جمعه 30 دی 1384

جواب من به پاسخ دوم آقای منتظری (۱)، حسین میرمبینی


جواب من به پاسخ دوم آقای منتظری
حسین میرمبینی

با سلام و تحیت
و با احترام
جنابعالی اگرچه به سئوالات اصلی من در نامه ۱۸ دسامبر پاسخ نداده اید اما همین که نامه مرا بی جواب نگذاشته اید از شما سپاسگزارم. چراکه بازنگری به نکات مورد اشاره در نامه دوم شما نیز می تواند به رفع سوء تعبیرهای پیشین کمک کند. انشاء الله
۱- اینکه می فرمایید:
• "انتقاد منطقی حق عمومی است و هرکس نسبت به دیگری این حق را دارد، حتی نسبت به عالمان و مسئولان عالی و دانی"انتقاد کند، بحق سزاوار است که از شما بخاطر این قضاوت درست تان قدردانی کنم. اما این گفته شما با آنچه که مسئولان حکومتی جمهوری "اسلامی" به نام دین در جامعه ما اعمال می کنند، زمین تا آسمان تفاوت دارد. در همینجا از شما بعنوان کسی که در بین مردم به "مجتهد جامع الشرایط" اشتهار دارد، می خواهم که برای ما روشن بفرمایید که ما ایرانیان در برابر این حقوق پایمال شده مان توسط دولتی که خودتان یکی از پایه گذاران آن هستید، چیست؟ به سخن ساده تر، تکلیف دینی ما مردم با این دولت و حکومت چیست که اگر از ایشان انتقاد کنیم، به توهین و تقابل با حکومت و اسلام تلقی می کنند و بر پایه سوء تعبیرهاشان یا ما را می کشند و یا به زندان و شکنجه و یا تبعید و محرومیت از حقوق اجتماعی مجازات می کنند؟
• اگر" هیچ عالم و مسئولی تافته جدابافته ای نیست و نباید که از انتقاد آزرده خاطر گردد" چگونه است که سردمداران"جمهوری اسلامی"به وظایف خود آگاهی ندارند و از انتقادات ما مردم" تلقی توهین" می کنند؟ آقای منتظری تلقی توهین مشکل کسانی است که مورد انتقاد قرار می گیرند نه ما انتقادکنندگان!
۲- از من سئوال کرده اید: "شما چه اصراری دارید که پیامبران و امامان (ع) را حتا در دو حوزه رسالت و امامت یعنی وحی و الهام و ابلاغ و تبیین معارف و احکام الهی که یک امر آسمانی و غیرزمینی است خطاکار بدانید و آنان را در حد مجتهدین معمولی حساب کنید؟" پاسخ این سئوال شما را من بشرح زیر می دهم:
• ابتدا باید اعلام کنم که این مطلب سخن من نیست و آنچه من در نامه قبلی به عرض شما رساندم این بود که من بر طبق آیه قرآن (سبا/۵۰): "قل ان ضللت فانما اضل علی نفسی و ان اهتدیت فبما یوحی الی ربی " (= بگو اگر گمراه باشم ، پس به نفس خویش گمراه بوده ام و اگر هدایت یافته ام پس آن به وحی است که از سوی پروردگارم شده است)، اعتقاد دارم که پیامبران(و همچنین امامان) تا جایی که وحی می گیرند و از علم لدن الهی با خبرند و خدا بر جانشان تسلط دارد، در دو حوزه رسالت و امامت (به معنای رهبری امور آسمانی) به اراده الهی از خطا مصونند. اما درجایی که وحی نگرفته اند و نفس انسانی شان بر جان شان غلبه دارد- بخصوص در امور مربوط به زمین- پیامبران و انسانها مثل هم هستند و هیچ فرقی با یکدیگر ندارند. بنابراین موضوع عدم معصومیت پیامبران و امامان در امر حکومت و حوزه امور مادی و زمینی امری محرز است و به همین علت است که علی بن ابی طالب در نهج البلاغه (داریوش شاهین خطبه۲۰۷) می فرماید:"من آن نیستم که هرگزخطایی و لغزشی درکار و اندیشه ام پیش نیاید و از کردار خویش نیز ایمن نیستم". این مطلبی نیست که من از پیش خود ساخته باشم یا از روی استقراء ناقص به آن رسیده باشم، بلکه آن موضوعی است که از نص صریح آیات قرآنی (مثل آیه ۵۰ از سوره سبا و آیه ۱۱۰ سوره کهف) و همچنین قول محکم پیامبر خدا (در روایت "کل بنی آدم خطا و. ..") استنباط می شود.
• بنابراین، من اگر می گویم که پیامبران نیز بشرند و از جهت خطاء پذیری مشمول همان تعریفی اند که بر هر بنی آدمی مترتب است، ازآنروست که قدیس مطلق شمردن آنها موجب ترویج شرک و دوری از خدا می شود. پیامبران و اولیاء خدا نباید در ذهن مردم در جایی قرار گیرند که به دلیل آن از رجوع به خدا باز بمانند. یعنی انسانها نباید پیامبران و امامان را در ذهن خود چنان قدیس و معصوم تصور کنند که از خدایی که به ایشان از هرچیز نزدیک تر است غافل بمانند. چراکه در آن صورت امر ربوبیت و پرورش از آنها منقطع می شود و به همین دلیل بطور مسلم خدا شرک را نمی بخشد.(نساء/۴۸).
