بطوری که همگان آگاهند، متأسفانه هر روز و یا هر از چند گاهی، اکثر در یک کشور اسلامی، مانند ایران و یا افغانستان، زنانی به هر دلایلی، نافرمانی و یا ناموسی و غیره، توسط پدر، برادر یا شوهر کشته می شوند. یکی از آخرینهای آنها قتل شاعره جوان 25 ساله افغانی، نادیا انجمن است که در اثر کتک و ضرب و شطم نا هنجار شوهر با "افکار طالبانش" جان داد. چند ماه پیش من مقاله ای در رابطه با قتلهای ناموسی نوشته بودم و تا آنجا که خبر دارم، همزمان در 11 یا 12 روزنامه و هفته نامه اینترنتی درج شده بود. در میان خوانندگان و علاقمندان به این مسئله مهم اجتماعی و عواقب این اعمال درد ناک، بویژه از ایران چندین نامه به آدرس ای میلم آمده که در آنها هم انتقاد شده بود و هم قدردانی فراوان. برخی از جوانان علاقمند که احتمالا تحت تأثیر تربیت و شیوه برخورد اسلامی با قضیه قرار گرفته اند، پرسشهائی مطرح نموده اند که لایق توجهند. در میان این پرسشها یک پرسش، مبنی بر این که: "اگر کسی به ناموس خود ما تجاوز کند، چکار باید بکنیم"، در چندین نامه تکرار شده است. من به برخی از آنها که بسیار مؤدبانه و نیز بجا مطرح شده بودند، شخصا برای پرسش کننده پاسخی نوشته و ارسال نمودم. اما بطور مشخص این پرسشی است که نه فقط مسلمانان افراط گرا و متعصب در برابر معترض شدن مردم به قتلهای ناموسی، برای بر انگیختن احساسات و غیرت مردهای طبیعتا برتری طلب و قدرت نما و بویژه جوانان مطرح می کنند، بلکه این پرسش برای بسیاری از هم وطنان گرامی و قبل از همه آن دسته از جوانانی که در شرایط ایران اسلامی تربیت شده اند، مطرح است. بهمین دلیل اگر چه بدون شک دهها کتاب و مقاله تاکنون، و بویژه بعداز انقلاب اسلامی در ایران، دراین زمینه نگاشته شده است، باز هم بطوریکه ملاحظه می شود، نیاز ضروریست، هر از چندگاهی به چنین پرسشهای درستی پاسخ گفته شود و بدینوسیله دست عوام فریبان مذهبی را توی حنا گذاشت و از تبلیغات احساسات برانگیز این آقایان تا حدودی کاست.
اکنون قبل از پاسخ به پرسش فوق، باید چند جمله ای در این رابطه توضیح داده شود و بعد به پاسخ کوتاه و دقیق پرسش پرداخت. نخست باید از خود بپرسیم مفهوم واژه ناموس چیست؟ و چرا بویژه در جامعه اسلامی به این اندازه روی آن تکیه می شود؟! در واقع در جوامع قبیله ای و قرون وسطائی، انسان هر چیزی و یا هر شیئی را که دراختیار میداشت و یا به شیوه ای به دست آورده بود، خود را بدرستی مالک مطلق آن می دانست و درجوامع اولیه چون قوانین ونظام انسان پسندی وجود نداشت و یا اگر بود زیاد به قوانین و رعایتش خوی نگرفته و به آن توجه نمی شد، پس می بایستی خود انسان از آن اشیاء در حوضه ی مالکیت، بسختی دفاع و نگهداری کند. بمرور زمان این احساس مالکیت، بدلایل حاکمیت قلدران و نادیده گرفتن حقوق ضعفا، برای جلوگیری از تجاوز گران کمی گسترش پیدا نمود و شامل حال فقط اشیاء، بلکه افراد ضعیف تر هم شد. یعنی هر فردی می کوشید نه اینکه اموال خودرا از دستبرد متجاوزین حفظ کند، بلکه از ضعیف تر از خود که در اطرافش بودند، از قبیل برده گان، کار گران، زنان که جسما از مردان ضعیف ترند و بچه ها که تولید خود همین انسانها است، حمایت نماید. در برخی زمینه ها این ضعیفان مورد حمایت بصورت مالکیت فرد حامی در می آمدند یا فرد حمایت کننده خودرا مالک آنها می دانست. پس دیگر مالکیت فقط به ابزارو اشیاء محدود نمی گردید که می بایستی از دستبرد از خود غارتگر ترها حفظ می شد، بلکه ضعفای تحت حمایت را هم در بر می گرفت. بویژه اگر این ضعفا زن و جنس لطیف می بودند و از نزدیکان خود آنان. همانند زنان عقدی و دختران و خواهران و مادران و غیره. در آن جوامع بدون قانون، این گونه به مغز انسانها به