جمعه 4 فروردین 1385

دفاع "آزادیخواهانه" از "آزادی"، دانیال آذري

تقدیم به اسطوره زمان بی اسطورگی "اکبر گنجی"


هفته گذشته همزمان با نو شدن طبیعت روزنامه نگار دربند "اکبر گنجی" پس از تحمل شش سال حبس و ماهها سلول انفرادی با چهره ای که حکایت از سختیهای این 6 سال دارد به مرخصی آمد , البته در نیمه شب و سرزده ! به دلیل جلوگیری از استقبالی در خور این اسطوره زمان.

نگارنده نیز مانند هر ایرانی آزادیخواه دیگر از زمان انتشار شجاعانه "مانیفست جمهوری خواهی" ایشان و همچنین اعتصاب غذای طولانی آقای گنجی لحظه به لحظه اخبار مربوط به ایستادگی این انسان آزادیخواه را دنبال می کردم و همیشه بر ایستادگی و شجاعت ایشان درود می فرستادم.

شجاعت ایشان در ابراز عقیده شان من را به یاد "سقراط" که در لحظه اعدام به جرم فاسد کردن جوانان آتن گفت : « ای آتنیان اگر صد بار دیگر به زندگی باز گردم جز این چیز دیگری نخواهم گفت!» و پایداری ایشان در دفاع از عقیده خود مرا به یاد « گالیله» می اندازد.

در طول این مدت همیشه سوالی در ذهنم غوطه ور بود مبنی بر اینکه علت این پایداری و شکست ناپذیری در نبرد با اهریمن چه می تواند باشد !؟

زمرغ صبح ندانم که سوسن آزاد چه گوش کرد که با ده زبان خموش آمد

در تحقیق و جستجو به منظور حل این معما ممکن است بارها دور بزنیم تا بهتر بتوانیم جواب را پیدا کنیم و در نهایت مورد تایید قرار دهیم. یکی از این قبیل جستجو ها داستان درخواست "ساویتری" از "یاما" (خدای مرگ ) است. داستان ساویتری به عنوان شاهزاده خانمی به تواتر به ما رسیده است . و آنهم اینست که در جریان نیروی تزلزل ناپذیر عشق خود ، مرگ شوهر خود را به عقب انداخت و او را به زندگی بازگردانید.


قدرت نهفته در عشق حقیقی
ساویتری و ساتیاوان « نیروی عشق» داستانی از"ماهابهاراتا" (حماسه بزرگ هندو)