• من اگر می گویم که پیامبران نیز بشرند و از جهت خطا پذیری مشمول همان تعریفی اند که بر هر بنی آدمی مترتب است، ازآنروست که ستایش و پرستش، مخصوص خدا است."الحمدلله" (فاتحه/۱):
• من اگر می گویم که پیامبران نیز بشرند و از جهت خطا پذیری مشمول همان تعریفی اند که بر هر بنی آدمی مترتب است، برای آن است که همه ما ماموریم فقط خدا را پرستش و ستایش کنیم و با اینکار می باید دین را برای خدا خالص کنیم. "قل انی امرت ان اعبد الله مخلصا له الدین" (زمر/۱۱). دین را برای خدا خالص کردن یعنی اینکه امور زمینی را از امور آسمانی جدا کنیم و با اختصاص دادن امور معنوی و اسمانی به خدا، دین را که امر آسمانی است برای خدا خالص کنیم. یا:" قل الله اعبد مخلصا له دینی" (=بگو من خدا را در حالى كه دينم را براى او خالص مى‏كنم، عبادت می کنم). (زمر/۱۴)
• "مجتهدین شیعه" که معتقدند خدا نظم و وحدت قانونش را در مورد ۱۴ نفر بشر (بنی آدم) بهم زده و آنها را مستثنی کرده، آیا نمی ترسند از آنکه با این نوع اعتقادات شرک کرده باشند؟
• تز ولایت فقیه که بر اساس همین پیش فرض کذایی "معصومیت" بنا شده از آنرو باطل است که منکر نظم و وحدت قانون الهی در همه هستی است. از انرو باطل است که نابودکننده زندگانی بشر و جلوگیر و مانع امر ربوبیت و پرورش است.
• این مجتهدین، بر چه اساس و بنیان محکم دینی به خود اجازه می دهند در کنار قرآن و پیام رسول خدا و حدیث موثق امامان مطالبی را مطرح کنند (مانند موضوع معصومیت و مسئله غیبت و ...) که با آن منابع اصلی در تناقض کامل است و به این سبب می توان ثابت کرد که مجتهدین شیعه امر رسالت رسول خدا و هم چنین امر مداوم هدایت (امامت) و کامل بودن دین را مختل کرده اند.
• شما خود گفته اید "مسئله عصمت امامان که با دلیل عقلی ثابت می شود–که در نوشته قبلی به آن اشاره شده بود- را نمی توان با حدیث خود آنان ثابت نمود، زیرا حجت بودن حدیث امامان فرع معصوم بودن آنان است". پایه استدلال شما برای اثبات این مطلب تنها عقل خودتان و اجماع دیگر مجهدینی است که دین خدا را از مسیر اصلی اش منحرف کرده اند.
• تز "ولایت فقیه"، با این تعریف، بیرون از نص صریح آیات قرآنی و سنت پیامبری و شیوه عملکرد امامان راستین بنا شده و حامی ای جز عقل "مجتهدین شیعه" ندارد. مجتهدینی که در صدور چنین آرایی دینفع اند و از راه دین روزی می خورند. "اتبعوا من لایسئلکم اجرا و هم مهتدون" (= از کسی که از شما مزد نمی طلبد پیروی کنید و ایشان هدایت یافته گانند). (یس/۲۱)
• با این بدعت ها که "مجتهدین شیعه" کرده اند، علاوه بر آنکه انسانها نمی توانند دین و عبادت شان را برای خدا خالص کنند، اراده آنها نیز ندیده گرفته می شود و خواست شان در تعیین سرنوشت سرزمین شان از بین می رود.
• شما باید برای ما توضیح بدهید که خاصیت این معصومیت چیست و ما با این عقیده "مجتهدین شیعه" به چه معرفت بزرگی نائل می شویم؟ بعبارت ساده تر شما چه اصراری دارید و چه فضیلتی و چه نفعی برای مردم در این اصرار شما است، که ما باید بپذیریم؟ بر فرض هم که ما بپذیریم که آنها معصوم بوده اند. از معصومیت آنها – غیر از تز "ولایت فقیه" که بهره اش از آن "مجتهدین شیعه" است – چه نصیب مردمان عادی می شود؟
• مگر نه این است که ایشان (۱۴ معصوم) همه (از نظر زندگانی زمینی) مرده اند و قول محکم قرآن درباره ایشان نیز صدق می کند (بقره/۱۳۴): "تلک امة قد خلت، لها ما کسبت و لکم ما کسبتم، و لا تسئلون عما کانوا یعلمون" (=اینها امتی اند که مرده اند، برای آنها است آنچه کسب کرده اند و برای شما است آنچه شما کسب می کنید، از شما نمی پرسند که آنها چه می کرده اند).
• بنابراین آقای منتظری، خداوند از من و شما نمی پرسد که آیا محمد و فاطمه و علی و حسن و حسین معصوم بوده اند و یا نبوده اند. از من و شما درباره خطاهای ما و اعمال ما، از اینکه شرک ورزیده ایم و با عقل نسنجیده خود بر دین خدا پیرایه بسته ایم و چیزهایی افزوده ایم، که خدا و رسولش نگفته اند، خواهند پرسید. مسلم خدای خالق هستی، خود بهتر می داند که با اولیاء خویش چه کار کند و چه درجات رفیعی را برای دوستان خالصش اختصاص دهد . در این میان فقط وضع و حال "مجتهدین شیعه" مبهم است که دروغی را به خدا نسبت داده اند و بر او افترا زده اند و دین او را به پیرایه موضوعات خارجی آلوده ساخته اند!
• " فمن اظلم ممن افتری علی الله کذبا لیضل الناس بغیر علم، ان الله بغیر علم ان الله لا یهدی القوم اظالمین"(= پس کیست ستمکارتر از آن کس که دروغی را بر خدا نسبت می دهد تا مردم را گمراه سازد، بی آنکه علمش را داشته باشد، که به درستی که خدا قوم ظالمین را هدایت نمی کند) (انعام/۱۴۴). به اینگونه است که مردم ما به رهبری" مجتهدین شیعه" به ظلم و ضلالت نادانی ایشان گرفتار آمده اند و راهی برای بیرون رفت از این ورطه نابودی برای شان تصور نمی رود.
• آقای منتظری، اینها استقراء های ناقصی نیستند که بتوانند اساس استنتاج مرا ابطال کنند. اینها همه سخن خدا و سخن پیامبر خدا و رهبران واقعی این دین است که بر حسب آن می توان به معرفت عظیمی نائل شد که درواقع شایسته رسالت آخرین دین خدا است. یعنی رسیدن به آزادی و برابری همه ابناء بشر و سزاواری انسان در رسیدن به همه آنچه را که خدا به پیامبرانش داده و امامانش را بدان سرفراز ساخته است. این سخن کجا و آن بنای سست تز ولایت فقیه کجا؟ با این "تز" تنها می توان اراذل و اوباش و قدرت طلبان و خودکامگان و تروریستها را مجذوب و رهبری کرد. همین و بس.
