[email protected]
اسطوره شدن قدرت در ازمنه تاریخ بشر و نيز اسطوره شدن سیاست در دوران جدید، نمی توانست با ایجاد رشته ای از محرمات همراه نباشد. اگر به زبان اسطوره شناسي سخن بگوييم، این محرمات تابو نامیده می شوند. تابوها محصول قدرت هستند. در تحلیل فروید از اسطوره های «توتم و تابو»، همین معنا از تابوها استفاده می شود. فروید از دو نوع تابوی طبیعی و غیر طبیعی یاد می کند. تابوی های طبیعی، به طور مستقیم به نیروی اسرار آمیز اشیاء و یا اشخاص اسطوره ای وابسته اند. این تابوها غیر قابل انتقال هستند. اما تابوهای طبیعی ، به طور غیر مستقیم از نیروهای طبیعی سرچشمه می گیرند. بعضی از کاهنان و پیشوایان به دلیل نفوذ و موقعیتی که از راه ارتباط با اسطوره ها بدست مي آوردند، می توانستند از تابوی غیر مستقیم تاثیر بگیرند. بنا به گفته فروید، هدف اصلی تابوهای مستقیم، صیانت از افراد برجسته مانند، پیشوایان و کاهنان و نیز، حراست از اشیائی بود که برای آنها نوعی ارزش قائل بودند. ملاحظه می کنید که ، دارائی ها نیز به مثابه تجلی قدرت اقتصادی، در ذیل منع ها و محرمات تابویی حراست می شدند.
تابوهایی که نزدیک شدن به آنها موجب آشفتگی و نظم زندگی می شد و همچنین تابوهایی که با هدف حمایت از ضعفا ، زنان و کودکان به وجود می آمدند، به طور غیر مستقیم دستاورد کانون های قدرت بودند. زیرا کانون های قدرت با ایجاد این تابوها یا محرمات، حریم هایی پیشاروی جامعه ايجاد می کردند، به طوریکه اگر جامعه ضعفا محدوده های تابویی را رعایت می کردند، می توانستند از حمایت اسطوره ای برخوردار باشند. یکی از این محدوده ها، محدوده اقلیمی کانون های قدرت بود، جامعه باید می دانست که به این محدوده نباید نزدیک می شدند، و یا در صورت نزدیک شدن، باید با ذکر اوراد و آداب خاص و در زمانهایی خاص، نزدیک می شدند. فروید در کتاب خود می نویسد : «عوارض هتک حرمت یک تابو، تنها مانع شدت نیروی جادویی موجود در تابو نمی شد، بلکه با میزان شدت مانای (نیروی طبیعی) موجود در شخص خاطی، که با آن نیروی جادویی مقابه می کند، نیز بستگی دارد. فی المثل سلاطین و کاهنان واجد یک نیروی خارق العاده هستند و اگر رعایا و تابعین با آنها پیوسته تماس حاصل کنند، به مرگ دچار می شوند1».
در تعریفی که فروید از تابو ارائه می دهد، تابو«هر چیزی است که به دلیل و علتی، مرگ و اظطراب در دل می افکند». بنابراین، به موجب این تعریف و عوارضی که تابوها ایجاد می کردند، تابوها نمی توانستند بیرون از روابط قدرت ایجاد شوند. بنا به خاصیت مغناطیسی تابوها و تاثیری که از نیروهای جادويي می گرفتند، نزدیک شدن به تابوها، اگر به مرگ منتهی نمی شد، حداقل موجب اختلال در نظم زندگی می شدند. بدین سیاق بود که تابوها به «منطقه ممنوعه ارتماسی» با قدرت تبدیل می شدند. وقتی می بینیم که هیچ قدرتی، خواه قدرت سیاسی و خواه قدرت سیاسی و خواه قدرت اجتماعی و خواه قدرت فرهنگی، نمی تواند بدون وجود این «حوزه ممنوعه ارتماسی» دوام و بقاء داشته باشد، آیا این حقیقت که تابوها فرآورده نظمی بودند که کانون های قدرت به وجود می آوردند، تصدیق نمی شود؟
تابوها یی که قدرت ایجاد می کنند سه دسته هستند. یک دسته، تابوهایی اند که کانون های قدرت باید از آنها پرهیز کنند و دسته دیگر تابوهایی اند که جامعه و طبقات ضعيف باید از آنها پرهیز کنند و دسته سوم، تابوهایی هستند که تماس و یا امتناع از آنها به شیوه های مختلف، هم برای کانون های قدرت و هم برای جامعه سود و زیان های خاصی ایجاد می کنند. در این نوشتار کوشش می شود تا شرح این سه تابو را از مطالعه بگذرانیم.
