به این می اندیشم که چرا نباید این همه بیداد بر جان جامعه، بر فرهنگ گوهر آفرین ایران، بر منافع و مصالح تک تک محرومان َ بیکران سرای ایرانزمین و ظلم و ستم بر زنان و مادران و جوانان و پیران دیار جانان میرود، نباید ما را از خواب سکر آور " انقلاب شکوهمند " که بر انبانی ازخرد بیمار و اذهانی اسیر و گرفتار تکیه زده بود و جان مایه جوان و زمان پر فروغ ِ پرواز وارمان را به ارزانی ارزنی در برکشیدن ته مانده های رسوب کرده در لجن زار تاریخ، نثار کردیم و شانه هایمان را پلی ساختیم تا از گور گریختگان را روی دست بگیریم و بر فراز سرمان بنشانیم و در کمال خضوع تازیانه بدستشان دادیم تا بر فرق ما فرود آورد، ما را بیدار و تبدار و هوشیار نکرده است.
هنوز در چنبره نگاه افسون گر و شعبده آفرین ایدئولوژی اسارت بار و زندان کننده خرد و جان و فردیت انسانی ِ آرمانگرای تک صدایی اسیر هستیم. هنوز غیر از خود به کسی دیگر باور نداریم و دوست داریم در آیینه تنهایی به تماشای قامت خود عاشق باشیم و در خلوت از آواز واگرایی لذت ببریم. علاقه مند هستیم هرجا که ندای همگرایی بلند می شود، ماهیت بغایت ارتجاعی و ضد مردمی خود را در بر هم زدن همگرایی و سینه زدن و نوحه خواندن برای واگرایی نشان دهیم. و در این مسیر اسیرآباد تا آنجا پیش رویم که ماندن این رژیم ضد انسانی و ضد ایرانی را بر نیروهای دموکراتیک خواهان ایرانی آزاد و آباد ترجیح دهیم.
به این می اندیشم که در شرایط کنونی، آنانیکه امکان حضور فعال در ایران از آنها دریغ شده است و در غربت غریب غرب آواره هستند، آیا به جدّ نیروهای مخالف این رژیم هستند؟ متأسفانه باید بگویم که مواضع و عملکرد بعضی از این نیروها در طی این 27 سال حاکمیت جمهوری اسلامی عکس این روند مخالفت را نشان داده است. بطوری که این نیروها از همان آغاز شکل گیری این حکومت بدون پروا با تیغ کشیدن بر روی تن و جان مردم به امید بدست آوردن تکه استخوانی، حمایت بیدریغشان را نسبت به جمهوری اسلامی نشان دادند. امروز هم که از " بهشت برین زحمتکشان " رانده و در کشورهای امپریالیستی مانده شدند، به جای کوشش در جهت انداختن طرحی نو در آسمان غم زده و طلب بخشش از پیشگاه مردم ایران به خاطر عملکرد ناشادشان که سبب ساز تقویت بساط داغ و درفش و زندان و شکنجه و اعدام و رواج بازار جهل و خرافه و بیداد و فحشا و اعتیاد و تن فروشی و و و....شدند، هنوز هم چشم به درون حکومت جمهوری اسلامی دوخته اند تا با میکروسکوپ شاید ظرفیتی در لای درز غبای آخوندها پیدا کنند و با آن به ائتلاف برسند. زهی بی شرمی!
البته حساب نیروهای داخل کشور را که در بیرون از حاکمیت بسر می برند و حال و هوایشان چندان بهتر از نیروهای به حق مخالف رژیم در خارج از کشور نیست، را از این بازبینی سوا کردم. زیرا نیک می دانم که آنها در آن شرایط مرگبار، آنچه را که شدنی و قابل انجام دادن است، فارغ از هر گونه حب و بغض برای سرفرازی و رهایی مردم از چنگ رژیم جمهوری اسلامی انجام می دهند. بطوریکه تا کنون در سرفصل های مختلف با انتشار بیانیه ها، اعلامیه ها و منشورها خط و ربط خودشان را نسبت به کلیت رژیم مشخص کردند و راه را به همگان نشان دادند و پیام فرستادند که برای سرنگونی این رژیم ستمگر باید کینه ها را از دل و جان بیرون ریخت و به جای آن برای دوستی و آشتی، که سالها در پستوهای ذهن و جانمان خفه شده بودند، راه گشود و در سایه آن دست یکدیگر را برای رهایی و ساختن ایرانی آزاد و آباد فشرد.
