سعيد حجاريان چندى پيش درخواست كرد مراسمى را كه بهمناسبت سالروز ترور و سوءقصد بهجان او برگزار میشود، نه در پيوند با نام او، بلكه «روز مبارزه با خشونت» بنامند. «خشونت» اسم تمام اعمال و رفتار و راه و روشهايى است كه با توسل بهزور و قهر و تخريب، قصد رسيدن بههدفى را دارد. يكى از اين راه و روشها «انقلاب» است و ديگرى «جنگ». حال يكى از طرق «مبارزه با خشونت»، اگر بهروز و زمانى محدود نشود، تلاش مدام جهت پيشگيرى از وقوع انقلاب و بروز جنگ است. بگذاريد اين گزاره را ايجابى طرح كنيم، نه سلبى. در اين صورت، تنها راهكارى كه براى پيشگيرى از وقوع انقلاب میشناسيم، اصلاحات است و مهندسى اجتماعى گام بهگام. بروز جنگ را هم تنها با تلاش براى برقرارى صلح پايدار میتوان پيشگيرى كرد. بهعبارتى ديگر، پادزهر انقلاب، اصلاح امورى است كه كژ و منحرف شده اند و رو بهتباهى دارند و بيم آن میرود كه اين كژى و انحراف در جامعه بهحدى رسد كه براى جلوگيرى از آن چاره اى نباشد جز بهكارگيرى زور و قهر و خشونت؛ يعنى وقوع انقلاب.
البته اصلاحات و دگرگونىهاى اجتماعى در هر كشور و در هر جامعه اى، اگر قرار است بدون قهر و خشونت و خونريزى بهپيش رود، بهزمان نياز دارد و بهقول معروف خمره رنگرزى نيست كه زود و بعد از دوره اى كوتاه نتيجه دهد. آنچه همه جا زود نتيجه میدهد و بههمان سرعت هم ويرانى و آوارگى بهبار میآورد، انقلاب است كه ما بارها در اينجا و آنجا شاهد تبعات آن بوده ايم. بنابراين نمیتوان خواهان اصلاحات بود، ولى شعارهاى انقلابى داد. بارها شنيده ايم كه طرفداران اصلاحات- و گاه هم صدا با آنان، مخالفان اصلاحات- تناقضگويى را بهحد اعلا رسانده اند و خواستار «اصلاحات انقلابى» شده اند. در حالى كه آغاز اصلاحات واقعى زمانى است كه ما بهنقطه پايان تفكر انقلابى رسيده باشيم و ذهنيت عدم بهكارگيرى خشونت بر ما غالب شده باشد. مادامى كه براى توصيف هر پديده اى از صفت «انقلابى» استفاده میكنيم، خواسته يا ناخواسته، آگاهانه يا ناآگاهانه، بهاصلاحات و راهكارهاى اصلاحى اعتقادى نداريم. نقطه پايان انقلاب و ذهنيت انقلابى، سرآغاز شروع اصلاحات بهمفهوم واقعى آن است. شايد يكى از علل ناكامى تلاشهاى اصلاحطلبان در دوره اخير را نيز در همين امر بايد جست وجو كرد: جامه اصلاحات بر تن و تفكر انقلابى در سر. بگذريم كه بعد از اين ناكامى، بسيارى بهغلط و گاه آگاهانه، حركت اصلاحطلبانه يك دهه اخير را با تمام نقاط ضعف و قوت آن كه بىشك نخستين تجربه و كوشش با ابعادى چنين گسترده در تاريخ معاصر كشورمان بود، كلاً بهزير سئوال میكشند تا ناكامى آن را «شكست ايده اصلاحات» در كليت خود بخوانند و از اين طريق بار ديگر پاى رقيب و دشمن اصلاحات را كه همانا بهكارگيرى خشونت و زور و سرانجام بروز انقلاب است، بهميان كشند.
