از آن روز که نيروهای اصلاح طللب مشارکتی، جريان موسوم به ملی مذهبی و سران نهضت آزادی در پس گفته ها و سياست های ناهمگون انتخاباتی خود روی به استقبال از جبهه سازی آوردند، اميدی ميان سياستگران پيدا شده، که شايد بتوان در صحنه سياست ايران ترکيب و تلفيق کارسازی از نيروهای آزاديخواه برای مقلبله با نظام استبداد سلطانی به وجود آورد. در کنار اميدمندی به اصالت اين چنين سياستی، برای شک و ترديد در ذهنيت عاملين آن نيز دلايلی نيز برشمرده ميشوند، که بيشتر به محدود بودن تاريخ مصرف اين فکر و مشترکين آن مربوط ميشود.
از ديرباز گفته اند که جبهه های سياسی برای دسترسی به يک خواست سياسی و يا اجتماعی مشخص درست ميشوند و در پی دسترسی به آن خواست علت حضور در جبهه از ميان ميرود و مشترکين در شرايط جديد در کنار و يا مقابل هم قرار ميگيرند. جبهه ها در تعريف ميان نيروهايی به وجود ميايند، که از تمايز نظری و سياسی قابل تفکيک برخوردار باشند. جبهه سازی ميان ديدگاهها و سياست های همگون، هر چند در چند گروه و دسته متشکل شده باشند، بی معنی است؛ چه حضور يک يا چند نيروی همگون در يک جبهه تقسيم يک کل واحد به اجزای آن است و نه متنوع بودن آن. اينگونه جبهه سازی نيروی تازه ای را به ميدان مبارزات اجتماعی نمی آورد و نيروهای موجود را هم کارسازتر نمی کند. بر اين زمينه مفهومی نهضت آزادی، ملی مذهبی ها و اصلاح طلبان پيگير در حزب مشارکت، با استناد به مبانی نظری و سياسی اشان، وجه تمايز نظری، سياسی و برنامه ای لازم برای حضور سه گانه مستقل در جبهه گسترده ملی برای دموکراسی و حقوق بشر را ندارند، ولی حضورشان در اين جبهه بدون شک به همگرايی اشان در شکل گيری نيرويی فراگيرتر ياری خواهد رساند. الگوهای فکری مدرن تر اين سه جريان در مفاهيمی چون "دموکراسی اسلامی"، "مردمسالاری دينی" و "مدينه النبی" ترجمه شده اند. هر سه جريان برای مذهب کارکردی دنيوی، اجتماعی و ايدئولوژيک قائلند و در مبارزات اجتماعی خداپرستی و قران را راهنمای خود ميدانند و در پذيرش آزادی، عدالت اجتماعی و حقوق بشر نقطه وصلی به تمدن امروزی جهان پيشرفته يافته اند. شاهد اين تحول در پندار را ميتوان در آخرين نوشته مهدی بازرگان يافت که گفت: "از خود نپرسيده ايد كه چگونه ممكن است كسى كه در سال هاى قبل از ۴۰ در زندان شاه كتاب بعثت و ايدئولوژى را نوشته و نشان داده است كه در برابر همه فلسفه هاى اجتماعى و مكاتب سياسى و غربى مى توان از اسلام و از برنامه بعثت پيغمبران، ايدئولوژى جامع و مستقل براى اجتماع و حكومت خودمان استخراج كرد و كسى كه به عنوان وظيفه دينى بيش از نصف عمر خود را در مبارزه عليه استبداد و استيلاى خارجى گذرانده و براى حاكميت قانون و مليت فعاليت كرده است، حالا طرفدار تز جدايى دين از ايدئولوژى و منع دين از نزديك شدن به حوزه دستورات اجرايى شده باشد؟... نبايد انتظار داشت كه اسلام (يا مسيحيت و يهوديت) براى ما اساسنامه ها و آئين نامه ها يا قوانين شسته رفته كامل درباره ايدئولوژى، حكومت، اقتصاد، علوم و فنون پزشكى و بهداشت به دستمان داده باشند، يا بدهند.همچنان كه آشپزى، خياطى، معمارى و ساير فنون زندگى و علوم و اكتشافات را نيز تعليم نداده اند".
