شنبه 12 فروردین 1385

رهائی از اسارت "تاریخ ایدئولوژیک"، در حاشیه بررسی یک کتاب، علي ميرفطروس

• تاریخ ایران، تنها «تاریخ دینخوئی» و «امتناع تفکر» نیست، چرا که «جامعة دینخو» - اساساً- نمی تواند زکریای رازی، ابوموسی خوارزمی، ابوعلی سینا، ابوریحان بیرونی، ابن راوندی، خیّام، ابومشعر منجّم بلخی، کوشیار گیلانی، غیاث الدین جمشید کاشانی و ... بپروراند.
• من با این سخن دکتر جواد طباطبائی که: «با حکومت تُرکان سلجوقی، خسوف فکر و فلسفه در ایران آغاز شد» کاملاً موافقم.
• گرفتار «ارزیابی شتابزده» و خصوصاً ایدئولوژیک هستیم و از نگاه به گذشته بی افتخار خویش، پرهیز می کنیم، و آیا شگفت انگیز است که پس از گذشت ۲۷ سال از سلطه سیاه جمهوری اسلامی، ما هنوز نیز در «کربلاهای سیاسی - ایدئولوژیک» سینه می زنیم و «حال» می کنیم؟!

**
مقالة نویسندة گرامی، آقای رضا اغنمی (در سایت ایران خبر) را می توان به «فال نیک» گرفت و از اینکه پس از 2 سال از انتشار کتاب «برخی منظره ها ...» (با وجود چاپ دوم) چپ نوین ایران اخیراً به آن بذل عنایت کرده، می توان ابراز خوشحالی نمود چرا که بقول آقای اغنمی: «زبان صریح (میرفطروس) در تبیین واقعیّت های اجتماعی، جماعت معتاد به مدح و قدح را خوشایند نباشد». بنابراین: در روزگاری که «سنگ ها» را بسته اند و «سگ ها» را رها کرده اند، خواندن این مقاله می تواند مغتنم و امیدانگیز باشد. با اینحال مقالة نویسندة محترم، دارای تناقضات، نکات و نارسائی هائی است که لازم می بینم - بطور مختصر- به آنها اشاره کنم:

1- نویسندة محترم ابتداء می نویسد: «پهلوی دوم (محمدرضا شاه) عمده ترین دستاوردهای پدرش (رضا شاه) را بر باد داد»، امّا در چند جملة بعد، از این دوران بعنوان «گردونة آن تحولاّت بیسابقة تاریخی» یاد می کند و در تبیین انقلاب اسلامی ایران، دردمندانه، می پرسد: «چه شد (که) مردم ایران از گردونة آن تحولاّت بیسابقة تاریخی، به امواج خروشان پراحساس تحریکی که عقل و هوش همگان را ربوده بود، پرت شد ... و به فرهنگ عرب بدوی، دخیل بست؟». در اینجاست که نویسندة محترم از برخورد با «واقعیّت تلخ» پرهیز می کند، چرا که نمی خواهد بپذیرد که آنچه «عقل و هوش همگان» و خصوصاً روشنفکران و رهبران سیاسی ما را ربوده بود، عنصر ایدئولوژی (چه دینی و چه لنینی) بود. هم از این روست که در نفی این «عنصر بی هوش کنندة ایدئولوژیک» می نویسد: «عمر ناسالمِ (؟!) ایدئولوژی ها در ایران به 50 سال هم نمی رسد»، او ظاهراً در این محاسبه، زمان حیدرخان عمواغلی و سلطانزاده (بنیانگذار، دبیرکل و ایدئولوگ های برجستة «حزب کمونیست ایران» در حدود 90 سال پیش) را فراموش کرده است. (1)