اصلاحات زمان میخواهد و مراقبت هوشيارانه. اصلاحات نيز مانند هر پديده بهنجار ديگر بايد رشد طبيعى كند تا ثمر دهد. نمیتوان با تزريق داروهاى گوناگون، پيكر اصلاحات را مصنوعاً فربه كرد و بدان دل خوش داشت. زمينه رشد آن را بايد فراهم آورد و شرايط اقليمى آن را بايد در نظر داشت. در زمين سوخته انقلاب و در دشت لميزرع خشونت، تخم اصلاحات نتوان كاشت. نخست بايد كه باران بردبارى و مدارا بر اين زمين ببارد و شخم خرد و تفاهم خاك آن را بارور سازد تا نهال اصلاحات رفته رفته ريشه دواند و تنومند شود. بى ترديد اصلاحات آرام و دگرگونىهاى بنيادى هزينههايى دارد كه هر ملتى ناگزير بهپرداخت آن است؛ اگر كه بخواهد از دور باطل انقلاب- خشونت- انقلاب بهدرآيد. دردا و دريغا كه هزينهها را كمابيش نسل جوان ميهنمان بايد متحمل شود. ولى چاره چيست؟ هميشه و همه جا چنين بوده است. من بر اين باورم كه نهال اصلاحات كه بذر آن در نهضت مشروطهخواهى و شايد پيش از آن و در دوران زمامدارى اميركبير كاشته شد و در سالهاى حكومت ملى دكتر مصدق آبيارى شد و از توفان انقلاب بهمن گذشت و نسيم ملايم دوم خرداد ۷۶ آن را هرس كرد، سرانجام در سايه خرد جمعى، شكيبايى و شجاعت مدنى بهبار خواهد نشست و افتخار بارور شدن آن بهنام جوانان هوشيار و بردبار ايرانى رقم خواهد خورد و ميوه آن بهدامن فرزندانشان خواهد ريخت. خدا را كه چنين باد!
من اما قصد داشتم كه در اين گفتار كوتاه بيشتر از صلح بگويم و صلحطلبى. يعنى آنچه پادزهر جنگ است و در تقابل با جنگطلبى كه اين روزها عجب بوى مشمئز كننده آن بهمشام میرسد. اينجا هم سعيد حجاريان در گفتار اخيرش كه در هفت گزاره تدوين كرده است، تقريباً گفتنىها را گفته است و من در اينجا فقط با طرح چند پرسش و با اشاراتى كوتاه میكوشم سخنان حجاريان را اندكى بسط و گسترش دهم. در همين جا اما بهتأكيد بگويم كه گفتار اخير او در باب ايجاب و لزوم صلح، بهخصوص در موقعيت كنونى، نه تنها بسيار با اهميت است، بلكه در عرصه گفتمان روشنفكرى معاصر، اگر نخواهم بگويم بىسابقه، حداقل كمسابقه است. میدانيم كه حجاريان همواره با تيزبينى و شم سياسى خود در طرح مسايل مهم و حياتى، پيشگام و پيشرو بوده است. اكنون نيز با درك روح زمان و دريافت شرايط و خطرى كه از سوى جنگطلبان احساس كرده است، میخواهد كه صلح و جبهه صلحطلبى را در كانون توجه مردم و فعالان اجتماعى و سياسى قرار دهد.
اين هفت گزاره را میتوان فهرست وار چنين خلاصه كرد: ۱- صلحطلبى و اصلاحطلبى واجد ريشه مشترك اند. ۲- توسعه و آبادانى و سازندگى محتاج صلح است. ۳- شعار «صلح» يك شعار امنيتى در برابر شعارهاى ضدامنيتى است. صلح طلبى منافع ملى و كيان سرزمين ما را محافظت میكند.۴- صلح طلبى بستر پيش بينى پذيرى را مهيا میكند و سبب جلب اعتماد میشود و جهان بر اين اساس، ما را جدى میگيرد و روى حرف و حركت ما میتواند حساب كند. ۵- در ايران «جبهه فنا» سريع تر از «جبهه بقا» شكل میگيرد. بقا و غرايزى كه خواهان صيانت نفساند بر چارچوب صلحطلبى استوارند و فنا و غرايزى كه خواهان نابودى و مرگاند بر محور جنگ و تخريب میگردند. تلاش در صيانت نفس هم معقول و منطقى است وهم وظيفهاى است بر گردن هر فرد مومن. بر اين اساس نمیتوان يك تنه با دنيا بهتخاصم برخاست و فنا شد. بقا اولويت دارد و براى ما حفظ ايران مستقل، اولويت هر عمل سياسى است ۶ - صلح نيازمند حاملانى است و حاملان صلح دموكراتاند. از آنجا كه جوهر دموكراسى، اومانيسم است، صلحطلبان يا اصلاحطلبان معمولاً كسانى بودهاند كه از پيش تمايلات دموكراتيك داشتهاند. ۷- در جبهه «دموكراسىخواهى و حقوق بشر»، جاى «جبهه صلحطلبى» خالى است.