1- تابوی شفافیت
تابوی شفافیت در زمره تابوهایی است که «منطقه ممنوعه ارتماسی» قدرت، بشمار می آید، تابویی که با نزدیک شدن بدان «مرگ و اضطراب» در دل قدرت می افکند. ورود به این منطقه، مساوی است با نحیف شدن تدریجی و یا انحلال ناگهانی کانون های قدرت. نطفه زندگی اين کانون ها در ظلمت سانسور منعقد می شود. در شفافيت و روشنايي، هيچ قدرتي تشكيل نمي شود و بدون تاریکی، هیچ قدرتی حتی لحظه ای دوام نمی آورد. زندگی «دو زیستی» کانون های قدرت در تاریکي و روشنایی ، وابسته به تقویت تابوهای اجتماعی است. اگر تابوهای اجتماعی نقش فعال خود را به صور گوناگون حفظ کرده باشند، کانون های قدرت می توانند بخش هایی از وجود خود را بیرون از تاریکی هدايت مي دهند. بخش هایی که در صورت شکسته شدن تابوها اجتماعی، موقعیت زندگي از كانون هاي قدرت مي ستاند. از این رو تمام اشکال اجتماعی که به منزله جلوه های گوناگون قدرت وجود دارند، کوشش می کنند تا به روش هایی از نزدیک شدن به تابوی شفافیت پرهیز کنند. این روش ها بنا به تهديدها و عوامل درونی و بیرونی كانون هاي قدرت، از روش هاي «نرم افزار» تا «سخت افزار» تغيير مي كنند. مثلا قدرت های خرد گرا سعی دارند تا با استفاده از روش های نرم مانند، سانسور، استفاده از زبان ابهام، بی اعتنایی به پرسش ها، استفاده از واژه های کلی و بی اثر، قلب حقیقت و یا ترویج فرهنگ مصلحت به جای فرهنگ حقیقت و یا آنچه که در کشورهای دموکراتیک به عنوان، تبدیل «فرهنگ به سرگرمی» متداول است، از نزدیک شدن به تابوی شفافیت اجتناب کنند.
تاریک بودن فضای «وجدان عمومی» جامعه، می تواند به مثابه سپر حفاظتی مانع از تابش نور بر نهادهای قدرت شوند. «تبدیل فرهنگ به سرگرمی» و یا عمومی کردن «فرهنگ جباریت»، به تاریک کردن فضای وجدان عمومی کمک می کند. بنابراین، این تنها دیکتاتوری ها در جهان سوم نیستند که بنا به طبیعت خود، با شفافیت گریز و ستیز دائمی دارند. در جهان دموکراتیک نیز بنا به طبیعت قدرت، از شفافیت، تابو ساخته می شود. شفافیت و تابش نور، حکم پرنده تابویی می ماند که با فرود آمدن و تابیدن بر بام تاریک قدرت، از وجود آن مي كاهد. با شدت تابش نور، مانند آنچه كه در پدیده فوتوالکتریک مشاهده مي كنيم، باراني از فوتون را بر سطوح قدرت می ريزد، تا سرانجام تمامت او را به ورطه انحلال کامل هدايت كند. به دو مثال که در زیر می آورم توجه کنید:
مثال اول : فرض کنید با یک بنگاه اقتصادي كه از راه تشكيل سرمايه به كانون قدرت تبديل شده است، روبرو هستیم. او کارخانه ای را با حدود یک هزار کارگر و مهندس و تکنیسین و با مقدار زیادی ماشین آلات سبک و سنگین اداره می کند. اگر او در اجتماع کارکنان کارخانه و یا در نشریه ای که از طرف سازمان او منتشر می شود، شرح شفافی از درآمدها و هزینه های شخصی خود و نیز لیستی از تفریحات و تسهیلات خانوادگی، استفاده از سرویس های بهداشتی و آموزشی تا محل خرید و فروش مواد اولیه تا تولید، جزئیات قراردادها تا فرآیندهای فنی و تکنیکی که به تولید محصولات اختصاص داده است، تا دانش و تکنیک هایی که او را به قدرت اقتصادی راه برده، تا زد و بندها و استفاده از موقعیت هایی که دیگران قادر به استفاده از آن موقعیت ها نبوده اند، همه و همه چیز را در معرض شفافیت و آگاهي جامعه قرار دهد، آیا فکر می کنید که از قدرت اقتصادی او چیزی می ماند؟ آيا قدرت او به میزان روشن شدن زیر و بم آن، به تدریج و یا به ناگهانی، راه به نابودي طي نمي كند.آیا رفته رفته بر اثر آگاهی، جنبش های کارگری و یا حداکثر توسط رقبا، قدرت او رو به تحلیل نمی رود؟ شايد خواننده اي در رد این ادعا، فهرستی از سرمایه داران نیکوکار ارائه دهد. سرمایه داران نیکوکار، نه ریخت و پاش دارند و نه سرگرمی و نه هزینه های دیگر، که همه در خور تسلط قدرت است. فهرست کارهای آنها هم، همه شفاف است، نیازی به پنهان کاری نمی بینند. اگر این فهرست درست باشد – که درست هم هست- تصدیق ادعای نویسنده است. زیرا وجود این فهرست گزارشگر این حقیقت است که، توليد اقتصادي اگر با هدف رشد عمومي انجام گيرد، ديگر به منزله چيزي كه اسباب تشكيل كانون اقتدار و سلطه تلقي مي شود، قرار نمي گيرد.
