كيفي و كمي چندان مطرح شده نيستند. سازمانها و ديگر احزاب ايراني بخصوص حزب دمكرات كرذستان ايران و جبهه متحد بلوچستان ايران و سازمان دفاع از حقوق خلق تركمن ايران با شهامت و پايداري در مقابل اين گروه ايستادگي كرده و اعلام نمودند كه تنها با احزاب و سازمان هاي مايل به همكاري هستند كه حق تعين سرنوشت را در چهارچوب ايراني آزاد، يكپارچه و مستقل و دمكراتيك معني كنند. يعني در عمل سياسي خود به تماميت ارضي ايران ارج نهاده و سرنوشت متبوع خود را در ايراني يكپارچه و مستقل جستجو كنند. حزب دمكرات كرذستان ايران، جبهه متحد بلوچستان ايران و سازمان دفاع از حقوق خلق تركمن ايران تنها سه سازماني بودند كه حق تععين سرنوشت را در چهار چوب يك ايران يكپارچه و با تماميت ارضي آن معنا كرده و پذيرفتند. يازده گروه ديگر اين تفسير را نپذيرفته و جمله تماميت ارضي ايران را بمثابه توهين به اقوام و سمبل سركوب و ظلم وستم تعريف مي كردند. وانگهي همانگونه كه توضيح دادم، استعمال كلمه قوم بجاي ملت را توهين و گناهي نابخشودني محسوب مي كنند. آنها معتقد بودند كه همانند گذشته در آينده نيز اصطلاح "تماميت ارضي ايران" براي سركوب و كشتار كرد و بلوچ و آذري و تركمن و عرب مورد استعمال و يا "سوءاستفاده" قرار خواهد گرفت.
كنفرانس لندن ظاهرا خط و مرزها را مشخص نمود و سازمانهاي وابسته به مليت هاي ايراني به دو گروه معتقد به تماميت ارضي ايران و گروه استقلال طلب تقسيم شدند. بلافاصله بعد از اين شكاف و جدائي تاريخي ، حزب دمكرات كردستان به جبهه متحد بلوچستان ايران و سازمان دفاع از حقوق خلق تركمن پيشنهاد تشكيل يك گروه طرفدار فدراليسم در ايراني يكپارچه و منسجم را ارائه داد. اين پيشنهاد مورد استفبال جبهه متحد بلوچستان ايران و سازمان دفاع از حقوق خلق تركمن قرار گرفت و بحث بر سر تشكيل كنگره مليت هاي ايران آغاز شد. استقلال طلبان نيز پروسه انسجام و سازماندهي خود را آغاز كردند. ناگهان چهار سازمان از استقلال طلبان خود را طرفدار كنگره مليت هاي ايران معرفي نموده و مدعي شدند كه ترجيح مي دهند با اين گروه طرفدار كنگره مليت هاي ايران همكاري و همياري سياسي كنند و به گنگره بپيوندند. اين چهار گروه بر طبق بيانيه بيستم فوريه لندن مقيد شدند كه به تماميت ارضي ايران پايبند باشند. با قبول اين شرط آنها وارد كنگره مليت هاي ايران شدند. قرار شد كه اين گروه هفت نفره ديگران را نيز دعوت كرده و در ماه مارس در پاريس گرد هم آمده تا آئين نامه داخلي خود را بر طبق بيانيه مشترك لندن تدوين و منتشر كنند. در اواخر ماه مارس كنفرانس دو روزه پاريس جهت تدوين آئين نامه داخلي بر قرار شد. دو تن از رهبران سازمان ها و عشاير وابسته به قشقائي ها و بختياري ها نيز در كنفرانس پاريس حضور بهم رساندند كه ماجراي آنان را در سطور مافوق شرح دادم كه چگونه توسط آن چهار گروه فرصت طلب با بي حرمتي دست رد به سينه خوردند.
همانگونه كه اشاره نمودم، مسئله حقوق حقه اقوام و يا مليت هاي ايراني يك موضوع سياسي مي باشد ، اما متاسفانه با كمك حكام نابخرد و مستبد و با همكاري تعداد انگشت شماري از متعصبين قبيله اي، در ذهن بسياري از هموطنان ما تبديل به مشكل پيچيده امنيتي گشته است كه حل آن تنها ازطرق امنيتي و نظامي ميسر مي باشد. در سال گذشته رژيم جمهوري اسلامي كمتر از يكهزارم بودجه كل كشور را اختصاص به عمران و آباداني سيستان و بلوچستان نمود، ولي مبلغي حدود صد و شصت برابر آن را صرف امور امنيتي و اطلاعاتي نموده است. حال اگر تمامي اين مبلغ در بيست و شش سال گذشته صرف عمران و آباداني سيستان و بلوچستان مي شد ، امروز استان محروم سيستان و بلوچستان كلمه محروم را بهمراه خود يدك نمي كشيد.
