جمعه 13 خرداد 1384

آقای براهنی و مدینه فاضله ناممکن ها، در جواب به نوشته ستم ملی آقای رضا براهنی، حسین مرادبیگی(حمه سور)

[email protected]

مقدمه
آقای رضا براهنی اخیرا در نوشته ای تحت عنوان ستم ملی به مقولات زیر پرداخته و راه حلهای خود ارائه داده اند:
حق مساوی برای "ملیتها و اقوام "
حق انحصاری "فارس" ها در برابر غیر فارسها
ایران به آسانی، بدون خونریزی و زحمت و صرف هزینه های تاریخی سنگین میتواند به سیستم فدرالی تن در دهد!
از کنار این مسائل آنهم در شرایط متحول سیاسی ایران نمی توان به آسانی رد شد. اینها بخشی از جدل های سیاسی موجود میان چپ و راست جامعه بر سر تعیین نظام حکومتی آینده ایران بعد از رفتن جمهوری اسلامی را تشکیل میدهند. من در اینجا و در حدی که در یک نوشته میگنجد، مسائل مطرح شده در نوشته آقای براهنی تحت عنوان ستم ملی را مورد نقد و ارزیابی قرار میدهم. آقای براهنی در این نوشته در ضمن به مساله زن و سرمایه داری در ایران نیز اشاره ای کرده اند. چون ایشان در این دو مورد تنها به ابراز نظر گذرایی اکتفا کرده اند، اظهار نظر در این مورد را بهتر است به وقتی واگذار کرد که ایشان منظورشان را در این موارد بیشتر توضیح دهند. اجازه بدهید با هم به سراغ راه حلهای آقای براهنی در مورد ستم ملی برویم.

"تساوی حقوق ملیتها و اقوام"

جواب رفع هر ستم و تبعیضی از جمله ستم و تبعیض ملی، روشن است مبارزه برای رفع آنست. طرح شعارهایی است که این معضل اجتماعی را رفع کند، نه ارائه راه حلهایی که شکاف ملی و قومی را در لای استخوان جامعه بیشتر بکارد. حتی اگر تبعیض ملی از ستم ملی به مساله ملی نیز کشیده شده باشد، باید سر راست رفت سراغ خود مسله و راه حل چاره ساز آن را بدست داد، نه اینکه بطور مکانیکی فرمول "حق ملل در تعیین سرنوشت" و جدایی را جلو هر شکل از تبعیض و ستم ملی ای قرار داد، یا از آن بدتر مساله ملی را در جایی که هست به جایی که نیست تسری داد و شکافهای ملی و قومی جدید را شکل داد. "راه حلی" که آقای براهنی برای رفع ستم ملی در ایران پیشنهاد کرده اند، "حق مساوی" برای "ملیتها و اقوام" ستم زده در ایران، پائینتر توضیح خواهم داد، نه راه حلی برای رفع ستم و تبعیض ملی در جامعه ایران، که راهی است برای ایجاد شکافهای ملی و قومی جدید و هموار کردن راه برای کسانی که میخواهند بر این مبنا به نوایی برسند. آقای براهنی می نویسند:" امروز بیش از هر زمانی ... برای مردمانی که در ایران زندگی میکنند مثل روز روشن است که راهپیمائی طولانی و اساسی مردم ایران به سوی دمکراسی از بزرگراه پر التهاب تلاش برای کسب حقوق مساوی برای همه ملیت ها و اقوام مختلف میگذرد." (رضا براهنی، ستم ملی)
قبل از اینکه به "حقوق مساوی" در این مورد برسیم، مشکل سازترین بخش این طرح، تعریف و روشن کردن خود "ملیتها و اقوام" است. چون تعریف "ملت ها و اقوام" بی نهایت اختیاری و دل بخواهی است. ایشان "ملت ها و اقوام" را مطابق کدام اجزاء در تعریف "ملت" دسته بندی و یا آن را از دیگران می پذیرند؟ اگر کسانی مانند جلائی پور و عبدالله حسن زاده هویت ملی را در فرهنگ و سرزمین مشترک تعریف کنند( قوم ماد و کیخسرو)، یا کسان دیگری این "حق" را در سنی گری و شیعه گری و سیک بودن و علی الهی بودن خود و حتی دهها لهجه مختلف جستجو کردند، جواب رضا براهنی به آنها چیست که معیار و معیارهای دیگری برای تشخیص "قومیت و ملیت" را غیر از زبان تعریف کرده و یا خواهند کرد؟ راه حل آقای براهنی متاسفانه جدائی قومیت آدمها از دولت نیست، الغاء حاکمیت مبتنی بر "ملت" نیست، ایجاد دولتی سکولار و غیر قومی در ایران که رابطه حقوقی یکسانی را با کلیه شهروندان جامعه بدون هیچ تبعیضی براساس، ملیت، قومیت، جنسیت، مذهب، زبان و رنگ و نژاد و غیره تعیین کند، نیست. ایشان خواستار "حق مساوی" برای "ملل" ستمزده ایران بر مبنای هویتهای ملی و قومی است. این، اگر فعلا جنگ مغلوبه شروع نشده باشد، یعنی تشویق یک عده به ایجاد موسسه رد یا تصویب استوارنامه های "ملیت ها و اقوام" و گروههای زبانی مختلف در ایران که متاسفانه چند سال قبل از راه حل آقای براهنی یک عده رفتند سراغ آن و آن را ایجاد کردند. آنزمان ما به اینها گفتیم که این کار را نکنید. گفتیم دل بخواه مردمانی را که بزبانهای مختلف صحبت میکنند به ملیتها و قومیتها و گروههای زبانی و غیره تقسیم نکنید! گفتیم دارید به ناسیونالیستها و قوم پرستان رنگارنگ سرویس میدهید، گوش ندادند و این کار را کردند. گفتیم فردا به این لیست، گیلکی و مازندرانی و تالشی و لر و بختیاری و غیره نیز اضافه میشوند! گفتیم ارامنه و آسوری ها را چکار میکنید، بالاخره اینها جزو کدام ملیت و قومی خواهند بود؟ گوش ندادند، هرچه جلوتر رفتند آمار این لیست بالاتر رفت. مسئول سازمان قومی زحمتکشان حدود دو ماه قبل فرمودند گیلک و کلهرهم هر کدام یک ملتند. همین چند روز قبل یکی دیگر هم پیدا شده و در سایت قومی بروسکه، از "ملت لر" شرح و بسط مفصلی داده اند! آقای براهنی کدام لیست پیشنهادی را از اینها قبول خواهند کرد، حالا که در فکر استیفای حقوق "مساوی" این یا آن "ملیت و قومیت" در ایران افتاده اند؟
زدن انگ ملی و قومی به مردمانی که بزبانهای مختلف حرف میزنند و در کنار هم زندگی میکنند، شکی نیست، انتخابی سیاسی و ناسیونالیستی است. فکر نمیکنم که آقای براهنی نیز این را متوجه نشده باشند. تکرار آن از طرف ایشان تحت نام "تساوی حقوق" یک لغزش سیاسی ساده نیست، جزو اعتقادات ایشان است. این نسل و شاگردان آنان صف وسیعی هستند؛ اینها شاگردان صادق هدایت نیستند، از دم به جنبش ملی – مذهبی ایران تعلق دارند. حتی وقتی هم از سکولاریسم دم میزنند یک قدم بیشتر با مذهب فاصله ندارند. بقول منصور حکمت اینها محصول استبداد سلطنتی و در ادامه آن استبداد اسلامی سرمایه اند، اینها شرق زده، سیاه پوش، زن ستیز و مرد سالارند. وقتی هم میخواهند وارد بحث ستم ملی شوند و یا حتی وقتی از حقوق فردی و اجتماعی فرد در جامعه حرف میزنند، انگار طبیعی ترین کار از نظر آنان زدن انگ ملی و قومی به مردمانی است که بزبانهای مختلف حرف میزنند و در کنار هم زندگی میکنند. مشکل اینها معرفتی نیست، اینها قبلا انتخاب سیاسی خود را کرده اند. این نسل و پیروان آن و کلا چپ سنتی ایران کل کائنات سیاسی خود را حول تقدیس "ملت و ملیت" پایه گذاری کرده اند. از نظر اینها پدیده "ملت" امری بدیهی و از پیشی و فرض شده و جزو ذات انسان است. بزعم اینها عبور از دیوار آهنینی که بورژوازی به نام "ملت" ساخته است ممکن نیست. ظاهرا این خصلت ملی جمعی که بر فرد نازل شده است چنان ریشه دار و عمیق است که عبور از آن ممکن نیست. هیچکدام از اینها برای یک لحظه نمی توانند از خرافه ملی و قومی فاصله بگیرند و به خصلت انسانی انسان بیاندیشند. لفظ شهروند در فرهنگ اینها جایی ندارد، اگر هم داشته باشد در هویت کاذب ملی و قومی پیچیده شده است. انگار بدون زدن رنگ سیاسی ملیت و قومیت به انسان، نمی توان از تساوی حقوق فرد بعنوان شهروند متساوی الحقوق بدون در نظر گرفتن هیچ تبعیضی بر اساس ملیت، قومیت، جنسیت، مذهب، زبان و رنگ و غیره در جامعه حرف زد و دفاع کرد. آنچه که این روزها به این نگرش در قالب یک ناسیونالیسم قومی منحط امکان بروز علنی داده است که علنا تقویت شکاف قومی و ملی را تشویق و حتی به آن نیز "افتخار" کنند، واپسگرایی عظیم اجتماعی و سیاسی و فرهنگی ای است که بعد از فروپاشی اردوگاه شرق و دمیدن درشیپور "نظم نوین جهانی" به مردم جهان تحمیل شده است، موجی که این نسل از روشنفکران واپسگر را نیز با خود همراه کرده است. بی جهت نیست که طرفداران ایجاد شکافهای قومی وملی "کوشندگان راه احراز هویتهای قومی و فرهنگی مساوی"، نام میگیرند!
تلاش برای احراز هویتهای ملی و قومی هنر نیست، به نظر من درست مثل تلاش برای احراز هویتهای خرافی مذهبی است، فراخوان به مسابقه ایست بر سر احراز کرسیهای خرافه و جهل. وقتی این نگرش عمیقا ناسیونالیستی و قومی اینها را، حالا هر دلیلی باعث شده تا اینها دست به قلم ببرند نقد میکنی، رو ترش میکنند، انگار اینها را از قبل میدانستند. اما وقتی دست به قلم می برند تقدیس خرافه "ملیت و قومیت" از لابلای کلمات و عبارات نوشته های آنان سر ریز میکند. همه از دم قومی و ملی میشوند و به سکتها و گروههای قوم پرست و طرفداران پاکسازی قومی سرویس میدهند.
