شنبه 3 اردیبهشت 1384

اهواز، دموكراسي و قوميت، احمد فعال

اهميت مسائل ملي و قومي در ايران نه از آن روست كه مسائل قومي ارجحيت و يا تفوق دارند، حاشا كه اين بيان، جز بيان قدرت نيست. و اهميت آن از اين رو نيست كه پارسيگري مقدم و مرجح بر هويت و قوميت هاي ديگري است، بلكه اهميت از آن روست كه مسائل قومي اگر با حقوق ذاتي مغايرت ندارند –كه ندارد- تنها و تنها در حل مسائل ملي است، كه راه حل در خور مي يابند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

ahmad_faal@yahoo.com

من فرزند بازار عرب ها هستم، جايي كه قديمي ترين نقطه شهر اهواز است. اگر ساليان درازي در اين محل نيستم، اما مدت 26 سال، از زمان تولد و زندگي، كافي است كه بخش مهمي از حافظه تاريخي و حال و هوايي كه در اين حافظه زندگي مي كنم، متعلق به آن بازار باشد. اين تعلق خاطر، شايد براي كسي كه هيچگاه با قدرت ميانه اي نداشته و ندارد و نيز براي كسي كه بسياري از جلوه هاي مدنيت را، به ويژه آنچه كه در اشكال مدرنيزم و پست مدرنيزم، به تشديد روابط سلطه منجر شده است، چندان خالي از محل نباشد.

من فرزند بازار عرب ها هستم و به خوبي مي دانم كه روح عربيت با قدرت بيگانه است. آنها كه در مقام قدرت از عربيت سخن مي گويند، نه تنها با خواسته هاي اعراب خطه خوز بيگانه اند، بلكه با خاصه هايي كه اين عربيت بيانگر آن است، به كلي بيگانه اند. قدرت آدمي را از خويشتن بيگانه، و آدمي را در مقابل آدمي، چونان گرگي در برابر گرگها مي نشاند. بنابراين، با بيگانگي نشايد، كه با روح و جدان عربيت اين خطه سخن گفت.

من فرزند بازار عرب ها هستم و نيك مي دانم كه «عشق و نفرت»، جزئي از فرآيند عربيت است. اما عشق عنصر فعال و درون ذات عربيت و نفرت عنصري است كه عربيت را در برابر تجاوزها حراست مي كند. اگر چند صبايي در ميان عرب ها زندگي كرده باشيد، نيك درخواهيد يافت كه شور عشق و دوستي و برابر ي و اعتماد، با قلب عربيت مي تپد و با بي اعتمادي ها و نابرابري ها، رخت از سينه عربيت مي بندد. آيا اين نابرابري ها نبود كه عنصر درون ذات عشق را در عربيت، به عنصر برون ذات نفرت برگرداند؟ وقتي به سرنوشت اهواز و از آنجا به سرنوشت بازار عرب ها نگاه مي كنيم، حق مي دهيم كه چرا عرب ها جاي «عشق و نفرت» را، با بيگانه كردن رابطه قوميت و ايرانيت، وارونه كرده اند.

ايرانيت را با پارسيگري «اين همان» كردن، جفا در حق ايرانيت است. خاصه هاي ايرانيت، همان خاصه هايي است كه عنصر عربيت، عنصر كرديت، عنصر لريت، عنصر تركيت و عنصر بلوچيت را هويت هاي عربي، كردي، لري، تركي و بلوچي مي دهد. همان خاصه هايي است كه هويت هاي قومي را در هر يك از اين اقوام، قوام و دوام مي بخشيد. آيا وقتي خاصه هاي ايرانيت را از نظر مي گذرانيم، پيش از همه و بيش از همه، دو عنصر «انسان گرايي» و «برابري»، در نگاه انديشه ما برق نخواهند انداخت؟ آيا به شهادت تاريخ اين خاصه ها، پيش از دوراني كه در اروپا به عصر اومانيزم (انسان گرايي) و سوسياليزم (برابري خواهي) مشهور شد، در جنبش هاي «ماني»، «مزدك» و «بابك» و نيز در آئيين باستاني نوروز تا تصديق عضويت بني آدم در جوهره پاك آدميت، در ايران نبود كه از «ايرانيت» نه يك قلمرو جغرافيايي بلكه يك قلمرو فرهنگي ساخت. آيا اين قلمرو فرهنگي نيست كه از هر چهار طرف ايران، تا ماوراء ايران و انيران كشيده شده است؟