اين وظيفه آزاديخواهان، روشنفكران و سياسيون ايراني مي باشد تا اجازه ندهند افراطيون وابسته و مهار گسيخته از هر جناحي كه باشند، مسئله حقانيت اقوام و مليت هاي ايراني را لوث كنند و آن را به افراط و تفريط بكشانند. در اينكه به اقوام و مليت هاي ايراني ستم مضاعف شده است شكي نيست. بنده روي ستم مضاعف تاكيد مي كنم چون معتقد هستم كه به همه اقوام و مليت هاي ايراني ظلم و ستم شده است. مختص كردن ظلم و ستم به قوم و يا قبيله خود، امري جز افراطيگري نيست. همين اكنون نيز زندانهاي تهران، شيراز و مشهد و غيره از مبارزين فارس مملو است. پس بحث ما بين فارس از يك طرف و ديگر اقوام از طرف ديگر نيست. بحث بر سر تمامي اقوام ايراني در يك جبهه مثبت و منسجم از يكسو و دولت هاي مستبد و متمركز تهران نشين از سوي ديگر مي باشد. وقتي صحبت از ستم مضاعف مي شود يعني ستمي ديگر و يا ستمي بيشتر كه براي همه يكسان نيست. مثلاء رسمي نمودن مذهب شيعه ستم بر آذري و يا عرب كه اكثرا شيعه مي باشند نيست ولي ستمي است مضاعف بر بلوچ و كرد و تركمن. هيچكس نمي تواند اين حقيقت تلخ را انكار كند. اجازه رشد و توسعه و تدريس و ياد گرفتن زبان فارسي نه تنها آزاد مي باشد بلكه مورد تشويق و حمايت دولت و حكومت قرار مي گيرد. اما نوشتن به زبان مادري بلوچي يك جنايت تلقي مي شود و تا دو سال زنداني دارد. آري ! در كشور ايران يا د گرفتن زبانهاي بيگانه نظير ارمني، انگليسي، فرانسوي ، ژاپني ، روسي ، ايتاليايي و غيره نه تنها آزاد و مجا ز مي باشد بلكه مايه مباهات و افتخار مي باشد؛ اما ياد گرفتن زبانهاي اصيل ايراني نظير بلوچي و كردي يك جرم امنيتي تلقي مي شود. در عمل يعني اگر در كيف دستي شما يك كتاب بلوچي پيدا كنند و يا يك بمب ، معني هردو يكي است. هردو بر عليه امنيت كشور قيام كرده اند. كودكي و نوجواني يك دانش آموز بلوچ صرف مبارزه با انواع و اقسام بيمارها نظير مالاريا ، سل، بيماري هاي عفوني مزمن تلف مي شود؛ حال فقر و بي كتابي و بي مدرسه اي بجاي خود. حال اگر بلوچ از ظلم و ستم مضاعف سخن بگويد ! محكوم است؟
در اينكه حقوق فرهنگي ، سياسي، اجتماعي و اقتصادي مليتهاي ايران مورد تجاوز دولت هاي متمركز و خود محور شده اند ، بحثي نيست. بحث بر سر اين است كه راه چاره چيست. بهترين و اصولي ترين استراتژي كدام مي باشد. از طرف كرد، بلوچ ، آذري ، عرب و تركمن، عده اي انگشت شمار و متعصب ( بعضا وابسته) مي خواهند با تحريف حقايق جنگ قبيله اي براه بيندازند، همان كاري كه مستبدين زور گو دولتهاي مركزي كرده اند و خواهند كرد. اين گروه افراطيون بدترين ضربه را به قوم و يا مليت وابسته به خود مي زنند. اين عده چهره اي برآشفته ، خشمگين و عصبي از قوم و يا مليت خود ترسيم مي كنند به اميد اينكه طرف مقابل نيز برانگيخته شود و نبرد ( كشت و كشتار متقابل) نهايي صورت گيرد. بايد با اين گونه برنامه هاي خطرناك مبارزه كرد و آنها را افشاء نمود. آنها عمدا با طرح شعار هاي تند، توهين آميز و افراطي و مطرح نمودن اينگونه شعارها با خشونت و عصبانيت قبيله اي، هموطنان فارس را به چالش مي طلبند تا آغازگر جنگ زرگري باشند. گروه دوم افراطيوني هستند كه ظاهرا به نام وطن پرستي ، ايران و ايراني ، هر گونه تكثر گرائي را رد كرده و حقوق حقه اقوام و مليت هاي ايراني زير پا گزاشته و دقيقا تابع همان فرهنگ خشونت زا و عصبي هستند كه گروه اول آن را ترويج مي كنند. اين دو گروه متعصب و عصباني ظاهرا لازم و ملزوم يكديگر هستند. در ضمن هر دوي اي گروه ها ، عملا مي خواهند حرف مسئولان رژيم را به كرسي بنشانند كه مي گويد "اگر جمهوري اسلامي برود، ايران تجزيه خواهد شد". اين تهديد و شانتاژ جمهوري اسلامي است كه براي تثبيت و يا حداقل ترويج اين شانتاژ به عناصر و جرياناتي انحرافي نيز احتياج دارد.