در مورد تساوی حقوق، ما از حقوق کامل شهروندی هرفرد در مقابل دولت صحبت می کنیم. این حقی است قابل تعریف وممکن، حال شهروند این جامعه با سواد باشد، یا بی سواد، کارگر باشد یا نباشد، نویسنده باشد یا شاعر، زن باشد یا مرد، میداند که در مقابل دولت با دیگر شهروندان جامعه حقوق یکسان و برابری دارد. اما تساوی "حقوق ملتها" قابل تعریف نیست، واقعی نیست، ممکن نیست. چون هیچ معیاری ندارد. این کار تنها بهانه ای خواهد شد برای راه انداختن جنگ و جدال میان کسانی که خود را نمایندگان این "ملتها" میخوانند یا خواهند خواند. این، تنها گروههای مختلف مردم را وارد یک کشمکش قومی بی سرانجام خواهد کرد. تساوی "حقوق ملتها" بعنوان "ملت" در یک دولت واحد ممکن نیست، اما حقوق شهروندی مساوی همه افراد جامعه در مقابل دولت ممکن است. تساوی "ملت" از لحاظ سیاسی در دویست سال گذشته در مورد مردمانی که پروسه "ملت سازی" بر آنها جاری شده است، هرچند نه مطلوب، اما ممکن و عملی شده است. دولت مستقل هم برای هر بخشی از اهالی که از هر کانال تاریخی که خصلت "ملت" بر آنان جاری شده باشد یا مسله آنان به مساله ملی تبدیل شده باشد، ممکن و برسمیت شناخته شده است. برای اینکه بگویند مثلا آذربایحان، ارمنستان، و غیره، هرچند که این بمعنی تساوی "ملت" نیست، اما در جامعه بورژوایی قابل قبول شده است. در همین محدوده نیز تلاش ما این است که تعریف حاکمیت از "ملت" جدا شود که قومیت از دولت و از تعریف کردن حقوق فردی و اجتماعی انسانها بر این مبنا جدا شود. تساوی "ملتها" در چهارچوب یک دولت، آقای براهنی از من قبول کنید، ایجاد نمیشود، واقعی نیست، ممکن نیست، اگر شما دنبال تساوی میگردید. نتیجه این کار چیزی جز دعوت از ملی گراها و قوم گراها به تراشیدن هویتهای ملی و قومی کاذب برای مردمان این جامعه نخواهد بود. این کار همانطور که قبلا گفتم به مسابقه ای تبدیل میشود بر سر "احراز کرسی هویتهای ملی و قومی" میان انسانهای یک جامعه. وقتی مبنای تساوی حقوق میان انسانهای یک جامعه "ملت و ملتها و اقوام" باشد، هر بخش و گروهی از مردم برای احراز چنین موقعیتی خواه ناخواه وارد یک مسابقه جنون آمیز علیه دیگران خواهد شد. بعد از چند دهه کشت و کشتار و ایجاد زاغه های قومی جداگانه که اجازه عبور و مرور و پارک کردن ماشین قوم دیگری را در محدوده منطقه قومی خود نخواهند داد، تازه یک عده باید بیایند بعنوان حائل آنها را از هم جدا کنند. مگر کشورهای بالکان زمانی همه فدرال نبودند؟ مگر خود یوگسلاوی یک کشور فدرال نبود؟ مگر نمیخواستند در چهارچوب یک دولت واحد بزعم شما تساوی "حقوق ملیتها و اقوام" مختلف را تامین کنند؟ نتیجه چه شد؟ اگر شما توضیح دادید که چرا یوگسلاوی فدرال به این وضع دچار شد آنوقت ما هم این را از شما قبول خواهیم کرد.
بزرگراه مورد نظر شما، متاسفانه اگر از بازار هویتهای کاذب ملی و قومی بگذرد، که ظاهرا شما برای عبور دادن آن کار می کنید، از هم اکنون معلوم است از کجا سر در خواهد آورد؟ معماران این "بزرگراه" البته کسان دیگری خواهند بود، اما سرویس دهندگانش را متاسفانه کسانی تشکیل میدهند که سرشان را از پنجره خانه شان بیرون میاورند، بازی بچه ها را با هم می بینند، با وجود این با دسته بندی آدمهای یک جامعه بر مبنای "ملیت و قومیت" علیه زندگی و آینده این بچه ها معماران پاکسازیهای قومی را در ایران یاری میدهند!

حق انحصاری "فارس" ها در برابر غیر فارسها
به اقرار آقای براهنی، "فارسی زبانها" حق انحصاری دارند و دولت را با زبانشان در اختیار گرفته اند. در اینصورت آیا معنی این "تساوی حق" در ایران، بزعم آقای براهنی چیزی جز قائل شدن به واحدهای ملی و قومی خودمختار است؟ مینویسند: " ... در مقطع تکوین لحظات کنونی تاریخ ما، آگاهی جمعی در میان ملت ها و اقوام ستمزده در سراسر کشور چنان اعتلای حیرت انگیزی پیدا کرده است که همگی یک صدا فریاد میزنند که ما تساوی حقوقی از لحاظ حفظ و اشاعه هویت خود و اداره مناطق خود را در چهارچوب کشور خود و مرزهای خود میخواهیم و ما نمی توانیم اولویت و برتری اشاعه یک زبان را به قیمت عقب ماندن زبانها و فرهنگها و هنرهای خود بپذیریم ... ادامه میدهند تنها راه باقی مانده تساوی برای همه ملیتهای ستمزده ایران با آنهایی است که به زبان و فرهنگ فارسی زاده میشوند." همانجا.