مثال دوم : در خصوص اقتدار سیاسی، رابطه میان شفافیت و از کف رفتن قدرت، از آنچه که در خصوص قدرت اقتصادی اشاره كرديم، واضح تر است. یک قدرت سیاسی و یا یک دولت به واسطه چه چیزی واجد اقتدار و تسلط است؟ اگر یک به یک عوامل اقتدار او را در معرض روشنایی و شفافيت قرار دهیم، آیا چیزی از اقتدار او باقی می ماند؟ از ميان فهرست عواملی که موجب اقتدار سیاسی مي شوند، عواملي چون نیروهای پلیسی و امنیتی، مهمترین و مجهزترین و پرهزینه ترین، عناوین این فهرست را تشکیل می دهند. آیا اگر تمام عوامل «نرم افزار» و «سخت افزار» قدرت این نیروها را شامل، ادوات و اعداد آنها و نیز هزینه ها و درآمدها تا روابط درونی و مناسبات سری آنها، تا قراردادها و قرارمدارها، همه و همه چیز در معرض شفافیت و نگاه جامعه قرار گیرند، آیا قدرت سیاسی، و هر دولت، به حیث آنچه که قدرت نامیده می شود، کارکرد ذاتی خود را از دست نمی دهد؟ آیا در دم قدرت او رو به تحلیل و یا انهدام نمی رود؟
ممکن است پرسیده شود که این چه طرح مضحکی است. این طرح، نه تنها برخلاف امنیت ملی، بلکه پيشنهاد جامعه بدون دولت، پیشنهاد هرج و مرج عمومی (آنارشیسم) است. در پاسخ به این پرسش نویسنده وارد این مقوله نمی شود که، شفافیت با از میان بردن قدرت، چيزي از وجود دولت باقی می گذارد و یا نمی گذارد. وارد این بحث نمی شود که وجود دولت چیز خوبی است و یا بد؟ نه آنکه بخواهد رعایت چیزی را کرده باشد، نه اصلا چنین نیست، طرح این بحث به یک نوشته طولانی و استدلال های درخور احتیاج دارد که از حوصه این نوشتار بیرون است. آنچه مورد نظر نویسنده است، بیان این حقیقت است که، چه با طرح دولت موافق باشیم و چه مخالف، هر دولت به مثابه اشکال سازمان یافته قدرت و نيز اشكال غير سازمانه يافته تر هر قدرت، به محض شفاف کردن هستی خود، و آنچه که تمامت خود را به مهمیز قدرت بسته، خود به خود طرح انحلال خود را پی ریخته است. نتیجه مهم اینجاست که تمام اشکال قدرت، به طور ذاتی ناقض هر گونه شفایت است.