از آنچه گفته شد ميتوان اولين نتيجه گيری را تا آنجا کرد، که از به هم پيوستن سه گروه متجانس در ايدئولوژی و مبانی نظری در سياست و اقتصاد بهم پيوستن پلوراليستی جامعه سياسی ممکن نخواهد شد. از اين گذشته هر سه جريان تا کنون در رويارويی با خواست مشارکت و شراکت دادن ديگر نيروهای سياسی کم و بيش به حصارکشی دور "حياط خلوت" گروهی خود پرداخته و به سياست "خودی" و "غيرخودی" حاکميت تنها تا اين حد جوابگو بوده اند، که از ديگر نيروهای سياسی برای آنچه می گويند و می کنند حمايت بخواهند، و نه شراکت در فکر و عمل. و اين تجربه متاسفانه در مورد جبهه ملی ايران نيز صادق است، که رهبرانش چند سال پيش در مجلس ترحيم آقای اردلان، در پاسخ به همدردانی که گفتند درهای جبهه را بگشاييد تا با "مصدقی کردن" ساختار آن نيروی قابل حساب و توانايی در صحنه مبارزه برای آزادی شکل بگيرد، سکوت کردند و اين سکوت تا به امروز نيز ادامه داشت. پرسش اين است که چرا چنين است و جز اين نيست، و اگر چنين است کدام جبهه امروز مورد نياز جامعه ماست. "جبهه" مورد نظر ما ميبايستی بدون شک از بهم پيوستگی و همگامی مشترکين نهاد هايی شکل بگيرد که به نام نهادهای مدنی و سياسی بالقوه زمينه و توان های لازم برای ميانجیِ گذار شدن از جامعه انقلابی اسلامی و سنتی به جامعه عرفی و نوشده را در خود نهفته داشته باشند. اينگونه جنبش و فرهنگ تحول دست ساختهِ سياست های واقعا موجود نيست، که خود الگوهای سياسی دوران گذار خواهد بود. واين دوران گذار بيانگر وضعيت برزخی ما است. و در همين رابطه بايد روشن کرد که آيا ما در مقابله با وضعيت سياسی و اجتماعی حاکم بر کشورمان خود را در"شرايط جنگی" برای سقوط يک نظام حکومتی ميبينيم و يا کارمان ايجاد ساز و برگ های لازم و فعال کردن جنبش سياسی شهروندان است برای تغيير توازن قوای سياسی به سود آزادی، دموکراسی و تجدد در جامعه ای سنتی است، که از قرن ها با سردرگمی مشغول ميانبر زنی های نافرجام از "توبره سُنت تا آخور تجدد" بوده و هنوز سر از "آخور تجدد" سر برون نياورده است. هرکدام از اين ديدها راهبرد ديگری ميطلبد که به دلخواه قابل انتخاب نيست. گرچه در هشتاد سال گذشته ساختار توليد و باز توليد مادی و فکری جامعه ايران و ترکيب اقشار و طبقات آن به کلی متحول شده، اين تحول اما هيچگاه ترجمانی درنمايندگی اجتماعی، مدنی وسياسی شهروندان نيافته است. شکل، محتوا و ابعاد واقعيت يافته منافع اقشار و طبقات جامعه ما همواره در اراده عاملين استبداد جستجو شده اند و نه در برآيند توازن واقعی نيروهای شرکت کننده در توليد و توزيع. شهروندان ايران تاکنون از امکان انتخاب آزاد نمايندگان فکری، سياسی و حرفه ای خود به طور مستمر برخوردار نبوده اند و احزاب و جمعيت ها و سازمانها و جبهه های موجود، اگر در فضای ساختاری و نمادهای فرهنگی خود به فرقه ها و قبيله های سنتی نزديک نبوده باشند در بهترين حالت هسته هايی هستند از آنچه که ميبايد می بودند. به عبارت ديگر نيروهای حاضر در اپوزيسيون نيز همانند عاملين حکومت هنوز در شرايط مشروعيت دموکراتيک قرار ندارند و تنها به علت عدم امکان عرضه افکار خود به جامعه و دريافت توجيه دموکراتيک ميتوانند مدعی جايگاهی باشند، که زمانی داشته اند