هر چند در این ارزیابی و نگاه بایستی آن دسته از نیروهای به ظاهر مخالف اما خواهان حفظ رژیم جمهوری اسلامی را از این نیروهای به حق مخالف جدا کرد. زیرا تاکنون چنین نیروهای به ظاهر مخالف نشان داده اند که در مرحله و سرفصل های تعیین کننده، شرم و حیای ناداشته را کنار می گذارند و در این راه برای بقای رژیم حاضر می شوند حتی از سردمداران آن سبقت بگیرند. و هر بار که جامعه بر اثر رشد تضادهای اجتماعی به مرحله تعیین کنندگی می رسد، چنین نیروهایی، با برنامه ها و منشورهای مختلف به میدان می آیند تا در برابر غلیان و طغیان و عصیان اجتماعی، مردم را با دروغ و وعده های پوچ و فریبا بفریبند و حرکت شتبان آنها را کُند و سپس از رمق بیاندازند. البته چنین نیروهایی که در داخل ایران بسر می برند، در خارج از کشور همزادی دارند که به نا حق نام اپوزیسیون و یا نیروهای مخالف را یدک می کشند. این نیروها با تمامی جسم و جان چشم و گوش و هوششان متوجه حرکات نیروهای حفظ و بقای رژیم جمهوری اسلامی در ایران هستند. تا مواضع خودشان را با آنها تنظیم کنند و بعد هیاهویی برای هیچ در باره اندرمزایای به اصطلاح تحول و یا اصلاحات در درون رژیم راه بیاندازند.
******
عجیب و شگفت آور است که این نیروها، زمانی که خود را طلایه داران تکامل اجتماعی می دانستند، امروز بایستی منتظر بنشینند و تراوشات ذهن مفلوک و بیماری مثل " سعید حجاریان " علیل و معلول را، راهنمای عمل خود قرار بدهند و دست اتحاد را به سمت این جانیان دراز کنند. و شگفت آورتر اینکه آن را بی پروا و وقیحانه فریاد می زنند. تو گویی کینه و خشم کور این نیروها نسبت به نظام گذشته که دیگر وجود ندارد، چشمانشان را کور، گوششان را کر و دلشان راسنگ کرده است که قادر نیستند جنایات به طول و عرض تاریخ این رژیم واپسگرا را ببینند و بشوند و وجدانشان تکانی بخورد. حاضر هستند برای بقای این رژیم ضد انسانی بر روی نیروهای مشروطه خواه که به حق سرفرازی و رهایی ایران را در دل و جان و کاکل برنامه خود دارند و قربانی بزرگ این رژیم هستند، تیغ بکشند ولی در مقابل دست آخوندهای جنایتکار را ببوسند که خود بوسیله آنها به شکل دردناکی سیاست شدند.
این است عاقبت دردناک و سقوط نیروهایی که مرز اخلاق را قدر نشناختند و در انتخاب بین ایده پیشرفت و ترقی با واپسگرایی و جهل، جانب واپسگرایی و جهل را گرفتند و هنوز هم به آن ریسمان پوسیده چسبیده اند. و امروز برای بازی گرفتنشان حاضر هستند سر بر آستان ولایت فقیه جمهوری اسلامی بسایند و نهایت بندگی را در چها رچوب امت همیشه در صحنه، بی پروا اعلان دارند. زیرا افتخارشان این است که ضد نظام گذشته بودند و هستند و خواهند بود و از نظر آنها اسلام آخوندهای حاکم با سوسیالیسم هیچ تفاوتی ندارد و آماده هستند در شرایط تعیین کنندگی در سنگر واپسگرایان حاکم قرار بگیرند و علیه نیروهای دموکرات صحنه آرایی کنند.