اما آنچه كه به ضرورت، نهادي به عنوان دولت (نه به مثابه سازمان قدرت، بلكه به مثابه سازمان تامين حقوق عمومي) مطرح است، تنها به این حقیقت اشاره می شود که، اصل مشارکت عمومی در تمام تصمیم گیری ها خرد و کلان، به منزله راهبردی به دموکراسی مستقیم، به ذائقه انحلال قدرت نزدیک تر است. در این حال دولت ها هسته عقلانی سازماندهي خود را از نیروی محرکه تشكيل قدرت (= زور)، به سازمان دادن نیروی محرکه رشد و آزادي جامعه، تغییر خواهند داد. نتیجه آنكه، برابری به جای نابرابری، آزادی به جای قدرت و نیز برابری به جای تسلط، محور كرد وكار زندگي اجتماعي خواهد شد.
مثال سوم : در این مثال به جای نشان دادن صورت های ضعف و یا انحلال قدرت، وضعیتی را شرح می دهم که طی آن موقعیت انبساطي قدرت را نشان می دهتد. داستان «مرد نامرئی» را حتما شنیده اید. تصور کنید که چگونه این مرد می تواند با نامرئی شدن (زندگی در تاریک محض) در مدتی کوتاه، تمامت جهان را به تصرف و تسلط خود در بیاورد. دسترسی به منابع اقتصادی آسان ترین چیز است. و بعد تصور کنید که این مرد، تمام رقباي قدرتمند خود را در جهان، از راه اقدام در تاریکی محض از میان ببرد. اما دسترسی او به منابع اطلاعاتی با این تصور ساده که، در جهان مطلعین بسیاری وجود دارند که برای تسلط بر جهان آماده همکاری با مرد نامرئی اند، دسترسی به منابع اطلاعات چندان دشوار نخواهد بود. تصور این وضعیت هر چند انتزاعی و ناممکن باشد، اما به خوبی می تواند طبیعت قدرت را نمایش دهد. به موجب این وضعیت، هر چه امکان شفاف کردن قدرت و محیط اقدام او کمتر شود، امکان گسترش او بیشتر می شود. به طوری که، از میان رفتن مطلق روشنایی به قدرت مطلقه منجر می شود. هر چند خاصه های دیگر قدرت – مثلا خاصه تخریبی قدرت – مجالي براي گسترش مطلقه قدرت به جا نمي گذارد، اما آگاهی خواننده از دلایلی که قدرت از شفافیت تابو می سازد، حائز اهمیت است.
برای روشن شدن رابطه میان تابوی شفافیت و انحلال قدرت، کافی است اندکی در خاصه های آزادی تإکل کنید. آیا کسی می تواند مدعی شود که در تاریکی می تواند تصمیم بگیرد. آیا می توان در تاریکی و ابهام احساس آزادی کرد؟ بدون شفافیت نه تنها امکان عمل آزادانه وجود ندارد، بلکه امکان تولید و تبادل دانش و اطلاعات نیز از میان می رود. توضیح اینکه آگاهی داشتن به چیزی از راه تابش نور و انعکاس چیزها در ذهن بدست می آیند. بدون تابش نور، آگاهی وجود ندارد. آگاهی هایی که از راه استدلال بدست می آیند دارای پیش زمینه عینی هستند. بدون چنین پیش زمینه ای و لو اینکه از راه پیش زمینه های عینی اذهان دیگر به وجود می آیند، هیچ آگاهی ای قابل نصور نیست. بنابراین همه دانش و آگاهی هاي ما در بستری می رویند که ریشه های آن از نور تغذیه می شوند.
اکنون می توان به این پرسش پاسخ داد که مناسبت میان دانش و قدرت چگونه است؟ وقتی علم از جنس نور و قدرت از جنس تاریکی است2، آیا وجود هر یک ناقض دیگری نیست؟ آیا سخن فوکو در باب مناسبت دانش و قدرت راست است؟ آیا همچنانکه فوکو می گوید، قدرت و دانش متضمن یکدیگر هستند؟ آیا هیچ رابطه ای از روابط قوا نیست که دانش مربوط به خود را به وجود نیاورد؟ و به عکس، هیچ حوزه ای از تولید دانش نیست که متناسب با آن قدرتی از جنس خود به وجود نیاورد؟ اگر فوکو بر خطا است، پس چگونه است که در جهان امروز همواره بسط دانش و قدرت متضمن یکدیگر هستند؟ به موجب نظريات فوکو، باید از آن سنتی كه معتقد است، دانش در جایی به وجود می آید که قدرت به تعلیق در آمده باشد و نیز از آن سنتی که می گوید، قدرت به جنون منجر می شود، بايد دست كشيد. بنابراین :«باید پذیرفت که قدرت دانش تولید می کند و باید پذیرفت که قدرت و دانش مستقیما بر یکدیگر دلالت دارند. باید پذیرفت که نه مناسبات قدرتی بدون ایجاد حوزه ای از دانش همبسته با آن وجود دارد و نه دانشی که مستقل از قدرت نباشد و در عین حال مناسبات قدرت را پدید نیاورد، وجود دارد3».