ويا به ذعم خود دارا هستند. به همين دليل ساده همکاری، اتحاد، ائتلاف و هرگونه جبهه ای از نيروهای مخالف حکومت اسلامی در ايران امروز نمی تواند بيانگر واقعی ترکيب نيروهای واقعا موجود در جامعه بوده وبا ادعای بهره مندی از توان جبهه ای برای فردای پيروزی بر استبداد از هم اکنون جايگاه ويژه ای برای خود قائل باشند. نگاهی تند به برنامه های سياسی احزاب و گروههای مخالف در داخل و خارج از ايران نشان ميدهد که همه اين برنامه ها بدون زحمت زياد قابل جايگزينی با يکديگرند. روشن کردن اينکه به طور مشخص چه جرياناتی با کدام مشروعيت در داخل وخارج مردم ايران، از صاحبان سرمايه و صنايع، مالکين و زمينداران، تجار بزرگ و بازاريان گرفته تا مزد و حقوق گيران، فرهنگيان و دانشگاهيان، کارگزاران رسانه ها، توليدکنندگان و توزيع کنندکان کوچک ومتوسط ويا بخشهای هنری و فکری را با کدام برنامه متمايز نمايندگی ميکنند، امری است غيرممکن. به جرات ميتوان گفت که استبدادهای حاکم بر ايران از مخالفين خود مخالفين "تمام خلقی" ساخته اند و ما فعلا راهی جز ديدن واقعيت و کوشش در تغيير آن نداريم. مهم پذيرفتن جايگاه واقعی امان در همکاری ها، اتحاها، ائتلاف ها و جبهه ها است. بايد بپذيريم که تمامی اين نامها که بر خود نهاده ايم چيزی جز اشتياق برای هويت يابی گروهی امان در خانواده های سياسی نيست. ما هنوز در مرحله نمايندگی واقعی خواسته های اجتماعی ايرانيان نيستيم و رويکرد همگی امان تنها دستيابی حقوق اوليه شهروندی است، جدا از جايگاهمان در توليد وتوزيع و مصرف. ما هنوز در جامعه ماقبل سياسی زندگی می کنيم. و در اينگونه جوامع مردم برای پيداکردن خود و جايگاه اجتماعيشان وقت بيشتری لازم دارند. و به همين دليل انتخاب امروزشان حتما با انتخاب ديروز و فردايشان هيچ تناسبی نخواهد داشت. بخش بزرگی از اين جامعه هنوز در شرايط ناپايدار بودن انتخاب های اخلاقی، رفتاری و سياسی زيست ميکند. و چون چنين است به آنچه حال هستيم نچسبيم. همه بايد بپذيريم بخشی از نام و نشانمان تعلق خاطر به حافظه های تاريخی است، که هميشه هم آنچنان درخشان نبوده اند. با چيره شدن جمهوری ولايی اسلامی بر ايران در پايان قرن بيستم "ما" با انتخاب داوطلبانه، اما ناآگاهمان، به سنت اخلاقی قرون وسطیِ مسيحيت بازگشتيم تا با شديدترين عوارض بحران و ناهمزمانی اين بازگشت، با عصر جديد روبرو شويم و در باز انديشی و کوشش برای تدوين مفهوم جديدی از سياست و فرهنگ و با بضاعت نسبتا محدود آگاهی امان، از گذشته فرهنگی و سياسی خود فاصله بگيريم و لنگ در هوا در توازنی ناپايدار به دنبال يافتن و هموارسازی جايی برای ايستادن خود در اين دنيا باشيم. ما فرهنگ سنتيمان را از دست داده ايم، بدون آنکه بينش ذهنيمان هم آهنگ عوض شده باشد. به قولی "ابزار زندگی ما ديگر تنها خيش و کرسی و گيوه و چراغ موشی و داسغاله و چرخ ريسه و دار قالی نيستند که نحوه انديشيدن و معيشت امان در رابطه با هم باشند". "ما امروز در در زمان و مکان دنيای مدرن زندگی ميکنيم، ولی در واقع بينش ذهنی مان همان بينش سنتی باقی مانده است. در اين ذهنيت دوگانه ما می بايستی برای مشکل "امروزی بودن" خود که همان مشکل تجدد است پاسخی بيابيم. و پرسش اين است که برای اين