مجيد شريف واقفى در مهرماه سال ۱۳۲۷ متولد شد و در۱۶ ارديبهشت ماه سال ۱۳۵۴ توسط همرزمانش به شهادت رسيد.
استعداد فوق العاده اى داشت به طورى كه تحصيلاتش را از كلاس دوم شروع كرد و در تمام دوران تحصيل شاگرد ممتاز بود. به مطالعه و كتاب خيلى علاقه داشت و دوران دبيرستانش را با احراز رتبه سوم در مسابقه معلومات عمومى سراسر كشور و نيز كسب معدل ۹۷/۱۹ در رشته رياضى به پايان رساند.
گرچه معمولاً كسانى كه اهل درس و مطالعه اند چندان توجهى به محيط پيرامونشان ندارند، مجيد نسبت به محيط جامعه و دردهاى اجتماعى حساسيت ويژه داشت. به همين خاطر در دبيرستان به تاسيس انجمن اسلامى پرداخت.
او سال ۴۵ در رشته برق دانشگاه صنعتى آريامهر (شريف) پذيرفته شد. در سال هاى حضورش در دانشگاه، به طور فعال وارد كارهاى مبارزاتى عليه نظام سلطنتى شد. پس از اخذ مهندسى در شركت برق منطقه فارابى مشغول به كار شد. سال ۵۰ نام مجيد و عده اى ديگر لو رفت و مامورين ساواك براى دستگيرى او به اداره شركت برق رفتند. آن روزها رئيس شركت مرخصى رفته بود و مجيد موقتاً جانشين او شده بود. مامورين ساواك بى اطلاع از اين ماجرا ابتدا به اتاق رئيس شركت وارد مى شوند تا از طريق او مجيد را شناسايى و دستگير كنند. از خود او سراغ مهندس شريف واقفى را مى گيرند. مجيد قضيه را مى فهمد ولى بدون اينكه خود را ببازد با آرامش به بهانه صدا كردن شريف واقفى از اتاق خارج مى شود و خود را به دانشگاه مى رساند تا دوستانش را از موضوع باخبر كند. از اين لحظه زندگى مخفى مجيد شروع مى شود.او عضو سازمان مجاهدين خلق بود كه در آن زمان تنها سازمان اسلامى بود كه فعاليت مسلحانه داشت. چندى بعد مجيد وارد مركزيت سازمان مى شود و در رأس يكى از شاخه هاى اصلى سازمان شروع به فعاليت مى كند. همزمان مسئوليت امور امنيتى سازمان، مسئوليت گروه الكترونيكى (شنود فرستنده هاى ساواك) و مسئوليت ارتباط با افراد خارج از كشور را نيز بر عهده داشت.
گروه الكترونيك توانسته بود گيرنده هايى بسازد كه بى سيم هاى ساواك را كنترل مى كرد. در آن زمان ساواك براى شناسايى و تعقيب چريك ها اكيپ هاى گشتى زيادى در سطح شهر داشت كه شبانه روز در مناطق مختلف شهر در حال تردد بودند. سرنشينان مسلح آن رفتار مردم را در كوچه و خيابان زير نظر داشتند و هر كس را كه مشكوك تشخيص مى دادند يا دستگير مى كردند يا تعقيب. آلبوم عكسى نيز داشتند كه عكس افراد مخفى در آن جمع آورى شده بود و اگر قيافه جوانى با يكى از آنها تطبيق مى كرد سراغش مى رفتند.
اين اكيپ ها توسط بى سيم با مركزشان در تماس بودند و به آنها گزارش مى دادند يا از آنها آدرس مى گرفتند تا براى دستگيرى يا تعقيب كسى اقدام كنند. گروه الكترونيك با مسئوليت مجيد كه خود مهندس برق بود گيرنده هايى ساخته بودند و موج بى سيم هاى ساواك را پيدا كرده بودند و قبل از اقدام به عمل از سوى اكيپ ها متوجه مى شدند كه كجا لو رفته و به كجا مى خواهند يورش ببرند.
اين تكنيك باعث شده بود كه امكان دستگيرى بسيار كاهش يافته و موارد زيادى از چريك ها از چنگ ساواك در مى رفتند.