از همين گزاره آخر شروع كنيم. راستى چرا جاى جبهه و جنبش صلحطلبى در ايران خالى است؟ اين مسئله محدود بهزمان حال نيست. بهگذشتههاى دور و نزديك هم كه نگاه میكنيم، میبينيم جنبشى گسترده براى حفظ صلح و مخالفت با جنگ نداشتهايم كه سهل است حتى حركتى در ميان متفكران و منورالفكران و روشنفكرانمان نيز وجود نداشته است كه بهآن بباليم. نه تنها در تاريخ گذشته كه در ادبيات معاصرمان هم جاى صلح و پرداختن بهصلح طلبى خالى است. هنوز تنها سرمايه ما اين سخن ششصدساله حافظ است كه: آسايش دو گيتى تفسير اين دو حرف است/ با دوستان مروت با دشمنان مدارا. هنوز آنجا كه در اين عرصه درمیمانيم و چيزى نداريم تا بهجهان عرضه كنيم، تنها تكيه كلام ما همين بيت است؛ بى آنكه در اين ششصد و اندى سال، بر آن دو شرط كه حافظ آسايش دو گيتى را در تحقق آنها میداند تفسيرى نوشته باشيم تا پيشه رفتار خود با دوست و دشمن كنيم. آرى ما سنت صلح طلبى نداشته ايم. اميدوارم سخنان من تابو و جزء محرمات نباشد. اما وقتى نگاه میكنيم میبينيم، بحق اين همه مراسم و آئين و ادبيات حماسى و تفسيرهاى گوناگون پيرامون قيام امام حسين و جنگ او با كژروان و ناكسان داريم، اما بهدشوارى میتوان متن و متونى درباره صلح امام حسن يافت. زبانم لال، اما گويى از صلحى كه او بهمنظور حفظ اسلام و مسلمانان انجام داد، شرم داريم و لاجرم سكوت اختيار كرده ايم.
حجاريان در طرح ايدههايش در جايى میگويد در سوئيس سنت صلح و آرامش چنان ريشه دار است كه حتى گنجشكها هم رفتار غذا دهندگان را در رستورانهاى روباز پيشبينىپذير میدانند. اما مجال نمیيابد از پيشينه دراز اين سنت بگويد. ولى ما میدانيم كه متفكران و روشنفكران اروپايى در بنياد نهادن انديشه صلح و برپايى جنبشهاى صلحطلبانه هزينه بسيار داده اند. گنج صلح و آرامش كنونى شان را با رنج بسيار بهچنگ آورده اند. بهيك، دو نمونه از اين تلاشها تنها اشارهاى میكنم. اراسموس روتردامى پنج قرن پيش از اين، چنان از جنگهاى پى درپى شاهان و شاهزادگان بهستوه آمده بود كه با اين سخن كه «جنگ تنها براى آنانى نعمت است و شيرين كه آن را تجربه نكرده اند» نگارش رساله مشهور خود با عنوان «شكايت صلح» را آغاز كرد. انتشار اين رساله در سال ۱۵۱۷ ميلادى را شايد نخستين مانيفست صلح طلبى بتوان ناميد. اراسموس در اين كتاب، «صلح» را در هيئت زنى بهتصوير كشيده است كه ناباورانه شكايت از مردمى دارد كه او براى ايشان سعادت و نعمت و فراوانى بهارمغان میآورد ولى آنان او را بهزنجير میكشند. اراسموس و دوست و همفكرش تامس مور - دولتمرد نامدار انگليسى و مولف كتاب «آرمانشهر» - در آثارشان بهنقد اوضاع سياسى و اجتماعى اروپاى قرن شانزده ميلادى پرداخته اند. اين دو از جمله بنيانگزاران جنبش ادبى فكرى اومانيسم اروپا و از انسان گرايان و بشردوستان بزرگ بهشمار میآيند و از آنجا كه هر دو نه تنها از اصحاب انديشه كه اهل سياست نيز بودند و در دربار پادشاهان عصر خود مناصبى مهم داشتند، مسئله مخالفت با جنگ و دفاع از صلح برايشان امرى جدى و پرمخاطره بود. چنانكه تامس مور سرانجام در اين راه جان باخت. با اين همه كوشيدند با نگارش اين گونه آثار بيش از هر چيز بر سياستهاى جنگ طلبانه كليسا كه در آن دوران قدرتى بزرگ بهشمار میرفت و بهويژه با راه و روش «پاپ يوليوس دوم»، رهبر مسيحيان تاثير گذارند.