طور اتوماتیک فرو رفته بود که آنها بر زن و دختر و خواهر و مادر خویش، همانند اشیاء مالکیت مطلق دارند و باید مانند دارائی از آنها دفاع کنند. این شیوه تفکر که با غریزه و خواستهای انسانی ادغام می شد، در خلال صدها سال و با پیدایش مذاهب و اخلاق مذهبی و بویژ مذهب اسلام که زن را نصف و تابع مرد می داند، به واژه ناموس انسان و ناموس پرستی تبدیل شد. بنا براین، ناموس به یک مالکیت بس مقدس مبدل گردید که آن را تا پای جان لایق دفاع می دانستند و اگر کسی حتا قصد تجاوز به این ناموس را میداشت باید او را به شیوه فجیعی کشت، که برای دیگران عبرت شود که به ناموس کسی تجاوز نکنند. اگر اغراق نگفته باشیم یک سوم آیات قرآن شریف به مسئله روابط زن و مرد و حفظ این ناموس (زن) از دید رس و چشم نامحرم اختصاص دارد. بهمین دلیل واژه ناموس دردین اسلام، بظاهر بسیار برجسته می شود.
البته دفاع از ضعفا یک غریزه درست انسانی است و از زمانی که انسان دارای شعور و عاطفه شده، این غریزه نیز در او هست. پس هیچ ایرادی هم بر آن وارد نیست که انسان نوع دوست باشد و حامی از خود ضعیف تران. مسئله ایکه باید با آن مبارزه نمود، همین حس و بر خورد مالکیت فردی بر افراد دگر است و مبارزه علیه نادیده گرفتن حقوق انسانی نیمی از جانعه است. امروزه با بکار گیری عقل و منطق و تدوین قوانین انسانی، دیگر نیازی به حمایت فردی از فرد دیگر نیست، بلکه این قانون است که جلو متجاوزین بدیگران را سد می کند. بنابراین در دنیای حاکمیت قانون برخورد فردی و فیزیکی حتا با متجاوزترین متجاوز به دو دلیل زیرین غلط است. اولا هیچ فردی حق ندارد برای تربیت دیگران از کشتن حتا متجاوزین و جنایتکاران استفاده کند. آنگونه که در اکثر جوامع اسلامی برای به اصطلاح عبرت گرفتن دیگران عمل می شود. دوما با قتل هیچ متجاوزی و جانی، دیگران عبرت نخواهند گرفت و تربیت هم نخواهند شد. احتمالا با کشتن یک متجاوز، حتا به شیوه سنگسار و یا نقص عضو، مانند قطع دست و پا و در آوردن چشم و شلاق زدن، به ترس و وحشت موقت در میان مردم دامن زده شود، اما اگر باز فرصتی دست دهد دیگری از همین مردم نیز مرتکب جنایت و تجاوز خواهد شد. تحقیقات دقیق نشان داده اند، در کشورهائی که مثلا حکم اعدام و مجازات سخت وجود دارد، جنایات و تجاوزات بمراتب بیشتر از کشورهائی است که در آنها حکم اعدام وجود ندارد. پس با سر بریدن یک زن (عربستان سعودی) که عملی خلاف اصول دین نموده، از تعداد به اصطلاح متخلفین در آن کشور کم نشده و نمی شود و یا با اعدام و حلقه آویز کردن چند قاچاقچی مواد مخدر و فاحشه (ایران) نه از تعداد مواد مخدر فروش کم شده و نه از تعداد دختران و زنان خود فروش. پس کشتن و اعدام و سنگسار به خاطر قاچاق و دزدی و ناموس فروشی همه بهانه هائی هستند برای سرپوش گذاشتن بر دیگر نابسامانی هائی که عامل اصلی بوجود آورنده فساد در آن جامعه است. بنا بر این ناموس را به عنوان مال و ملک دیدن و یا حتا غیر آن و متجاوزین به این ناموس را بخاطرش کشتن نه انسان را غیرتمند می کند و نه دردی را از دردهای فراوان جامعه درمان می نماید. پس باید همان عواملی را یافت و ازریشه سوزاند که در هرجامعه ای قاچاقچی، دزد، خودفروش از هر نوعش و تجاوزگر بوجود می آورد. اگر ما عوامل را یافتیم و سوزاندیم، ولی باز هم قاچاقچی و دزد و متجاوز وجود داشتند، پس باید طبق قانون انسانی با چنین افرادی رفتار نمود، باید در تربیت آنان کوشید و تا زمانی که افکار تجاوز گرانه در آنان وجود دارد، رابطه شان را با دیگر انسانها قطع نمود. یعنی متجاوزان و متخلفین را در پشت میله های زندان نگهداشت. بنده فکر می کنم بزرگترین تنبیه و شکنجه برای انسان، او را در بند کردن است، نه کشتن او.
