یکشنبه 9 مرداد 1384

تابوی شفافیت (اشکال پنهان و آشکار قدرت)، احمد فعال

رواج تئوری بازی ها به عنوان الگوی راهنمای اندیشه، در جوامعی نظیر جامعه ما یکی از نتایج رویکردهای جدید است. بدین ترتیب مدرن ها و غیر مدرن ها، با سازمان دادن و ابزاری کردن عقلانیت، چنان وانمود می کنند که، زور و خشونت اشکال مشروع قدرتمداری هستند

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

بحث پیرامون تابوی قدرت را در چند فصل آماده کرده بودم. وقتی فصل نخست آن را حدود سه ماه پیش انتشار دادم، ادامه آن را بنا به ضرورتی که بعضی از مسائل پیشاروی جامعه به وجود آورد، متوقف کردم. خلاصه بحث این بود که، جریان بسط و گسترش قدرت، مولود وضعیتی است که به تولید انواع تابوها منجر می شود. سه نوع تابو را به فهرست از هم بازشناسی کردم و هر فصل را به بحث درباره یکی از تابو ها اختصاص دادم. این سه تابو عبارتند از، «تابوی شفافیت»، «تابوی محرمیت» و «تابوی امنیت». تابوها منظومه منع و محرمات در جامعه ها هستند. تابوی شفافیت یکی از آن منع ها و پرهیزهایی است که کانون های قدرت از نزدیک شدن بدان پرهیز می کند. در آنجا اشاره کردم که، هر قدرت خواه در اشکال سازمان یافته آن، مانند دولت ها و خواه در اشکال غیر سازمان یافته تر، مانند بنگاههای اقتصادی، تا حتی قدرت هایی که صرفا حاصل نفوذ فردی هستند، به محض اینکه در معرض شفافیت قرار می گیرند، طرح انحلال و اضمحلال خود را پی می ریزند. اینک ادامه بحث:
در این بحث به تفاوتی خواهم پرداخت که اشکال پنهان و آشکار قدرت را در دوران مدرن و پیشامدرن نشان می دهد. از حیث شناخت شناختی، تابوی شفافیت قدرت های پیشامدرن، به پنهان کردن ایده های ازلی بازمی گشت که خیل عظیم رعایا و بردگان را به انقیاد «مشروعیت نامرئی» می کشاند. اما از حیث جنبه های روش شناختی، قدرت ها به حیث اعمال زور و خشونت، اغلب ماهیت آشکار به خود می گرفتند. اما در دوران مدرن، اعتبار روش شناختی و شناخت شناختی وارونه عصر پیشامدرن می شوند. بدین معنا که، از حیث شناخت شناختی، بنا به حضوری که مردم پای صندوق های رای نشان می دهند و بنا به اظهار الگوهای راهنمایی چون آزادی، دموکراسی و حقوق بشر، قدرت ماهیت آشکار پیدا می کند ولیکن از حیث روش شناختی، ماهیت کارکردی دیوانسالاری ها و استفاده از تکنولوژی های انظباطی و مهمتر از آن تکنولوژی های رسانه ای، اعمال قدرت را در اشکال پنهان بیان می کند. اما پیش از ورود به این بحث آراء دو تن از جامعه شناسان سیاسی معاصر را به بحث می گذارم.
تبین روابط و ماهیت قدرت، زور و خشونت یکی از مسائل مورد علاقه جامعه شناسان سیاسی و فلسفه سیاسی است. هانا آرنت و تالکوت پارسنز می کوشند تا قدرت را مفهومی خارج از زور و خشونت تعریف کنند. به نظر آرنت، قدرت همان توانایی های آدمی است. توانایی هایی که از ورای هماهنگی با گروه اعمال می شود. به نظر آرنت، وقتی گفته می شود کسی قدرت دارد، در واقع منظور این است که به نمایندگی از طرف مردم قدرت به او تفویض می شود، تا بنا به مصالح آنان عمل کند : «قدرت یا اقتدار ناظر است بر توانایی آدمی نه تنها برای عمل، بلکه برای اتفاق عمل. قدرت هرگز خاصیت فرد نیست، بلکه به گروه تعلق می یگیرد. و فقط تا زمانی که افراد گروه با هم باشند، وجود خواهد داشت1». در این معنا، قدرت از رابطه هایی چون رابطه «فرمان – اطاعت» و یا چیزی که «سودای سلطه جویی» نامیده می شود، فاصله می گیرد. قدرت تنها نیازمند مشروعیت است. بدون مشروعیت، قدرت میدان عمل خود را از دست می دهد. آرنت برای توجیه نظر خود از نظریه منتسکیو مدد می گیرد. آنجا که از قول منتشکیو چنین نقل می کند «استبداد خشونت آمیزترین و کم قدرت ترین شکل حکومت است2».