ساوتیری , دختر شاه آشواپاتی، از نظر زیبایی و نیکوکاری مشهور بود . هنگامی که به سن قانونی رسید به گونه ای که در آن روزگاران مرسوم بود، از وی خواسته شد تا شوهری برای خود انتخاب کند.
آشواپاتی , پدر ساویتری ملتزمینی از درباریان و نیز نگهبانانی فراهم کرد و او را برای سفر به دربارهای مختلف فرستاد.
ساویتری سوار بر ارابه های زرین از درباری به درباری مسافرت کرد و شاهزادگان واجد شرایط را ملاقات کرد ولی هیچ یک در دل وی جای نگرفتند . تا اینکه در جنگلی، در کنج عزلت مقدسی , پادشاهی معزول به نام "دیومات" را ملاقات کرد.این شاه معزول که دچار پیری و نابینایی بود , همراه با ملکه محبوب و پسر همیشه وفادار خود به نام "ساتیاوان زندگی می کرد.
در همان نخستین دیدار، ساویتری، عاشق شاهزاده ی جوان شد. درست مثل اینکه ساویتری این سفر طولانی را به امید یافتن وی طی کرده بود.هر چه زودتر نزد والدین خود بازگشت تا از آنان اجازه گرفته با ساتیوان ازدواج کند.«با فردی تهیدست و فاقد هرگونه دارایی موروثی ازدواج کند!؟» پدر وی، آشواپاتی، به وضوح مبهوت و وحشت زده شد.
مگر ساتیوان به جز ریشه ی گیاهان , میوه درختان و آب و زحمت کشیدن بی پایان برای خدمت به شاه پیر نابینای مردنی چه داشت که به وی تقدیم کند؟ آشواپاتی، با نومیدی به مردان دانشمند دربار روی آورد؛ نصایح آنان صالح و دال بر حقانیت بود. آنان با این ازدواج مخالفت کرده و گفتند:«ستارگان پیش گویی می کنند که ساتیاوان، تنها یک سال فرصت زندگی دارد»، ازدواج با او به معنی بیوه ماندن ساویتری بود .ولی نتوانستند ساویتریرا از تصمیم خود منصرف کنند. او تصمیم خود را گرفته بود. به پدر خود گفت یک دوشیزه تنها یک بار انتخاب می کند و او انتخاب خود را کرده است.
آشواپاتی، از روی اکراه با ازدواج دختر خود با فردی فقط که تنها او را دوست دارد، موافقت کرد، در صورتی که می دانست بدبختی به وی روی آورده است.
بنابراین جشن ازدواج برگزار شد و ساویتری به جنگل رفت تا با شوهر خود زندگی کند. روزها و هفته ها گذشت و ساویتری از فکر اینکه روز موعود نزدیک شود غافل نبود. در نهایت روز موعود فرا رسید . ساتیاوان همانند معمول برای انجام کار روزانه خود یعنی جمع آوری ریشه ی گیاهان و میوه درختان از خانه بیرون رفت. ساویتری با اصرار وی را همراهی کرد. این روزی نبود که او را تنها بگذارد . به محض اینکه خورشید نیمروزی در آسمان بالا خزید ، ساتیاوان اظهار خستگی کرد و خواست که بخوابد. ساویتری در دل خود دانست که لحظه مرگ ساتیوان فرا رسیده است.

در حالی که زیر سایه ی درختی نشسته و سر شوهر خود را روی دامن گذاشته بود، منتظر آمدن پیام آور مرگ بود تا روح ساتیاوان را با خود ببرد. ولی ماموران اعزامی "یاما"(خدای مرگ) با شعله های آتشی که به خاطر عشق ساویتری همه اطراف آنان را پوشیده بود مواجه شدند.
یاما هرگز احتمال فداکاری ساویتری را نداده بود.در حالی که روح ساتیاوان را با خود می برد ، ساویتری از لابلای خارها و بوته ها و عبور از رودخانه ها و کوه ها ، آنان را تعقیب می کرد . یاما از حضور وی آگاه شد و گفت «دختر از تعقیب ما دست بردار . سرنوشت شوهر تو نیز همانند همه فناپذیرها ، مردن است ». ساویتری با این توضیحات قانع نشد.او کاری بزرگتر در پیش داشت و به یاما پاسخ داد: «یک همسر جایی می رود که شوهرش می رود . قوانین ازلی و ابدی هم مرد عاشق و همسری عاشق را از هم جدا نمی کنند» ، به همان گونه که یاما اصرار به بردن روح ساتیاوان داشت می توانست اجازه دهد که ساویتری نیز در این مسافرت همراه وی باشد.هیچ گونه جدایی بین آن دو نمی توانست وجود داشته باشد. یاما بیهوده به وی اعتراض می کرد. قول داد هر گونه آرزویی که داشته باشد را برآورده کند.او برای ترمیم چشم پدر شوهر خود آرزو کرد که به وی بخشیده شد؛ برای سلامتی و شادمانی او و همسرش درخواست کرد که آن نیز بخشیده شد؛ ولی دختر برای خودش چیزی درخواست نکرد مگر اینکه حق داشته باشد تا همراه محبوب خود باشد ، هر جا که روح شورهرش می رود او نیز به آنجا برود.
یاما مایل بود بیشتر ببخشد . قول داد ثروت و قلمرو پادشاهی پدر شوهرش (دیوماتسنا) را به او بازگرداند. تنها چیزی را که نمی تواست این بود که اجازه دهد موجود فناپذیر زنده با او همراه شود. یاما آخرین درخواست و تهدید خود را اجرا کرد که آن نیز بیهوده بود : « در صورتی که شوهرت(ساتیاوان) فرد گناه کاری باشد که باید به جهنم برود چه می گویی؟»
ساویتری پاسخ داد : « هیچ مانعی ندارد من هم به همانجا خواهم رفت، هر جا که شوهرم باشد بهترین مکان برای من است». یاما نومیدانه تهدید دیگری کرد و آنهم کاهش عمر ساویتری همسنگ عمری که به شوهرش بازگردانده می شود ، بود. زن با قبول آن در پاسخ گفت : « حال که چنین است اجازه بده من هم برای اولین بار درخواستی بکنم و آن هم این است که سلسله پادشاهی دودمان پدرشوهرم پایان نیابد ، و اجازه دهی قلمرو پادشاهی وی از آن پسران ساتیاوان باشد».
یاما این قول را داد و گفت : « انجام خواهد داد» و روح ساتیاوان را که با خود داشت رها کرد تا به بدن وی بازگردد.و اعلام کرد در مقابل نیروی عشق حقیقی ناتوان و عاجز بوده است و گفت جایی که عشق حقیقی باشد زندگی جاودان در آنجاست.

