یکشنبه 17 مهر 1384

كدام ملى گرايى؟ اقتضائات نهضت ملى هسته اى، محمد قوچانى، شرق

قياس پرونده هسته اى ايران و نهضت ملى شدن صنعت نفت براى نخستين بار از سوى ميرحسين موسوى (سياستمدارى كه مطلوب اصولگرايان و راستگرايان نيست) صورت گرفت.
سياستمدار محبوب اصلاح طلبان و چپگرايان در بيانيه بدرقه سيدمحمد خاتمى نوشت: «ما امروز با موفقيت هاى ارزشمند مديران مدبر و دانشمندان جسور و خلاق خود در زمينه دانش هسته اى مواجه هستيم و اين دستاوردى آنچنان عظيم است كه اگر قدر و اهميت آن در رشد اعتماد به نفس ملى و توسعه علمى و اقتصادى كشور به درستى شناخته شود، ارزش تاريخى آن كمتر از ملى شدن صنعت نفت نيست.» (۸ مرداد ۱۳۸۴)
از اين پس بود كه اين تفسير و تعبير، بسيار در ادبيات دولت ايران به كار برده شد. على لاريجانى عضو ارشد جناح مقابل موسوى و خاتمى (كه در مبارزات انتخاباتى و پيش از پايان عصر اصلاحات مهمترين دستاورد آن زمانه را دستيابى به انرژى اتمى دانسته بود) در شهريورماه به نيويورك سفر كرد و به عنوان سرپرست مذاكره كنندگان جمهورى اسلامى رودرروى ايرانيان خارج از كشور قرار گرفت.
اين بار مخاطبان وى نه مردم كوچه و بازار تهران (كه يكى پايگاه انتخاباتى احمدى نژاد و ديگرى پايگاه انتخاباتى خود لاريجانى بود) كه مردمان هجرت كرده از وطن و ساكن شده در قلب غرب يعنى ايالات متحده آمريكا بودند. پس با آنان بايد به زبانى ديگر سخن گفته مى شد و ديپلمات ارشد ايرانى روزگار محمد مصدق را به ياد آورد كه هنوز غرورى در دل ايرانيان زنده مى كند و دستيابى به چرخه سوخت هسته اى را با ملى شدن صنعت نفت مقايسه كرد و چون با اعتراض و اعراض يكى از ايرانيان خارج از كشور (گويا نوه شهردار تهران در عصر مصدق) مواجه شد كه چرا حالا به ياد مصدق افتاده ايد و چرا درگذشته تنها از كاشانى گفته ايد و چرا حتى خيابانى به نام مصدق نخوانده ايد، از در تدبير درآمد و آن جمله را گفت كه تاكنون هيچ محافظه كارى نگفته بود: «مصدق در دل هر ايرانى جاى دارد.»
نه لاريجانى و نه فرد معترض به او البته به ياد نياوردند يا در ياد نداشتند كه محمد مصدق هنگامى كه نخست وزير شد فرمان داد و هنگامى كه از نخست وزيرى افتاد خواهش كرد هرگز خيابانى را به نام او ننامند و شايد هنگامى كه در سال هاى آغاز انقلاب نامش را از خيابانى كه شهردارى وقت تهران «مصدق» ناميده بود پاك كردند بيش از هر زمانى ديگر خشنود بود؛ چرا كه همچون على لاريجانى باور داشت نامش بايد در خاطره ها بر جاى بماند نه در خيابان ها. اينك نيز بار ديگر مصدق به خواب ايرانيان آمده است. گرچه نه عصر ما، عصر جنگ سرد است و نه سياستمداران جمهورى اسلامى از تشبيه خود به محمد مصدق خشنود مى شوند، اما ظاهراً انرژى همان انرژى است و غرب همان غرب و البته شوراى امنيت همان شوراى امنيت كه محمدمصدق با تدبير خود از ارجاع پرونده ملى شدن صنعت نفت ايران به ميدان جنگ جلوگيرى كرد. فارغ از اين شباهت ها و بدون در نظر گرفتن اين نكته كه چه تفاوت هايى ميان دو دوره وجود دارد ببينيم فرجام تن دادن به اقتضائات اين «ملى گرايى» جديد چيست؟
مى دانيم كه جمهورى اسلامى در ربع قرن حيات خود همواره از ملى گرايى (كه يكى از ايدئولوژى هاى رقيب آن بوده) پرهيز داشته است. ملى گرايى نزد ايرانيان به دو معنا فهميده شده است. اول آنچه در ادبيات سياسى غرب به نام نژادپرستى و شوونيسم شناخته مى شود و به معناى برترى مليت ايرانى بر مليت هاى ديگر است و ديگر آنچه در ادبيات سياسى ايران (به خصوص در ربع قرن اخير) فهميده شده و به معناى برترى عنصر ايرانيت بر عنصر اسلاميت در اين كشور است. چنين باورى گرچه به دلايل سياسى ترويج شده است اما زمينه هاى معرفتى و زبان شناختى آن نيز قابل كتمان نيست. ملت در زبان فارسى قديم معنايى جز دين ندارد و چه بسيار كه در متون دينى ايرانيان از ملت ابراهيم سخن گفته اند كه پدر توحيد بود و آئين هاى توحيدى همه از آن ملت واحد منشعب شدند.
