در يك بحث مقدماتي و روش شناسانه، اينكه «تجربه هشت سال گذشته» چه چيزي را اثبات يا رد ميكند چندان مهم نيست بلكه مهمتر آن است كه آيا اين عبارت و گزارههاي حاوي آن در متنهاي كتبي و شفاهي پديدآمده در چند ماه گذشته، معناي محصل و به اصطلاح مشت پركني دارند يا نه؟ و اگر دارند چيست آن معناي موردنظر كه بتوان آنرا نيز به عيار نقد سنجيد.
هرچند از سوي پديدآورندگان بسياري از متنهاي ياد شده، تلاشي براي معناكردن اين عبارت كليدي (يعني تجربه هشت سال گذشته) و گزارههاي حاوي آن صورت نگرفته و اين عبارت چونان كيميايي معجزهگر به هر نتيجه دلخواه راه برده است اما به نظر ميرسد بتوان با بررسي جايگاه و نقش تجربه در دانش سياست بخشي از اين نقيصه را جبران كرد تا اين گزارهها نيز از پرده ابهام بيرون افتند و نقدپذير گردند و معلوم شود تجربيات سياسي هشتسال گذشته و پيش از آن حكايت از ابطال يا اثبات چه نظريههايي دارند و چه چشماندازهاي تازهاي را نيز پيش چشم جامعه ايراني ميگشايند.
وقتي از تجربه سياسي سخن ميگوييم لامحاله سياست را بهگونه يك دانش تجربي در نظر ميآوريم كه در آن دستكم صدق برخي از گزارهها، مستقيم يا بهواسطه محصول تجربه است. اما تجربه در معناي علمياش، فراتر از مشاهده و آزمون منفرد، عبارتاست از توالي و تكرار مشاهدات و آزمونها در شرايط و موقعيتهاي متفاوت به گونهاي كه يك فرضيه را در تبيين يك رويداد اثبات، تقويت و يا ابطال نمايد.
اين تعريف از تجربه، دشواريهاي جدي در نگرش ما نسبت به مسائل اجتماعي و انساني از جمله مقوله سياست و تحولات سياسي ايجاد ميكند، زيرا اينگونه رويدادها نه خود عيناً تكرار ميشوند و نه ما را توان تكرار كردن آنها در كارگاه بزرگ جامعه بشري است. بنابراين چارهاي نيست جزآنكه يا با تجريد و انتزاع تجربههاي مشابه گذشته و حذف برخي شرايط انضمامي و جزئي بهقدر مشترك مفروض دست يابيم و يا آنكه با خلق مدلهاي ذهني مستقل از اطلاعات عيني، بمثابه تجربههاي فرضي، اين خلأ را پركنيم.
بدينگونه هرگونه ارزيابي و داوري نسبت به درستي و نادرستي نظريهها و عملكردهاي سياسي هشت سال گذشته را فراتر از حوادث و رويدادهاي مختص به اين برش زماني، بايد به محك مجموعهاي پرشمار از تجربههاي مقدم و مشابه يا تجربههاي مفروض آزمود.
اين كار البته دشوار است و طولاني مدت و طاقتفرسا. بهعلاوه محتاج حداقلهايي است از بينش علمي و دانشنظري و با صدور بيانيههاي ضربالاجلي كه به سادگي آغاز و فرجام تاريخ را به هم ميچسباند و بيپروا، از تجربه هشت سال و بيست و پنج سال و يكصد سال گذشته آن هم در ابعاد جامعهاي بزرگ و پيچيده مثل ايران سخن ميگويد و نتايج قطعي استخراج ميكند و براي اهداف كلان و درازمدت، راهكارهاي دو،سه مرحلهاي عرضه ميدارد به كلي متفاوت است.
متأسفانه در بسياري از گفتهها و نوشتههاي منتشر شده در بازار سياست ايراني، بهويژه در روزها و هفتههاي گذشته، آنجا كه به تجربه عصر اصلاحات اشاره ميشود همين رويكرد مشهود است.
در اين رويكرد با فروكاستن مسائل متعدد جامعه ايران به يك مسأله و سپس محالانگاشتن حل مسأله يادشده با راهحلهاي اصلاحطلبانه، هرگونه تلاش مدني و مسالمتآميز براي ايجاد تغييرات مطلوب در ساختار سياسي و اجتماعي ايران بيهوده تلقي ميشود بيآنكه هيچ راهحل ايجابي و مثبت ارائه گردد.
تحليل گفتماني اين رويكرد غيرعلمي در نقد اصلاحات و اصلاحطلبان نشانگر نوعي شتابزدگي تاريخي است كه در جاي خود بايد بدان پرداخت.
اما آنچه به اين گفتار كوتاه و مقدماتي مربوط ميشود اين است كه توليد ادبياتي از اين دست سنخيتي با دانش سياسي ندارد و تنها در فرآيند رشد گفتمان سياسي در ايران اختلال ايجاد ميكند.
صرفنظر از اينكه راهبرد اصلاحطلبي و راهكارهاي اصلاحطلبان در هشت سال گذشته چه رهاوردهاي نيك و بد براي جامعه ايراني داشته است در يك نكته ترديد نميتوان كرد و آن اينكه انديشه اصلاحطلبي در مقايسه با انديشههاي رقيب مقدم برخود و همزمان با خود از غنا و برتري ويژه برخوردار بوده و در هماوردي نظري دست بالا را داشته است.
تجربه انقلاب، جنگ مسلحانه، شورشگري، كودتا و ... توسعه گراييآمرانه در تاريخ معاصر ايران و جهان در باروري نظري انديشه اصلاحگرايي ايراني نقش بسيار داشته است. از اينرو انديشه و عمل اصلاحطلبان در هشت سال گذشته اگرچه به جهات متعدد از جمله فقدان پيشينه طولاني مدت و تار بودن چشماندازهاي پيشرو، محل انتقادات فراوان است اما در عين حال به سياست علمي و تجربي نزديكتر است تا گزارههاي ابطالناپذيري كه در تاريكي ابهام از تيررس هر نقد نظري و آزمون تجربي دور ماندهاند.
اينكه دورهاي به پايان رسيده و دورهاي ديگر آغاز ميشود-يا بايد آغاز شود-يك سخن است و اينكه تجربه هشتسال گذشته حكايت از ناكامي راهبرد اصلاحطلبي و ناكارآمدي اصلاحطلبان دارد سخني ديگر. گويندگان سخن اخير دستكم اخلاقاً وظيفه دارند كالاي سربسته «تجربه هشت ساله» را بگشايند و با دقايق و جزئياتش در معرض رأي و نظر و نقد داوري مخاطبان خويش قرار دهند و اين كار مستلزم صورتبندي گزارههاي نقدپذير است.
ناگفته پيداست صورتبندي و عرضه گزارههاي علمي و نقدپذير به معناي تضمين صدق آنها نيست و مثل هر گزاره علمي ديگر، اين نقطه قوت به نقطه ضعفي تبديل ميشود كه انديشههاي رقيب را به نقد و نقض آنها قادر ميسازد. در اين صورت اگر انديشه فرا اصلاحطلبي چونان انديشههاي علمي نقدپذير گردد آنگاه بايد در انتظار آن باشد كه هواداران كاميابي اصلاحات نيز با تكيه بر تجربه سالها و دهههاي گذشته به نقد آن بنشينند و بر آن خرده بگيرند.
تا بعد.