به این مدیحه سرایی ها در وصف هویتهای کاذب ملی و قومی متاسفانه در همین نوشته کوتاه ستم ملی آقای براهنی زیاد برمیخوریم. اما درمورد خود این ادعا، این ادعا هم ساختگی و هم غیر واقعی است. چرا که مردم ایران خواهان خلاصی از جهنم جمهوری اسلامی و رسیدن به آزادی و رفاه اجتماعی و در یک کلام، دیگر برابریهای اقتصادی و اجتماعی اند. در کنار این البته خواهان رفع ستم ملی نیز هستند. گیریم آقای براهنی در مورد خواست رفع ستم و تبعیض ملی در ایران اغراق نمیکنند. آیا از نظر ایشان جواب هر نارضایتی ملی تشکیل مناطق قومی فدرال است؟ با این حساب در محدوده منطقه قومی فدرال مورد نظر آقای براهنی فردا که شیعه و سنی و دیگر مذاهب و حتی زبان و لهجه های گوناگون نیز قرار خواهند گرفت باید چند واحد دیگر قومی فدرال را ایجاد کرد؟ چون در محدوده فرهنگ و مذاهب و حتی زبان و لهجه مختلف هم ممکن است تنش های فرعی ای بوجود بیاید و عده ای احساس تبعیض بکنند و برای مثال برتری زبان دیگری را قبول نکنند. در اینصورت آیا باید برای همه اینها نواحی مناطق قومی فدرال جداگانه ساخت و اداره محلی آن را به صاحب هر لهجه زبانی و یا ادیان مختلفی داد؟ "حق مساوی ملیتها و قومیتها" خواهی نخواهی دارد چنین فرمولی را بدست میدهد، مگر غیر از این است؟ کسی ممکن است مثل رضا براهنی زبان از اجزای ملیتش باشد، در اینصورت حق مساوی با "ملت" دارای حق انحصاری جز این است که این تساوی به کسی که لهجه دهات قشقائی و یا کوهپایه های بجنورد و کهکیلویه را به عنوان جزئی از هویت ملی و قومی خود تعریف کرده است، تسری یابد؟ در غیر اینصورت چگونه و با کدام مکانیسم واقعی و عملی این انحصار زایل میشود؟ نمیشود از برابری "حق" حرف زد اما در عمل نابرابری را پذیرفت. اگر حاکمیت مبتنی بر قومیت مورد نظر آقای براهنی مثلا فردا در یک گوشه ایران تشکیل شد چه دلیلی دارد کسی که چاههای نفت و معادن طلا را در اختیار دارد آن را با مردمان دیگری با حاکمیت محلی قومی دیگری شریک کند؟ اگر چاههای نفت عراق بجای بصره در اربیل یا سلیمانیه کردستان عراق بودند، احزاب ناسیونالیست حاکم در کردستان عراق مگر حاضر بودند یک بشکه از آن را با ساکنین خارج از کردستان عراق تقسیم کنند؟ و دعوی اکنون سر چاههای نفت کرکوک نیست؟ وقتی کسانی حکومت فدرال قومی خود را دارند چرا باید حاضر باشند آن را با قوم دیگری تقسیم کنند؟ در اینصورت آیا باید رفت و به زور لشکرگشی و سرکوب آن را با آنان "شریک" شد؟ آیا اینها ثابت نمیکند که راه حل تساوی " حقوق ملیتها و اقوام" چقدر دل بخواهی و اختیاری و فکر نشده است؟ اگر بزعم شما تساوی حق، رفع حق انحصاری از دیگر ملل و قومیتها است، بالاخره زبان اداری و مکاتبه ای سراسری کشور "فدرال" فرضی را چگونه تعیین میکنید که به گوشه قبای هیچ متعصب قوم پرستی برنخورد؟
آقای براهنی در ادامه و بعد از آوردن جمله "حماسی" تحولات خیره کننده انسان در برابر کشف کامل درونی خود! چنین استدلال کرده است: " چگونه ممکن است چنین انسانی آنقدر عقب مانده باشد که بگوید زبان مادری من آسمانی است .... و(بگوید) کسانی که بزبانهای دیگر زاده میشوند باید زبان مرا یاد بگیرند و فرهنگ من را داشته باشند و هویت من را داشته باشند." ایشان در ادامه مجددا ... راه حل تساوی برای همه ملیتهای ستم زده با کسانی که بر زبان و فرهنگ فارسی زاده میشوند را ارائه میکنند و شکوفایی فرهنگی و قومی جامعه را نشانه های دمکراسی میدانند. " (همانجا، ستم ملی.)
فعلا از این بیان ایده آلیستی در مورد کشف درونی انسان بگذریم، چون اعمال ستم ملی به مردمان دیگری نه به "کشف و شهود یا عدم کشف وشهود درونی" که به منافع زمینی و مادی بورژوازی و ناسیونالیسمهای مختلفی گره خورده است. حتی در همین حد ادعای تحولات خیره کننده و "کشف و شهود درون" نیز آقای براهنی نه لزوم آزادی انسان از یوغ قومیت و ملیت که ابقای هویتهای کاذب ملی و قومی و میخ کردن انسان را در این چهارچوب که خود آگاهی کاذبی را به انسان میدهد، نتیجه میگیرند. ایشان به انداختن طوق ملی و قومی ای که بر گردن انسانهای جامعه انداخته اند معترض نیست، به این اعتراض دارد که این "حق" در ایران بزعم او چرا تنها شامل قوم فارس میشود؟ و از این خواهیم دید متاسفانه بعدا ابزاری برای تحریک عرق قومی "ملیتها و قومیتها"ی دیگری بویژه ترک زبانها علیه فارس زبانها خواهند ساخت. برای روشن تر شدن مساله این را قبلا توضیح دهم که وجود مشخصات زبانی و حتی قومی آدمهایی که لابد در یک جای معینی زندگی میکنند و قطعا روابط اقتصادی و زبان و رسوم خاص خود را دارند ایرادی ندارد این مورد نقد ما نیست. آنچه که مورد نقد ماست، مقوله "ملت" و تراشیدن هویتهای سیاسی و کاذب قومی وملی برای آدمهاست. اینها دردنیای واقعی مصرف دیگری پیدا میکنند، توجیهی میشوند برای دسته بندی کردن آدمها و موجودیت مجزای انسانی آنها از همدیگر و علیه همدیگر، با آن شکافهای ملی و قومی را ایجاد میکنند و به آن مشروعیت میدهند، از آن برای رسیدن به اهداف سیاسی خود بهره برداری میکنند و بالاخره آن را توجیهه کشت و کشتار مردمان دیگری میکننند. و با کمال تاسف می بینیم آقای براهنی نیز مروجین و فعالین پاکسازی قومی ایران آینده را "کوشندگان راه احراز هویتهای قومی و فرهنگی مساوی" می نامد. آقای براهنی بجای