• در حالی که از نتیجه گیری من اساس محکمی بنا می شود که بر حسب آن می توان موضوعات زمینی و آسمانی و همچنین احکامی را که دایره عملکردشان مربوط به این دو حوزه است، را از هم جدا کرد. مثلا وقتی گفته می شود "اطیعوالله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم" می توان فهمید که این امر مربوط به حوزه معنوی و جایی است که درباره آن وحی نازل شده و از مومنین و کسانی که آخرت اندیش اند و می خواهند که به جهت تکامل سیر معنوی خود رهروی کنند می باید یا از خدا (نازل کننده وحی) و یا از پیامبران وحی گیر و یا از امامانی که صاحب امر و وحی (هدایت) هستند اطاعت کنند. بالطبع کسی که می خواهد این مسیر را طی کند کسی است که به مراتب و منازل سبیل حق آگاهی ندارد اما از انجایی که مشتاق به شناخت خدا و راه هدایت الهی (صراط) است می باید با جستجو و درخواست از خدا (اهدنا الصراط المستقیم) به هدایت الهی در مسیری قرار بگیرد که نعمت آسان کننده ای چون علی بن ابی طالب راهنمای آن است. اینجاست که مومنین می باید مطیع امر خدا و کسانی باشند که از همه آن مراتب به علم لدن و دانش الهی باخبرند. کسانی که بی علم لدنی، خودشان را در وسط این قضیه بیندازند قطعا ظالمند و نتیجه عملکرد شان به ظلم و فساد منجر می شود.
• اما در حوزه پیچیده امور زمینی- از آنجا که امرش از امر آسمان جدا است، هر زمان بر حسب کشف علوم جدید تغییر پیدا می شود و ازاینرو خطا در آن حتمی است. بنابراین لازم می اید که انسانها در این حوزه پیچیده با نظرداشت به فکر و مشورت دانشمندان علوم زمینی و نظر مردمانی که (بقول شما) صاحبان اصلی سرزمین خود می باشند، عمل کنند تا به این طریق از خطا و همچنین دامی که خودکامگان پیش روی انسانها می گذارند، مصون بمانند. بنابراین حوزه امر و عملکرد امور زمینی بر طبق ایه "وشاورهم فی الامر" مشورت و نظرخواهی است نه ولایت فقیه و یا حتا ولایت امام. امامی که عادل است می فرماید من در این حوزه از خطا مصون نیستم، پس با من مشورت کنید. فقیهی که ظالم است می گوید امام نفهمیده که چه گفته بلکه ما مجتهدین به قوه عقل خود بهتر می دانیم و ما نیز جانشین اوییم!
• شما اگر سخن مرا به نیکی دریابید آنگاه خیلی ساده پی خواهید برد که تمامی احکامی که مربوط به حوزه امور زمینی اند (مثل ارث، بیع ، معاملات، ازدواج و طلاق و غیره) ربطی به حوزه معنوی ندارد و می توانند هر زمان با تغییرات زمانه دگرگون شوند. درحالی که احکام عبادی و معنوی مثل نماز و روزه و حج و همچنین"ولایت" (که حوزه اش مربوط به امور معنوی است) و اطاعت از امامی که از طرف خدا تعیین می شود، برای کسی که آخرت اندیش است و می خواهد قرب حاصل کند ضرورت می دارد که از آنها بدون آنکه اختیاری و انتخابی نسبت به کم و کیف آنها داشته باشد، پیروی کند. درحالی که احکام زمینی هر زمان بر حسب شرایط زمان و جامعه و تعریف عدل و انصاف (حقوق برابر انسانها) تغییر می کنند. به عبارت ساده تر حوزه امور معنوی به تسلط پادشاه ملک ملکوت (خدا) به روش سلطنتی مطلق اداره می شود (چراکه ما در آن اختیار نداریم). درحالی زمین به روش دموکراسی و با نظرداشت به رای همه انسانها اداره می شود.
• چرا علی بن ابی طالب می فرمود: "فرزند زمان خود باش"؟ (یا اهل عرفان می گویند: عارف ابن الوقت است)
برای اینکه مقتضیات زمان و مکان و تعاریف عدل و انصاف (حقوق برابر انسانها) با کشف علوم جدید هر زمان دگرگون می شود. از آنرو لازم می آید که انسانها در هر عصر و زمانی آن علوم و حقوق را درست تشخیص دهند و بتوانند در هر دوره امور زمینی شان را بر طبق نیازهای شان رفع نمایند. کسی که فرزند زمان خود نباشد قاعدتا مسائل زمینی و آسمانی را با هم مخلوط می کند و از بابت به خود و اطرافیانش ظلم و خسارت وارد می کند.
• چرا پیامبر فرمود :" من مات و لم یعرف امام زمانهی مات میتت جاهلیه" (=هرکس بمیرد درحالی که امام زمان خویش را نشناسد مرده اش مرده جاهلیت است)؟
برای آنکه اگر پیامبر خدا و تمامی امامان قرون اولیه اسلامی را هم که بشناسید و اضافه برآن به تمامی احکام مربوط به آن دوران هم آگاهی داشته باشید، اما از مسائل اجتماع زمانی و زمینی خود آگاهی نداشته باشید، آنگاه اگر بمیرید، مانند آن است که در عصر جاهلیت مرده اید. مگر بر عصر جاهلیت چه خصوصیاتی مترتب بود که اگر انسانها در آن عصر و سرزمین (عربستان) بسر می بردند ، زندگی و مردگی شان به حساب نمی آمد؟ برای آنکه عصر جاهلی فاقد پویایی بود و هر دوره و عصرش مثل هم بود و مردمان بر روش و سنت آیین مرده گذشتگانشان رفتار می کردند.