آنچه فوکو را بر آن داشت تا مناسبت مستقیمی میان دانش و قدرت ايجاد کند، علاوه بر تعریف بی خاصیت او در باره قدرت – به مثابه هر چیز که بر هر چیز اثر می گذارد- وجود تکنولوژی های انظباطی بود. وجود این تکنولوژی بود که امکان ترکیب شدن قدرت و دانش را در عصر حاضر ممکن ساخت. اما فوکو از این حقیقت مهم غفلت می کند که، ترکیب کردن دانش و تنبیه – در غالب تکنولوژی های انظباطی – ترکیب کردن دانش و جهل است. ترکیب کردن این دو حاصل روابط از خود بیگانه انسان با اشیاء است. برعکس نظر فوکو، قدرت در جایی به وجود می آید که از دانش تهی باشد. برای اثبات این ادعا کافی است هر فرد در مقام کشف چیزها، به جای اصل موزونیت و سنخیت، به تضاد و ستیز میان چیزها فکر کند و کافی است زبان قدرت و رابطه قدرت را جانشین زبان اشیاء و مجانست میان آنها قرار دهد، آیا او می تواند به دانشی دست پيدا كند؟
آنچه فوکو بدان توجه نداشت ، این حقیقت بود که قدرت با سرقت دانش، مبادرت به ساخت تکنولوژی های انظباطی می کند. تکنولوژی که نمی توانست بدون از خود بیگانه کردن صاحبان خرد و دانش و بدون پر کردن بخش هایی از ذهن به انواع سرگرمی ها، توسعه پیدا کند. ضمنا به این تکته باید توجه داشت که آدمی با طبقه بندی كردن ذهن، قادر است تا به صورت دو و یا چند بخشی عمل کند. بخشی از ذهن که علم تولید می کند، این بخش هیچ ارتباطی با قدرت ندارد. اضافه کنم که این تجزیه ذهنی به بخش های مختلف، مانند آنچه که در خصوص تجزیه دو قسمت نیمکره مغز وجود دارد و یا آنچه که در بیماران مبتلا به اسکیزوفرنیا وجود دارد، تنها از راه بریدن انسان از واقعیت و ایجاد دنیای مجازی ممکن می شود. بدیهی است که این تجزیه نمی تواند بدون کند کردن جريان رشد و انتقال علم تحقق پيدا كند. حقيقتي که تمدن امروز به رغم وجود کثرات تنعمات، با کثرات فقر در سراسر جهان روبرو است. آیا این تکنولوژی انظباتی نیست که به مثابه «اسکیزوفرنیای تکنیکی» دوران جدید، موجب تنافر کثرات می شود؟
از این حقیقت نیز نباید غفلت کرد که، اگر افق روشنایی را از محیط انسان بیرون کنید، او را این توفیق و توانایی بزرگ است که با روشن کردن افق روشنایی درون، امکان دیگری از «عمل کردن» بروی خود باز کند. حاصل اینکه، به هر میزاني كه شفافیت از میان می رود، به همان میزان از آزادی انسان و جامعه ها کسر می شود.
سر تناقض جمع ناشدنی آزادی و قدرت و تقابل خاصه های آنها با یکدیگر، در ماهیت و ذات تاریک و روشنایی این دو است. از کلیت مفهوم قدرت و آزادی که در گذریم، اگر به خاصه های هر يك توجه كنيم، سنجش و درستی خاصه های آنها را باید با رجوع به هسته روشنایی و تاریکی جستجو کرد، که این خاصه ها از خود نشان می دهند. در اینجا به یکی از خاصه ها اشاره می کنم و خواننده می تواند، تابوی شفافیت را در سایر خاصه های ديگر «آزادی و قدرت» مورد بررسی قرار دهد. به عنوان مثال، برابری یکی از خاصه های مهم آزادی و نابرابری خاصه اي است كه به ترتيب عكس، در قدرت اهميت دارد. وقتی از برابری در هر حوزه ای سخن به میان آوریم، مفهوم برابری نزد ذهن بلافاصه روشن مي گردد. به قول منطقیون، با تصور آن تصدیق می شود. مساوی بودن اعداد 2= 2 و یا A=B و یا مساوی بودن N مبلغ درآمد با N مبلغ درآمد دیگر، هیچ نیازی به توضیح ندارد.اما به محض اینکه به حوزه نامساوی ها که یکی از خاصه های ذاتی قدرت است وارد می شویم، ابهام ها یک به یک رو می شوند. اینجاست که نامساوی ها با ایجاد رشته ای از ابهام ها خود را از معرض نگاهها پنهان می کنند.