آيا عنصر عربيت نبود كه با ارمغان اسلام، با خاصه هايي چون «برابري» و «انسان گرايي» و انديشه «لااكراه» با ايرانيت، پيوند ذاتي جست؟ آيا اين خاصه ها، همان خاصه هاي عشق به حقيقت نيستند؟ پس چه شد، كه ايرانيت امروز به جاي تبلور اين خاصه ها، همه نفرت و مصلحت شده است؟ پس چه شد كه به جاي برادري، اين همه مرارت ها و بي خوصلگي ها از يكديگر، خاصه ايرانيت شدند؟ پس چه شد كه به جاي حقيقت، اين همه دروغ ها و مصلحت ها، جانشين خاصه ايرانيت گشته اند؟ آيا بي اعتمادي ها نبود كه ايرانيت را وارونه خاصه هاي خويش گرداند؟

سرنوشت اهواز را همچون سرنوشت ايران، از واژه هاي يك تراژيك نگاشته اند. و از اين بيشتر، رابطه بازار عرب ها و اهواز، از همان سرنوشتي پيروي مي كند كه اهواز با ساير بخش هاي ايران رابطه جست. در سالها پيش از انقلاب، اهواز قدريم (بازار عرب ها) يكي از مراكز جنبش سياسي و مدني بود. روشنفكران با اهميتي از آن خطه برخاست و روشنفكراني ديگر از مراكز ديگر، با روشنفكران آن منطقه، در برقراري جريان انديشه كوشش مي كردند. «اهواز قديم» نمادي از هويت ايرانيت و عربيت بود. اما چه شد اين نماد، و اين محل كه محل پرورش روشنفكري بود؟ تا وقتي كه روزگار اهواز به جنگ مي گذشت، از در و ديوار آن بوي «باروت و نفرت» به مشام مي رسد. در همين فضاي سرشار از باروت و نفرت بود كه قدرت، تارهاي خود را در تاريكي اعتمادها تنيد و از آنجا كمندي بر سمند آزادي، برابري، برادري و ساير خاصه هاي ايرانيت، و انقلابي كه گزارشگر اين خاصه ها بودند، پيچاند. در اين ايام اهواز و ساير شهرهاي عرب نشين، نخستين قربانياني بودند كه در «هلهله فقر و خشونت» سوختند. در همين ايام بود كه اندك بودجه شهر سازي اين قربانيان، به شهرهايي سرازير شد كه اينك گام هاي استوار شهريت و مدنيت را پشت سر مي گذارند. اين شهرها هم اكنون به خطه خوز بدهكارند، و كسي اين بدهكاري را در ترازنامه توسعه اين شهرها به حساب نياورد.

تا پيش از جنگ اين خطه مركز ثقل صنعت ايران بود، اما از تمام صنعت تنها نشانهايي از سوختن گازهاي زائد به چشم مي خورد. در همين ايام بازار عرب ها كه نمادي از قدمت و هويت تاريخي اهواز بود، رو به اضمحلال گذاشت. مقايسه «اهواز قديم» امروز كه جز ويرانه اي متعفن كه مركز انواع بزه هاست، با «اهواز قديم» ديروز ، مقايسه ويراني تمامت اهواز با ساير مركز نشيان ايران است. آيا اين مقايسه اي هشدار دهند نيست؟

اگر عرب ها، شوشتري ها، دزفولي ها و بختياري هاي خطه خوز بپرسند: مگر ما را از منابع طبيعي آب ها و جنگل هاي شمال كشور، و از آن همه چشم اندازهاي زيبا و حيات برانگيز آن ديار، چه بهره اي است، كه آنان را از منابع اين سرزمين بهره است، چه پاسخ خواهيم گفت؟ پاسخ اين پرسش و پرسش هاي ديگر را، نه با نگاههاي شويوينيستي و جغرافيايي، و نه با نگاهي كه قدرت از تقسيم منابع، منافع مي برد، بلكه تنها در پيوند خاصه هاي ايرانيت و قوميت است، كه مي توان پاسخ در خور يافت. يعني : برابري و انسان گرايي. بنابراين اهل خطه خوز حق دارند كه در فهرست تقسيم منابع و با توجه به تراكم عقب ماندگي ها، حقوق مادي و معنوي خود را، در مرتبه نخست ببينند.

