- "از ميثم به مرکز؛ از ميثم به مرکز!
- ميثم به گوشم.
- (ميثم، هيجان زده) يک عده از تظاهرکننده ها منو توي راه پله ي يک ساختمون گير انداختن!
- ميثم، مرکز. موقعيت... ميثم، مرکز. موقعيت...
- موقعيت:...
- نيروي کمکي ارسال مي شه. موقعيت خودتون رو حفظ کنيد.
.... بعد از چند دقيقه...
از مرکز به تمام واحد ها. ما هنوز براي برخورد با آشوب گران دستوري دريافت نکرديم ولي اين دستور به زودي صادر خواهد شد و نوبت ما هم خواهد رسيد..."
(مضمون گفت و گوي مرکز پليس تهران با واحدهاي عملياتي در حوادث کوي دانشگاه).
نوبت نيروهاي سرکوبگر ِ حکومت اسلامي خيلي زود فرا رسيد و زخمي بر پيکر جنبش دانشجوئي وارد آمد که هرگز التيام نخواهد يافت.
آيت الله خامنه اي که ابتدا با صدائي محزون، آتش زدن عکس هاي خودش را رخصت داده بود، به ناگهان صفحه را برگرداند و با لحني تند دستور حمله را صادر کرد. از آن لحظه به بعد دانشجويان، اراذل و اوباش ناميده شدند و جان و مالشان در معرض هجوم عمال حکومت قرار گرفت.
در همان حد و حوالي، هنگامي که اين گفت و گو ها ميان نيروهاي انتظامي جريان داشت و همه منتظر رسيدن ِ دستور ِ سرکوب "از بالا" بودند، مسئولي تلاش مي کرد دانشجويان را آرام نگه دارد و آنان را به خوابگاه برگرداند. دانشجويان ِ خشمگين دوست و دشمن نمي شناختند. فرياد مي کشيدند و مشت هوا مي کردند و عمامه مي پراندند. آرام کردن اوضاع، ديگر ممکن نبود و تنها راه براي جلوگيري از گسترش ِ حرکت دانشجويي در سطح شهر، حمله با تمام قوا و زهر چشم گرفتن بود. ديگر کاري از دست کسي بر نمي آمد. مسئول دلسوز هم مجادله را رها کرد و به دفتر خود بازگشت. نام او تاج زاده بود...
***
مشکل بزرگي که ما با آن روبه رو هستيم عدم پذيرش مسئوليت توسط مسئولان حکومتي است. از زمان شاه تا کنون هيچ کس مسئوليت حوادث بد ِ سياسي را به گردن نگرفته است. هويدا مي گويد اگر بدي بوده سيستم مسئول است، من مسئول نيستم. شاه مي گويد، دولت مسئول است، من مسئول نيستم. هاشمي شاهرودي مي گويد، زيردستان من مسئول هستند، من مسئول نيستم. خامنه اي هم بارها با قربانيان حکومت اش چنان همدردي کرده که يعني قواي ديگر مسئول هستند، و من مسئول نيستم.
در مورد حوادث سال هاي شصت هم ظاهرا هيچ کس مسئول نيست. گوئي مسئولان آن زمان همه مرده اند و ديگر ضرورتي براي سخن گفتن از آن سال ها نيست. خون هزاران نفر ريخته شده، جسم و جان ِ صدها نفر در زير شکنجه هاي وحشيانه ي قرون وسطائي آسيب ديده، خانواده ها از هم پاشيده، و هيچکس جز خلخالي و لاجوردي و سه قاضي هليکوپتر سوار مسئول نيست.
وقتي هم سخني از آن سال ها به ميان مي آيد، مسئولان امروز به علامت انزجار و کفايت دستي تکان مي دهند و لبي ور مي چينند و حوصله ي پاسخگوئي ندارند. گذشته ها گذشته و بايد به فکر آينده بود!
***
خوشحالم بالاخره يک نفر پيدا شد که لااقل بخشي از آن چه را که در آن سال ها گذشته تائيد کند. از اين نظر آقاي تاج زاده براي من قابل احترام است. اگر دوستان گرانقدري که معتقدند آقاي تاج زاده کم از گنجي براي پيشبرد آزادي در اين مملکت نکرده است اجازه دهند چند تذکر حاشيه اي بر گفته هاي ايشان دارم.
آقاي تاج زاده در پاسخ به آقاي فتوره چي - که بحث موضع گيري در باره ي خشونت هاي سال 60 را پيش مي کشد - مي گويد:
"من تصور مي کنم اکثريت جامعه، بيش از آنکه نگران سابقه ما باشد، نگران توانائي ما در نهادينه کردن دموکراسي است. چون ملت نگاه شان به آينده است و نه به گذشته".