این یک توضیح کلی درباره انسان و رفتار بافرد تجاوزگر بود. اما در رابطه با مسئله ناموسی باید گفت: به عنوان مثال، اگر کسی به زن، خواهر یا دختر کسی دیگر تجاوز کند، جرمش به اندازه یک قتل عمد سنگین است و او را به عنوان قاتل باید شناخت و باید تحویل قانون داده شود. زیرا یک قاتل انسانی را می کشد و او را فیزیکی نابود میکند. اما تجاوزگر یک انسان را ازنظر روحی و روانی نابود می کند. چه بسا اتفاق افتاده است دختری بعد از یک تجاوز، دیگر بحالت زندگی عادی باز نگشته است. معمولا قانون در کشورهای متمدن، تجاوزگر را به زندانهای طولانی محکوم می کند و اگر دیوانه تشخیص داده شود، او را به بیمارستانهای روانی می سپارند و همانند زندانی تحت درمان با او رفتار می کنند و برای معالجه اش می کوشند. در اینجا، علل اقدام آن فرد به تجاوز را می جویند. درهرحال اگر قابل علاج نباشد همانجا خواهد ماند و چنین فردی از زندگی در جامعه محروم و رابطه او با انسانهای عادی از دست خواهد رفت. اگر مریض هم نباشد، پس باید در زندان بماند و سالیان دراز از عمر و جوانیش را در آن چهار دیواری تنگ و محدود قفل شده بگذراد. هنگامی اورا از زندان آزاد می کنند که دیگر فرسوده شده و نادم است که چرا دست به چنین تجاوزی زده بوده. طرح یک نمونه تنبیه در اروپا در رابطه با تجاوز، ما را بیشتر با این جریان روشن می کند که تا چه اندازه قانون به حقوق انسانی اهمیت می دهد. مثلا در آلمان که مرکز اروپا است، اگر مردی یا پسر جوانی دختری را با زور، حتا ماچ کند و خود آن دختر راضی نباشد و آن دختر، علیه مرد یا پسر به عنوان تجاوزگر (فرگوالتیگر) به دادگاه شکایت ببرد، دادگاه آن مرد یا پسر را متجاوز می شناسد و به حداقل سه الی پنج سال زندان محکوم می کند. بنا بر این در اروپا قانون از ناموس و حثیت انسان دفاع می کند، نه خود انسان. در اینجا یک انسان متمدن که مثلا به خواهر، به زن و یا دخترش تجاوز شده باشد، بندرت دست به انتقامجوئی می زند و هرگز نخواهد کوشید به خواهر، به زن و یا دختر متجاوزی، تجاوز کند و بدون شک متجاوز را هم نخواهد کشت.
در واقع منظور بنده هم از نوشتن آن مقاله چند ماه پیش این نوع تجاوز به ناموس نبود، بلکه مسئله برسر پدران وبرادران ودائیها وعموهای متعصبی بود که دختران و خواهران و زنان خود را به دلیل رابطه جنسی با دگر مردی، می کشند و یا می سوزانند و نام آن را هم "ناموس پرستی" و یا دفاع ازناموس می گذارند. آنچه که به دختران و خواهران مربوط می شود، ما به عنوان انسان معتقد به حقوق برابر انسانی حق نداریم و مجاز نیستیم، عملی را که برای خودمان خوب می دانیم، از دختران و خواهرانمان منع کنیم. دختر و خواهر بالغ خود باید در باره اعمال خود تصمیم بگیرند و آنچه که خودشان خوب یا بد تشخیص میدهند، به آن عمل کنند یا از آن دوری جویند. پس اگر ما کار درست یا خلاف آنها را کنترل کنیم و دست به مجازات بزنیم، به اندازه یک تجاوزگر، مرتکب جرم شده ایم.