***
اکبر گنجی با اعتقاد راسخ به آزادی و همچنین پرداخت بهایی سنگین در نیل به آزادی ، توانست قدرت نهفته در عشق به آزادی را در عمل به تصویر بکشد ، نیرویی که بزرگترین و مستبد ترین دیکتاتورها را به زانو انداخته است .این مرهم (عشق) درمان زخمهای کهنه ای است که در فقدان آزادی بر جای جای سرزمین مادری مان نقش بسته اند.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

زمانی در مبارزات سیاسی، برای ایجاد مقاومت و پایداری در مبارزان و فعالین سیاسی،در مقابل زندان بان داروی "تنفر" تجویز می شد تا زندانی بتواند در مقابل تحقیر و شکنجه زندان بان نه تنها سر خم نکند، بلکه لحظه به لحظه بر میزان نفرتش از طبقه حاکم افزوده شود؛ ثمره این "تئوری مقاومت" در سرزمین مادری ما در ادبیات خشن مبارزاتی و همچنین شکاف عمیق بین آزادیخواهان تبلور یافت ، که تا امروز دامن گیرمان بوده است.
به زبان ساده تر روحی که سرشار از نفرت با خود در جنگ و جدال است،نمیتواند با مردم در آشتی باشد . در واقع طراحان این تئوری به این مسئله که این نفرت اول دامن خود فرد را خواهد گرفت ، کم توجی کردند؛درست همانند "بومرنگ"( چوب خمیده که پس از پرواز به جای نخست خود باز می گردد) است بر فردی که آن را انداخته باز می گردد. «این در واقع همان فرضیه یا نظریه ای است که می گوید همان چیزی را درو خواهیم کرد که کاشته ایم».
اما در مقابل نتیجه اعمال گذشته ، انسان دارای اراده ی به وجود آوردن سرنوشت خود است؛انسان دارای نیروی تغییر شکل دهنده است ، و می تواند شرایط را تغییر دهد.
اکبر گنجی توانست با دفاع "آزادیخواهانه" خود از "آزادی" پیام آور آغاز نگرش و تئوری نوین مبارزه که همان توسل و بهره گیری از نیروی "عشق" است باشد.

آزادی اکبر گنجی در آستانه نوروز، نوروز زیباتری را به ارمغان می آورد و امید می رود که سال نیکویی در پیش باشد ، چنان که از طلیعه بهارانش نمایان است .

دانیال آذری
اوپسالا، سوئد
[email protected]

پی نوشت ها:
داستان نقل شده از کتاب (Philosophy of Life and Death) "فلسفه زندگی و مرگ" نوشته «م.و.کاماث» می باشد.
کلمه "ساویتری" مشتق از کلام "ساویتور" است که نامی مقدس برای نمازگزاران هندو است.

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'دفاع "آزادیخواهانه" از "آزادی"، دانیال آذري' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016