["خط و ربط"، وبلاگ ناصر زراعتي]
اولین بار که چشمم به این تیتر افتاد، با خودم فکر کردم این «سروش» کیست که یکی از صد اثرگذار عالمِ فانی ما شده است؟
اول فکر کردم یکی از دانشمندان ایرانیست که سالهاست در یکی از دانشگاههای اروپا یا آمریکا مشغول پژوهشهای علمی بوده که کشفی یا اختراعی کرده و کارِ مهمی انجام داده است. بعد تصور کردم ممکن است این جملهای تمثیلی باشد و به«سروش» مثلا مام میهن و پیام تودههای مردم ایران در داخل یا خارج، در این ــ بهقولِ ادبای امروزی ــ «بُرهه از زمان» که گویا قرار است بُرههی مهمی باشد، اشاره دارند. اما وقتی مطلب را خواندم دیدم خیر، سخن از آقای دکتر عبدالکریم سروش است، «فیلسوفِ» معاصر!
و ایشان را همراه با 99 تن دیگر مجلهی آمریکایی «تایم» برگزیده و به خلقالله معرفی کرده است و البته ما هم باید به خود ببالیم که افتخاری به افتخارات تاریخی و جهانیمان اضافه شده است و فیالواقع هم که مایهی افتخار است!
خیلی دوست دارم بدانم آن 99 اثرگذار دیگرِ عالم از دیدگاه «تایم»یهای آمریکایی چه کسانی هستند و چه و چگونه «اثر»ی بر عالم معاصرِ ما گذاشتهاند؟ آیا آنان هم اثرگذاریشان مثل اثرگذاری این فیلسوف هموطن ما بوده است یا نه؟
من البته هیچ عداوتی شخصی یا خانوادگی با آقای دکتر عبدالکریم سروش نداشته و ندارم و گمانم در آینده هم نخواهم داشت. هیچگاه ایشان را زیارت نکردهام، مگر در سالهای آغازِ انقلاب در «صدا و سیما»ی خودشان. راستش اصلا نمیدانم این فیلسوفِ هموطن چه گفته است و چه میگوید که در خیلِ صد اثرگذار عالم قرارش دادهاند. دلیلش هم این است که چیزی از ایشان نخواندهام. یعنی واقعیتش این است که نتوانستهام بخوانم. چندین بار شروع کردم به خواندن مقالهها و کتابهای ایشان. اما هنوز چند صفحه جلو نرفته بودم که سرم شروع کرد به آماس کردن و لابهلای جملههای طویل و نثرِ ادبی ایشان گیر کردم. شاید هم دلیل مهمش آن مباحثِ دشوار و سنگین «قبض و بسط» ایشان بوده باشد. من هرچه تلاش کردم نفهمیدم این قبض و بسط یعنی چه؟ چه چیزی قرار است بسط یابد و چه چیزی قبض؟ اصلا کدام یک از این دو پدیده نیک است و کدام بد؟ و حالا فرض کنیم که قبض و بسط هم انجام شد، خُب، چه میشود؟
(همینجا به بیسوادی و نادانی خود اعتراف کنم و برسم به یکی دو موردی که به نظرم رسیده است.)
خوشبختانه هنوز آنقدرها پیر نشدهام و الزایمر هم نگرفتهام و از آن سالها هم زمان طولانی نگذشته است، پس باید یادمان باشد که در بیست و چهار پنج سال پیش بود که «انقلابِ فرهنگی» شد؛ یعنی در دانشگاهها و دانشکدهها را بستند و بنا کردند به بیرون ریختن دانشجویان و تصفیه (یا تسویه؟) کردن استادان و تغییر برنامهها و برنامهریزی جدید و خلاصه دو سه سالی طول کشید تا دانشگاهها باز شد و....
گمانم لزومی به تکرارِ رویدادهای آن سالها و اثرات مخرب از یک نظر و سازنده از نظر دیگران (از جمله همین آقای دکتر)، نباشد.
یادم میآید که آقای دکتر یکی از اعضای شورای این «انقلاب فرهنگی» بودند و مدتی هم به انجام وظیفه مشغول، اما بعد کنار کشیدند.
میدانم... لطفا کمی تأمل بفرمایید.... همین الان است که صدای اعتراض بلند میشود که: ای بابا! ول کن! الان را نگاه کن! چه کار به گذشته داری!
این را هم خوب میدانم که انگار نباید از اینگونه یادآوریها کرد. چشم...
من قبول دارم که آدمیزاد شیر خام خورده عوض میشود، تغییر میکند، ترقی میکند، گاهی هم البته وامیترقد... هیچ اشکالی ندارد، خیلی هم خوب است....
اما اجازه بدهید یک کلمه بگویم و تمام کنم که: آیا این آقای دکتر عبدالکریم سروش، فیلسوف بزرگِ هموطن ما، این شخصیت اندیشمند که یکی از صد اثرگذارِ عالم نامیده شده و ما هم خیلی باید از این بابت خوشحال و مفتخر باشیم و هی بر خودمان ببالیم، یک بار، بله فقط یک بار آمدند بگویند: ای ملتِ نادان! ای کسانی که نه قبض حالیتان میشود و نه از بسط سر درمیآورید! من آن زمان اشتباه کردم و بعد چون فیلسوف بودم و دانشمند و به قبض و بسط اندیشیدم و تئوریهای فیلسوفانه صادر کردم، فهمیدم که آن صراط مستقیم نبوده بوده است و شدم اثرگذار...
من که ندیدم و نشنیدم. شما چی؟
البته یک آقای دیگری بود که ایشان هم یکی از اعضای شورای آن انقلاب فرهنگی بودند و فکرشان عوض شد و در کمال صداقت آمدند، گفتند و نوشتند که خطا کرده بودهاند. (هر کار میکنم اسم ایشان این آخر شبی یادم نمیآید. هر وقت یادم آمد مینویسم). هیچ کس هم نیامد ایشان را تنبیه کند و خدای ناکرده بگوید: بالای دو چشم آقای دکتر ابرو....
بگذریم...