کار همراهان و متحدين "جبهه" ما کيستند. چه کسانی بايد و ميتوانند با ما لز اين برزخ اشباح سمج بگذرند، تا در ميان بر زدن تا تجدد زير آوار سنت خفه نشويم. رسيدن به اين هدف با جبهه سازی ميان نيروهای اصلاح طلب دينی، ملی مذهبی ها و حاميان ملی آنان ممکن نخواهد شد. بايد نهادهای سياسی مدرن را جايگزين ساختارهای قبيله ای در سياست کرد. آن نيروهای برشمرده حتی درون خود انتخابات دموکراتيک و جايگزينی ادواری رهبری سياسی را نپذيرفته اند. گويا نبود آزادی برای اين نيروها دليل مشروعی است برای هميشگی بودن ذعمای قوم. و شايد در همين ديد قبيله سالاری به رهبری سياسی دليل تشکل ناپذيری و مقابله با مشارکت وشراکت گسترده شهروندان همفکر در نهادهای فعال در ايران نهفته باشد. از فردای 28 مرداد تا کنون نه جبهه ملی، نه نهضت آزادی، نه نيرويی که بعدها ملی ـ مذهبی خوانده شدند و نه اصطلاح طلبان دينی پيرامون حاکميت به نيروهای اجتماعی و نخبه های روشنفکری شان روی نياوردند و مشارکتشان را با حقوق برابر پذيرا نشدند، و هنوز هم که هنوز است بنا به مصلحت های تاکتيکی ديگران را دعوت به حمايت می کنند، و نه شراکت فعال در تمامی سطوح سياستيابی و سياستگذاری. غافل از آنکه جامعه در بطن خود نيروهای ديگری را پرورش داده که با پيدا شدن شرايط مناسب راه خود را خواهند رفت و دوباره همان هزينه های آموزشی را خواهند پرداخت، که در تداوم دموکراتيک نهادهای سياسی و اجتماعی، که با سابقه و حافظه تاريخی مثبت معرفی شده اند، لازم به پردخت نبودند. آنچه آمد پاسخ به اين پرسش را هم که اتحاد مورد خواست ما چه نيروهايی از اپوزيسيون را در برميگيرد، ساده تر می کند: همه شخيصت های سياسی، فرهنگی، علمی، هنری، دانشگاهی و هواداران جنبش های محيط زيست، زنان و جوانان نوانديش و تجدد طلب، و تمامی نيروهای سياسی خشونت گريز و معتقد با آزادی، دموکراسی و جمهوريت، جدا از گذشته سياسی اشان، و تنها به اين شرط که صادقانه به آنچه در گذشته بوده اند انديشيده و به افکار عمومی هم گفته باشند که چرا و چگونه به فرايافت امروزی خود از آزادی رسيده اند. برای موفقيت اينگونه جبهه ای در آينده اجتناب ناپذير خواهد بود که بيشتر از نيروهای سياسی سنتی ايران روی جرياناتی حساب باز کرد که با تکيه به تجارب نهضت ملی از دل جنبش جوانان و دانشجويان و زنان برخاسته اند و در تشکلهای جديد سياسی با ما و يا بدون ما ابراز وجود خواهند کرد. اتحاد جمهوريخواهان می بايد در اين سو به ويژه در سياست جبهه ای خود تنها پی پيوستن به نهاد های سنتی اپوزيسيون نباشد. روی سخن ما در مرحله نخست به نگرش های پيشرفته درون جبهه ملی ايران، آزاديخواهان سوسياليست و نهادهای شهروندی و نو پای ايران است. جبهه ملی هم به تجربه بايد بداند که با تداوم سياست درهای بسته از تاثير گذاری قابل ملاحظه بر صحنه سياست محروم خواهد ماند. شکل گرفتن، گسترش و به هم پيوستن نيروی سياسی سکولار، دموکرات، مدرن و جمهوريخواه ايران متقدم بر پيوستن به جبهه کسانی است که برای مردمسالاری دينی و دموکراسی اسلامی مبارزه ميکنند، هر چند که ما تحول عميق اين نيروها را ناديده نمی گيريم و آنان را در مبارزه برای دموکراسی و حقوق بشر همراهی ميکنيم.
دکتر مهران براتی