جمعه 29 مهر 1384

نام گنجي را تکرار کنيم: از شيخ ابراهيم زنجاني تا آيت الله حسينعلي منتظري (۵)، ف. م. سخن

پيش از شروع بحث: اخبار بدي از بازداشتگاه "دو الف" به گوش مي رسد. معلوم نيست در اين بازداشتگاه بر سر گنجي چه مي آورند. به گفته ي خانم شفيعي، کتف گنجي به شدت آسيب ديده است. با او در آنجا چه مي کنند؟ با اين "فيزيوتراپي" کذايي چه بر سر اکبر مي آورند؟ پايان اين ماجراي شوم چه خواهد بود؟ هيچ کس نمي داند. به دوستان سابق گنجي هم - که هنوز به لقب مطنطن ِ"مقامات" مفتخر هستند - نمي توان چشم اميد داشت. همه در پي کار خويش اند. فرصت براي پرداختن به چنين امور بي اهميتي نيست. حتي دريغ از يک يادآوري قلمي! با اين حال به عنوان کوچکترين عضو خانواده ي اهل قلم، وظيفه ي خود مي دانم تا جايي که در توان دارم نام اين رادمرد تاريخ روشنفکري ايران را تکرار کنم. اين کمترين کاري است که از دست امثال من ساخته است.
***
گنجي در بخش ديگري از مانيفست خود مي نويسد: "مبارزات‌ آزاديخواهانه‌ را هميشه‌ افراد اندكي‌ آغاز مي‌كنند، اما رفته‌رفته‌ ديگران‌ بدان‌ مي‌پيوندند. بازيگر سياسي‌ نمي‌تواند به‌ بهانه‌ سياسي‌ نبودن‌ مردم‌ يا عدم‌ همراهي‌ مردم‌ از حق‌طلبي‌ و آزاديخواهي‌ دست‌ بشويد. دگرانديشان‌ در نيمه‌ پاياني‌ قرن‌ گذشته‌ در تمامي‌ جوامع‌ غير دموكراتيك‌، اقليتي‌ انگشت‌شمار را تشكيل‌ مي‌دادند. ولي‌ همان‌ اقليت‌ با ايستادگي‌ و شجاعت‌ و تحمل‌ رنج‌، مسير دشوار دموكراسي‌ را گشودند..."

گنجي همان طور که قبلا هم اشاره کردم از چهار گروه روشنفکر، نخبه، دگرانديش و فعال سياسي سخن مي گويد ولي تعريفي از اين چهار گروه به دست نمي دهد. در مقاله ي بعدي، از افرادي که روشنفکران و فعالان سياسي را به بدنه ي جامعه پيوند مي زنند و آن ها را براي اعتراض و درخواست حقوق حقه شان تهييج مي کنند سخن خواهم گفت ولي امروز به موضوع تاثير روشنفکران اقليت و آثار قلمي ايشان بر افراد ذي نفوذ سياسي و اجتماعي اشاره خواهم کرد.

حتما به خاطر داريد که آيت الله منتظري نامه اي خطاب به گنجي نوشتند و گنجي پاسخ به نامه ايشان را با چنين جملاتي آغاز کرد: "نامه محبت آميز مورخ 25 تير 84 حضرتعالي، خوني گرم در رگ هاي بي خون من جاري کرد. از سال ها پيش شما براي من نماد شجاعت و ايستادگي در برابر خودکامگان بوديد و هميشه دوست داشتم در مکتب شما شجاعت بياموزم. پس از اعدام گسترده زندانيان در تابستان 1367 و سکوت همگان در برابر آن جنايت ضدبشري، فقط و فقط شما در برابر آن ايستاديد؛ غافل از آن که هر کس در مقابل جنايت سکوت نمايد، به همان ميزان در آن مشارکت دارد. پس از آن هم با آن که حضرتعالي را در بيت تان زنداني کردند، از تمامي زندانيان سياسي، فارغ از عقايد متفاوت شان، دفاع کرديد و حامي جدي خانواده آنها بوديد و هستيد. شجاعت و مردانگي شما تا حدي است که حتي مخالفان جدي شما نيز بارها بدان اعتراف کرده اند..."

مي دانيم که آيت الله منتظري خود از بنيان گذاران همين جمهوري اسلامي و نظريه پرداز ولايت فقيه بودند اما در يک مقطع حساس از تاريخ انقلاب، راه خود را از حکام مستبد جدا کردند و در مقابل ظلم ايستادند. دگرگوني و تغيير بنيادين در مواضع سياسي و حتي عقيدتي، هميشه و براي همه کس امکان پذير است. روشنفکران ما حتي اگر در اقليت مطلق باشند نبايد اميدشان را نسبت به تغيير فکري مردم و حتي اشخاص داخل نظام از دست بدهند. کتابي که امروز فقط دوهزار تيراژ دارد، مقاله اي که امروز فقط دو هزار خواننده دارد، وب سايتي که امروز فقط دو هزار بيننده دارد، مي تواند در روند تغييرات اجتماعي و در ترکيب با عوارض ظلم و جنايت، گروه بزرگي از مردم را مستقيم يا غيرمستقيم دگرگون کند و آينده ي کشور را رقم بزند. اتفاقي که با کتاب هاي شريعتي و سخنراني هاي چند صد نفره ي او در حسينيه ي ارشاد اتفاق افتاد.