• تمامی گرفتاری های کنونی جوامع اسلامی هم از زمانی آغاز شد که پیام معنوی فرا زمانی اسلام با تاریخ حکومتگران قدرت طلب در زمان پس از پیامبر – به استثنای زمان علی ابن طالب- ادغام شد و این موجب گشت که احکام زمینی با تغییرات زمانی همآهنگی پیدا نکند و با تفسیر قدرت طلبانه مذهبی در عرض این ۱۴۰۰ سال به مثابه رسم عهد جاهلیت عمل کند. این عملکرد از آنجایی که فاقد رشد و مانع ربوبیت است امروز اسلام را از پویایی انداخته و دیگر شخصیت ساز نیست. با یکی شدن امر ولایت و امارت جامعه سیاست زده اسلامی محروم از هدایت الهی شد و به همین خاطر مردم نتوانستند با اجتهاد واقعی و دریافت وحی از خدا "فالهمها فجورها و تقویها" از نادرستی و درستی امر زمانه خود با خبر شوند. (شمس/۸) و اینگونه شد که همه ایشان (اعم از سنی و شیعه) در طی این ۱۴ قرن به رهبری امامان دروغین به همان احکام اولیه اسلامی عمل می کردند و نزد همه ایشان امر خلافت و امامت با امر حکومت و سلطنت یکی شد.
• چگونه بود که آن جریان سالم اولیه که از حکمت و خاندان وحی سرچشمه گرفته بود و در کنار حضور حتا بی رنگ پاسداران مخلصش از جریانی حیاتبخش و فرحبخش برخوردار بود، پس از مغلطه سیاسی امویان و عباسیان تبدیل به اسلام سیاسی شد و از آن حکومتهای دیکتاتوری نضج گرفتند؟ از اینجا به بعد است که به تدریج آن جریان فرهنگ ساز ساکن شد و در کوتاه مدت تبدیل به آب راکد گندیده و فاسدی شد که هرکس از آن نوشید، پیش از فرا رسیدن مرگش، مرد. امروزه اگر اوضاع مسلمانان خراب است همه از آنروست که آبشخور همه ایشان همان مرداب مسموم است.
• مجتهدین شیعه در این هزار و دویست سال چه کار کردند، جز اینکه در تمامی این سالها جامعه اسلامی را با طرح موضوعات کذایی مثل "معصومیت"، "غیبت امام زمان" و "تز ولایت فقیه" و دامن زدن به خرافات از پویایی اندیشه رسالت محروم ساختند و به خسران و بدبختی و ذلالت تداخل امور دنیوی و معنوی گرفتار کردند.
• اینکه خداوند در سوره "والعصر" به عصر قسم می خورد، جز این نیست که انسانها در هر عصر و دوره ای به اهمیت این حقیقت پی نمی برند. در نتیجه همواره در خسران و بدبختی تداخل امور معنوی و دنیوی پیچیده می شوند و بعلت نبود قدرت تشخیص و تفکیک امور معنوی از دنیوی، زندگانی را به خود و فرزندان و همکیشان خود حرام می سازند. مگر آنهایی که به راستی به خدا و امور آسمانی ایمان دارند و جهت استواری انسانیت و حق (عدالت) عمل صالح یعنی کار نیک می کنند. (یکی از اعمال صالح که براستی صلح آور است، آن است که بتوانیم بدرستی امور دینی را از امور دنیوی تشخیص داده و آنها را از هم سوا کنیم).
• بنابراین من (بر خلاف تعبیر شما از آنچه که در نامه قبلی گفته ام) هرگز فکر نکرده ام که پیامبران و امامان در حد مجتهدین معمولی اند. حقیقت این است که من برای هیچ "مجتهدی"- آنهم مجتهدینی که نه از پس حساب و کتاب امور زمینی و آسمانی بر می آیند و نه بویی از اجتهاد واقعی برده اند - به دلایل واضح- اعتبار قائل نیستم و ضمن داشتن ایمان به خدا و اعتقاد کامل به پیامبران و کتب شان و اولیاء الله و تولا داشتن به آنها از ایشان (مجتهدین) به مصداق آیه شریفه "و یکفروا بالطاغوت" تبرا می جویم.
****
• نکته من در طرح مسئله جدایی امور آسمانی از زمینی روشن کردن حوزه امور معنوی از امور زمینی در ارتباط با بسیاری از احکام و دستورات ذکر شده در قرآن بود. همین و بس. با اینحال من ایمان دارم که رسول خدا و همینگونه امامانی از قبیل علی ابن ابی طالب بخوبی از این امر آگاهی داشته اند. به همین خاطر آنها توصیه کرده اند: از آنجایی که امور زمینی از اموری است که احتمال به خطا افتادن در آن بسیار بالا است و همچنین از آنجایی که همه انسانها (از جمله ایشان) از خطا مصون نیستند پس بهتر است که در امر حکومت (زمینی) از نظر مشورتی آگاهانی که بر امور زمینی احاطه دارند و همچنین نظر مردمی که در هر حال بطور مشترک مالک سرزمین شان هستند استفاده شود که هم آنها را در امر سرنوشت سیاسی خود سهیم کنند و هم احتمال خطا را کم کنند و هم اینکه اگر خطایی صورت گرفت مسئولیتش فقط متوجه رهبر نباشد. بر این اساس و در واقع فقط مقامات و مشاغلی مصون از سئوال و جواب هستند که از طرف اکثریت مردم منتخب شده باشند. یعنی آنهایی که بر اثر ادعاهای زیادی و زور و قدرت اجامر و اوباش و اسلحه بر امور مسلط می شوند و یا با انتصاب اینگونه مقامات بر سر کار می آیند بیعتی با مردم صورت نداده اند، در نتیجه مصون نیستند و قطعا می باید موآخذه و محاکمه شوند.

• بنابراین اگر ما آن جمله عالی پیامبر (کل بنی آدم خطاء ...) را مد نظر بگیریم آنگاه از طریق آن می توانیم ثابت کنیم که موضوع "اطیعوالله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم" در ارتباط با موضوعات آسمانی و امر هدایت خدا است. چنانکه آیه شریفه نیز به آن اشاره می کند و خطابش به مومنین است: " در نتیجه ولو انکه پیامبر در امور کشورداری خود خطایی هم کرده باشد آنگاه طبعا اساس نبوت و امامت و فلسفه و حکمت اطاعت از رسول و اولی الامر فرو نمی ریزد و قهرا کار هدایت الهی نسبت به بندگان نیز ناقص نخواهد بود." چرا که او امر کشورداری را با نظر خود مردم و مشورت با آنها انجام داده و از این نظر امور زمینی و آسمانی را در هم تداخل نفرموده است.