اینکه خواستار لغو هویتهای کاذب ملی و قومی در جامعه و از جمله کندن طوق هویت کاذب قومی و ملی ای که به گردن فارس زبانها انداخته اند باشد، اعتراضش به این است که این "حق" چرا در "انحصار فارسهاست"! نقد ما به کل این پدیده یعنی "ملت" و کسانی است که به مردمانی که به زبانهای مختلف صحبت میکنند انگ ملی و قومی میزنند. نقد ما به این طوقی است به گردن آدمها انداخته اند و کارما هم الغاء این هویتهای کاذب ملی و قومی است. اگر کسی خواهان تساوی حقوق واقعی بین شهروندان یک جامعه باشد باید اول در مقابل دسته بندیهای ملی و قومی و دل بخواهی آدمهایی که به زبانهای مختلف صحبت و در کنار هم زندگی میکنند بایستد تا بتواند تساوی حقوق شهروندان یک جامعه را در مقابل دولت تامین و تضمین کند. آقای براهنی بعد از آوردن آن جمله "حماسی" در مورد تحولات خیره کننده انسان در"کشف درونی" تازه به اینجا رسیده اند که ایران را به زاغه های ملی و قومی "یکسان" تقسیم کنند! به نظر میرسد همین نگرش، آقای براهنی را وادار کرده باشد که بجای اینکه دولت و در مورد ایران، جمهوری اسلامی، را بعنوان عامل بقاء و ادامه ستمگری ملی و کلیه بی حقوقی های مردم ایران و یا حتی ناسیونالیسم ایرانی را بعنوان جنبشی که پشت تبعیض و ستم ملی خوابیده است به میان بکشد، رفته یقه فارسی زبانها را گرفته است. ظاهرا این کار به اندازه کافی تعصب کور قومی را تحریک نمیکند و چه بسا که مردم را علیه جمهوری اسلامی و علیه ناسیونالیسم و خرافه ملی نیز بیشتر متحد بکند. ایشان ظاهرا متوجه نیستند که پرخاش کردن به فارس زبانها و انداختن گناه تبعیض و ستم ملی به گردن آنها و اینکه چرا آنها در این مورد ساکتند، تعصب کور قومی دیگری را علیه آنان دامن میزند! یا متوجه هستند و به همین هدف هم این کار را میکنند. بی دلیل نیست که در بحث "حق تعیین سرنوشت یک عمل انقلابی است" با همان زمختی قوم پرستان ضد فارسی زبانها، فارس زبانها را "ابلیس" و در این نوشته شوونیست" میخوانند. خود این القاب و استعاره ها باندازه کافی اهانت آمیز و توهین آمیز هست، اما آقای براهنی به نظر میرسد که راه دیگری بجز دست بردن به انبان نفرت و کینه برای جدایی و تفرقه بین انسانها بمنظور دفاع از "تز" خود یعنی "حق تساوی ملیتها و اقوام" نیافته است. ایشان بجای دست بردن به ذهنیت پیشرفته در جامعه بشری، به عقب افتاده ترین و عقده ای ترین ذهنیت در جامعه دست برده اند. بجای اینکه مبشر ذهنیت پیشرفته جامعه بشری باشند، تحقیر و توهین بخشی از انسانهای جامعه را رواج،"تقدیس" و الگو قرار میدهند. تعجبی ندارد که ایشان شیوه قوم پرستان عقب افتاده و افراطی را در منتسب کردن فارسی زبانها به فارس و یا فارس شووینیست را بکار میبرند.
آیا مردم فارس زبان جلو دست حکومت سلطنتی را گرفته بودند، یا الان جلو دست جمهوری اسلامی را گرفته اند، که جمهوری اسلامی خواندن ونوشتن به زبان محلی در هر سطحی را فورا درسراسر ایران آزاد کند؟ یا اینکه رابطه حقوقی آدمها را با دولت از قومیت و ملیت و جنسیت و مذهب و غیره جدا کند؟ آیا فارس زبانها در ایران مانع این کارند و واقعا نفعی در ادامه این وضعیت دارند؟ آیا برخورد فاشیستی جمهوری اسلامی و سران آن با افغانیهای فارسی زبان در ایران یادتان رفته است؟ خود رضا براهنی میگوید حتی در میان سران رژیم اسلامی نیز خیلی ها دو زبانه هستند. پس چرا اجازه نمیدهند که درتبریز اگر کسی بخواهد به زبان ترکی نشریه مورد نظر خود را در بیاورد، بتواند آن در بیاورد؟ واقعا فارسی زبانها مانع این کارند؟ با علم بر اینها، علت این همه پرخاش آقای براهنی به مردم فارس زبان در چیست؟ چرا ایشان به جای جمهوری اسلامی یقه این مردم را که دست برقضا فارسی زبانند٬ میگیرد؟ یا چرا یقه ناسیونالیسم ایرانی را نمیگیرد؟ در مورد ستم و تبعیض ملی این نه مردم فارس زبان یا غیر فارس زبان، که پای شوونیسم دولت مرکزی در میان است. ناسیونالیسم "ملت بالادست" دولت را به میدان میکشد و از آن بعنوان ابزاری در تضمین برتری ملی و قانونیت بخشیدن به تبعیضات ملی و در نتیجه ستم ملی و در ادامه به پاگرفتن مساله ملی در جامعه امکان میدهد. آیا ول کردن یقه دولت و ناسیونالیسم ایرانی و چسبیدن به مردم فارس زبان که کمتر از دیگران در مقابل جمهوری اسلامی بی حقوق نیستند، جز به تحریک تعصب کور قومی مردمان دیگری علیه آنان به چیز دیگری منجر میشود؟ آزادی خواندن و نوشتن بزبان محلی درهر سطحی به نظر من حتی به مساله ملی نیز چندان مربوط نیست. میتوان آزادی خواندن و نوشتن در هر سطحی را در یک جامعه داشت اما مساله ملی را نداشت و یا میشود با وجود رفع این معضل همچنان مساله ملی را داشت. در فنلاند سوئدی زبانهای فنلاند سالهاست با زبان محلی سوئدی در هر سطحی میخوانند و می نویسند هیچ مشکلی هم به اسم مساله ملی سوئد در فنلاند بوجود نیامده است. زبان چیزی جز وسیله ارتباط مردم یک جامعه با همدیگر نیست، ناسیونالیسم ایرانی برای دفاع از منافع زمینی معینی به آن "زبان رسمی" میگوید تا با آن حق خواندن و نوشتن مردمان دیگری را بزبانهای محلی انکار کند. خود آقای براهنی ترک زبانند اما کلیه آثار و نوشته های خود را بزبان فارسی نوشته اند، ایشان این تناقض را چگونه توضیح خواهند داد؟ اگر کسی در ایران با زبان فارسی بنویسد، با اکثریت زیادی تماس برقرار میکند. اگر با زبان انگلیسی بنویسد در سطح جهان با مردمان بیشتری تماس برقرار خواهد کرد. در هندوستان سابقا زبان فارسی زبان دربار و مکاتبه ای مردم بود، بعدا انگلیسی شد و اکنون هم انگلیسی است و مردم هندوستان نیز اعتراضی نکردند؛ خواندن و نوشتن به زبانهای محلی هم در هر سطحی آزاد است و مساله ای را هم ایجاد نکرده است. ما در ایران بقدرت برسیم، اول یک زبان را با تایید همه بعنوان زبان سراسری که مردم ایران با آن با هم رابطه میگیرند، انتخاب می کنیم. بعد و طی یک دوره معینی برای اینکه مساله برتری زبانی و غیره مساله نشود، زبان انگلیسی را بعنوان زبان سراسری مردم ایران پیشنهاد خواهیم کرد. در آنصورت زبان فارسی و ترکی و کردی و عربی و غیره نیز به یک سطح میرسند و بار تبعیضی آن کلا از بین میرود. خواندن و نوشتن هم همچنان به زبان فارسی و دیگر زبانهای محلی هم درهر سطحی کاملا آزاد خواهد بود. مطمئنا مردم ایران و شاید قبل از همه، فارسی زبانها، از این بابت خوشحال خواهند شد، اما یقینا روشنفکران واپسگرا و شرق زده ایران در مقابل آن می ایستند و به نام دفاع از "زبان باستانی" به این کار اعتراض میکنند. اینکه رژیمهای ارتجاعی منطقه مانند رژیم سابق و یا اکنون رژیم جمهوری اسلامی در ایران، مردم را از حق خواندن و نوشتن بزبان محلی در هر سطحی بعنوان ابتدایی ترین حق و حقوق خود محروم کرده اند نه به این دلیل است که گویا با آزادی خواندن و نوشتن به زبان محلی در هر سطحی "تمامیت ارضی" این دولت ها زیر سوال میرود، یا مساله ملی گل میکند، نه، به این خاطر است که این مساله به مسائل پایه ای تر ومنافع دراز مدتر بورژوازی و ناسیونالیسم ایرانی و دولتهای مرکزی آنان گره خورده است. محروم کردن مردمان دیگر از این حقوق ابتدایی حتی در حد حق خواندن و نوشتن بزبان محلی بر پایه بی حقوقی مطلق طبقه کارگر در ایران و در نتیجه تسری این بی حقوقی به تمام جامعه بنا شده است. نمیتوان آزادی را برای همه قائل شد اما آزادی تشکل و اعتصاب و غیره را تنها برای طبقه کارگر قائل نشد و تنها خواستهای طبقه کارگر را در جامعه اجازه نداد و آن را سرکوب کرد. اگر کسی به جمهوری اسلامی نصیحت میکند اما به مردم فارس زبان آنهم یک جا و علل العموم بدون جدا کردن حاکمیت دولتی ناسیونالیسم ایرانی از آنان، پرخاش میکند، مبارزه شبانه روزی و مشترک مردم ایران اعم از فارس و ترک و کرد و عرب زبان و غیره را برای بزیرکشیدن جمهوری اسلامی نمی بیند، اتحاد و همسرنوشتی آنان را نمی بیند. وقتی تنها به این می چسبد که چرا فارس زبانها به عدم اجازه جمهوری اسلامی به خواندن و نوشتن به زبان ترکی اعتراض نمیکنند، کارش نتیجه دیگری جز تحریک عرق قومی "اقوام" دیگری علیه مردم فارس زبان ببار نخواهد آورد!
مگر مردم مشکل کم دارند، بدبختی کم دارند، برای انداختن تفرقه و بجان هم انداختن انسانها در دنیای بورژوایی فعلی کم از کثافت ملی گرایی و قوم گرایی کمک گرفته و کمک میگیرند تا این یکی هم روش بیاد. در ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی فشار خفقان و رعب و زندان و شکنجه حکومت اسلامی روی مردم ایران کم است، تنها این یکی مانده و مردم فارسی زبان در مورد آن ساکتند؟ الان واقعا خواندن و نوشتن بربان محلی برای مردم در درجه اول اهمیت قرار دارد یا پایان دادن به جهنم اسلامی و بزیر کشیدن جمهوری اسلامی؟ منظورم طبعا این نیست که خواندن و نوشتن به زبان محلی در هر سطحی همین فردا نیز آزاد نشود، همانطور که گفتم همین الان هم میتوان این کار را کرد و مردم نیز نفس راحتی خواهند کشید، منظورم خطر تنزل دادن خواستها و مطالبات جنبش سرنگونی طلبی ایران به این خواستها است که مردم در کنار دیگر بی حقوقیهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی مطلقی که جمهوری اسلامی به آنان تحمیل میکند، تا حال آن را تحمل کرده اند. منظورم یادآوری کردن خطر باد زدن عرق قومی در شرایط حساس سیاسی کنونی در ایران است که باید دربرابر آن هوشیار بود. هر نوع باد زدن عرق قومی در شرایط حساس سیاسی فعلی، اگر کسی حتی ریگی به کفش نداشته باشد، بیشترین خدمت به جمهوری اسلامی و قوم پرستان و ناسیونالیستهای رنگارنگی است که دارند با رفتن جمهوری اسلامی علیه زندگی و آینده این مردم و نسلهای بعدی این جامعه توطئه میکنند. کسی که سنگ "بزرگراه دمکراسی" را به سینه میزند علل القاعده باید از خواستهای اساسی مردم شروع کند. کسی که این را نمی بیند، یا می بیند و بجای آن تنها به محدوده منافع تنگ قومی خود پناه می برد، نهایتا، خواسته یا نخواسته، قوم پرست متعصبی از آب در میاید که با هر ارادتی که دیگران در خدمت او دارند، فردا خودش را در کنار طرفداران جنگ و پاکسازی قومی خواهد یافت. بجای این بیائیم علیه ستم و تبعیضات ملی مبارزه کنیم، راهها و شعارهایی جلو جامعه بگذاریم که آن را رفع کند. جواب رفع هر تبعیضی نفی آن تبعیض است. جواب آزادی کارکرد یک زبان، رفع ممنوعیت از آن زبان است. راه حل آزادی یک فرهنگ رفع ممنوعیت از آن است. در جریان آزادی فرهنگهاست که واقعا فرهنگ پیشرو می تواند رشد کند. اگر آقای براهنی با این بحث خود به صرافت احیاء کردن زبان ترکی افتاده اند میل خودشان است، اما از زبان و از آزادی کار کرد یک زبان نمی توان به فدرالیسم قومی رسید.

