آفتاب: منتقدان آيت الله مصباح يزدي مي گويند كه ايشان با نگرش گذشته گرايانه، به مسائل اسلامي و به ويژه سياست اسلامي، نگاه مي كند. منتقدان وي عقيده دارند كه ايشان تحت عنوان دفاع از اسلام حقيقي، عملاً پرچم دار نگرشي بسته بوده و همواره قرائتي را تبليغ مي نموده كه به «دين گريزي» مي شده است.
قبل از آنكه آقاي مصباح دور جديد حملاتش بر عليه نقش جمهوريت در نظام اسلامي را بياغازد، شاهد سلسله حملات ديگري از جانب ايشان بوده ايم. با اين وجود شايد نسل حاضر نتواند به خاطر بياورد كه قديمي ترين و تيزترين حملات حضرت آيت الله (و شايد اولين آن)، متوجه شخصي بود كه (به رغم اشكالاتي كه به هر حال ممكن است در پاره اي از نوشته هايش باشد)، نقشي جاويدان در گرايش نسل جوان به اسلام و انقلاب اسلامي ايفا كرده بود.
انتقادات تند آيت الله مصباح در آن زمان، شكافها و شقاقها را در جمع اسلام گرايان، گسترش بخشيد و اگر دفاع جانانه و حكيمانه آيت الله دكتر بهشتي نبود، معلوم نيست سرانجام آن قصه به كجا مي انجاميد و پيامدهاي آن براي نهضت اسلامي چه مي بود.
شدت حملات آقاي مصباح به شريعتي و آراي او به حدي بود كه آيت الله بهشتي ناگزير شد وارد صحنه بشود و به رغم سابقه آشنايي و رفاقت با آقاي مصباح، يك رشته سخنراني نقادانه و تند را عليه مصباح (در همان جايي كه مصباح حملاتش را به انجام رسانده بود) سامان دهي كند.
آنچه در ادامه مي خوانيد مجموعه سخنرانيهاي دكتر بهشتي است كه در مدرسه حقاني در انتقاد از افكار آقاي مصباح ايراد كرده اند.
بسم الله الرحمن الرحيم
جناب آقاي مصباح در آخرين جلسه ي درس «نهايه» كه در مدرسه فرموده اند، با دوستان گفت و گويي داشته اند. اين گفت و گو پيرامون نقدي بوده كه ايشان بر نوشته هاي مرحوم دكتر علي شريعتي داشته اند. ايشان سه نقد اساسي را كه مربوط به سه بحث بنيادي و از بحثهاي اسلام و شيعي است – يعني بحث مربوط به خاتميت و وحي و نقش انبيا، بحث مربوط به امامت، و بحث مربوط به معاد – مطرح كرده اند. قسمتهايي از كتاب ايشان را نقل كرده اند كه به نظر ايشان در اين قسمتها دكتر شريعتي در اين سه زمينه مطلبي را گفته كه در دو بخش وحي و خاتميت و معاد برخلاف اصول مسلّم اسلام است. و در بخش امامت برخلاف اصول مسلّم تشيع.
ايشان از دوستان خواسته اند كه در اين زمينه مطالعه و تحقيق و بررسي كنند و اگر مطلب را چنان يافتند، در روشن كردن بطلان افكار شريعتي با ايشان هم آواز باشند و وظيفه اي را كه از نظر ديني و الهي بر عهده دارند بگذارند؛ و اگر او را در خطا يافتند ايشان را نسبت به اين مسائل آشنا كنند تا از دنبال كردن بحثها خودداري كنند. چون خود ايشان هم – برطبق آنچه از نوار گوش كرده ام – اظهار كرده اند كه بدون شك بحثهايشان ضايعات و خساراتي به همراه دارد.
خوب، تا آنجا كه اين بحث مربوط به استادي عزيز و شاگرداني عزيز در مدرسه بود، چه بسا وظيفه ي مهمي متوجه افراد ديگر، از جمله بنده، نمي شد. ولي برخي از دوستان به دنباله ي اين مطلب كه ايشان در درس القاء فرموده اند به من مراجعه كردند كه فلاني، جناب آقاي مصباح چنين مطالبي را گفته اند؛ مسئله چيست؟ مطلب چيست؟
در حقيقت اين دوستان مي خواستند نظر من را به عنوان فرد در اين زمينه بدانند. به دوستان عرض شد كه بررسي اين مسائل يك مسئله سرپايي نيست كه همان جا از من سؤال مي كنند كه در يكي دو دقيقه بگو مطلب چيست. و مسئله اي هم نيست كه من بخواهم به فرد فرد پاسخ بدهم. چه بهتر كه در فرصتي مناسب بتوانم با جمع دوستان در اين باره سخن بگويم تا اگر مطلبي به ذهنم مي رسد براي همگان گفته باشم.