با اين حساب، از نظر آقاي تاج زاده، همه چيز مشمول مرور زمان شده و پرداختن به گذشته، حاصلي جز اتلاف وقت نخواهد داشت. آقاي تاج زاده فراموش کرده اند که عوامل حکومت چطور بچه ها را در وسط خيابان، پاي ديوار مي گذاشتند و به گلوله مي بستند. فراموش کرده اند که بچه هاي سيزده چهارده ساله اي را که حتي نام و نشان شان معلوم نبود اعدام مي کردند... ادامه نمي دهم. اين داستاني است که اکثر خوانندگان اهل سياست با آن به خوبي آشنا هستند. فقط به آقاي تاج زاده يادآوري مي کنم پدر و مادر ها و همسر و فرزندهاي آن کشته شدگان ِ "گذشته"، هيچ چيز را فراموش نکرده اند و در آينده نيز فراموش نخواهند کرد. حال مسئله را از زاويه ي ديگري بررسي مي کنم.
آقاي تاج زاده در مصاحبه شان مي فرمايند:
"ما هيچوقت موافق نبوده و نيستيم – چه قبل از سال 60 و چه بعد از آن – که کسي به خاطر عقيده اش کشته شود. اگر بحثي بود بايد در فضاي مناسبي صورت مي گرفت... سال 58 در مجلس چه کساني رد شدند؟ جز اعضاي حزب توده که نمي توانست به کتاب آسماني قسم بخورد کس ديگري رد شد؟.... با اين حال منطق ما گفت وگو بود وشما مي توانيد به مناظره هاي تلويزيوني آن سال ها رجوع کنيد. البته همان زمان هم مجاهدين خلق مي گفتند که در مناظره شرکت نخواهند کرد. يعني از همان زمان هم به جاي مناظره تلويزيوني و صندوق راي مي خواستند در خيابان عرض اندام کنند، که جامعه به سمت خشونت برود وچون فکر مي کردند که در فضاي خشن متشکل هستند، مي توانند پيروز شوند ولي درپاي صندوق راي مي دانستند که شکست مي خورند. چون اکثريت مردم آنان را قبول نداشتند..."
من با اجازه ي دوستان اصلاح طلب، به صراحت عرض مي کنم که آقاي تاج زاده دروغ مي گويند. هر چه در اين بند از سخنان ايشان آمده کذب ِ محض است. ايشان يا مطلع است يا بي اطلاع. اگر مطلع است سخنانش سراسر دروغ است و اگر بي اطلاع است، نبايد در اين باره سخني بگويد.
مجاهدين خلق، از ابتدا طرفدار خشونت نبودند. رفتار حکومت، آنان را به خشونت کشاند. احتياط مجاهدين در نگه داري اسلحه و آمادگي نظامي فقط به خاطر رفتار حکومت و عوامل سرکوبگر رسمي و غير رسمي آن بود، نه چيز ديگر. نظام اسلامي از همان اولين روز استقرار، اعضا و هواداران اين سازمان را مورد آزار واذيت قرار داد.
مجاهدين چون موافق قانون اساسي نبودند و صادقانه و صريح مخالفت شان را ابراز کردند، از تمام حقوق آتي خود محروم شدند. آنها هر چه کوتاه مي آمدند، حکومت و حزب جمهوري اسلامي و سازمان مخفي "مجاهدين انقلاب اسلامي" – که نقش "دخمه"نشينان و لباس شخصي هاي امروز را بازي مي کردند – يک گام پيش مي گذاشتند. جان و مال مجاهدين خلق دائما در معرض خطر بود.
آقاي تاج زاده لابد به خاطر دارند که چه کساني در مقابل روزنامه ي "مجاهد"، روزنامه ي "منافق" منتشر و در نمازهاي جمعه توزيع مي کردند. ايشان اگر بحث گذشته کسل شان نمي کند، لابد به خاطر دارند که چه کساني به درمانگاه مجاهدين که در محل خانه ي سرهنگ زيبايي بود حمله مي کردند. چه کساني در مقابل اين ساختمان به کار استراق سمع و جمع آوري مدرک مشغول بودند. چه کساني بعد از حمله ي نهائي به اين ساختمان در ماه رمضان، قابلمه هاي غذا را که براي بيماران آماده شده بود مانند مدرکي دال بر بي ديني مجاهدين بيرون مي آوردند و در معرض تماشاي عموم قرار مي دادند.
مجاهدين خلق کم طرفدار نداشتند و حتي نماينده اي هم از آنها – اگر درست به خاطرم مانده باشد در مسجد سليمان – براي مجلس انتخاب شد که ياران آقاي تاج زاده تحمل آن يک نفر را هم نکردند.
آقاي تاج زاده دروغ مي گويند. اگر مجاهدين خلق در يکي دو مناظره ي اول شرکت نکردند در يکي دو برنامه ي تلويزيوني ديگر آمدند و صحبت کردند. خود موسي خياباني دلاور، در يک برنامه ي تلويزيوني حاضر شد و با نگاه کردن مداوم به ساعتش - به اندازه اي که به او وقت داده شد (گمان مي کنم ده دقيقه)- با مردم سخن گفت. نگراني موسي از آن بود که مسئولان تلويزيون گفتار او را کوتاه کنند.