این است تقاص اتودینامیکی و یا درون جوش در درون افکار پریشان این نیروها، که مثل خوره از درون آنها را می پوساند و رسوای عام و خاص می کند که امروز روزگار غریبی را در این غربت غریب غرب و شرق سپری می کنند.
******
البته سیر تاریخی رسیدن به این مرحله پوسیدگی و دریدگی و بی مایگی را بایستی در مواضعشان و همچنین مواضع پدران ایدئولوژیکشان در برابر تحولات ترقی آفرین و آزاد کننده مردم ایران از چنبره خرافات و عقب افتادگی دید. آنجا که در سرفصل های تاریخی تعیین کننده اجتماعی، اراده ای که زنان را از پستوهای حرمسراها از حالت کنیزی بیرون می آورد و به آنها شخصیت اجتماعی و شهروندی می بخشید. این نیروها و پدران ایدئولوژیکشان در کنار عقب افتاده ترین قشر اجتماعی بر هرچه نوآوری تاختند و در عوض از گورگریختگان تاریخی را نواختند. آیا احتیاج است که بگوئیم این نیروها در ایام کشف حجاب زنان در کنار مرتجعین سینه زدند و فریاد " وا ناموسا " سر دادند؟ آیا دوباره بایستی گفت که این جماعت مورد بحث در رفرم ارضی ( انقلاب سفید ) آنجا که زمینهای فئودالها را بین دهاقین تقسیم کرده بودند و به زنان این حق داده شده بود که در انتخابات شرکت کنند، نعره شوم ضد پیشرفت و رهایی سر دادند و در کنار ابوالارتجاع تاریخ معاصر، آن قائله ضد زنان و کشاورزان و ترقی اجتماعی را در 15 خرداد سال 1342 آفریدند؟ و عاقبت سلاح تخریب و ویرانی را بدست گرفتند و همراه جاهل ترین قشر نشت کرده در درزهای اجتماعی و سوار بر بستر ناآگاهی مردم، به شالوده و شیرازه مملکت هجوم آوردند و " انقلاب شکوهمند " را از کارخانه خرافه پرستی صاحبان چاه جمکران و مدعیان امام زمان تولید کردند. و امروز تقاص اتودینامیکی یا درون جوش را در بین خود می گیرند و هر روز که می گذرد مردم با شناختن آنها تُف تاریخی را به سمتشان پرتاب می کنند و لعنت جاودانگی را نثار.
این را بگویم که با باز کردن این موضوع تاریخی، قصد تبرئه کردن نظام گذشته را از خطاهایش ندارم. بلکه نیک می دانم که نظام گذشته در عرصه سیاسی مرتکب اشتباه فاحشی شد که سبب گردید میدان را برای نیروهای مرتجع و تخریب گرا باز کند. اما به جرئت می توانم بگویم که سرنگون کردن آن نظام خطایی نابخشودنی بوده و هست. زیرا معتقد هستم که آن نظام از ظرفیت و پتانسیل اصلاحات برخوردار بود و این توان را داشت که در سایه رشد شتابان اقتصادی و شکل گیری و قوی شدن بخش متوسط جامعه، اصلاحات تدریجی سیاسی را در عرصه های گوناگون انجام دهد. و انقلاب در آن شرایط جز برهم زدن نظم و خراب کردن خانه آباد، معنای دیگری نداشت.