جالب آنكه اراسموس در كتاب «شكايت صلح»، در دفاع از صلح و مخالفت با جنگ بيش از همه از احتجاجات دينى استفاده كرده است و از همان صفحات نخست و در جاى جاى كتابش كه بيشتر بهخطابه اى اخلاقى میماند، بهمتن كتاب مقدس مسيحيان و سنت و سيرت عيسى مسيح استناد میكند. در كتاب مقدس آيات بسيارى را میتوان يافت كه پيروان را بهصلح و دوستى بشارت میدهد؛ براى مثال در عهد عتيق، در كتاب ميكاه نبى، از جمله آمده است: «خداوند ميان قومهاى بسيارى داورى خواهد كرد و تا سرزمينهاى دور بهاختلافات بين اقوام قدرتمند پايان خواهد داد. پس آنان از شمشيرهاى خود تيغه خيش و از نيزههاى خود داس خواهند ساخت. و آنگاه امتى بر امتى شمشير نخواهد كشيد و ديگر قومى جنگ نخواهد آموخت». اين متن دوبار در كتاب عهد عتيق تكرار شده است؛ يك بار در باب چهارم كتاب ميكاه نبى و يك بار در باب دوم كتاب اشعياء نبى. بههر حال، در آن دوران ظاهراً بهترين راه و روش براى مقابله با خشونت گرايى و جنگ طلبىهاى متوليان دين، استفاده از همان حربه اى بوده كه آنان با آن پيروان خود را به ميدانهاى جنگ میكشاندند.
من بهياد دارم كه يكى از شعارهاى اصلى جنبش صلح در دهه هشتاد سده بيستم ميلادى در اروپا نيز از همين آيات كتاب مقدس اقتباس شده بود: «از شمشيرهاى خود تيغه خيش و از نيزههاى خود داس بسازيم!». فراموش نكنيم كه بخش قابل توجهى از فعالان و سازمان دهندگان جنبش صلح در اروپاى دوران معاصر را افراد غيرمذهبى و گروههاى سكولار تشكيل میدهند، اما آنان با اين شعار مذهبى هيچ مشكلى ندارند. جالب آنكه بسيار پيشتر از شكل گيرى جنبش صلح در اروپاى غربى و آمريكاى شمالى، پيكرتراش سرشناس روس، «يوگنى ووچت» با الهام از اين سخن كتاب مقدس، در سال ۱۹۵۷ ميلادى پيكره اى ساخت كه آهنگرى را نشان میدهد با پتكى در دست، شمشيرى را بهتيغ خيش بدل میسازد. اصل اين پيكره در موزه تراياكوف مسكو نگهدارى میشود و دولت روسيه شوروى نمونهسازى اين پيكره را در دوران زمامدارى نيكيتا خروشچف بهسازمان ملل متحد هديه كرد و اكنون در پارك مجاور ساختمان ملل متحد در نيويورك قرار دارد. پس میبينيد كه از دل متون دينى چه انديشههاى صلحطلبانهاى میتوان بيرون كشيد. كارى كه متفكران و متكلمان ما متاسفانه كمتر بهآن پرداختهاند.