2- تأکید نویسندة محترم بر «تمدّن صفوی» و «درایت برخی از شاهان آن سلسله» اغراق آمیز و فاقد پایة علمی و تاریخی است. سلسلة صفویان از تشکّل سیزده قبیلة پراکنده بوجود آمده بود. بزرگان و بنیانگذاران این سلسله بخاطر خصلت ایلی و قبیله ای خود، اساساً فاقد درک ملّی و درایت شهرنشینی بودند و (غیر از شاه اسماعیل)، عموماً نه تنها با فرهنگ ایران و زبان فارسی آشنا نبودند، بلکه شغل دیوانی و دبیری را، خوار و بی مقدار می شمردند و آنرا در شأن «تاجیکان» (ایرانیان) می دانستند.
تُرک گوئی و تُرک خوئی بزرگان و سرداران صفوی و خصوصاً «عرب زدگی» آنان در دعوت از علمای شیعة جبل عامل (لبنان) برای تدوین فقه شیعه و رواج نوعی شعر و ادبیات شیعی (در مدح و منقبت امامان شیعه) تأثیرات عمیقی بر فرهنگ، اخلاق و روان تاریخی ملت ما باقی گذاشت.
در حوزة هنر و تمدّن نیز باید گفت که وقتی صفویان به حکومت رسیدند، سُنّت سرزنده و سرشاری از شعر و نقاشی و هنر معماری توسط شاهزادگان تیموری در ایران وجود داشت. من در کتاب در دست انتشار «تاریخ در ادبیات» در این باره مفصّلاً سخن گفته ام و در اینجا فقط به سخن یکی از کارشناسان برجستة هنر مشرق زمین اشاره می کنم که ضمن تاکید بر پیدایش «زندگانی نو» در عصر شاهزادگان تیموری، آنان را «بهترین امرای هنر پرور در تاریخ ایران» می داند و می نویسد:
«شاهرخ، بایسنقر، اُلُغ بیگ و سلطان حسین (بایقرا) در ذوق و قریحه و کتابدوستی از معاصران فرانسوی و ایتالیائی خود در قرن 16 و 17 میلادی، جلوتر بودند، زیرا که شاهزادگان تیموری نه تنها فقط کتاب، جمع می کردند، بلکه آنرا بوجود می آوردند: بایسنقر و سلطان حسین بایقرا، برای ایران همانند «ویلیام موریس» (شاعر، نویسنده و نقاش معروف انگلیسی) هستند که در چهارصد سال بعد در انگلستان ظهور کردند ... جنبشی که بوسیلة شاهزادگان تیموری در عالم هنر و صنعت پدید آمد آنچنان بود که تا اواخر قرن 16 میلادی (یعنی در عصر صفوی) باقی و برقرار ماند» (2) .... بنابراین وقتی صفویان به حکومت رسیدند (907/1502) توانستند میراث خوار این تمدن و فرهنگ و هنر باشند.
دوران مؤسّس سلسلة صفوی (شاه اسماعیل)، همه در خشونت و خون و شیعه سازی مردم ایران گذشت بطوریکه بقول محقّق ممتاز دوران صفوی (دکتر نصرالله فلسفی): «شاه اسماعیل در جنگ ها و قتل عام هائی که برای ترویج مذهب شیعه کرد، نزدیک به 250,000 نفر را کشت». (3) از میان شاهان صفوی فقط و فقط می توان از شاه عباس کبیر یاد کرد که بخاطر تربیتش در بیرونِ «حرمسرا»، از اوضاع جامعه و جهان، درک نسبتاً درستی داشته و لذا در مملکتداری و مناسبات بین المللی، دارای تدبیر و تعقل بوده است. این امر، در عین حال محصول تأثیرات دوران جدیدی بود بنام رنسانس و تجدّد در اروپا. شاه عباس کبیر، این دوران جدید را به فراست دریافت و عامل تحّولات و اصلاحات بسیار مهمی در ایران گردید که اگر توسط جانشینانش ادامه می یافت، بی تردید، سرنوشت ایران به صورتی دیگر رقم می خورد. در واقع دوران حکومت شاه عباس را می توان دوران گذار از فرهنگ و مناسبات قبیله ای به فرهنگ و مناسبات شهرنشینی دانست. من در کتاب «تاریخ در ادبیات» اشاره کرده ام:
خصلت عمل گرای شاه عباس کبیر در توجه به «هنرهای مفیده» برای آبادانی و عمران کشور (مانند راه سازی، شهرسازی، معماری، قالیبافی و غیره) باعث گردید تا او نیز به شعر و شاعران و متفکران، کم توجه باشد و بقولی: «آن پادشاهِ کارآگاه، کم، متوجة خواندن و نوشتن بود» (4) با اینحال، این تمام سخن دربارة شاه عباس و دوران او نیست. دورانی که با سلطنت شاه عباس کبیر آغاز شد و «اصفهان نصف جهان» ی که با ورود بازرگانان و سیّاحان و سیاستمداران اروپائی (فرنگی) رنگ و آهنگ دیگری یافته بود، می رفت تا از گرد و غبار قرون وسطی تن بتکاند و نـَفَسی تازه کند و در پیوند با رنسانس اروپا، طلیعة رنسانس ایران گردد. از این نظر، شاید بتوان دوران حکومت شاه عباس اوّل (جلوس 1587 - مرگ 1629) را با دوران فرانسوای اول (جلوس 1515 - مرگ 1547) مقایسه کرد: پادشاهی که معروف ترینِ موزه ها، کاخ ها و باغ های فرانسه محصول همّت و حکومت است.
دوران شاه عباس اول، حامل بسیاری از مشخصّه های رنسانس اروپا بود. تبلور ذهنی و زبانی این دوران را در اشعار بسیاری از شاعران این عصر- خصوصاً در شعرها و اندیشه های صائب تبریزی، می توان یافت (5)
دریغا که شاه عباس، در سوءظنی بیمارگونه، با کُشتن و کور کردن فرزندان لایق و سرداران رشیدش، عملاً راه تداوم تجدّد و تحّولات آینده را فروبست. بدین ترتیب: دوران جانشینان او، همه در خون و خشونت سیاسی و خُـوف و خرافات مذهبی و تحکیم هر چه بیشتر موقعیّتِ شریعت و شریعتمداران گذشت. در چنین شرایطی، بهنگام سلطنت شاه سلطان حسین صفوی معروف به «مُلاّ حسین»، وقتی سپاه ناچیز امّا ستمدیده و بی باک محمود افغان، به دروازه های اصفهان رسید، نیروی منسجمی برای دفاع از شهر و کشور وجود نداشت زیرا شاه سلطان حسین صفوی به تلقین علمای شیعه، «رفع فتنه» را به «لشگر دعا» متّکی و متمکّن کرده بود و بقولی:
« آن زُهـّاد بی معرفت و خرصالحان بی کیاست (بر اساس) دیباچة بعضی از مؤلفات آخوند ملا محمد باقر شیخ الاسلام، شهیر به مجلسی ... قوی دل شدند و تکیه بر این قول نمودند و سررشتة مملکتداری از دست رها نمودند و ...» (6)