نقطه نظر تالکوت پارسنز نیز در باره قدرت نزدیک به آراء آرنت است. پارسنز قدرت را به مثابه سازوکاری می شناسد که در فرآیند تعامل جمعی تحصیل می شود. بنابراین، نامیدن چیزی که همراه با خشونت و تهدید و یا استفاده از اهرم های اجبار یا فشار باشد، به هیچ رو مناسب نیست، تا از آن به عنوان اعمال قدرت یاد کرد «قدرت، ظرفیت تعمیم یافته برای تضمین اجرای تعهدات الزام آور و اجراهای مختلف یک نظام یا یک سازمان جمعی است، در زمانی که تعهدات به دلیل تاثیرشان براهداف جمعی، مشروعیت یافته است3».
به عقیده آرنت، حتی قدرتی که در گذشته از سوی اربابان بر رعایا اعمال می شد، ضرورتا «بر پایه های ابزارهای عالی اجبار استوار نبودند، بلکه بر سازمان علمی قدرت یا همبستگی سازمان یافته رعایا، متکی بود4». آرنت در ادامه می نویسد ، خشونت و زور همیشه نابود کننده قدرت بوده اند. آنچه که از لوله تفنگ خارج می شود و با خشونت و زور همراه است، قدرت نیست. قدرت و خشونت متضاد یکدیگرند. هر جا یکی حاکم مطلق باشد، دیگری غایب است. خشونت در جایی ظاهر می شود که قدرت در معرض خطر باشد، و اگر از مسیر خود رها شود، به نابودی قدرت منجر می شود.
استیون لوکس در نقد نظرات آرنت و پارسنز معتقد است، تعبیر این دو جامعه شناس از قدرت ارزش ناچیزی دارد، زیرا آنها معنای قدرت را تا حد چیزی که قادر است در سطوح مختلف سیاسی و اجتماعی نفوذ ایجاد کند، تقلیل می دهند. همچنین آنها اعمال قدرت هایی که در نتیجه اقناع جمع به وجود می آید، مانند قدرت های توتالیتر را نمی توانند توجیه کنند.
هانا آرنت معتقد است، خشونت و قدرت همواره همراه با ابزار و ادوات صورت می گیرد و لیکن قدرت همواره از راه اقناع و الزام جمعی اعمال می شود. هر گاه قدرتی به خشونت متوسل شد، در واقع وقتی است که به ضعف و اضمحلال قدرت تن داده است.
نقد نظرات آرنت نیاز به تحلیل مفصل دارد، اما تا آنجا که به بحث ما مربوط می شود، پرسش درباره اشکال پنهان و آشکاری است که کانون های قدرت عصر مدرن و پیشا مدرن از خود نشان می دهند. اگر هر قدرتی، از جمله قدرت اربابان متکی به اقناع است، پس چرا قدرت ها حتی وقتی که خشونت اعمال نمی کنند به انباشت ابزارهای خشونت، مانند نیروی پلیسی یا سازمان دادن به اطلاعات مخفی و ابزارها و ادوات دیگر، مشغول هستند؟ آیا درست است که هر کانون قدرت، تنها وقتی رو به ضعف می گذارد، یعنی اطاعت ناشی از اقناع و الزامات جمعی را از دست می دهد، به خشونت متوسل می شود؟ آیا سازمان دهی و اعمال قدرت، خواه در دوران ارباب - رعینتی، که متکی به تابوهایی بودند که ترس را به سطح اعتقاد جمعی می کشاندند و نیز وابستگی رعایا در همین دوران، و خواه در دوران حاضر، که به موجب انواع تکنولوژی های رسانه ای و انضباطی، که می توانند ترس و انقیاد ایجاد کنند، امکان پذیر بود؟
اگر هر قدرت سازمان یافته ای مثل دولت ها، خشونت را وقتی به کار می برند که قدرت خود را از کف می دهند، بدین منزله نیست که زور و خشونت، اشکال مضمر یا پنهان هر قدرتی است که وقتی نتوانست جامعه را در اقناع به انقیاد بکشد، ظاهر می شود؟ آیا اقناع جامعه همواره از راه الزام جمعی بدست می آید؟ آیا بخشی از اقناع در نتیجه خشونت مضمری نیست که هر سازمان قدرت، از راه دیوانسالاری ها مبادرت به اعمال آن می کند؟ آیا وقتی آرنت از قول پارتو و سورل نقل می کرد که، هر چه زندگی اجتماعی بیشتر صورت دیوانسالاری به خود می گیرد، جاذبه خشونت بیشتر می شود، به این حقیقت راه نیافت که دیوانسالاری ها، همان ابزارهایی اند که قدرت های مدرن بکار می بندند؟ به این عبارات توجه کنید :«در یک دیوانسالاری قوی هیچکس باقی نمی ماند که با او وارد بحث شد، شکایت ها را به او تسلیم کرد و وی را زیر فشار قدرت قرار داد. دیوانسالاری ها شکلی از حکومت هستند که همه از آزادی سیاسی و قدرت محروم اند، زیرا حکومتی که در آن هیچکس حاکم نباشد، به معنای فقدان حکومت نیست و از آنجا که همه متساویا فاقد قدرت باشند، نظامی جابر پدید می آید بدون وجود یک جبار5».