دلیل مشخص و منطقی این قلم در این ارزیابی بر این نگاه استوار است که در آن شرایط هیچ بدیل دیگری بهتر از نظام گذشته وجود نداشت. به عنوان مثال نیروهای چپ مارکسیستی جملگی آرمانشهرشان " بهشت برین زحمتکشان " شوروی، چین سرخ، ویتنام، کوبا، کره شمالی، آلبانی و کشورهای بلوک شرق بود. و همگی دیدیم که پس از فروریزی دیوار برلین چه خونابه ها و چه لجن و بوی تعفنی از آن بلوک برخاست. سوای گروهای مارکسیستی، گروهای رادیکال مذهبی مثل مجاهدین خلق بودند که آرمانشهرشان در نهایت " مدینته النبی " دوران جنگ قبیلگی صدر اسلام و یا کشورهای عراق و سوریه و لیبی و و و بوده است. جنایت و حکومت صدام در قبل و بعد از فروریزی برهمگان مبرهن است و دیدیم که این جانور در رأس ددان دیگر چگونه شرایط استالینیستی را در خاک عراق حاکم کرده بود. سوریه و لیبی هم با فروریختن دیوار برلین جنایاتشان برای افکار عمومی دنیا هویدا شده است. بنابراین با نگاه امروزی، آن حرکات مخرب دیروزی را قاطعانه و شفافانه رد می کنم. زیرا معتقد هستم که اکثریت روشنفکران ما دچار بیماری از خود بیگانگی شده بودند و به همین منظور به خود حق می دادند با قهر و کینه کور ایران را ویران کنند تا سرود انترناسیونالیسم را بر خرابه های ویران شده آن بخوانند. هر چند بخت با این گروهها همساز نبوده است که چنین سرودی را بر ویرانه های تن پاره پاره ایران بخوانند، اما دست در دست مذهبیون مرتجع و واپسگرا سرود ضد ایرانی امت مسلمان ِ مجنون و پریشان جهانی را به سمت آرمانشهر " مدینته النبی " نعره کشیدند. حال مایل هستم که جهت نتیجه گیری این قسمت از نوشته، توجه شما را به افکار یکی از این روشنفکران جلب کنم:
" من می خواهم در اینجا به یک مسئله اساسی بپردازم. مسئله ای که در میان روشنفکران آفریقا، روشنفکران آمریکای لاتین و آسیا الان مطرح است و آن مسئله " بازگشت به خویش " است. از جنگ جهانی دوم به این سو، بیشتر روشنفکران جهان سوم چه مذهبی و غیر مذهبی بر این نکته تأکید کرده اند که جوامع آنها باید به اصالت خود باز گردند. تاریخ، فرهنگ و زبان ملی خود را باز یابند...مسئله بازگشت به خویشتن، شعاری نیست که الان در دنیا مذهبیها مطرح کرده باشند، بلکه پیشتر روشنفکران مترقی غیر مذهبی این مسئله را برای نخستین بار مطرح کرده اند. مانند امه سه زر و در آفریقا مثل فرانتس فانون در الجزایر، ژولیوسنایره ره در تانزانیا، مثل جوموکنیانا در کنیا، مثل لئوپلد سنگور در سنگال...وقتی می گوئیم " بازگشت به خویش " در واقع منظورمان " بازگشت به فرهنگ خویش " است...شاید اینطور نتیجه بگیرند که ما ایرانیان باید به خویشتن نژادی ( آریایی ) برگردیم. ولی من قطعاً چنین نتیجه گیری را رد می کنم. اگر به خویشتن نژادی برگردیم، به راسیسم و فاشیسم و جاهلیت قومی نژادی دچار شده ایم و این یک بازگشت ارتجاعی است. البته قیچی تمدن اسلامی آمده و بین خویشتن پیش از اسلام و پس از اسلام ما فاصله انداخته است. خویشتن پیش از اسلام ما فقط به وسیله دانشمندان و متخصصین در موزه ها و کتابخانه ها قابل رؤیت و مطالعه است، توده ما هیچ چیز از آنها یادش نیست. مردم ما هیچ ارتباطی با این سنگ نبشته ها و آثار تاریخی پیدا نمی کنند و قهرمانان، شخصیت ها، نبوغها و افتخارات و اساطیر آن دوره در میان مردم ما حیات و حرکت و تپش ندارند. مردم ما چیزی از این گذشته دور به خاطر نمی آورند و علاقه ای هم ندارند چیزی در باره تمدنهای پیش از اسلام بیاموزند...