بدين ترتيب مليت اگر معنايى در فرهنگ سنتى ايران داشته باشد ظاهراً همان مذهب است اما از عصر مشروطه و آغاز مدرنيته مفهوم تازه اى از ملت در ايران احيا شد كه دو شاخه اصلى داشت. در شاخه دولتى آن مليت ايرانى همان گذشته آريايى آن بود كه مستقل از مذاهب توحيدى و مقدم بر آنان شكل گرفت. اين گونه ملى گرايى در سلطنت پهلوى ترويج مى شد و نسبتى با همان تفسير نژادپرستى داشت، اما در شاخه ديگر ملى گرايى همان دموكراسى خواهى بود. با پيدايش دولت مشروطه در ايران (كه برابر نهاده دولت قانون بود) مفهوم حاكميت ملى نيز متولد شد كه در زبان فرنگيان دموكراسى خوانده مى شد. اولين مترجمان ايرانى دموكراسى را نه مردم سالارى كه حكومت ملى ترجمه كردند(رجوع كنيد به محمدعلى همايون كاتوزيان) و ملى گرايى به معناى اخير آن (كه در گروه هايى مانند جبهه ملى و نهضت آزادى مورد نظر بود) همان دموكراسى خواهى شد نه نژادپرستى (مانند حزب رستاخيز) يا بديل اسلام گرايى (كه برخى گروه هاى ملى گرا همچون نهضت آ زادى به تعبيرى خود اسلام گرا بودند.)
ملى گرايى به اين معنا بر چهار ركن استوار است:
۱- منافع ملى به معناى هر آنچه به سود و صلاح ساكنان يك واحد ملى است.
۲- اقتدار ملى به معناى هر آنچه به توان و قدرت ساكنان يك واحد ملى مى افزايد.
۳- امنيت ملى به معناى هر آنچه موجوديت و هويت يك واحد ملى را حفظ مى كند.
و ۴- حاكميت ملى به معناى مشاركت ملت در تاسيس و تداوم (مشروعيت) دولت خود.
بدين ترتيب مفهوم «دولت/ ملت» در چنين منظومه اى از مفاهيم ملى گرايانه تنها متكى به يكى از اين اجزا نيست. ملى گرايى دولت پهلوى تنها بر اقتدارگرايى متكى بود و به نام اقتدار ملى اجزاى ديگر را در معرض تهديد قرار مى داد. در دولت پهلوى مفهوم منافع ملى به جمع محدودى از درباريان فروكاسته شده بود و به همين دليل در آن نظام شوونيستى پديده اى به نام حاكميت ملى شكل نگرفت. فرجام كار حادثه ۲۰ شهريور بود. در نهضت ملى شدن صنعت نفت با وجود توجه به حاكميت ملى و منافع ملى دو عنصر اقتدار ملى و امنيت ملى از ملى گرايى وقت غايب بود و دولت ملى به نقطه پايان ۲۸ مرداد رسيد. در واقع هر يك از اين دو سرمشق براى ملى گرايى ايرانى سرمشق هايى ناتمام بودند. نه رضاخان توانست آتاتورك شود و نه مصدق توانست دوگل ايران شود. ما همواره در ملى گرايى ناكام بوده ايم.