بعد از سال ۵۰ گرچه اعضاى اصلى سازمان دستگير شدند ولى در ميان جوان ها اقبال زيادى براى پيوستن به سازمان ايجاد شد، به طورى كه سازمان از نظر كميت توسعه عجيبى يافت درحالى كه افراد كيفى و ساخته شده خود را از دست داده بود. در اين زمان تشكيلات به سه يا چهار شاخه تقسيم مى شود. راس شاخه كارگرى مجيد شريف واقفى و سپاسى به همراه ليلا زمرديان، وحيد افراخته و محمد يزدانيان بودند.
ارديبهشت سال ۱۳۵۲ تقى شهرام از زندان سارى فرار كرد و به سازمان پيوست. حيات رضا رضايى در خرداد همان سال به پايان رسيد و بعد كاظم ذوالانوار از اعضاى مركزيت دستگير شد. از اين پس تقى شهرام به مركزيت سازمان راه يافت. او باطناً ماركسيست شده بود و به تدريج نظرات ايدئولوژيك خود را ابراز كرده و بحث ها و سئوالاتى را در ميان اعضا عنوان كرد. او كه آدمى پر مطالعه و پركاربود تلاش زيادى كرد تا افراد ديگر را با خود همنوا و همفكر كند. به تدريج اين بحث را پيش كشيد كه ايدئولوژى مذهبى پاسخگوى نيازهاى مبارزه نيست و بايستى ايدئولوژى سازمان را تغيير داد. آنها اين سير تغيير ايدئولوژى را سير انتقاد از خود ناميدند. ادعا اين بود كه اشتباهات و ضربه هايى كه سازمان و افراد خورده اند ناشى از ايدئولوژى مذهبى آنان بوده است.
• تغيير ايدئولوژى
مجيد شريف واقفى از جمله افرادى بود كه به اين روند تن نداد. اما شهرام معتقد بود پذيرفتن ايدئولوژى الزامى است و كسانى كه به اين روند كه تكامل فكرى سازمان است تن نمى دهند به خاطر منافع طبقاتى و خصلت هاى خرده بورژوازى شان است. بنابراين بايستى با اعمال فشار و روش هاى تشكيلاتى خصلت هايشان را اصلاح كرد. بعدها اين شيوه اصلاح مستبدانه و تحميلى را به عنوان يك اصل سازمانى اعلام كردند. در يك حزب يا سازمان انقلابى كمونيستى اين تفكر و منافع پرولترى است كه بايد حكومت كند. طبيعتاً براى آن نيروهاى حزبى كه در اين جهت قرار دارند دموكراسى وجود خواهد داشت. اين ايدئولوژى ها و منافع غيرپرولترى هستند كه بايد تحت فشار و حكومت شدن قرار گيرند. طبيعتاً آن نيروهاى حزبى كه جهت پرولترى ندارند، احساس ديكتاتورى و فشار خواهند كرد. مگر اينكه بتوانند جهت منافع و جهت گيرى سياسى _ ايدئولوژيك خود را با پرولتاريا هماهنگ سازند.» (مسائل حاد جنبش ما، مقاله چگونه يك مبارز براى انحراف مبارزه تلاش مى كند؟ از انتشارات سازمان مجاهدين خلق- ماركسيست شده _ ،۱۳۵۵ صفحه ۱۱۷)
مجيد كه مى ديد آنها مى خواهند سازمان را مصادره كنند، به فكر افتاد از سازمان جدا شود و مسئله را با ساير همكاران خود و از جمله مرتضى صمديه لباف در ميان گذارد. لذا شروع به جذب افراد ماركسيست نشده سازمان در دو شاخه تحت مسئوليت تقى شهرام و بهرام آرام كرد. مركزيت سازمان كه از اين روند مطلع شده بود به تدريج مسئوليت هاى وى را گرفته و ارتباطش را با سازمان كمتر كرد.حدود تابستان ۵۳ شاخه تحت مسئوليت مجيد (شاخه كارگرى) منحل شد. وى به رغم اينكه كماكان عضو مركزيت بود و در جلسات آنها حضور مى يافت مسئوليت مهم و قابل توجهى نداشت. در پائيز ۵۳ نيز او را واداشتند كه در يك كارخانه به كار كارگرى بپردازد.