• فراموش نکنیم که پیامبر بر حسب وحی الهی (رعد/۱۱) معتقد بوده که : "خدا وضع و حال هیچ قومی را تغییر نمی دهد مگر آنکه آنها خودشان را تغییر دهند". بر این اساس پیامبر هر آنچه را در ارتباط با امور زمینی آن مردم انجام داده با نظر خود آن مردم و در جهت بالا بردن سطح دانش و آگاهی های آن مردم بوده است. چراکه هر ملکی متعلق به همان مردمی است که در آن زندگی می کنند و این مردم آن سرزمین اند که باید با انتخاب خود و متحول کردن خود وضع و حال شان را دگرگون سازند.
• با این تفاصیل، اساس نبوت و امامت و حکمت آن فقط با "تز معصومیت" و طرحهایی ساختگی و مجعولی چون "طرح ولایت فقیه" و داستان ساختگی "غیبت امام دوازدهم" است که صدمه دیده است. از زشتی و بدی این بدعتها است که از آن زمان تا کنون کار هدایت الهی معطل و منقطع شده است. بنابراین قبول بفرمایید تا زمانی که شما این وضع را برهم نزنید و دین خدا را از این پیرایه های زشت خالص نکنید، و یا مردم در جهت تغییر دادن این وضع اقدامی نکنند، بازتاب بدی عدم اراده الهی در تغییر ندادن اوضاع ملت ما برگردان نخواهد داشت و جامعه ما هر روز فاسد و فاسدتر خواهد شد. "واذا ارادالله بقوم سوء افلا مردله و ما لهم من دونه من وال"(ادامه آیه ۱۱سوره رعد). اگر براستی باور داشته باشیم که سرنوشت انسانها بر این حکم محکم قرآنی و اراده ازلی بنا شده ، آنگاه شما به ما بفرمایید که تکلیف چیست؟ آنچه مسلم است این است که هیچ تغییری- از بالا- صورت نخواهد گرفت جز اینکه مردم- از پایین- وضع خویش را دگرگون کنند.
• بنابراین، بنده به هیچ رو موضوع امامت را به معنای زمامداری ظاهری و حکومت معنا نکرده ام. و باز باید عرض کنم که این سوء تعبیر از شما است. بنده هم مثل شما از امامت مرادم همان جنبه باطنی و قرب کامل به حق تعالی است که در قرآن کریم به همان معنا بر حضرت ابراهیم اطلاق گردیده است. منتها خلاف فکر شما معتقدم که آن امامت، امانتی است الهی که خدا آن را به هرکه بخواهد (بشرط اینکه ظالم نباشد و نخواهد از تداخل موضوعات زمینی و معنوی وسیله ای برای سروری خود فراهم آورد) می دهد. بنابراین مقام امامت مقامی است الهی که هر زمان بنا به مشیت الهی به انسانی که خدا (نه مردم) او را شایسته بداند، می رسد. چراکه موضوع امامت در ارتباط با موضوعات آسمانی است که اگر فرهنگی و ملتی از آن بی بهره باشد فاقد معرفت دینی است. پس مقام امامت از آنجا که آسمانی و الهی است، بر حسب اراء و انتخاب مردم تعیین نمی شود، چراکه ربطی به عالم زمین ندارد. بقول علی ابن موسی الرضا (اصول کافی ج اول ص ۳۸۷) "کیست که تواند امام را بشناسد، یا انتخاب امام برای او ممکن باشد، هیهات، هیهات در اینجا خردها گمگشته ، خویشتن داری ها به بیراهه رفته و عقلها سرگردان و دیده ها بی نور و بزرگان کوچک شده و ...."( من از شما خواهش می کنم که این روایت را یکبار دیگر بخوانید و بر اساس آن در عقاید خود تجدید نظر بفرمایید). بنابراین امام همتا و نایبی ندارد که فرضا برخی بخواهند در غیابش با ارای خویش برای او نایبی برگزینند تا به اموری بپردازد که از کم و کیف آنها هیچ خبر الهی ندارند. شما اگر از این فکر مخرب پیروی کنید شامل همان مردمی خواهید بود که امام رضا در همان حدیث شریف در حق شان فرمود: "مگر مردم چنان قدرتی دارند که بتوانند چنین کسی را انتخاب کنند و یا ممکن است انتخاب شده آنها اینگونه باشد تا او را پیشوا سازند. به خانه خدا سوگند، که این مردم از حق تجاوز کردند و کتاب خدا را پرتاب کردند و از هوس خود پیروی نمودند"و ستمگر از آنکه هوس خویش را بدون هدایت الهی پیروی کند، کیست؟ خدا گروه ستمکاران را هدایت نمی کند"(قصص/۵۰).
• از اینرو من نمی توانم با این اعتقادات در امور آسمانی و زمینی خلط کرده باشم. چرا که باز معتقدم اگر همین رسول و یا امام بخواهد- جدا از مقام امامت و رسالت خود- بواسطه اراده اکثریت مردم- بر امور زمینی ایشان رسیدگی کند آنگاه از خطا و اشتباه مصون نخواهد بود.
• در نتیجه برای اداره امور کشور باید به اراء عمومی مراجعه کرد و از مشورت آگاهان و متخصصان (علوم زمینی) برخوردار بود. در عین حال باید بدانیم که این موضوع بخاطر حساسیت کار در تاریخ همیشه اتفاق نیفتاده و از استثنائات و نوادر است که رسولی و یا امامی ناخواسته به امر حکومت هم پرداخته باشد. این خلط و شبهه کاری فقط از عهده آخوند جماعت (در همه مذاهب)و برخی ستمگران بر می آید که بی آنکه اذن الهی را داشته باشد، به مصداق آیه شریفه (احزاب/۷۲) پذیرفتند آنچه که آسمانها و زمین و کوهها از پذیرفت آن سرباز زدند. این انسان "ظلوم و جهول" جز آنهایی نیستند که از پیش خود، خودشان را از جانب خدا راسا حاکم بر امور آسمانی، و به اعتبار آن، بر امور زمینی ما بندگان خدا نیز کردند.