3- سخن بسیاری از محققان تاریخ صفوی در تبیین دوران صفوی به عنوان «تونل وحشت» ناظر بر خشونت و خون و خوفی است که تقریباً سراسر دوران صفوی را رنگین کرده است (7). در این باره کافی است بدانیم که صدها نفر از شاعران و متفکران و دگراندیشان ایران در این دوران، ناگزیر به مهاجرت یا فرار به هند گردیدند و در آنجا سبک معروف به «سبک هندی» را بوجود آوردند. «شعرهای تبعید» شاعران این دوران، از درخشان ترین جلوه های عاطفی تبعید، ابراز «حسّ ملّی» و عشق به ایران است. (8)

4- نظر نویسندة محترم در مورد «فراست و مهارت بزرگان تُرک» (سلجوقی) و «وسعت دید و فکر تُرکان» (سلجوقی) نیز آمیخته به افراط و اغراق است زیرا که بسیاری از این «بزرگان تُرک» حتّی سواد خواندن و نوشتن نداشتند بطوریکه سلطان سنجر در نامه به خلیفة عباسی، تأکید می کند که: «ما، خواندن و نبشتن ندانیم» (9). من با سخن دکتر جواد طباطبائی مبنی بر اینکه: «با حکومت تُرکان سلجوقی، خسوف فکر و فلسفه در ایران آغاز شد» کاملاً موافقم.
گفتنی است که غزنویان و خصوصاً تُرکان سلجوقی از عُمّال خلیفة عباسی و در سرکوب جنبش های استقلال طلبانة ایرانیان، همواره، همراه و همدست آنان بودند بطوریکه در فتح بغداد و اسارت خلیفة عباسی بدست ارسلان بساسیری (447/1055) سپاهیان طغرل سلجوقی با حمله به بغداد و جنگ با سپاهیان بساسیری، خلیفة عباسی را آزاد کرده و وی را بار دیگر به خلافت رساندند (10). شاید بتوان حمایت تُرکان سلجوقی از خلافت را بازتاب اختلاف دیرین سرداران تُرک و سرداران ایرانی (ارسلان بساسیری، مردآویج و دیگران) دانست بهمین جهت، بسیاری از جنبش های اجتماعی ایران در قرون 5-10/11-16، از جمله جنبش اسماعیلیان و جنبش نُقطویان (پسیخانیان)، دارای خصلتی «ضد تُرکی» بوده اند.(11)

