ایمیل را كه خواندم دچار اضطراب شدم. جزییات آن یادم نیست ولی مضمونش این بود كه مسئولین شهرداری و بهشتزهرا تصمیم گرفتهاند گورستان خاوران را «ساماندهی» كنند. و دقیقا همین «ساماندهی» نگرانم كرد.
باید كاری كرد. برای مردهها یا برای زندهها؟ نمیدانم. فرقی ندارد به هرحال. به نظر میرسد گاهی مردهها اهمیتشان از زندهها بیشتر میشود. شاید هم ترس از «ارواح» این زندههاست كه عدهای را بر آن داشته خانهی ابدی آنها را «ساماندهی» كنند. بر در هر«خانه»ای سنگی، پلاكی یا نشانی بگذارند و نام صاحبخانه را برآن بنویسند.
و اگر جا كم آمد چی؟ نمیدانم. شاید همین باعث اضطرابم شد. حتما جا كم میآید. نمیدانم در آن گورستان چندصدمتری، یا حداكثر هزارمتری، چند تا سنگ، پلاك یا نشان میشود گذاشت. میدانم كه به راحتی میتوان حقوحقوق مردهها را نادیده گرفت، بویژه اگر كه صاحبی نداشته باشند.
پس آنها خیلی هم نگران «ارواح» مردگان نیستند، آنچه آنها را نگران كرده زندهها هستند. آن هم نه حقوحقوقشان، بلكه سوالاتشان. و ناتوانی اینان در پاسخ به این سوالات. پاسخ برای آنهمه كشتار و یا پاسخ برای دفن دستهجمعی آن كشتهشدگان. مشكل آنها زندهها هستند، نه مردهها. زندهها هستند كه میدانند اگر مردهاشان را گوربه گور كنند و یا نشان گورش را پاك كنند دیگر پیدایش نخواهند كرد.
به خود گفتم: «خوب، تو كه تمام این سالها یكبار بیشتر سر خاكش نرفتی، اضطرابت از چیست؟» اضطرابم نه از گور به گور شدن او است و نه از ناپدید شدن قبرش. آنچه مرا مضطرب میكند ناپدید شدن خودش است، خاطرهاش است و پاككردن اسمش از صفحه تاریخ. و میدانم كه اگر بخواهند این كار را بكنند او خودش قادر نیست كاری بكند. تمام بار حفظ این نام به عهده من است. حفظ صفحات و یا حتی كلماتی از تاریخ.
یادم آمد اوایل دهه شصت بود كه تاریخ ایران را میخواندم و در هیچ كتابخانهی دولتی و دانشگاهی نتوانستم نشانی از صفحات تاریخ سلسله پهلوی پیدا كنم. تمامی آن صفحات به عیان و با كمال گستاخی و بیمسئولیتی از كتابهای تاریخ كندهشده بود. مردهها اینطوری حذف میشوند و تاریخ به اینگونه ابتر میشود و تحریف، بخصوص اگر كه مدعی نداشته باشد. بخصوص كه همه مخالف آن اشخاص و نامها باشند. انگار كسی دلش برای تاریخ نمیسوزد!
خوب، اگر تصمیم بگیرند آنجا را دوباره بلدوزر بیاندازند و اینبار چمن بكارند و چندتایی هم سنگ قبر بگذارند، آنوقت چه كسی باور خواهد كرد كه فرشید نامی هم در آن گورستان به خاك سپرده شده یا اصلا چه كسی باور خواهد كرد كه او چگونه كشته شده؟ شاید هم كسانی بیایند و اساسا وجود چنین كسی را در تاریخ انكار كنند. آنوقت چه كسی باور خواهد كرد كه من برادری به نام فرشید داشتم كه روز 17 مهر سال 60، درست 17 روز پس از دستگیریاش و حتما بدون محاكمه و دادگاه اعدام شد و هرگز ندانستیم در كدامین كنج و گوشه گورستان خاوران با لباسهای خونین برتنش به خاك سپرده شد؟
اضطرابم بخاطر از دست دادن دوباره او بود. بخصوص كه میدانستم اینبار میتوانم كاری بكنم و باید بجنبم. شاید برای همین بود كه با حرارت پیشنهاد دادم همه خانوادههایی كه در آن گورستان عزیز دفنشدهای دارند به آنانی كه داعیه ساماندهی گورستان را در سردارند مراجعه كنند و یا مشخصات عزیز خود را اعلام كنند و پیگیر سنگ قبری به نام او شوند. مهم نیست او كجاست. مهم این است كه نامش را كسی خط نزند.
میگویم حتی اگر جای كافی برای گذاشتن سنگ قبر برای همه آنان نیست، اصلا سنگ قبر را فراموش كنیم. بیایید و اسامی اعدامشدگان و مبارزین دفنشده در آن گورستان را برلوحی در كنار در بنویسید و یا بالای هركانالی كه در هر كدامش دهها جوان به خاك خفتهاند. و بعد تمام آن گورستان را تبدیل به گلستانی كنید برای بازی بچههایشان و قدمزدن خواهران، برادران، مادران، پدران، همسران و ... آنها، ولی نام عزیزان ما را از صفحه تاریخ خط نزنید. مادران، خواهران، همسران، برادران، پدران و فرزندان آنها میتوانند به یاد عزیزانشان گلهای آن گلستان را ببویند. اگر واقعا هدفی انسانی در كار است! اگر كه نیست، ترجیح ما این است كه گورستان را به همان شكلی كه هست حفظ كنیم.
اگر قرار است گلزار خاوران ساماندهی شود، ما باید برآن نظارت داشته باشیم.