اگر دختری یا خواهری با رضایت خودش با مردی رابطه پیدا می کند و چه بسا برادر و یا پدر آن دختر از آن مرد هم، بدلایلی خوششان نیاید، در چنین مواردی تنها راه چاره، نصیحت آن دختر و یا خواهر راهنمائی آنها است نه تهدید به قتل و کشتن آنان. امکان دارد خصوصیاتی که آن دختر یاخواهر در آن مرد می بیند، برادر و پدر قادر نباشند آن خصوصیات را ببینند. بنا بر این باید به تصمیمات آن دختر و یا خواهر احترام گذاشت. امکان دارد آن دختر یاخواهر درآن تصمیم نیز اشتباه بکنند، در آن صورت مردها چه برادر و چه پدر باید از خود بپرسند مگر خود آنها در زندگی هرگز اشتباه نکرده و نمی کنند؟! بدون شک چرا، حتما مرتکب اشتباه شده اند. پرسش دیگر ی که ما همه انسانهای مذکر باید از خود بنمائیم، آنست که آیا ما هرگز غریزه جنسی خود را سرکوب کرده و می کنیم؟ اگر پاسخ منفی است و حتما هم منفی باید باشد، درغیر آنصورت انسان عادی نمی توانیم باشیم، پس چگونه به خودمان اجازه می دهیم که از دختران وخواهرانمان که همانند ما دارای غریزه جنسی هستند، بخواهیم غریزه جنسی خود را سرکوب کنند؟! و با هیچ مردی تماس نداشته باشند! آیا ما خودمان حاضر هستیم تا ازدواج نکرده با هیچ زنی تماس نگیریم. بدون شک نه! حاضر نخواهیم بود که چنین کاری بکنیم. پس این نوع غیرت کاذب دفاع از ناموس را باید کنار گذاشت و واقع بین بود. من نوعی هر آنچه که برای خود خوب می دانم، برای دخترم و خواهرم و خواهرزاده هایم و غیره باید خوب بدانم و هر آنچه برای خودم بد میدانم، برای آنها نیز باید بد بدانم. منتها اگر آنها خودشان با دلبخواه خود، مرتکب کار باصطلاح بدی شدند، من حق ندارم آنها را تنبیه کنم و یا بکشم. هر کسی باصطلاح هر کار ناشایست و بدی که انجام دهد، هیچ لطمه ای بجز بخودش، به کس دیگری وارد نخواهد کرد.
در رابطه با زنان و مردان باید گفت: که رابطه زن و شوهری یک رابطه قرار دادی بین دو انسان است. یعنی یک زن و شوهر بدلیل اینکه بهم علاقه مند می شوند با هم پیمان عقد و ازدواج می بندند که بهم وفادار باشند و با هم یک زندگی زوج مشترک و صادقانه آغاز نمایند. لذا چون زن و مرد، آزادانه و با علاقه با هم پیمان زناشوئی می بندند و اجباری در این امر نیست، پس لزومی هم دیده نمی شود که یکی به دیگری پشت کند یا باصطلاح خیانت نماید. علاوه براین، اگر مثلا یکی از طرفین به این پیمان و قرارداد انسانی پایبند نماند و به آن خیانت یا تجاوز کرد، اولا طرف دیگر، اگر علاقمند به ادامه زندگی مشترک باشد، باید علل را جستجو نماید. مثلا من نوعی چه عیبی دارم که زنم یا شوهرم به من خیانت نموده و با مرد یا زن دیگری رابطه پیدا کرده است؟ اگر عیب از خود من بود، باید در رفع آن بکوشم در غیر آن صورت، بهترین راه حل برای آنها، فسق قرار داد است و جدا شدن از هم، نه کشتن یکی از آن طرفین. متآسفانه این رابطه انسانی و تمایلات جنسی خلاف عهد و پیمانهای رایج، درطول تاریخ وجود داشته و چه بسا در آینده هم وجود داشته باشد. تنها فرقی که بین حالت کنونی با گذشته هست، آنست که در گذشته بیشتر این اعمال در خفا انجام می گرفت و صدایش هم بالا نمی آوردند، بنابراین کسی هم نمی فهمید. امروزه این جو ترس و وحشت از باصطلاح آبرو ریزی شکسته شده است و بسیاری ازاین اعمال طبیعی علنی شده و نمی توان آن را پنهان کرد ولی تعصبات و اثرات تعلیم و تربیت گذشته هنوز در وجود ما انسانها مانده است و اغلب نمیخواهیم منطقی درباره اش فکر کنیم و منطقی به حل این معضل اجتماعی بپردازیم، نه با زور و تهدید به قتل. در اینجا، نقل یک مثال تاریخی در رابطه با انگیزه تجاوز و انسان حریص که خود موعظه گراست ولی در عین حال متجاوز، شاید به ما کمی کمک کند. آرزومندم بتوانیم از این پندها بیاموزیم.