به رغم به كار بردن همه اين شيوه ها نتايج مطلوب به دست نيامد. مجيد و دوستانش همچنان بر عقيده مذهبى خود پايبندى نشان دادند و زير بار تحميل فكرى تقى شهرام و بهرام آرام دو عضو مركزيت ماركسيست شده نرفتند.شهرام در بيانيه تغيير ايدئولوژى سازمان برخورد با مجيد را چنين توضيح داده است: «مجيد با چند تن از عناصر متزلزل و كسانى كه در همان مراحل اول مبارزه ايدئولوژيك تصفيه شده بودند، تماس برقرار كرد و با اغواى آنان درصدد برآمد براى خود دار و دسته اى تهيه ببيند... او بالاخره بعد از چهار ماه توطئه خائنانه عليه سازمان موفق مى شود دو نفر از افرادى كه يكى از آنها به طور كامل از سازمان اخراج شده بود (خائن شماره ۳) [احتمالاً سعيد شاهسوندى] و نفر ديگرى كه مراحل انتقادى خود را مى گذراند (خائن شماره ۲) [مرتضى صمديه لباف] و يك نفر ديگر را به طور بينابينى [خليل فقيه دزفولى] با خود همراه سازد... مچ آنها به زودى گرفته شد و راز خيانت هاى چهار ماهه آنان از پرده بيرون افتاد. از طرف سازمان خائن شماره يك و خائن شماره دو محكوم به اعدام شدند. با اعدام خائن شماره يك [شريف واقفى] او به سزاى خيانت هايش رسيد، در حالى كه خائن شماره دوم [صمديه] توانست از مهلكه جان سالم به در ببرد اما به چنگ پليس افتاد... اينها قسمتى از مقاومت ها، مشكلات و خارهاى تيز و زهرآگين بودند كه در مقابل راه ما و در سراسر راه پرپيچ و خم «تصفيه و احياى ايدئولوژيك سازمان» قرار داشتند.»
به اين ترتيب شهرام و همفكرانش صرفاً به اين دليل كه انديشه خود را حق مطلق مى پنداشتند و براين باور بودند كه هر كس زير بار حق نرود بايد نابود شود حكم مرگ شريف واقفى و صمديه لباف را صادركردند. سعيد شاهسوندى اين واقعه را چنين توصيف مى كند: «در ارديبهشت ۵۴ شريف واقفى به عنوان خائن شماره ۱ توسط نارفيقان، غياباً محكوم به اعدام شد، حكم اعدام انقلابى به ناجوانمردانه ترين شكل در يكى از كوچه هاى جنوب شهر تهران در ساعت ۳ بعدازظهر روز ۱۶ ارديبهشت ۱۳۵۴ توسط كسى كه مجيد بارها او را از خطر مرگ نجات داده بود به اجرا درآمد. عاملان براى پوشاندن جنايت مسلم خود جسد او را نيز سوزاندند.
نيم ساعت قبل از اين جنايت مجيد با من قرار داشت، ما بعد از صحبت درباره كارهاى روزمره و جارى تشكيلات از يكديگر خداحافظى كرديم. من به دنبال انجام كارهاى تعيين شده رفتم و او بر سر قرار نارفيقان سازمانى، قرارى كه «قربانگاهش» بود رفت.همان روز در ساعت ۸ شب مرتضى صمديه لباف در سر قرار سازمانى ديگرى مورد حمله مسلحانه قرار گرفت. مرتضى در اين حمله شديداً مجروح شد، اما توانست موقتاً جان سالم به در برد. او زخمى از خنجر نارفيقان گرفتار چنگال ساواك شد تا در بهمن همان سال و بعد از تحمل شكنجه هاى فراوان تحويل جوخه اعدام شد.»