فدرالیسم قومی

آقای براهنی مینویسند: "... همیشه در تجدد میترسیم؟ ایران به آسانی، بدون خونریزی و زحمت و صرف هزینه های تاریخی سنگین میتواند به سیستم فدرالی تن در دهد." همانجا
بله، واقعا و به آسانی و کمتر از 24 ساعت و شاید کمتر با عملی کردن این طرح جامعه ایران را میتوان در یکی از خون بارترین لحظات تاریخ خود فروبرد. با طرح فدرالیسم و با این تبلیغات شدیدا قومی میشود به آسانی ناظر سنگربندی آدمهایی علیه همدیگر شد که تا دیروز بعنوان همسایه در کنار هم زندگی میکردند. اگر کمونیستها و صف رادیکال و سرنگونی طلب جامعه ایران هوشیار نباشند، با چرخیدن حزب دمکرات کردستان ایران بسوی فدرالیسم و سمپاتی ای که اکثریت اپوزیسیون راست ایران به فدرالیسم قومی نشان میدهند، ممکن است بتوانند مردمی را که خود را از جهنم جمهوری اسلامی نجات میدهند با طرح فدرالیسم قومی به آسانی به جان هم بیاندازند و ایران را یوگسلاوی یا عراقیزه کنند. مردم حق دارند از این تبلیغات شدیدا قومی اینها نگران شوند. به این فراخوانها و این هشدارهای آقای براهنی توجه کنید، مینویسند:".. تهران بزرگترین شهر آذری گوی جهان است و نیز بزرگترین شهر فارسی گوی جهان. چرا این شهر را دو زبانه اعلام نمی کنید – رسما – و از هر لحاظ – هم از لحاظ رسانه های دولتی و ملی، هم از لحاظ سازمانهای دولتی و ملی، هم از لحاظ تعلیمات زبانها و فرهنگ ها در سازمانهای دولتی و ملی؟"همانجا. یا در جایی دیگر می نویسند"ایران فقط متعلق به فارسی زبانها نیست.. حتی تهران هم متعلق به فارسی زبانها نیست." همانجا.
بزرگترین معضل و فاجعه فدرالیسم هم در ایران در واقع جنگ و گریز در کوههای کردستان و سمنان و دامغان و یا در اطراف قلعه بابک خرمدین و حسن صباح نخواهد بود، در تهران خواهد بود. وقتی ایالت "قوم و ملت ها" را تعیین کردید، آنوقت این تهدیدها و هشدارها معنی عملی پیدا خواهند کرد و تازه بحث خون پاشیدن در تهران بین "کردهای مقیم مرکز"، آذربایجانیها و زابلیها و بلوچها و عرب زبانها و غیره مقیم پایتخت آغاز میشود. تهران ١٤ میلیونی یعنی نزدیک به دو برابر جمعیت کشور سوئد، بالاخره تهران شهر و ایالت فارسها، ترکها و پیروان مذاهب شیعه و سنی و یهود و مسیح و غیره است یا چی؟ مال کدام "قوم و ملت" خواهد بود؟ آقای براهنی ازهم اکنون میگویند میان "فارسها و ترکها" تقسیم بشود. اینهم از ادعای "حق مساوی برای ملیتهای ستم زده"! اینجا برتری نه با "زور" که دارد با تناسب جمعیت تعیین میشود!