اعمال قدرت تنها اعمال توانایی نیست، اعمال تسلط نیز هست. اعمالی که از راه اشکال مختلف صورت می گیرد. قدرت اربابی آن را، از راه اجیر کردن رعایا و شوالیه های سواره نظام و نیز قدرت ها مدرن خشونت را، از راه انواع تکنولوژی های انظباطی اعمال می کنند. در این میان نباید نقش تکنولوژی های رسانه ای را در ایجاد روانشناسی ترس و ترویج انواع سرگرمی هایی که خشونت و جریان انقیاد دولتی را از راه خود مردم علیه مردم استفاده می کند، دستکم گرفت . بدین ترتیب، آیا وجود رسانه ها و دیوانسالاری ها، اشکال خشونت و اجبارهای مضمری نیستند که قدرت های مدرن در جامعه اعمال می کنند؟
تعریف کامل تر درباره رابطه زور و خشونت از زبان «الکساندر پاسرن دانترو» بیان می شود. دانترو میان زور و خشونت تفکیک قائل می شود، اما این انفکاک نه به حیث تفاوت ماهوی آنها، بلکه به حیث تفاوت در شیوه آشکار و مضمری است که در آنها وجود دارد. از نظر پاسرن، زور و خشونت جلوه های آشکار قدرت و اقتدار جلو های پنهان خشونت هستند. از این نظر، هرگاه قید یا تخصیص خاصی به زور وارد کنیم، دیگر ماهیت خود را به عنوان زور از دست می دهد. قدرت وقتی اعمال می شود که زور جنبه نهادی و مخصص به خود بگیرد. پاسرن دانترو بر خلاف اغلب صاحب نظران سیاسی اعم از چپ و راست که مایل اند خشونت را تجلی قدرت بنامند، می کوشد تا قدرت را نوعی خشونت خفیف شده تفسیر کند.
اینکه قدرت را زور مشروع تعریف می کنند، تنها از عقل قدرتمدار ناشی می شود. این تعریف چیزی جز پوشش قرار دادن زورمداری به قید مخصص مشروعیت نیست. تفاوت زورمداری و قدرتمداری تنها از حیث استفاده از «عقلانیت ابزاری» است. قدرتمدار به مفهوم ابزاری عقلانیت، تنها خردمندانه تر عمل می کند.
زورمداری اشکال سطحی تر و غیر عقلانی شده قدرتمداری است. آنچه که از روابط قدرت در دوران قدیم و واقعیت دیوانسالاری ها در عصر حاضر بر می آید این است که، زورمداری را می توان به نوعی قدرتمداری پیش از مدرن نامید و به همین سیاق، قدرتمداری چیزی جز زورمداری مدرن نیست . یه همین دلیل، قدرتمداری دارای ماهیت کارکردی عاطفی است. و از آموزه های خرد ابزاری بی بهره است. زورمداری ها تاحدی که از عقلانیت ابزاری بدورند، ساده تر می نمایند. از این رو آنچه که به آشکارگی زورمداری مربوط می شود، نه شفافیت بلکه تصور او در باره سطح آگاهی جامعه ای است که در آن اعمال زور می کند. همین جا اشاره کنم که، خردمندی با آزادی یکسان نیست. چه بسا بسیاری از خردمندان که خرد را ابزار قدرت و امحاء آزادی می گردانند. تنها وقتی عقل انسان از مدار قدرت آزادی می شود و فارغ از ابزاری کردن عقلانیت، خردمندی با آزادی همنشین می شوند.