درک مساوی ها برای ذهن کاملا روشن تر از درک نامساوی هاست. زیرا حوزه نامساوی ها، حوزه بی نهایت پراکندگی هاست. اما حوزه مساوات، حوزه روشن دودویی هاست. درک مساوی ها نه تنها با اصل موزونیت و وحدت نیروها در طبیعت هماهنگ است، بلکه با هماهنگی روانشناختی و معرفت شناختی خود انسان، مطابقت دارد. این مطابقت هیچ ابهامی ایجاد نمی کند و نیاز به هیچ توضیحی ندارد، لیکن نامساوی ها همواره ابهام ساز هستند و نیاز به توجیه دارند. ، این است که طرفداران نامساوی ها مبادرت به ساخت انواع تکنولوژی های «توجیه سازی» و«کلاه شرعی سازی» می کنند.
به عنوان مثال وقتی یک سازمان هیچ توجیهی برای پرداخت های نامشروع و نابرابر کارکنان خودش نمی بیند، مدیریت برای پنهان کردن نابرابریها، کوشش می کند تا با روپوشاندن برگه های حقوقی، ریگ توی کفش خود را پنهان کنند. همین روند ابهام و توجیه هاست که همدلی و جدان ملی را تهدید می کند. چه آنکه به این نکته بدیهی توجه دارد که، اگر از ناحیه مدیران و کارگزاران جامعه و سازمان ها، در خصوص رفتارها و زبانی که بکار می گیرند و قول و قرارها و تعهدات آنان با داخل و داخل از کشور و درآمدها و هزینه هایی که مصرف دستگاه ادرای و دستگاه تبلیغاتی مي كنند، تا حتی آنچه كه در زندگی خصوصی آنان مصرف می شود، فقدان هر گونه شفافیت مانع انتخابي شفاف از سوي عاملان اجتماعي مي شود. به اين حقيقت نيز اشاره دارد كه، وجود ابهام در آنچه رفت حكايت از موقعيت نامشروعي است كه اين مديران و كارگزاران كسب كرده اند. به اصطلاح عامه (به ویژه در مقام مدیریت و کارگزاری)، اگر ریگی توی کفش آنان نبود، نیازی به پنهان کاری نمی بود. به ویژه وقتی آنچه که پنهان می شود تا هزینه هایی که به مصارف شخصی می رسند، مرتبط با ثروت و مصالح عمومی جامعه باشند. به عنوان مثال وقتی یک دادگاه، محاکمه فردی را به دلیل یک اختلاف خانوادگی و طرح مسائل خصوصی و حیثیتی، غیر علنی اعلام می کند، از نظر افکار عمومی توجیه قاضی دادگاه منطقی است و با مباني حراست از اخلاق عمومی مطابقت دارد. اما اگر همین قاضی محاكمه شخصی را به اتهام اخلال در امنیت ملی و یا تشویش اذهان عمومی، از نگاهها و قضاوت عمومي پنهان كند، از نظر افکارعمومی (به خصوص آنچه نزد ایرانیان به عنوان تجربه تاریخی و تربیت شیعه گری بنام دستگاه ظلمه وجود دارد) اين اقدام نمی تواند، از آنچه كه سود و زیان قدرت مرتبط است، بركنار باشد. به عبارت دیگر، افکار عمومی هر گونه پنهان کاری و عدم شفافیت را منتسب به منافع قدرت مي دانند، همان منافعی که از ریگ توی کفش حکایت می کند.
-----------------------------
منابع:
1- كتاب توتم و تابو نوشته زيگموند فرويد ترجمه دکتر محمد علی خنجي انتشارات طهوری ص 33
2- بنا به قرآن خداوند نوری است در زمین و آسمان و بنا به بعضی از روایات علم نوری است که خداوند در دل هر کس که بخواهد می نهد.
3- كتاب مراقبت و تنبيه نوشته ميشل فوكو ترجمه افشين جهان ديده انتشارات نشر ني ص 40