خوب، در حقيقت كار اين دوستان ما درست منطبق است با آنچه آقاي مصباح از آنها خواسته اند – چون ايشان خواسته بودند كه رفقا بررسي و تحقيق كنند. خوب، يكي از طرق بررسي و تحقيق مراجعه به صاحب نظران است، كه اگر بنده هم در شمار صاحب نظران به شمار بيايم مراجعه به من هم در اين رديف قرار مي گيرد. بنابراين، آنچه دوستان كرده اند درست همان است كه آقاي مصباح خواسته اند، و آنچه من اكنون انجام مي دهم – يعني عمل به عهد و وعده اي كه در قم داده بودم و گفتم انشاء الله اگر توفيق سفر مشهد را داشتم در جمع دوستان شركت مي كنم و در يكي از ديدارها با آنها اين مسائل را مطرح خواهم كرد – درست در جهت خواسته ي دوست عزيز و دانشمند ارجمندمان جناب آقاي مصباح است.
من به سهم خودم خوشحال هستم كه تبادل نظري آرام، بي جنجال، سازنده و روشنگر ميان همه ي كساني كه در مدرسه هستند، چه به صورت محصل، چه به صورت استاد، چه به صورت مسئولان مدرسه، در زمينه ي مسائل گوناگون وجود داشته باشد؛ چون يكي از اساسي ترين بخشهاي تعليمي و تربيتي در همه جاي دنيا، به ويژه در مؤسساتي كه بخواهد با روح اسلام اداره شود، همين تبادل نظر منطقي روشنگرِ سازنده ي بي جنجال است.
در حقيقت آنچه امروز با شما در ميان مي نهم عمل كردن به يكي ديگر از اصولي است كه هميشه با شما در ميان مي گذاشتم: خو بگيريد به اينكه آرام، منطقي و روشن سخن بگوييد. منظورم از آرام سخن گفتن اين است كه انسان هميشه مواظب حق باشد و حرف بزند؛ يعني با تقوا سخن بگويد. منظورم از آرام سخن گفتن، سخن گفتن در شكل و شمايل و خصلت متقيان، خداترسان، حق پرستان و كساني است كه همواره در هر كلمه و در هر رفتار، و حتي در هر ژست، مراقب اين هستند كه مبادا حق آسيب ببيند – حق كه آسيب نمي بيند؛ مبادا اينها از حق تخطي كنند.
اميدوارم در اين گفت و گوي امروزمان، چه در آن بخش كه من سخناني مي گويم و چه در بخشي كه شما سؤالاتي را مطرح خواهيد كرد، اين توفيق را داشته باشيم كه از اين نظر رفتاري نمونه از خود نشان دهيم.
عرايض من در دو بخش است. يك بخش درباره ي سه سؤال مطرح شده و يك بخش درباره ي برداشتي كه از مرحوم دكتر شريعتي دارم.
اما بخش اول (يعني سه سؤالي كه مطرح شده):
سؤال اول سؤالي است كه ايشان درباره ي خاتميت و وحي نقل كرده اند من مطلب را بر طبق آنچه يادداشت شده مي خوانم.] حرف شريعتي اين است[؛ در كتاب اسلام شناسي، چاپ مشهد، صفحه 69:
«خاتميت مي خواهد بگويد انسانها تاكنون احتياج داشته اند براي زندگي خودشان از ماوراء تعقل و هدايت بشريشان هدايت شوند».
گويا در نوار ]درس آقاي مصباح[ «انديشه ي بشريشان» يا يك چنين چيزي بود.]ادامه حرف آقاي شريعتي:[«حالا در اين زمان، در قرن هفتم ميلادي، بعد از آمدن تمدن يونان، تمدن روم، تمدن اسلام، قرآن، انجيل و تورات تربيت مذهبي انسان تا حدي كه لازم بود انجام پذيرفته است. از اين پس انسان بر اساس اين طرز تربيتش قادر است كه بدون وحي و بدون نبوت جديدي، خود روي پاي خودش به زندگي ادامه بدهد و آن را كامل كند. بنابراين ديگر نبوت ختم است، خودتان راه بيافتيد».
و همچنين صفحه ي 70 سطر 6: ]از كتاب اسلام شناسي، شريعتي چنين مي گويد[ : «پيغمبر اسلام مي گويد كه از حالا به بعد تربيت شده ايد و شعورت تا حدي كه بتواند صلح و سازش و سعادت و تكامل و آسايش برقرار كند رسيده است. تو مي تواني و مي فهمي؛ يعني انديشه ات به مرحله اي از تكامل رسيده كه احتياج ندارد باز هم وحي دست تو را بگيرد و پا به پا ببرد. از اين پس عقل جاي وحي را مي گيرد – البته عقلي كه با وحي در طول قرون پيش تربيت يافته و بالغ شده است».