• مدعیان "ولایت فقیه"چرا این مسئله به این سادگی را درک نمی کنند؟ چرا بقیه ایه را نمی خوانند که می فرماید:"لیعذب الله المنافقین و المنافقات و المشرکین و المشرکات و یتوب الله علی المومنین و المومنات و کان الله غفورا رحیما" (= تا عذاب کند خدا همه زنان و مردان منافق و زنان و مردان مشرک را و بازگذرد خدا بر مردان و زنان مومن و خدا آمرزگار مهربان است). چرا کسی از "مجتهدین شیعه" به خود گمان نمی کند که ممکن است در زمره منافقان و مشرکان باشد؟ مگر منافق و مشرک به همان تعاریف من درآوردی مقامات معظم جمهوری "شترگاوپلنگی" اسلامی" تعریف می شوند؟"چرا در قرآن اندیشه نمی کنند و یا مگر بر دلها قفل دارند" (محمد/۲۴)
****
• اما اگر منظورتان از طرح آن سئوال این است که بگویید من چرا اصرار دارم بگویم که پیامبران و امامان در حوزه حکومت و امور زمینی (نه آسمانی) معصوم نیستند؟ برای این است که من صمیمانه معتقدم که معصومیت اصل خدشه ناپدیر "کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته" و "مسئولیت پذیری" را خدشه دار می کند. همچنین معتقدم که صفات کمالی مانند معصومیت و قداست تنها به خدا تعلق دارند و تعمیمش به انسان مقدمه ستایش انسان را فراهم می آورد. و این خود جامعه را به دیکتاتوری و خود محوری و خودکامگی می کشاند.
• با اختصاص کردن محامد عالی (چون معصومیت) به خدا است که انسانها به جانب دیگری (حتا پیامبران و امامان) روی نمی آورند، بلکه به خدایی روی می اورند که پروردگار همه عالمیان و از جمله پروردگار پیامبران و امامان است و آنها را پرورش داده است. در نتیجه راهش را از او می خواهند که هدایت نهایتا با خدا است و در امر آن هیچ پیامبر و امامی دخالت ندارد. قرآن هم می فرماید (قصص/۵۶) "انک لانهدی من احببت ولکن الله یهدی من یشاء"، یعنی حتا خواست و دوستی پیامبر نیز در آن نقشی ندارد.
• آقای منتظری، اگر جامعه ما با این اولین واژه کلیدی از اولین سوره کلیدی قرآن (فاتحه) براستی آشنا بود- منظورم همین کلمه مستطاب"الحمدلله رب العالمین" است- آنگاه می دیدید که در چنین جامعه ای هیچگاه انسان دیکتاتور و خودمحور و خودکامه ظهور پیدا نمی کرد. حکمت این آیه که اتفاقا مسلمانان آن را روزی ده بار در نمازهای پنجگانه شان تکرار می کنند (اما از معنای آن بی خبرند) در این است که انسانها هرگونه عبودیت و ستایش را فقط به خدا اختصاص دهند و جز او هیچ کس را به محامد کمالی (از جمله عصمت و قداست) ستایش نکنند، تا به ارزش های عالی معنوی خود پرورش گیرند. چراکه خداوند بی نیاز از هر چیز از جمله عبادت و ستایش است.
• خودجنابعالی در شرح خطبه مستطاب حضرت فاطمه (ص ۶۵)، می فرمایید: "ما اگر فهمیدیم که فقط خداست که مستحق عبادت می باشدو هرچه کمال است از آن اوست، قهرا در اعمال خود مخلص خواهیم بود". و من حقیر سراپا تقصیر می گویم که اگر ما این سخن را به درستی درک می کردیم ، آنگاه در میان ما هرگز دیکتاتوری که خودش را برتر و بالاتر از همه کس تلقی کند ظهور پیدا نمی کرد. چراکه در چنین جامعه ای انسانها به پرورش پروردگارشان از چنان درجات عالی روحی برخوردارند که کسی در میان شان نتواند ادعاهای زیادی کند که بگوید: "قدرت حاكم ناشي از قدرتي است كه از سوي خدا به وي تفويض مي شود" و اینكه "حاكم را خدا تعيين مي كند"(نطق آقای خامنه ای در ۲۶ آذر ۱۳۸۲ در شهر قزوين) . یا سخن سراسر باطل اقای خمینی که می گفت: "تاسيس حکومت جمهوري اسلامي، غايت آمال مسلمين، غايت فرمان خداي تبارک و تعالي [است] " (صحيفه "امامخميني"، ج ۶، ص ۳۵۲).
• اگر انسانها بدانند که کسی جز خدا شایسته قداست و معصومیت نیست آنگاه دیگر افراد خودشیفته ای مثل آقای خمینی و خامنه ای پیدا نمی شوند که بتوانند با برداشتن علم معصومیت امامان ضمن مسئولیت ناپذیری، یک طرفه بر ما مردم حکومت کنند. اگر آن روز شما مجتهدین به آن اقای پرخطا نمی بستید که ایشان امام است و شبهه بوجود نمی آوردید که او جای امام زمان نشسته است، ما امروز وضعمان اینگونه نبود!
• مگر شما از قول رسول خدا نخوانده بودید: "که هر کس بدعتگزاری را تعظیم کند (یعنی بزرگش بخواند)، در خرابی اسلام کوشیده است"؟ (ج اول،اصول کافی/ ص۷۰)

• بنابراین من اگر اصرار دارم که بگویم حتا امامان و پیامبران هم در حوزه امور زمینی منزه از خطا نیستند برای این است که می خواهم بر اصل مسئولیت پذیری همه افراد از جمله اولیاء الله تاکید نمایم. من در این کار کلام عالی پیامبر گرامی "کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته" را در نظر داشته ام. در عین حال معتقدم که امور زمینی آنچنان پیچیده و فریب دهنده است که اگر انسانها از خدا وحی نگیرند و از مراتب درستی و نادرستی چیزهایش خبردار نشوند قادر به عملکرد صحیح و خدا پسندانه نیستند. (شمس/۸): "فالهمها فجورها و تقویها".