محسن خاموشى كه صحنه ترور شريف واقفى را ديده است آن واقعه را چنين توصيف كرد: «به ما گفتند: حسين (صمديه لباف) و يك نفر ديگر به گروه خيانت كرده اند و يك انبار را با سه اسلحه تخليه كرده و گريخته اند. حسين (صمديه لباف) آدم تروريستى است و ممكن است اعضاى كميته مركزى را كه در كوچه و خيابان مى بيند ترور كند. فرد ديگر يكى از اعضاى سابق كميته مركزى سازمان است...
قرارشد تا فردا كه روز اعدام يكى از آنها است، برزنت، نايلون، ابر و يك ظرف بزرگ آب تهيه كنيم و هر كدام از ما يك دست لباس اضافى داشته باشيم. يك لنگ هم براى اين كه دور سرش بپيچيم بايد تهيه مى شد. محلى واقع در بيابان مسگرآباد، اول جاده مسگرآباد به ما آدرس داد تا برويم ببينيم و جسد را آنجا بسوزانيم. من و عباس (حسين سياه كلاه) منطقه را ديديم و قرار براى فردا ساعت ۸ صبح گذاشتيم...
مجيد شريف واقفى با وحيد افراخته قرار داشت و در نتيجه وحيد سر قرار او رفت. ما هم در يك كوچه، نمره هاى اصلى ماشين را باز كرده و نمره هاى جعلى را پشت شيشه گذاشتيم و عازم محل عمل شديم. قرار شده بود عمل در كوچه اديب الممالك انجام بشود.
... چند لحظه بعد صداى تير بلند شد و من لنگ را برداشته داخل كوچه شدم. مجيد شريف واقفى به صورت روى زمين افتاده بود... جسد را وحيد افراخته و حسين سياه كلاه در داخل صندوق عقب انداختند، بعد در صندوق عقب را بسته و همگى سوار ماشين شديم.در خيابان عارف، وحيد افراخته از ماشين پياده شد و من و حسين سياه كلاه به راه خود ادامه داديم. به محلى واقع در دو كيلومترى جاده مسگرآباد رفتيم و در گودالى جسد را انداخته و كلرات و بنزين روى آن ريختيم. جيب هاى آن را تخليه كرديم. دو عدد قرص سيانور داشت، مقدارى نوشته كه آيه قرآن در آن بود و حدود ۴۰۰ تومان پول. بعد عباس فندك را آتش زد و يك مرتبه شعله آتش بلند شد.»
اين شعله لحظاتى بعد خاموش شد. اما اين ترور ايدئولوژيك آتشى در عرصه سياسى ايران به پا كرد كه دود آن به چشم همه نيروهاى سياسى و ملت ايران رفت و ثمرات آن هنوز از بين نرفته است.
تقى شهرام گمان مى كرد با اعمال اين خشونت ها رهبرى پرولتاريا را تثبيت مى كند. در بيانيه تغيير ايدئولوژى سازمان كه در شهريور ۵۴ منتشرشد نوشت: «اينك عمده اين بحران ها از سر سازمان گذشته است و ما بر مواضعى مستحكم تر و خلل ناپذيرتر از گذشته، مواضعى كه اكنون بر «فلسفه عملى» و انديشه «ماركسيسم - لنينيسم» قرار دارند، باز هم مصممانه پيش مى رويم.»
غافل از آن كه هيچ بنايى بر پايه زور و خشونت مستحكم نمى شود. او با عمل خويش ضربه سهمگينى به كل جريان روشنفكرى در ايران زد.
از آن پس اختلافات ايدئولوژيك رنگ خون به خود گرفت. نيروهاى سياسى به جاى رقابت فكرى سالم، به انتقام گيرى كشيده شدند.
صف بندى نيروها دگرگون شد. جنبش مذهبى به مرزبندى جدى با ماركسيست ها پرداخت و روحانيت با شتاب بيشترى وارد صحنه شد. يك سال پس از پيروزى انقلاب تقى شهرام دستگير شد و در دادگاه به اعدام محكوم شد. در حالى كه تصفيه خونين ايدئولوژيك از محدوده يك سازمان خارج شده، چون اختاپوسى بر فضاى سياسى جامعه سنگينى مى كرد.