لازم نيست كه بهگذشتههاى دور برگرديم تا ريشههاى سنت صلحطلبى را نشان دهيم. در سالهاى ميان دو جنگ جهانى، يعنى در زمانى كه فاشيستها در ايتاليا قدرت را بهدست گرفته بودند و در آلمان نيز حزب ناسيونال سوسياليست كارگرى آلمان بهرهبرى آدولف هيتلر با بحرانآفرينى و ارعاب و ضرب و شتم مخالفان و دگرانديشان، زمينه استقرار نظامتماميت خواه نازيسم را فراهم میآورد و در شرق اروپا نيز نظام كمونيستى و در راس آن استالين پايههاى حكومت ترس و ترور خود را با «پاكسازى» معترضان و منتقدان و قتل مخالفان استحكام میبخشيد، جنبشهاى صلح طلبانه بهگونه اى كه امروز در جهان و بهويژه در اروپاى غربى و آمريكاى شمالى فعاليت میكنند، وجود نداشت. تنها اقليتى از آزادانديشان صلحطلب در پى چارهجويى بودند تا افكار عمومى جهان را عليه جنگطلبى بسيج كنند. در ميان صلحطلبان آن دوران، از آلبرت اينشتين بهعنوان يكى از مصممترين و فعالترين مخالفان جنگ بايد نام برد. اينشتين و دوستانش برتراند راسل، رومان رولان، اشتفان تسويگ، كارل فون اوسيتسكى و ديگران بر اين باور بودند كه بين المللى از دانشمندان و نويسندگان و روشنفكران جهان قادر خواهد بود در برابر بىمسئوليتى قدرتمندان، افكار عمومى جهان را عليه جنگ طلبى و گسترش تسليحات بسيج كند. در آن سالها شهرت اينشتين بيشتر بهخاطر كوششهاى صلح دوستانه اش بود تا نظريههاى علمى اش. شايد او با آگاهى و دانش بهاين واقعيت تلخ كه با پيشرفت علم و فناورى جديد و بهويژه با سوءاستفاده مخرب از نظريههاى علمى اش میتوان جهان را بهنابودى كشاند، به«عذاب وجدان» دچار گشته و سرسختانه عليه وقوع جنگ بهپاخاسته بود.
بههر حال، او در يكى از خطابههايش میگويد: «هر جنگ حلقه اى است كه بهزنجير بدبختى بشر افزوده میشود و مانع رشد انسان میشود. از اين رو سرپيچى عدهاى هر چند كم از شركت در جنگ، میتواند نمايشگر اعتراض عمومى عليه آن باشد. تودههاى مردم، اگر كه در معرض تبليغات مسموم قرار نگيرند، هرگز هواى جنگ در سر ندارند. بايد بهآنها در مقابل اين تبليغات مصونيت داد. بايد فرزندان خود را در مقابل نظامىگرى «واكسينه» كنيم؛ و اين كار زمانى ممكن میگردد كه آنان را با روح صلح طلبى تربيت كنيم. بدبختانه ملتها با هدفهاى نادرست تربيت شدهاند. در كتابهاى درسى بهجنگ ارج مینهند و وحشت و خرابىهاى آن را ناديده میگيرند و از اين طريق كينهتوزى را بهكودكان تلقين میكنند. سلاح ما خرد ماست، نه توپ و تانك. ما امروز بههمان اندازه كه براى جنگ، ايثار و ازخودگذشتگى نشان داديم، بايد در راه صلح نيز آماده فداكارى باشيم.»
گفتارم بهدرازا كشيد. اما اجازه دهيد در ادامه نداى صلحطلبانه اينشتين كه در بيش از هفتاد سال پيش از اين بر زبان آورد، سخنان مشابه حجاريان را بشنويم كه میتواند سرآغازى براى جنبش صلحطلبى ما ايرانيان باشد؛ آنجا كه میگويد: مردم ايران هشت سال جنگ را تحمل كرده اند؛ جنگ اخير عراق را بهچشم ديده اند ايرانيانى كه خاطره جنگ در ذهن شان زنده است و هر روز هم میشنوند كه كشورشان را محور شرارت مینامند، بيم آن دارند كه فرجام نيكى بههمراه نداشته باشد. با چنين مشاهدات و خاطراتى ملت ايران منطقاً بايد خواهان صلح باشد. چنين نشانههاى موكدى، مويد لزوم گسترده شدن جبهه دموكراسى و حقوق بشر است؛ نشانگر لزوم و نياز به«جبهه صلحطلبى» است. صلح، براى كيست؟ [...] صلح براى همگان است و همه از مزاياى آن بهره میبرند.