برای آنکه ذهن خواننده را از بحث های انتزاعی به سطح تجربه انتقال دهم، خوب است که توجه خود را در تجربه روزانه به همین آدم های معمولی معطوف کنیم. بسیاری از افراد را در اطراف خود می ببینیم که کاملا زور مدار هستند، اما پنهان کاری هم ندارند. عدم پنهان کاری آنها دلیلی بر شفافیت رفتار و ذهن آنها نیست. دلیل آن را تنها می توان در عدم استفاده از عقلانیت یاد کرد. به محض استفاده از این نوع عقلانیت، زورمداری در خدمت قدرتمداری قرار می گیرد. بنابرانی تفاوت زورمداری و قدرتمداری اینجاست که، همه قدرتمدارها زورمدار هستند، اما به وجهی که زور را به مدد «عقلانیت ابزاری» اعمال می کنند. بنابراین، کسانی که کوشش می کنند تا زور را اقتدار منفی و قدرت را زور مثبت بخوانند و از این راه توجیهی برای قدرتمداری جستجو کنند، از این حقیقت غفلت می کنند که، قدرتمداری تنها شکل عقلانی شده، سازمان یافته و به عبارت ساده تر، بیان ریاکارانه زورمداری است. از این رو، قدرتمداری از زور مداری خطرناکتر است، زیرا سازمان یافته تر و موجه تر و در اشکال نامرئی مبادرت به اعمال زور می کنند.
در دنیای مدرن اشکال عاطفی شده قدرت (= زور) محلی برای بروز ندارند. اگر وجود داشته باشند خیلی زود دست خود را رو می کند و امکان تصمیم گیری را برای دیگران آسان می کنند. اما قدرتمدارها با با استفاده از نظام نامرئی دیوانسالاری، به عقلانی کردن زور و خشونت مبادرت می کنند. آنها با تبدیل فرهنگ به سرگرمی، به مسخ کردن انسان و جامعه ها می پردازند. بنابراین، خطر آنها از این حیث بیشتر است که، با محو انسان به مثابه عامل سوژه اجتماعی، چون پنبه سر او را می برند. زور مدارها ممکن است از روی آگاهی زوگویی نکنند، اما قدرتمدارها حتما با آگاهی این کار را می کنند. خطر دیگر اینجاست که، زورمدارها ممکن است با آگاهی یافتن زورگویی را ترک گویند، اما قدرتمدارها آگاهی را وسیله خودافزایی و تراکم بیشتر قدرت می گردانند. با این وجود، هر دو طرف از یک نوع آگاهی می ترسند. زور مدارها از خودآگاهانیدن هراس دارند و قدرتمدارها از آگاهی دیگران می ترسند. اگر آگاهی شفاف کردن چیزها و به عبارتی مکشوف کردن چیزها در سطح معرفت انسان بشماریم، در نتیجه ترس از آگاهی، چیزی جز ترس از شفافیت نیست. تابو کردن شفافیت، مانند پرنده اسطوره ای می ماند که از زخم چشم بر می آید.
تفاوت نوع بازی در میادین زور و قدرت، همان تفاوتی است که میان گلادیاتورهای قدیم و جدید وجود دارد. گلادیاتورهای قدیم، می دانستند که به وسیله اربابان و با هدف آزاد شدن به جان یکدیگر می افتند، اما گلادیاتورهای جدید مانند بخش های زیادی از ورزشکاران و... در سازمان های عقلانی شده به جان یکدیگر می افتند. این بار دیگر خود اربابان نظاره گر گلادیاتورها نیستند، بلکه با تبدیل فرهنگ به سرگرمی، به وسیله خود مردم به نمایش گذاشته می شوند. قواعد این بازی ها از سطوح گلادیاتورهای میادین ورزشی به میادین سیاست و اقتصاد تسری پیدا می کند. بنا به «قاعده بازی ها»، طرفین بازی باید دست خود را کاملا رو نکنند، تا امکان از پشت بستن دست حریف را پیدا کنند. تئوری بازی ها، ناظر به نوعی اعمال قدرت عقلانی شده است.