متاسفانه تناقضات مواضع آقای براهنی و امثال آقای براهنی در همین است. ایشان به جای تعریف از قرارداد اجتماعی بین شهروندان یک جامعه در رابطه با حاکمیت و قانون( که تازه دستاورد انقلاب بورژوائی است)، بین تعلقات مذهبی و ملی و قومی که فوق العاده اختیاری و لیستی است بی انتها و حقوق و قانون و حاکمیت سیاسی رابطه برقرار میکند. این از نظر حقوق بین الملل و سیر تکامل تاریخ و تکامل حقوق مدنی بشر، حتی از دوران ارتجاع فئودالی نیز عقب تر است. رضا براهنی به جای طرح سیاستهای مختلف راست و چپ و به جای طبقات و تفاوتهای واقعی طبقاتی و حقوق مدنی و شهروندی، به تعاریف وارونه قومی و ملی و برابری حقوقی در این وارونگی معتقد است. و افشای عمق این ارتجاع شیفتگی و تسلیم به هویت خرافی است. بی دلیل نیست که آنچه که بزعم ایشان حتی تکلیف حقوق فردی و اجتماعی آدمها را تعیین میکند، اگر فعلا بگوییم اصالت انسان پیشکش، "حق مساوی ملتها و اقوام" یا تناسب جمعیت، نه نفس حقوق فردی و اجتماعی هر فرد خارج از تعلق قومی و ملی و ظاهرا عشیره ای و طایفه گری او. کسی که نقطه عزیمتش "قومیت و ملیت" باشد وقتی از تساوی حقوق در این محدوده صحبت میکند بدون شک منظورش دردرجه اول حقوق "قوم و ملیت" خودش است، نه برسمیت شناختن حقوق مساوی برای کلیه شهروندان یک جامعه بدون واسطه ملی و خونی و عشیره ای یا تبعیض جنسی و مذهبی و غیره. چون ترک زبانها نصف جمعیت تهران را تشکیل میدهند پس این حق را دارند که با فارس زبانها حق مساوی داشته باشند. دیگران که در "اقلیت" قرار دارند مطابق این دیدگاه یا "حق" کمتری دارند یا اصلا نباید حقی داشته باشند. باید زیاد باشی و گرنه زیر پا لهه میشوی! این منطق تساوی "حق" فرد در این دیدگاه و در قرار دادن تساوی "حق ملتها و اقوام" و یا تناسب جمعیت است.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

در پایان در مورد فدرالیسم قومی یک نکته را توضیح میدهم وبحثم را تمام میکنم. تمام کسانی که نقطه عزیمتشان در جواب به معضل ستم ملی و یا مساله ملی از سر برجسته کردن "قومیت و ملیت" آدمهاست نه لغو حاکمیت مبتنی بر "ملت" و "قومیت"، سرانجام از فدرالیسم قومی سر در میاروند و یا آب به آسیاب قوم پرستان و فدرالیسم قومی در ایران میریزند. برای اینکه نقطه رجوع اینها دفاع از حقوق فردی و اجتماعی فرد در جامعه و لغو تبعیض بر مبنای ملیت و قومیت و جنسیت و مذهب و رنگ و نژاد و غیره نیست. اقامه دعوای قومی است. اگرغیراز این بود میرفتند همانند جدایی دین از دولت، خواستار جدایی قومیت از دولت و از آموزش و پرورش می شدند، یا خواستار یک دولت غیر قومی و غیر مذهبی و سکولار در ایران میشدند که در آن همه شهروندان جامعه بدون هیچ تبعیضی بر اساس ملیت، قومیت،جنسیت،مذهب، زبان و رنگ و نژاد در مقابل دولت حقوقی برابر داشته باشند. ظاهرا از این به بعد باید قید هیچ تبعیضی بر اساس"اقلیت و اکثریت" را هم در آن گنجاند. یا در مورد مساله ملی کرد در ایران خواهان برگزاری رفراندم و مراجعه به آراء آزادانه مردم کردستان ایران در این مورد میشدند. واضح است از سر این خواستها نمیتوان عرق قومی و ملی را باد زد. این خواستها مذهب را در قفس میکند، قومیت را به حاشیه جامعه میراند و به امر خصوصی افراد تبدیل میکند و مساله ملی کرد را بطور قطعی حل میکند. به جای راه حل متمدنانه و رادیکال و غیر قومی و غیر مذهبی اینها سراغ راست ترین راه حلها در جامعه میروند. یا مثل آقای براهنی دیگران را علیه فارس زبانها علل العموم، نه علیه دولت بورژوایی مرکزی، جمهوری اسلامی، که مسبب کلیه بدختی و فقر و فلاکت و بی حقوقی و ستمگری ملی دامنگیر در جامعه است، قرار میدهند. گویا مردم معمولی فارس زبان مقصرند که دولت ستم ملی را علیه غیر فارس زبانها اعمال میکند و یا خواندن و نوشتن به زبان محلی را در هر سطحی آزاد نمیکند! با این کار، آقای براهنی مردمی را که شبانه روز علیه جمهوری اسلامی پیکار میکنند با یک حکم ساده قومی در دامان جمهوری اسلامی و یا ناسیونالیسم ایرانی میاندازد. می پرسم، مزیت اکثریت مردمی که در شهرهای اصفهان و شیراز و کرمان ویزد زندگی میکنند واقعا با مردم تبریز و سنندج در چیست؟ جز اینکه بزبان فارسی میخوانند و می نویسند؟ مگر همه جا فقر و فلاکت و تن فروشی و اعتیاد بیداد نمیکند؟ مگر همه جا مردم در بی حقوقی مطلق سیاسی و اقتصادی و اجتماعی بسر نمیبرند؟ مگر همه جا حجاب اختناق اسلامی و بساط اعدام و شلاق و زندان و شکنجه جمهوری اسلامی پهن نیست؟ و آیا آسمان برای اکثریت عظیم مردم ایران همه جا همین رنگ نیست؟ ظاهرا اینها مساله ای نیست. مساله مهم از نظر عده ای سرویس دادن به یک دوجین گروه و سکت قوم پرست است که اینها فکر میکنند و زمانه این را ایجاب میکند که بر شانه آنها مدال "افتخار" را نصیب خودشان کنند.
ستم ملی واضح است مقوله ای سیاسی است، اگر نظام سیاسی موجود و ایدئولوژی حاکمیت بر "ملت" بنا نشود، شانس تبدیل شدن آن به کشمکش سیاسی و مساله ملی خیلی کم تر میشود. اگر همه شهروندان جامعه در مقابل دولت بدون هیچ تبعیضی بر مبنای ملیت و قومیت و جنیست و مذهب و رنگ و نژاد و غیره حقوقی مساوی داشته باشند، اگر قومیت از دولت جدا شود و به امر خصوصی انسانها تبدیل شود، مسائل قومی و ملی هرچقدر هم باد زده شوند به حاشیه میروند و وجود فرهنگهای مختلف نیز تحمل میشود. بجای این راه حلها، ظاهرا یک عده تصمیم گرفته اند که راه حل فدرالی و بجان هم انداختن مردمی را که سالهاست در کنار هم زندگی و مبارزه مشترکی را برای سرنگونی جمهوری اسلامی و تامین آزادی و رفاه و دیگر برابریهای اجتماعی به پیش می برند، بجان هم بیاندازند. در برابر این باید ایستاد، باید کثافت قومی وملی را در جامعه بی آبرو کرد.

در همين زمينه:
ستم ملي، رضا براهني، شهروند

دنبالک: http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/23704

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'آقای براهنی و مدینه فاضله ناممکن ها، در جواب به نوشته ستم ملی آقای رضا براهنی، حسین مرادبیگی(حمه سور)' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016