5- من در کتاب «برخی منظره ها ...» (صص 83-84) با استناد به منابع قرن سوم و چهارم هجری (نهم و دهم میلادی) نشان داده ا م که در آن دوران، شعر و ادب و زبان فارسی در مناطق آذربایجان، ارّان و قفقاز - و حتّی در قلمرو تُرکان عثمانی، موقعیّت ممتازی داشت بطوریکه در دوران سلاطین عثمانی نیز نامه ها و مکاتبات به فارسی بود (نه به عربی و نه به تُرکی). نقل رباعیات حدود 100 شاعر پارسی گوی آذری و ارانی در کتاب «نزهت المجالس» (تألیف قرن 7 هجری/ 13 میلادی) نشان می دهد که نواحی ارّ ان و آذربایجان - از دیرباز - پایگاه زبان فارسی بوده است. بنابراین استناد نویسندة محترم به کتاب آقای رحیم رئیس نیا (آذربایجان در سیر تاریخ، ج 2، ص 901) مبنی بر «حضور تُرکان در آذربایجان» (در زمان معاویه) بهیچ وجه نشانة موقعیّت ممتاز زبان تُرکی در این نواحی نیست!

6- نظر نویسندة گرامی در اینکه « در دوران 57 سالة حکومت پهلوی ها نشانی از توسعة سیاسی و استقرار آزادی نبود»، کاملاً درست است، امّا گفتنی است که یک نظام سیاسی را تنها حاکمان و قدرتمندان آن نظام نمی سازند، بلکه مخالفان (اپوزیسیون) نیز در تحرّک و تحریک آن، نقش اساسی دارند. بنابراین پرسیدنی است: با وجود دیکتاتوری سیاسی رضاشاه، چرا بزرگ ترین متفکران و روشنفکران آن زمان (از احمد کسروی، ملک الشعرای بهار، عارف قزوینی ... تا محمدعلی فروغی، علی اکبر سیاسی، محمود افشار ...) از رضاشاه و اصلاحات اجتماعی او حمایت کردند؟ و برعکس، در تمامت دوران محمد رضا شاه (با وجود اقدامات اساسی او در تجدّد و توسعة اجتماعی و اقتصادی کشور) چرا عموم روشنفکران ما به «جبهة امتناع» پیوستند و نه تنها خشتی در مهندسی اجتماعی جامعه نگذاشتند بلکه با سلاح و «بی صلاح»، به نفی و انکار اصلاحات اجتماعی محمد رضاشاه پرداختند؟ آیا این شعر درخشان دکتر اسماعیل خوئی حدیث شکست و شرمساری روشنفکران ما نیست؟!
«ما، عشق مان همانا، میراب کینه بود
ما، کینه کاشتیم ...
ما آرمان هامان را
معنای واقعیت پنداشتیم
ما، بوده را نبوده گرفتیم
و از نبوده
(البتّه در قلمروِ پندار خویش)
بودی کردیم
ما
(لعنت به ما)
ما مرگ را سرودی کردیم ...».
می خواهم بگویم که مخالفان رژیم پهلوی (خصوصاً چپ ایران) نیز در آزادی ستیزی و اختناق سیاسی، دست کمی از قدرتمندان و حاکمان زمانه نداشتند. بنابراین: متهم کردن رژیم پهلوی بعنوان «زمینه ساز انقلاب 57» اغراق آمیز و ناشی از مسئولیّت گریزی و فرافکنی های سیاسی ما، در حدوث انقلاب 57 و استقرار رژیم اسلامی است.

7- منتقد گرامی می نویسد: «چه نیازی بود (که) در دوران محمد رضا شاه پهلوی، آقای سید حسن (حسین) نصر به مسئولیت دفتر شهبانو برگزیده شود؟ خانم فرح - با آن افکار پیشرو و متعالی اش، جوانان وطن را با تازه ترین هنرهای جهان آشنا می کرد و آقای نصر با حضور خود در دربار آنهم با وجود زنی درخشان و مؤثر که برای آزادی زن ایرانی گامهای بلندی بر می داشت، مانع بزرگی تراشید و جن گیری و روضه خوانی را جایگزین آنهمه فعالیت های سرنوشت ساز فرهنگی کرد».