در نتیجه برای ما بازگشت به خویشتن نه به مفهوم بازیافتن ایران پیش از اسلام بلکه بازگشت به خویشتن فرهنگی اسلامی به ویژه شیعی مان است." پایان نقل و قول: (1)
این همان از خود بیگانگی تاریخی است که نویسنده سطور بالا مبلغ آن بوده است. و به عمد سعی داشته مردم را از تاریخ کشور خودشان بیگانه کند و آنان را در جهالت و بی خبری به سمت آرمانشهر شیعی ای " امام زمان " رهنمون شود. زیرا وقتی که مردم تاریخ خود را ندانند، در اوج جهالت برای انداختن عریضه به چاه جمکران روزها و هفته ها در صف " خویشتن فرهنگی اسلامی " منتظر می مانند. و امروز کسی مثل احمدی نژاد پیدا می شود که با " خویشتن فرهنگی خویش " ادعای حمایت امام زمان را از خود داشته باشد. بطوریکه هرجا می رود هاله ای از نور او را احاطه می کند و سبب می شود که مژه های رؤسای کشورها تا 20 دقیقه بی حرکت بماند. به آنجا می رسد پس از عریضه هیأت دولت به امام زمان چاه جمکران، متولیانی در عراق، نامه ای از امام زمان چاه سامره رو کنند. آن گاه معجزه توسل سگی به امام هشتم پیش می آید و چرا که نه؟ ضامن آهو البته می تواند ضامن سگ هم باشد. حال که چنین است ابله مردی از طایفه جهل ادعا می کند به یاری امام زمان رهبری رهایی ستمدیدگان دنیا را به عهده می گیرد و بی پروا اینجا و آنجا کف بر دهان می آورد و رگ نداشته گردن را برجسته می کند و خواهان نابودی اسرائیل از نقشه جغرافیای گیتی می شود.و چه زیبا گفته است آن ظریفی که " هرکس تاریخ خود را نداند، ناچار است آن را تکرار کند ". اما امروز پس از بیدار شدن مردم، این جفا کاری ها و عوامفریبی های تاریخی رنگ باخته است و مردم به خویشتن اصلی که ایرانی باشد، رجوع کرده اند و در تضاد بین ایران با اسلام، اسلام را فدا می کنند. زیرا اصل و پایه و ریشه همه ما ایران است نه اسلام. زیرا هویت ملی ما ایرانی بودن ما است و اسلام بخشی از هویت فرهنگی ما را تشکیل می دهد. و امروز افتخار ما ایرانیان همان منشور کورش، سنگ نبشته های بیستون، فرمان داریوش و خشایارشاه و کوزه های شکسته دوران باستان و و و است نه عزاداری محرم، روزه گرفتن ماه رمضان، غمه زنی، سینه زنی و گریه زاری و دخیل بستن به امامزاده هایی که کور می کنند ولی شفا نمی دهند. و جای بسی شادمانی است که امروز نیروهای مذهبی دیروزی بر سطور نقل و قول شده بالا پشت می کنند و در نوشته های خودشان منشور کورش و آثار فخرآفرین دوران قبل از اسلام را مزین می کنند. ای کاش زمان آن رسیده باشد که روشنفکران ما از خواب سکرآور بیدار شوند و مروری به تاریخ کشورشان بکنند تا از خودبیگانگی اسیرکننده رهایی یابند.
دکتر احمد پناهنده
کلن دی ماه 1384
(1) علی شریعتی، بازگشت به خویش صص 11 – 30 برگرفته از کتاب " ایران بین دو انقلاب " اثر یرواند آبراهامیان " صص 578 – 579
[email protected]