يكي ديگر از خصوصياتي اين گروه هاي بخصوص افراطي ، مخالفت تمام عيار آنان با طرح رفراندم مي باشد. جنبش رفراندم اينك فرا گير شده است و بعنوان يك آلترناتيو قوي مي رود كه پايه هاي رژيم لرزان جمهوري اسلامي را در هم ريزد. جالب اينجاست كه افراطيون چپ و راست هر دو با رفراندم مخالف هستند. جالبتر اينجاست كه هر كدام از دوجناح افراطي چپ و راست ادعا مي كنند كه آن ديگري فرمان ماشين رفراندم را بدست دارد. در پايان بايد بگويم كه خصوصيات مشترك هر دو اين گروه را بايد شناخت و ديد كه چگونه اين گرو هاي افراطي و عصبي از بدنه جامعه ايران دور شده اند و در سوراخهاي ذهني خويش بدور خود تار ايدئولوژيكي تنيده اند و دنيا را تار و تاريك مي بينند.
نكته حائز اهميت ديگر كه بايد بحضور هموطنانم تاكيد كنم اين است كه خطر تجزيه ايران را تهديد نمي كند ! نه بلوچ تجزيه طلب است و نه كرد و نه آذري و نه ديگران. بياد داريد كه در مورد كردستان عراق نيز همين را مي گفتند. كرد هاي عراقي استقلال عملي داشتند ( حدود سيزده سال با حكومت مركزي هيچ رابطه نداشتند، نخست وزير و وزير خارجه و پرچم و غيره هم داشتند) . حال مي بينيم كه همه آن حرفها دروغ بود ! آنچه كه كردهاي عراق مي خواستند حقوقشان بود . آنها براي حقوق خود مبارزه كردند نه براي استقلال و يا خود مختاري و يا فدراليسم ، و يا چيز ديگري. در پاكستان سيستم سياسي فدراليسم حاكم است. اما در عمل حقوق مليت هاي پاكستان مورد تعرض ژنرال هاي آرتش پاكستان قرار گرفته است. فدراليسم در پاكستان امروز معنا و مفعوم عملي ندارد.
اجازه ندهيم جمهوري اسلامي مردم را تهديد كند كه اگر سايه من از سر شما كم شود، ايران تجزيه خواهد شد. بخاطر داشته باشيد صدام حسين هم همين را مي گفت. سايه صدام حسين از سر مردم كم شد، نه تنها عراق تجزيه نشد ، حتي كردستان هم كه تقريبا رفته بود ، به مام عراق باز گشت. اجازه ندهيم عده اي افراطي و بعضآ مشكوك با طرح شعارهاي تند و جنجال بر انگيز ملت ايران را بترسانند و عملا اثبات گر ادعاهاي رژيم شوند. اجازه ندهيم افراطيون و دست راستي هاي تند تحت لواي مبارزه با تجزيه طلبان ، پلاتفرم و اكسيژن تبليغاتي براي تبليغات رژيم و عناصر مشكوك قرار دهند. بزرگترين ضرر متوجه اقوام و مليت هاي ايراني است كه همواره گوشت لاي چرخ گشته و سركوب شده اند. اقوام و مليت هاي ايراني حقوق حقه خود را در يك ايراني يكپارچه ، آباد ، آزاد، مستقل، پيشرفته مي خواهند. خودكامگان دولتي از خدا مي خواهند كه بتوانند به بهانه سركوب " تجزيه طلبان" ، مطالبات حقه مردم را در گلو خفه كرده و بجاي آباداني، پيشرفت و توسعه و بهداشت و مسكن و آموزش ، لشكرگاه، پايگاه و پادگان بسازند. كاري كه در عرض هفتاد سال پيش در بلوچستان صورت گرفته است.
اين وظيفه ما است كه نگزاريم صداي اقوام و مليت هاي محروم و هميشه سركوب شده توسط افراطيون وابسته ربوده شده و با لحني خشن و عصبي و جنگ آفرين به بقيه هموطنان و دنيا منعكس شود.
دكتر عبدالستار دوشوكي
لندن نوزدهم فروردين 1384
[email protected]