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

هر چند که سطرهای آخر این عبارتِ درست و درخشان (در سلطة جن گیری و روضه خوانی!!) بسیار اغراق آمیز است، امّا باید گفت - و شجاعانه و بی پروا نیز باید گفت - که سلطة ایدئولوژی های فریبا (چه دینی و چه لنینی) چنان روشنفکران ما را از خود و تحولاّت رایج در جامعه، بیگانه کرده بود که حتّی اگر «ولتر» (با رسالة «مدارا» Tolérance) و یا منتسکیو (با «روح القوانین» ش) هم مشیر و مشاور فرح پهلوی می بودند، باز هم «روشنفکران همیشه طلبکار ما»، سرودِ مخالف می خواندند، نمونه بدهم؟!:
برخورد روشنفکران ما با «جشن هنر شیراز» یا با «جشنوارة توس» چه بود؟ و یا برخورد آنان با انتخاب استاد دکتر پرویز ناتل خانلری (به عنوان وزیر فرهنگ شاه) چگونه بود؟
گفتنی است که چند سال پیش در جلسة کانون نویسندگان ایران (در تبعید) نیز، در برابر ستایش من از دکتر ناتل خانلری، «نویسنده ای انقلابی» خروشید که: «او، وزیر فرهنگ رژیم شاه و از عوامل سانسور و سرکوب رژیم پهلوی بود و ...»، در برابر این «سخن انقلابی»، من چیزی نداشتم که بگویم، فقط اشاره کردم که: «یکی از افتخارات رژیم شاه این باید باشد که وزیر فرهنگش، دکتر ناتل خانلری بود نه «روشنفکر» ی مثل جلال آل احمد» ..... بعد از این جلسه، از عضویّت در کانون نویسندگان ایران (در تبعید) استعفاء دادم و ...
ما هنوز گرفتار «ارزیابی شتابزده» و خصوصاً ایدئولوژیک هستیم و از نگاه انتقادی به گذشتة بی افتخار خویش «پرهیز» می کنیم، و آیا شگفت انگیز است که پس از 27 سال سلطة سیاه جمهوری اسلامی، ما هنوز نیز در کربلاهای سیاسی - ایدئولوژیک، سینه می زنیم و «حال» می کنیم؟!

8- اینکه نویسندة گرامی، تاریخ ایران را «سراسر نکبت» یافته و می پرسد «در کارنامة فرهنگی و سیر تحول فکری، کدام نکتة درخشانی را ذخیره داریم؟» یا «در فاصلة هخامنشی تا صفویه ... کدام اثر با ارزشی بوده؟» یادآور نظرات اندیشمند گرامی، آقای دکتر «آرامش دوستدار» است که من - صد البتّه- با آن ها مخالفم. خلاصه ای از این نقد و نظرات را من در گفتگوئی با نشریة «طلوع» (نشریة دانشجویان دانشگاه اصفهان) بدست داده ام که امیدوارم - پس از یک سال- رخصت انتشار بیابد، امّا در اینجا، به این بسنده می کنم که تاریخ ایران تنها، تاریخ «دین خوئی» و «امتناع تفکر» نیست، این تاریخ، روایت پایان ناپذیر ملّتی است که با همة حملات و هجوم ها و انقطاع های تاریخی، سهم خویش را به تاریخ و تمدن بشریّت، ادا کرده است چرا که «جامعة دین خو» - اساساً- نمی تواند زکریای رازی، ابوموسی خوارزمی، ابوعلی سینا، ابوریحان بیرونی، ابن راوندی، خیّام، ابومشعر منجّم بلخی، کوشیار گیلانی، غیاث الدین جمشید کاشانی و ... بپروراند. (12)

9- من دربارة رویدادهای سیاسی تاریخ معاصر ایران (و از جمله کودتای 28 مرداد 32) گفته ام: « هیچ لازم نیست که ما بخواهیم کودتای 28 مرداد را فراموش کنیم، بلکه مانند بسیاری از ملل آزاد و متمدّن جهان - با فاصله گرفتن از تعصّب ها و عاطفه های سیاسی - وقایع آن دوران ( و از جمله کودتای 28 مرداد) را می توانیم «موضوع» مطالعات منصفانه قرار دهیم. از یاد نبریم که ملت هائی هستند که تاریخ معاصرشان، بسیار خونبارتر از تاریخ معاصر ما است (مانند اسپانیائی ها، شیلیائی ها و آفریقای جنوبی ها) امّا آنها با گذشت و آگاهی و اغماض (و نه فراموشی) و با نگاه به آینده، کوشیدند تا بر گذشتة خونبار و ناشاد خویش فائق آیند و تاریخ شان را عامل همبستگی، آشتی و تفاهم ملی سازند» (برخی منظره ها ...، ص 134).
نویسندة محترم، با این جمله که «چگونه می توان انتظار داشت که (مردم) کودتای 28 مرداد را که پیشدرآمدی برای انقلاب 57 بود، فراموش کنند»، شاید در ذهن خواننده چنین وانمود کند که من گفته ام: باید حوادث مربوط به 28 مرداد 32 را فراموش کرد!!...