مي گويند عرب ها بي فرهنگ هستند، با فرض تصديق اين دروغ، آيا بي هويت هم هستند؟ آيا بي فرهنگي آنها از اين رو نيست كه امكان بروز هويت و فرهيختگي را از آنها ستانده اند؟ مي گويند عرب هاي خطه خوز خشونت گرا و كينه جو هستند. ولي آيا ترس از «بر هويت خويش ماندن» و ايجاد رشته درازي از ترس هاي ديگر نيست، كه عرب ها عشق و دوستي را به خشونت و كينه برگردانده اند؟ مي گويند دزدي و بزهكاري ميان جوانان عرب بشدت رواج دارد. ولي آيا تحميل فقر و بيكاري نيست، كه عنصر گذشت و ايثار را كه خاصه ذاتي عرب هاي خطه خوز است ، با بزه تغيير داده اند؟ مي گويند عرب ها تجزيه طلب هستند، ولي آيا مطالبات عرب ها نيست كه خاصه وحدت ايرانيت را ، با تجزيه ايرانيت برابر كرده اند؟

سالها پيش از چند پاره شدن روسيه، برژينسيكي اعلام كرد : «روسيه آتشفشان مليت هاست». آيا عرب ها و ديگر اقوام مي دانند كه، چرا برژينسكي روسيه را به آتشفشان مليت ها تعبير نمود؟ پيش بيني برژينسكي چندان دشوار نبود، زيرا امپراطوري روسيه نه يك قلمرو فرهنگي، بلكه يك قلمرو سياسي و امنيتي بود. قلمرويي كه مليت ها تنها به مدد زور به هم چسبيده بودند. به محض برداشتن زور در اين قلمرو، مثل برق و باد همه چيز را از هم گسست. اما ايران بنا به مطالعه همه ايرانشناسان، نه يك قلمرو جغرافيايي، بلكه يك قلمرو فرهنگي است. بنابراين، هشدار و صد هشدار به كساني كه ايرانيان را از يك دروغ بزرگ يعني، از «ايرانستان شدن و تجزيه ايران» مي ترسانند. اما هشدار و صد هشدار اعلام مي كنم، ايران آتشفشان، خواسته هاي قومي است كه تنها به مدد زور اين خواسته ها در زير آتشفشان مدفون گشته اند. مباد، كه نيروي حاصل از تراكم انرژي ها سر به بيرون باز كنند؟ ديگر هيچ زوري جلودار آن نخواهد بود.

اقوام عرب زود اعتماد مي كنند و از اعتماد نيروي محركه اي در خور رشد مي سازند. اما با اعتماد عرب ها چه كردند؟ آيا بي اعتمادي ها نبود كه خاصه هاي عربيت را حول برابري و برادري و حول اسلاميتي كه گزارشگر اين خاصه ها بودند، و مي توانست قوميت را با خاصه هاي ايرانيت پيوند دهد، اما با سرير قدرت، بند از بند بريده كرد؟

به هوش باشيد به هوش اي جوانان عرب، هويت خواسته نيست، خاصه است. بايد در پي خواسته اي باشيد كه زيست بر هويت را به زيستن در عشق، در زيبايي و در رشد و در برابري و برادري، كه همه گزارشكر خاصه هاي ايرانيت و اسلاميت است، بدل مي كند. آنچه قوميت شما را و خواسته ها و خاصه هاي شما را به قرباني گرفت، پيوستن به ايرانيت نيست. به عكس عنصر ايرانيت با همه خاصه هايش هميشه مدافع قوميت ها بوده است و هست. با گسيختن قوميت ها از ايرانيت، نه به مثابه يك قلمرو جغرافيايي، بل به مثابه يك قلمرو فرهنگي، چيزي از قوميت نيز باقي نمي ماند. با گسيختن از ايرانيت، شما عرب ها و ديگر اقوام هم از هويت خويش و هم از خاصه هاي خويش گسيخته خواهيد شد. آنچه كه قوميت شما را و خواسته ها و خاصه هاي شما را به قرباني گرفت، ديرپايي زندگي در استبداد بود. استبدادي كه از خانه خويشتني شروع و با دستبرد زدن به خاصه هاي ايرانيت، كاشانه قوميت ها را كشتزار اسطوره هاي قدرت گرداند. استبداد تنها قوميت عرب را به قرباني نگرفت، و تنها ديگر اقوام نبودند كه همراه با عرب ها قرباني استبداد شدند، استبداد باطلاق همه خاصه ها و خواسته هايي است كه زيست در هويت را، به زيست در «غربت خويشتني» بر مي گرداند.