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

• بنابرابن وقتی علی ابی طالب می فرماید: "والله که من به امور آسمانی آگاه تر از امور زمینی ام". باید قبول کنیم که بنا به گفته خودشان اشراف بیشتر علم ایشان به امور آسمانی بوده است تا زمینی.
• پس امر خطا در امور زمینی حتمی است. فقط باید توجه داشت که هر خطایی بخصوص خطاهای اجتماعی باید مورد بازخواست قرار گیرد تا به دور تکرار نیفتند و در عین حال خاطیان نتوانند با فرار از مسئولیت حقیقت دین را لوث کنند. این سخن یعنی اینکه همه انسانها (از جمله پیامبران و امامان) مسئولند و نمی توانند پشت لوای معصومیت، خودشان را پنهان سازند تا براحتی از زیر بار مسئولیت شانه خالی کنند. پیامبران و امامان با گفتن اینکه "ایشان هم بشری هستند مثل ما"(کهف /۱۱۰) و اینکه: "من آن نیستم که هرگزخطایی و لغزشی درکار و اندیشه ام پیش نیاید و از کردار خویش نیز ایمن نیستم"(نهج البلاغه داریوش شاهین خطبه۲۰۷) همه نشان داده اند که مسئولیت اعمال و رفتارشان را می پذیرند. این است که من خلاف فکر شما که می گویید: "بیعت پیامبر و امامان برای کسب مشروعیت از رای مردم نبوده، بلکه برای تحصیل قدرت مردمی جهت اجرای احکام دین بوده است." معتقدم از آنجایی که خطا در امر دنیا و کشورداری حتمی است و هر انسانی از جمله پیامبران و امامان در آن مصون از خطا و اشتباه نیستند، مردم با رهبرشان بیعت می کنند تا با او در امر کشورداری و خطاهایی که به هرحال صورت می گیرد شریک گردند، تا از این بابت مسئولیتی متوجه رهبر برگزیده شان نباشد. توجه داشته باشید که رهبر دیروزین و امروزین "جمهوری اسلامی" منتخب اکثریت مردم ایران نبوده و نیست و آنچه را که ایشان به صورتی ایده آلی مطرح کرده اند که: "میزان رای ملت است" همه دروغ و باطل است. چراکه آن رهبر و این رهبر منتخب مردم نشدند و ایشان با این حرفهای زیبا اما از درون خالی مردم را به سویی هدایت کردند که فقط تدارکچیان را انتخاب کنند و نه رهبران را. به عبارت دیگر، ایشان با این سخنان خالی از محتوا از مسئولیت عظیمی که بر عهده شان بود، فرار کردند.
• این فریبکاری فقط از عهده کسانی بر می آید که اعتقاد به معصومیت دارند. درواقع "مجتهدین شیعه" با اعتقاد داشتن به معصومیت برخی از افراد بشر (۱۴ معصوم) کلیت معنای "کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته" را هم زیر سئوال برده اند!
• از شما می پرسم مسئولیت اینهمه ظلم که طی این ۲۷ سال گذشته بر مردم کشور ما رفته بر عهده کیست؟
• "مجتهدین شیعه" با این طرز تلقی از دین، درواقع امر قصاص و قضاوت-که یکی از حیاتی ترین و مسلم ترین امور انسانی است- را نیز لوث کرده اند. اگر من اصرار دارم که بگویم به جز خدا هیچ کس معصوم نیست برای آن است که بمثابه سخن علی ابن ابی طالب "حقی را استوار کنیم" و ظالمین را به پای میز محاکمه بکشانیم و به این طریق جامعه ملوث شده و درد کشیده از ظلم ظالمین را از رنج مداوم برهانیم و عامل تشفی خاطر و تسکین دردهای روحی آنها بشویم. بنابراین ایراد دیگر موضوع معصومیت، در ارتباط با سلب مسئولیت است.
• آقای منتظری از این امر به سادگی درنگذرید، آنها که جوانان ما را به بهانه های واهی کشتند و جان اندیشمندان و انتقاد کنندگان را گرفتند و با زندگانی میلیون ها نفر بازی کردند و آنها را نابود ساختند، باید حساب پس بدهند. اگر آنها بتوانند از مسئولیت این ظلم ها و جنایتها به اعتبار دین بگریزند، جز این نیست که ستم ایشان خیلی زود به دیگر سطوح جامعه نیز گسترده خواهد شد و جامعه را ظلم و فساد بیش از پیش فرا خواهد گرفت. اینچنین است که ایشان ایمان را به کفر بدل کرده اند و با این بدل کردن، دین حنیف الهی را (با وجودی که نامش کمآکان اسلام است)به دینی مخرب و مردم سوز تغییر ماهیت داده اند. این چیزی نیست که خدا از آن بگذرد و شما را از آن نپرسد.