در چند سال گذشته که عبارت «رعایت قواعد بازی» در میان اصلاح طلبان و از آنجا در میان بخش هایی از محافظه کاران مصطلح شد، حکایت جدیدی از روند عقلانی کردن قدرت بود. هدف از تئوری بازی ها، چیره شدن بر حریف بود. برای چیرگی باید دست حریف را خواند و متقابلا اجازه ندهیم تا حریف دست ما را بخواند. مثلا در یک میدان جنگ، اگر آرایش جنگی ارتش دشمن را و نیز گزینه های انتخابی او را هنگام حمله کردن تشخیص دهیم، به عکس امکان شناسایی را از او بستانیم، چیره شدن بر حریف قطعی است. قاعده بازی این است : «من بدانم و حریف نداند». از این رو حرکت کردن در تاریکی و تا حد امکان سانسور کردن، از ابزارهای مهم قاعده بازی است. بازیگران میدان قدرت نیک می دانند که حقیقتی در کار نیست. و یا حداقل می دانند که در بازی که آنها به راه انداخته اند، کسی را دغدغه حقیقت نیست. وقتی هدف کسب قدرت می شود، سایر چیزها ابزار دستیابی به این هدف قرار می گیرند. تقسیم جامعه به امرهای متعالی و غیر متعالی، از هجویات بازی است. جانشینی مصلحت به جای حقیقت، امر تازه ای نیست. از ماکیاول که رسم بازی کردن با سیاست را با هدف کسب قدرت به شهریاران آموزش می داد، تا لبیرال های جدید، که حقیقت از حوزه عمل به حوزه انتزاع انتقال پیدا کرد، مصلحت ها نقش اول را در سیاست پیدا کردند. هدف فلسفه سیاسی در دوران معاصر همین بود. در واقع فلسفه سیاسی با نحوه دخالت فلسفه در سیاست، امکان تفکیک سازی دو حوزه نظر و عمل و به بیان دیگر، امکان تفکیک سازی میان دنیای سوبژکتیو و دنیای ابژکتیو، را نشان می دهد. در گسست میان این دو حوزه، هدف این بود که به سیاستمداری بیاموزد، «مقتضیات قدرت» را رعایت کند. مقتضیات قدرت مدرن با مقتضیات قدرت غیر مدرن متفاوت است. امروز مقتضیات قدرت مدرن، فلسفی تر شده است. بدین معنا که قدرتمداری به خوبی می تواند از پس مفاهیمی چون آزادی، دموکراسی، حقوق بشر، قانون گرایی، مدنیت گرایی و حق انتخاب کردن، برآید. اما قدرتمداری پیشا مدرن، کم یا بیش با این مفاهیم بیگانه بود. به عبارتی قدرت های غیر مدرن زورمدارتر و قدرت های مدرن عقلانی تر و قدرتمدارانه تر عمل می کنند.
وجه اشتراک هر دو قدرت مدرن و غیر مدرن، حرکت کردن در تاریکی است. اما یکی به حیث روش شناختی و یکی به حیث شناخت شناختی. مدرن ها در روش، با استقرار نظم دیوانسالاری ها، زور آشکار بکار نمی گیرند، اما با تبدیل فرهنگ به سرگرمی و جریان انفجار اطلاعات و با از میان بردن بنیادهای اخلاقی، علنا به عمومی کردن زور و خشونت مبادرت می کنند. ولیکن پیشا مدرن ها، از علنی کردن زور مثل اعدام کردن و ایجاد انواع محدودیت در قلمرو اندیشه و اطلاع رسانی، امتناع نمی کنند. اما اینجا هم یک تفاوت دیگر هم وجود دارد و آن اینکه، قدرت های غیر مدرن ابایی از بکار بردن زور خالص ندارند، لیکن با تاریک کردن قلمرو اندیشه و اعتقاد، حوزه شناخت شناختی جامعه را در محاق ابهام و پیچیدگی زبان می برند. با این وجود، باید به این حقیقت نیز اعتراف کرد که، جریان سازمانی کردن و عقلانی کردن زور، با عمومی شدن اطلاعات و مدیریت، از حوزه های مدرن به حوزه های غیر مدرن نیز تسری پیدا می کند. رواج تئوری بازی ها به عنوان الگوی راهنمای اندیشه، در جوامعی نظیر جامعه ما یکی از نتایج رویکردهای جدید است. بدین ترتیب مدرن ها و غیر مدرن ها، با سازمان دادن و ابزاری کردن عقلانیت، چنان وانمود می کنند که، زور و خشونت اشکال مشروع قدرتمداری هستند.

[email protected]


1- کتاب خشونت نوشته هانا آرنت ترجمه عزت الله فولادوند انتشارات خوارزمی ص 68
2- کتاب نظزیه قدرت، نگرش رادیکال نوشته استیون لوکس ص 41
3- همان منبع ص 39
4- همان منبع ص 43
5- کتاب خشونت نوشته هانا آرنت ص 119

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'تابوی شفافیت (اشکال پنهان و آشکار قدرت)، احمد فعال' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016