به هوش و آگاه باشيد اي جوانان عرب ، با بيرون كردن استبداد از مرزهاي «خويشتني» و تجربه آزادي در درون اين مرزها، افق هاي روشنايي را يك به يك در مرزهاي زندگي بروز دهيد. افق هاي روشنايي در آزادي است، در آنچه كه شما انتخاب مي كنيد و در آنچه كه شما را در خاصه هاي عشق و برابري و برادري معنا مي بخشد. افق هاي روشنايي در آن چيزي است كه ايرانيت را بر استقلال و آزادي و بر هويت و خاصه هاي ايرانيت استوار مي گرداند. افق هاي روشنايي در نظامي مردم سالار و بياني از اسلام است، كه بيان آزادي است.
اي جوانان عرب، اي لب شطي ها، اي شلنگ آبادي ها، اي حصير آبادي ها، آخر اسفالتي ها، زيتوني هاو كاروني ها، به هوش و آگاه باشيد، كه خواسته هاي شما، حقوق اساسي و ذاتي شما، حقوق اساسي و ذاتي همه ايرانيان است. اين خاسته ها و اين حقوق بدون حل مسئله دموكراسي در ايران، خواسته بردن سوي قدرت، بيقدري بيش بجا نخواهد گذاشت. گمان مبريد كه خواسته هاي خود را بيرون از حل مسئله دموكراسي در ايران و يا خارج از مرزهاي ايران مي توانيد حل كنيد؟ گمان مبريد كه بدون حل مسائل ملي مي توان به حل مسائل قومي پرداخت. اهميت مسائل ملي و قومي در ايران نه از آن روست كه مسائل قومي ارجحيت و يا تفوق دارند، حاشا كه اين بيان، جز بيان قدرت نيست. و اهميت آن از اين رو نيست كه پارسيگري مقدم و مرجح بر هويت و قوميت هاي ديگري است، بلكه اهميت از آن روست كه مسائل قومي اگر با حقوق ذاتي مغايرت ندارند –كه ندارد- تنها و تنها در حل مسائل ملي است، كه راه حل در خور مي يابند. اگر بر خاصه هاي خويش و خاصه هاي ايرانيت بمانيت، هيچ طرحي كه متضمن تجاوز به حقوق شما باشد، محل پيدا نمي كند.

آيا تا كنون بارها و بارها در انتخاب هاي خود وقتي مسائل قومي را مقدم و مرجح بر مسائل ملي مي شناختيد، زيان آن را نديده ايد؟ هر كس از ميان شما برخاست و ادعاي عربيت كرد ، اما بيان او بيان آزادي نبود، از شما نيست، هر چند عرب باشد. هر كس از ميان شما برخاست و شما را در چنبر روابط سلسله مراتبي قدرت خرد و تحقير كرد، از شما نيست، هر چند عرب باشد. بيان آزادي بيان شفافيت و برابري است. هر كس از ميان شما برخاست و كوشيد، تا نه از راه نيروي محركه شما، بلكه از راه روابط قدرت و تصميمات سري، به حل مسائل شما بپردازد، از شما نيست ، هر چند هم عرب باشد. هر كس از ميان شما برخاست و تمامت عرب را و تمامت خطه خوز را در تمامت ايران نخواست، به خاصه ها و خواسته هاي عربيت پشت كرده است، هر چند از اعراب عشيره شما باشد.

بنابراين، اي جوانان عرب، به هوش و اگاه باشيد و همه هم و غم خود را در حل مسائل ملي و استقرار دموكراسي و آزادي بيرون از هرگونه شائبه قدرت، در ايران متمركز كنيد. به آساني اعتماد نكنيد و اسباب فريب اين و آن نشويد. هر كس مدعي بود كه هادي و منجي شما هستم، بدانيد و آگاه باشيد كه از او جز فريبكاري بيش بر نمي آيد. حل مسائل شما تنها در پيوند خاصه هاي قوميت و خاصه هاي ايرانيت است. نقطه هاي اين پيوند در درون خود شماست. كافي است زور را از سينه هاي خود بشوييد. كافي است چشمان خود را به آزادي و برابري كه درون شماست بياندازيد. كافي است تا چشمان خود را از هر گونه نگاه تبخترانه اي كه ارباب به رعيت و يا مدير به كارمندانش مي افكند، و يا هر نوع نگاه سلسله مراتبي كه «واجد قدرت» به «فاقد قدرت» مي افكند، بشوييد. آنگاه در خواهيد يافت كه ذهن شما چون چشمه جوشاني از راه حل ها، پر خواهد شد. و بالاخره اين وظيفه روشنفكران عرب است كه با بيان آزادي، جوانان را و پدران و مادران خويش را، به خويشتني آزاد از هر گونه زور و تخريب، بخوانند.

دنبالک: http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/21477

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'اهواز، دموكراسي و قوميت، احمد فعال' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016