• همگی این گروه از رهبر مرده و زنده گرفته تا همه روسای جمهور و وزیر کشور و وزیر اطلاعات و استانداران و سران سپاه و باقی تدارکچیان گرفته تا همه آنها که در مظالم اجتماعی و اقتصادی دخیل بوده اند و هستند می باید حساب پس بدهند. من نمی دانم که چرا شما _ شمایی که خودتان بنوعی مظلوم واقع شده اید_ اصرار من را (در باب خطا پذیری انسانها و جدایی امور دینی از دنیوی) غیر از آنچه منظور بود تلقی کردید؟
• لازم به یادآوری است که طرح این مسائل از جانب من به سبب دفاع از اسلام و دین الهی نیست. چراکه به اعتبار سخن خدا (حجر/۹) " به درستی که ما خود ذکر را نازل کردیم و خود از برای آن نگهبانیم" معتقدم خدا خود دینش را حفظ خواهد کرد. بلکه به جهت این است که من از حقوق فردی و طبیعی و زمینی خودم - که شما هم به حقانیت آن اذعان کردید- دفاع کنم و اعلام کنم که این حقوق بعلت اعمال سیاستهای من درآوردی و تحمیلی (مثل طرح ولایت فقیه) همه از بین رفته است. من نیز چون حضرت فاطمه، از آنهایی که نتوانستند بین امور معنوی و زمینی پیامبر فرقی قائل شوند و سهم ایشان را (از بابت ارثی که بنا به موقعیت زمینی حضرت رسول به ایشان تعلق داشت) بالا کشیدند و به استدلات محکم او در این زمینه توجه نکردند، از "مجتهدین شیعه" می خواهم دست از این فکر مخرب بدارند تا ما نیز بتوانیم صاحب سرزمین خود شویم. سرزمینی که از اجدادمان به ارث برده ایم و قرار بود که در آن با فراغت بال به سیر و تفرج بپردازیم و با مردمک چشممان از زیبایی های آن خوشه برچینیم. اما شگفت آنکه "مجتهدین شیعه" به متابعت از ابوبکر و عمر و عثمان و معاویه و سلاطین اموی و عباسی و عثمانی و صفوی و البته همه اربابان کلیسا و قدرتمندانی که دین و سیاست را یکی تصور می کنند، آن را بالا کشیده اند و مرا و هموطنانم را از زندگی خوب و داشتن آن باغ و فرصت دیدن آن زیبایی ها محروم ساخته اند.
****
• به هرحال از آنجایی که شما به روز بازخواست ایمان دارید، ما شما و باقی "مجتهدین شیعه" را به خدا واگذار می کنیم.
• شما به خانم گنچی فرمودید که از این وضع پیش آمده شرمنده اید . من بر آن شدم تا به شما بگویم کاری کنید که شرمنده خدا نشوید . بقول حافظ :
فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید
شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد
****

۳- شما در پاسخ اشکال من بر موضوع معصومیت (در حوزه حکومت) و مسئله بیعت فرموده اید: "بیعت پیامبر و امامان برای کسب مشروعیت از رای مردم نبوده، بلکه برای تحصیل قدرت مردمی جهت اجرای احکام دین بوده است."
• این پاسخ شما به دلائل زیر نادرست است چراکه اگر سخن شما درست باشد آنگاه ما می باید بتوانیم مشابه آنچه را که شما می فرمایید در عملکرد پیامبران و سیره امامان خود مشاهده کنیم. درحالیکه عملکرد پیامبر و سیره امامان ما خلاف سخن شما را ثابت می کند. با توجه به اشاراتی که از نحوه به قدرت رسیدن حضرت رسول در تواریخ ثبت شده و شما هم آن را بهتر از من می دانید، نتیجه می توان گرفت که آن حضرت هرگز به امر سیاست توجهی نداشته اند و هرگز هم به فکرشان نرسیده بود که برای اجرای احکام دین می باید از این فن نا شریف (غیردینی) به جهت کسب قدرت استفاده نماید. آنهم قدرتی که درواقع در اختیار مردم است و آنها می باید با رای دادن و بیعت کردن آن را به او بدهند. اگر سران و نمایندگان قبایل اوس و خزرج به جهت حل مخاصمات قبیله ای خود به مکه نیآمده بودند و برای آن منظور زمینی به پیامبر رجوع نمی آوردند ایشان هرگز وارد امر سیاست نمی شدند. توجه داشته باشید که پیامبر خدا بر حسب آیاتی که هم در مکه و هم در مدینه بر ایشان نازل شده بود (مثل آیه ۶ سوره مکی شوری و یا آیه ۱۲ سوره مکی هود و یا آیه ۹۲ سوره مدنی مائده) می دانسته که وظیفه ای ندارد جز اینکه ابلاغ دین کند. به همین خاطر او هرگز روی به قدرت به جهت اجرای احکام دین نیاورد. از این منظر اگر به تاریخ آن ایام بنگریم می بینیم پیامبر خدا در طی آن ۱۳ سالی که در مدینه بعنوان امارت و حکومت عمل کرده اند با ذکاوت ذاتی خود و درایتی که از راه شعورات باطنی و وحی برای شان حاصل می شده ، بخوبی می دانسته اند که بین امور معنوی و دنیوی جدایی است و ایشان می باید در دو حوزه کاملا مجزا احکام الهی را به اجرا گذارند. از اینرو می توان برداشت کرد که اجرای بسیاری از آن احکام صرف دین محسوب نمی شده و پیامبر آنها را بر حسب اینکه مشکلات روزمره مردم زمان خود را حل کند به اجرا گذارده اند. این مسئله با مسئله فقهای ما که نه به امور زمینی آگاهی دارند و نه از شعورات باطنی وحی و الهام با خبرند بسیار متفاوت است و نباید مورد قیاس قرار گیرد.
• این سخن عینا در مورد علی ابن ابی طالب نیز صادق است و او نیز بر اثر هجوم مردم و اراده آنها- به این شرط که مردم با او در امر امارت مشارکت و مشورت کنند- (با وجودی که پیشتر از طرف خدا به مقام امامت برگزیده شده بود) امر امارت را پذیرفت. کسی که به ضرورت اجرای احکام دین آگاه است و می داند که اجرای این احکام از طریق قدرت به دست آمده از رای و بیعت مردم حاصل می شود، تن به خانه نشینی نمی دهد و نمی گوید که نزد او ارزش حکومت از یک لنگه گیوه کهنه و یا به روایت شما از آب دماغ بز کمتر است. قدرتی که می تواند اجرای احکام دین را میسر سازد چگونه می شود که تا این حد بی ارزش باشد. سخن شما زمانی درست از اب در می امد که آن بزرگان هم مانند مجتهدین امروز عالم تشیع روی به سیاست می آوردند و با ترفندهای سیاسی اذهان مردم را به سوی خود جلب می کردند تا با رای و قدرت برآمده از آنها احکام زمان ابراهیم یا موسی را بر ایشان جاری سازند.

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'جواب من به پاسخ دوم آقای منتظری (۱)، حسین میرمبینی' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016