آقاي تاج زاده براي اين که يادشان بيايد در آن سال ها چه خبر بود از سردار ضرغامي بخواهند که از آرشيو تلويزيون، ويدئوي برنامه ي "ريشه ها" را در اختيارشان قرار دهد تا به دو چشم خودشان ببينند که در امجديه چه گذشت. در ميتينگ ها و سخنراني هاي گروه هاي چپ چه گذشت. چه کساني به ميان جمعيت در ميدان آزادي نارنجک انداختند. چه کساني سخنراني مجاهدين را در ترمينال خزانه مورد هجوم قرار دادند و... ماجراهاي تلخ بسيار است، آقاي تاج زاده! و اين روزها هنوز از خاطرها نرفته است.
در مورد حزب توده نيز آقاي تاج زاده در همين يک پاراگراف دچار تناقض مي شود. صريح تر بگويم دروغش آشکار مي شود. اگر باور نکنيم که مجاهدين در ابتدا خواهان خشونت نبودند، طرفداري حزب توده از جمهوري اسلامي و فعاليت غيرمسلحانه ي آنها را که نمي توانيم انکار کنيم؟ حزب توده فقط دنبال ترويج فرهنگ مارکسيستي و انتشار کتاب و روزنامه بود. همان چيزي که بيان عقيده نام دارد.
حزب توده نه در زمان شاه، و نه در زمان جمهوري اسلامي اهل درگيري و خشونت و اسلحه کشي نبود. تئوري هاي حزب توده اصلا مخالف چنين روش هايي بود. حزب توده، جمهوري اسلامي را ضد امپرياليست مي دانست و حمايت از آن را براي تقويت شوروي و تضعيف آمريکا لازم مي ديد.
حزب توده اگر چه مارکسيست بود، اما به راستي پيرو خط امام بود. خطي که مخالف نظام سلطنتي و سرمايه داري وابسته بود. خطي که مخالف انجمن حجتيه و انديشه هاي خشک و جزمي ياران حلبي بود. اينها واقعيت هائي است که به هزار سناريو هم نمي توان به شکل ديگري در آورد.
حزب توده فقط و فقط در کار ترويج فکر و انتشار کتاب و روزنامه و مجله بود. آقاي تاج زاده به روشني مي فرمايند که "حزب توده به خاطر اين که نمي توانست به کتاب آسماني قسم بخورد..." و اين يعني رانده شدن از نهادهاي سياسي به خاطر داشتن عقيده اي متفاوت.
اگر باور کنيم که مجاهدين طرفدار بحث نبودند، طرفدار ِ بحث بودن ِ حزب توده را که نمي توانيم انکار کنيم؟ حزب توده آن قدر از نظر تئوري قوي بود که کسي جرئت بحث با اعضايش را نداشت. مخالفان حزب اعم از مذهبي و غير مذهبي هواداران شان را از رو به رو شدن با اعضاي حزب بر حذر مي داشتند چون مي ترسيدند اعضاي حزب با منطق قوي و علمي خود آنها را به سمت حزب جذب کنند.
اما حکومت چه کرد؟ در بحث هاي مثلا آزاد، تئوريسين ِ حزب را به نقطه اي کشيد که بايد با زبان خودش اعتراف مي کرد که وجود خدا از ديدگاه ماترياليستي مردود است تا بکنند آن چه را که با از دين برگشتگان در گذشته ها مي کردند.
اما حزب تن نداد. هر چه آقاي دکتر سروش و آقاي مصباح يزدي تلاش کردند طبري را به اين ورطه ي هولناک بکشانند، او تن نداد و چون آقايان بحث سياسي را مشروط به بحث ايدئولوژيک کرده بودند، بساط مناظره بر چيده شد.
اگر ابراز عقيده واقعا آزاد بود، هم طبري قادر بود سروش و مصباح را بر سر انگشتش بچرخاند و هم کيانوري قادر بود آيت الله بهشتي را با پولميک قوي خود بر سر جايش بنشاند. سروش با کلي کتاب درمقابل پيرمرد قرار گرفت و حتي با استناد غلط – که در جلسه ي بعدي طبري غلط بودن آن را ابراز کرد - سعي در پيش بردن حرف خود داشت و مصباح هم بر سر کلمه ي "توتولوژي" – که معني آن را نمي دانست - پايش در وَحَل گير کرده بود. کيانوري هم بهشتي را با همان مواد قانون اساسي چنان پيچاند که مجال سفسطه نمي يافت.
ياران سابق آقاي تاج زاده با اين انديشه وران اهل علم و سياست چه کردند؟ هم ما و هم آقاي تاج زاده خيلي خوب مي دانيم که چه کردند و بحث را بيش از اين باز نمي کنيم.
با تمام اين احوال از آقاي تاج زاده متشکرم که لااقل مي پذيرند که آن زمان اتفاقات نامطلوبي افتاده! همين هم البته جاي سپاس و قدرداني دارد. اميدواريم آقايان دکتر معين و ديگر دوستان اصلاح طلب هم مانند آقاي تاج زاده به صراحت نظرشان را راجع به گذشته ها بيان دارند، تا ما هم بتوانيم با خيال آسوده آينده را به دستان پر کفايت شان بسپاريم.