"رفتار کریمخان زند با مجتهد و فقیه شهر. کریمخان زند که پادشاهی حکیم منش و فیلسوف روش بود، قبل ازمسافرت آذربایجان، با خود گفت، لشگریان من عزب و مست شهوتند ممکن است به هر سرزمینی که وارد شوند، مزاحم زن و فرزند و اهل و عیال مردم شوند. برای جلوگیری ازاین امر، یکی ازمجتهدان نامدار را بحضور خود فراخواند و به او گفت، برای جلو گیری از تجاوز سربازان به نوامیس مردم، می خواهم فوجی از فواحش با سپاهیان خود ببرم، آن فقیه گفت .... نعوذ باالله از چنین معصیتی، استغفرالله. هرگز این فعل زشت را از قوه به فعل میآور که در جهنم مخلد خواهی بود. آن والاجاه به وی فرمود: سمعنا و اطعنا. اما از شما خواهش آن داریم که چهل روز و شب مهمان ما باشی و از سرای ما بیرون نروی ... روز و شب اطعمه و اشربه سازگار وخوشگوار بسیار ازبرایش می آوردند. چنان شهوت بر آن عالیجناب غلبه و استیلا یافت که آب و آتش را ازهم فرق نمی نمود. در شب پنجم، دیوانه وار مانند مستان بی اختیار از جامه خواب بیرون آمد، به جانب طویله روان شد و عمود لحمی خود را بر سپر شحمی ماده استری فرو کوفت. ناگاه سگی که در آن طویله بود، عف عف کنان دوید و پای آن جناب را بر گرفت و برکند. آن جناب بیهوش برزمین افتاد. قاطرچی ازخواب بیدارشد، پنداشت که آن جناب دزد است، با پارو او را بسیار زد و های و هوئی بلند شد و چراغ آوردند، و نیک ملاحظه نمودند و آن جناب را شناختند و از کرده خود پشیمان شدند، و از آن جناب بسیار عدر خواستند. چون این خبر علی الصباح به والاجاه کریمخان هوشمند رسید، بسیار خندید و آن جناب را باکمال عزت و احترام احضار نمود و بسیار تعظیم و تکریم نمود و از وی پرسید: بر شما چه عارضه ای روی داده؟ آن جناب از خجالت از جواب فروماند. والاجاه کریمخان به آن جناب فرمود، ای پیشوای اهل اسلام، از آنچه بر تو رو داده، مافعل مباش که قاطبه بنی آدم در دست شهوت اسیر می باشند. ما خود درحالت اضطرار با حیوانات نزدیکی نموده ایم، و الان با وجود آنکه حوری وشان بسیار درحریم ما می باشند، بازطالب خوبتر و بهتر می باشیم ... در احادیث وارد شده، که حضرت داود با وجود نبوت و نفس قدسی نود و نه زن داشت و عاشق زن برادر خود شد و بحیلت، برادر خودرا به هلاکت رسانید و زنش را ضبط و تصرف نمود.
آن جناب از سخنان والاجاه کریمخان هوشمند خوشحال شد به خدمتش عرض نمود که بر من عل الیقین حاصل شد که تو پادشاه و ظل اللهی و نیز حکیم و فیلسوفی هستی، و در این زمان، عقل کل می باشی و در امور پادشاهی صاحب فکر بکر ورای صواب و اجتهاد می باشی. هرکار که می کنی درست و راست و بی عیب است ... عقل ما در امور سلطنت، ناقص و قاصر است... غرض آن که والاجاه کریمخان جم اقتدار وکیل الدوله در حضر و سفر با موکب خود بر سبیل ضرورت افواج فیوج، فواحش بسیار بجهت لشگریان می داشت، و مولیان شهرآشوب و دلربا و ارباب طرب، با اردوی خود در همه جا می برد". از کتاب تاریخ اجتماعی ایران نوشته مرتضی راوندی، جلد سوم صفحات 714 و 715 چاپ سوم سال 1357، راوندی خودش به اختصار از رستم الحکما، رستم التواریخ صفحات 329 و 330 نقل قول نموده است.
هایدلبرگ آلمان فدرال 12 نوامبر 2005
دکتر گلمراد مرادی