اين دو نقل از متن «اسلام شناسي» است كه شايد مختصر تفاوتي با اصل عبارت داشته باشد كه البته مهم نيست.
[سؤال يكي از حضار از دكتر بهشتي]: اين نقد و بررسي نوشته ي كيست؟ نوشته ي شماست يا ديكته ي ايشان است؟
- از ايشان است.
[و اما نظر آقاي مصباح درمورد نظرات شريعتي]: «از اين دو فقره به خوبي روشن است كه نويسنده بشر را به صورت طفلي تصور كرده كه مي خواهد راه بيافتد، ولي قدرت راه رفتن روي پاي خودش را ندارد. تمدن يونان و روم و اسلام هر يك به نوبه ي خو لله وار دست او را گرفته و پا به پا برده اند، تا قرن هفتم ميلادي كه بالغ و از اين لله ها بي نياز شد و قدرت يافت كه روي پاي خودش راه رود. از اين پس به او گفته شد تو مي تواني و مي فهمي و ديگر احتياج به وحي نداري. از اين پس عقل جاي وحي را مي گيرد.
«اساساً بايد توجه داشت كه اصيل ترين جهت نياز به وحي كه ركن برهان نبوت را تشكيل مي دهد اين است كه عقل با همه ي تكاملش كافي نيست كه راه دقيق سعادت دنيا و آخرت را نشان بدهد. اگر تمدن روم و يونان و ساير تمدنها و فرهنگها و ايدئولوژيهاي بشري مي توانست اين نياز را برطرف كند، دليلي بر لزوم نبوت وجود نمي داشت . اكنون در قرن بيستم – و نه در قرن هفتم – هنوز بشر قادر نيست با عقل تكامل يافته و تربيت شده اش طرح و برنامه اي براي زندگي خود ترسيم و تعيين نمايد كه سعادت ابدي او را تضمين نمايد. و سرّ خاتميت اسلام، بقاي اين آيين جاوداني در ميان بشر است كه به كمك آن مي تواند راه صحيح سعادت ابدي را تشخيص دهد، نه كامل شدن عقل و رسيدن انديشه به حدي كه بتواند صلح و سازش برقرار كند. و اگر اين است، كه ديديم بشر بعد از قرن هفتم ميلادي چقدر بهتر از قرنهاي قبل از آن صلح و سازش برقرار كرد!
«نويسنده تصور كرده كه دستگاه نبوت دستگاهي است كه بشر در بعضي از دوره هاي تكاملي اش در كنار تمدنهاي يونان و روم به آن نياز داشته و اكنون ديگر دورانش سپري شده و جاي خود را به عقل داده است. و نتيجه ي طبيعي چنين طرز تفكري اين است كه بشر از اين پس كه دوران جديد تكامل خود – دوران بي نيازي از وحي – را مي گذراند، مي تواند با عقل خود براي زندگي اش برنامه ريزي كند و حتي قوانين اسلام را لغو و نسخ نمايد. البته به اين نتيجه تصريح نكرده، ولي حتي در همين كتاب اسلام شناسي شواهدي بر توجه به آن و پذيرفتنش وجود دارد. از جمله ] شريعتي[ در صفحه ي 508 درباره ي تعدد زوجات مي نويسد:
«بي شك وجدان عصر ما از چنين اهانت زشتي نسبت به زن جريحه دار مي گردد؛ اما در گذشته، و به خصوص در جامعه هاي ابتدايي، اين اصل بسياري از زنان محروم و بي سرپرست امكان آن را مي داده است كه آينده ي خويش را در پناه مردي نجات دهد». ] شريعتي[ همچنين در صفحه ي 530 مي نويسد:
«و تعدد زوجات را در گذشته، و آن هم در يك جامعه ي قبايلي و بدوي يا پدرسالاري كه هنوز تا مرحله ي بورژوازي و مدنيت پيچيده ي اجتماع شهري و خانواده ي تك همسري فاصله ي بسيار دارد با ديد حادّ؛ و آن هم به گونه اي كه گويا در جامعه ي متمدن اروپا مي گذرد بررسي كنيم، بي شك آن را مطرود خواهيم دانست».
اين دو صفحه اي است كه ايشان [آقاي مصباح] بر طبق گفته ي آقاي رازيني، خودشان مرقوم فرموده اند. مطالبي نيز كه در نوار بود با مقداري اضافات در همين حدود بود.
ادامه دارد...