روزي که در وب لاگ آقاي ابطحي خواندم آيت الله منتظري وب لاگ ايشان را مي خوانند و وسط گعده، از احوال ِ وب لاگ ِ ايشان سوال مي کنند دچار حيرت شدم؛ حيرت نه از بابت اين که اينترنت و وب لاگ به خانه ي مرجع عاليقدر شيعه راه پيدا کرده بل از اين جهت که درد ِ دل ِ جوانان ايراني، با اين ابزار مدرن، به طور مستقيم به گوش بزرگان علم و دين مي رسد و بي هيچ ترديدي بر آن ها تاثير مي گذارد. به همين ترتيب ايده ها و افکار جديد.

شايد خوانندگان اين مطلب، نام شيخ ابراهيم زنجاني را شنيده باشند. اين روحاني فرهيخته – گيرم مرحوم استاد طباطبائي او را روحاني درجه ي دو يا سه بخواند – جزو روحانيان آزادي خواه و به معناي واقعي کلمه روشنفکر بود. خاطرات او را غلامحسين ميرزا صالح در سال 1379 تدوين و منتشر کرد که يکي از جذاب ترين کتب خاطرات به زبان فارسي است. تمام 246 صفحه ي اين کتاب را مي توان به يک نفس خواند و در شگفت شد که چگونه 100 سال پيش مي شد روحاني بود و چنين افکار و عقايدي را قلمي کرد. مثلا وقتي مي نويسد که "من اهل محبت خلق شده ام، بي محبت زندگاني نمي توانم کرد و تا کنون نکرده ام و لذت از اين عالم مودت برده ام... در همان سن اول جواني، هنوز شايد بالغ نشده، يک عشق به يک دختر عموي بي اندازه خوشگل اهل محبت پيدا کردم. به واسطه ي بزرگي او از من و موانع زيادي، همان عشق که قطعا در دل او هم بود و ما را اغلب در تمام مواقع فرصت به مصاحبت و نگاه و ديدار همديگر وامي داشت، يک عشق اولي است که تعجب از عالم عشق مي کنم. بي مبالغه مي گويم يادگار بماند. من زن اول گرفتم و وفات کرد و زن دويم گرفتم که اکنون هم هست... هنوز اثر آن عشق در دل من و او هست و نمي دانم اين چه عالمي است..." آدم ياد بچه هاي وب لاگ نويس امروز مي افتد که از کنج و زواياي دل شان هر چه بر مي خيزد مي نويسند و راحت حرف دل شان را مي زنند.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

باري اين شيخ با چه شوق و اميدي براي تحصيل به نجف مي رود و چه افکار و انديشه هايي از مردم مسلمان و علماي اسلام در ذهن مي پرورد ولي به تدريج در اثر مشاهده و مطالعه افکارش دگرگون مي شود و چشم بر واقعيات جهان باز مي کند و راه آزادي خواهي و روشنگري در پيش مي گيرد. به قول روزنامه ي کيهان اين دانش آموخته ي نجف دچار استحاله مي شود و سر از لژ هاي ماسوني در مي آورد! چرا چنين مي شود؟ کيهان هم به دنبال جواب همين سوال است که البته شيخ خود در متن خاطراتش به دلايل آن اشاره کرده است از جمله اين که (صفحه ي 124): "ميرزا علي اصغرخان و حاجي مشيرالممالک وزير با من رفت و آمد پيدا کرده، گاهگاه صحبت از علوم و ترقيات خارجه مي کنند. يک روزنامه که از مصر مي آمد و اول «ثريا» بود و بعد «پرورش» هفتگي محرمانه به من مي داد و در خلوت مي خواندم. «حبل المتين» کلکته هم براي او و براي ميرزا هاشم خان مي آمد و محرمانه به من مي دادند و مي خواندم..."

مگر تيراژ اين ثريا و پرورش چقدر بود و حرف نويسندگان آن را مردم عادي چقدر مي فهميدند؟ قطعا اينها نه تيراژ زيادي داشتند و نه در ميان عوام قدر و منزلتي، ولي کافي بود تا تاثير بر فردي مانند شيخ ابراهيم بگذارند و تاريخ مشروطه را در مسير مشخص خود بيندازند. اين ها همه در زماني اتفاق مي افتاد که قدرت طلاب و ملاها و ضديت شان با روشنفکران، کمتر از امروز نبود: "در نهايت پرهيز مي کردم از اين که طلاب و ملاها بدانند من روزنامه مي خوانم، زيرا تکفير در نزد اين بيچارگان ِ نادان مثل آب خوردن است. معلوم است اطلاع و آگاهي از دنيا، خصوصا از وضع فرنگستان، اولين کفر است، زيرا هم شاه و اعيان و هم آخوندها و آدم فريبان نمي خواهند مردم چيزي بدانند (همانجا)..."

باري شيخ ابراهيم در انقلاب مشروطه به مقامي والا رسيد و قاضي دادگاه شيخ فضل الله نوري، مجتهد طرفدار استبداد شد (البته خود او بعدها نقش داشتن در به دار کشيدن شيخ فضل الله را صريحا انکار مي کند).

همان طور که ملاحظه مي شود، افکار و انديشه هاي نو، حتي اگر در ابتدا خواننده و هوادار نداشته باشد و در اقليت مطلق باشد، در صورتي که منطبق با جريان تاريخ و تکامل اجتماعي باشد، راه خود را به جلو مي گشايد و در افراد موثر - و به واسطه ي آن ها در افکار توده ي مردم - نفوذ مي کند. البته تبديل اين اقليت به اکثريت به قول گنجي، ايستادگي و شجاعت و تحمل رنج مي طلبد.

ادامه دارد...

[وب لاگ ف. م. سخن]

Copyright: gooya.com 2016