ملى گرايى پس از پيروزى انقلاب اسلامى به دشنامى بدل شد. چه چپ گرايان كه به جهان وطنى سوسياليستى مى انديشيدند و چه اسلام گرايان كه ملى گرايى را در تقابل با اسلام گرايى مى دانستند و چه ملى گرايان كه ملى گرايى را با نژادپرستى يكى دانستند همه در تبديل شدن اين واژه به دشنام نقش داشتند. كار بدان جا رسيد كه برخى از تبديل نام خليج فارس به خليج اسلامى استقبال كردند و ياد محمد مصدق به عملكرد جبهه ملى پيوند زده شد و نام او از كتاب هاى تاريخ حذف يا كمرنگ شد. اما اينك در همين حكومت دفاع از نام خليج فارس در برابر اعراب مسلمان به نهضتى ملى تبديل مى شود و دفاع از حقوق هسته اى ايران به جنبشى همطراز جنبش ملى تبديل مى شود.
نهضت ملى اما محدود به مانور اقتدار ملى نبود. خواسته اصلى محمد مصدق در نهضت ملى دو چيز بود: اول، ملى كردن صنعت نفت و دوم، برگزارى انتخابات آزاد و مصدق همزمان در دو سنگر مى جنگيد: دفاع از استقلال و دفاع از آزادى. ملى گرايى رضاخان جز اقتدارگرايى نبود ولى ملى گرايى مصدق همان آزادى خواهى بود.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

بدين ترتيب ملى گرايى به معناى مثبت و سازنده آن معنايى جز اين ندارد كه: ساخت «دولت _ ملت» را به عنوان پايه حكومت به رسميت بشناسيم. اين در حالى است كه همين ساخت به شدت از سوى بديل هاى نوينى مانند جهانى شدن تحديد مى شوند اما هنوز تن دادن به اين ساخت تنها راه ورود مختارانه به نظام هاى نوين بين المللى است. چنين ساختى از يك سو ملت را موظف مى سازد با ايجاد دولتى مطلق (نه مطلقه) از تكثر قدرت و هرج و مرج جلوگيرى كند و از سوى ديگر دولت را متعهد مى كند كه در برابر ملت خاضع و فروتن باشد و تنها از جانب ملت با ملت سخن بگويد نه از جانبى ديگر. چنين دولتى از آن رو كه در سپهر مدرنيته شكل گرفته است بر پايه شهروند بنا مى شود نه هيچ واحد فردى و شخصيتى ديگر. اين شهروند ممكن است مومن يا غيرمومن، مسلم يا غيرمسلم، خودى يا غيرخودى باشد. حتى يك شهروند فاسد هم شهروند است. در حالى كه مومن فاجر، تركيبى متناقض است. دولت ملى به اين معنا دولت همه ملت است و افرادِ ملت چنين دولتى نيز همه شهروندان دولت هستند. همان گونه كه در انقلاب مشروطه، ارامنه در زمره انقلابيون بودند و در جنگ با عراق آنان نيز شهيد شدند. بدين ترتيب مليت آبستن معناى تازه اى مى شود. مليت در اينجا به معناى ابراهيمى بودن يا آريايى بودن نيست، به معناى ايرانى بودن است. به معناى هر كسى است كه در ۱۹۵/۶۴۸/۱ كيلومتر مربع خاك ايران زندگى مى كند يا به جبر روزگار ناگزير از مهاجرت شده است اما هنوز در هواى ايران نفس مى كشد.
پذيرش ملى گرايى از اين دست مى تواند از ثبات و استوارى دولت ايران بر حقوق هسته اى خود آغاز شود اما به انتخابات آزاد ختم شود. از حقوق هسته اى شروع شود و به حقوق بشر پايان يابد. حتى ايرانيان مقيم آمريكا نيز از دستيابى كشورشان به انرژى اتمى خشنود خواهند شد. فراتر از اين، (اگر امنيت ملى ايران در معرض تهديد قرار نگيرد) شهروندان ايران از دستيابى كشورشان به سلاح هاى بازدارنده هسته اى حمايت مى كنند (همچنان كه شهروندان آمريكا، فرانسه، انگليس، روسيه، چين، پاكستان، هندوستان و... حمايت مى كنند) اما به شرط آنكه قطعات اين پازل كامل شوند و آنان به عنوان شهروندان آزاد مستقل از عقيده و انديشه خويش به رسميت شناخته شوند و بتوانند نه تنها در پرونده هسته اى اعمال اراده كنند بلكه در همه جا حاكميت ملى خويش را اعمال كنند. درواقع اگر به اين پرسش ها پاسخ داده شود كه كدام ملى گرايى؟ اقتدارگرايى يا آزاديخواهى؟، البته همه ما ملى گرا هستيم.

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'كدام ملى گرايى؟ اقتضائات نهضت ملى هسته اى، محمد قوچانى، شرق' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016