10- بعنوان یک آذربایجانیِ ایراندوست، حساسیّت ها و نگرانی های نویسنده گرامی دربارة حقوق اقوام ایرانی (و نه ملیّت ها و ملّت ها!!) برای من قابل درک و احترام است. حدود 13 سال پیش در گفتگو با کیهان (لندن) در این باره گفته ام:
« آنانی که با عَلـَم کردن «حقوق خلق ها» و «حق تعیین سرنوشت تا سر حد جدائی» وحدت ملی ما را خدشه دار می کنند، در حقیقت، در این شرایط حساس تاریخی و در کنار این همه مسائل و مصائب اجتماعی، سیاسی و روحیِ ناشی از حکومت اسلامی، اینک آتش جنگ های قومی را بر این مصائب و بدبختی ها می افزایند، خوشبختانه، هم کُردها و هم آذری ها دارای رهبران شایسته و وطن دوست هستند که خود را «از هر ایرانی، ایرانی تر» می دانند ... ملّت و مدنیّت ایرانی از مجموعة اقوام و فرهنگ های متنوع تشکیل شده است، بنابراین لازم است که بدون ترس و تردیدهای رایج و بدور از افراط گری های رژیم پیشین، با تکّیه بر آرمان های انقلاب مشروطیت، ضمن اعتقاد به یک دولت مرکزی و زبان فارسی- بعنوان زبان ملی و مشترک تمام اقوام ایرانی - در جهت تحقّق «انجمن های ایالتی و ولایتی» یا «خودگردانی استان ها» و رشد فرهنگ های قومی و محلّی، کوشش کنیم. این امر، بی شک وحدت ملی ما را غنی تر و عمیق تر خواهد ساخت». (13)

کتاب «برخی منظره ها و مناظره های فکری در ایران امروز» - در واقع- دعوتی است برای رهائی از اسارت «تاریخ ایدئولوژیک» و «ایدئولوژیک کردن تاریخ» و، پیامی است برای بازخوانی و بازاندیشی تاریخ معاصر ایران. مقالة آقای رضا اغنمی (با همة ضعف های آن) نشان می دهد که وی به این دعوت، پاسخ مثبت داده است.
چنین باد! و اینچنین تر باد!

www.mirfetros.com

پانویس ها:
1- در این باره نگاه کنید به: تحقیق ارزشمند یرواند آبراهامیان: ایران بین دو انقلاب، ترجمة حسن شمس آوری و کاظم فیروزمند، صص 93-104، 108-109 و صفحات دیگر.
2- Martin. F. R: The miniature painting and painters of Persia, India and Turky, London, 1912
به نقل از: تاریخ ادبیات ایران، ادوارد براون، ج 3، صص 553-557
3- فلسفی، نصرالله: زندگانی شاه عباس اوّل، ج 2، ص 125؛ و نیز نگاه کنید به روایت ماریا آنجللو (سیّاح ایتالیائی در زمان شاه اسماعیل صفوی) در: سفرنامه های ونیزیان در ایران، ص 310؛ برای یک بحث ارزشمند دربارة چگونگی شیعه سازی مردم ایران توسط صفویان نگاه کنید به تحقیق دقیق پروفسور «ژان کالمار»:
Calmar, Jean: "Les Rituels Shiites et le pouvoir: L’imposition du shi’isme Safavide" in: Etudes Safavides, PP 109-150
4- تذکرة نصر آبادی، ص 10
5- من در کتاب «تاریخ در ادبیات» در یک مقایسة تطبیقی، به این مسئله پرداخته ام. این کتاب بزودی توسط انتشارات فرهنگ (کانادا) چاپ و منتشر و توسط کتابفروشی فروغ (آلمان) توزیع می شود.
6- نگاه کنید به: رستم الحکما: رستم التواریخ، صص 98 و 143-145
7- برای آگاهی در این باره نگاه کنید به: زندگانی شاه عباس اوّل، ج 2، صص 121-141. دکتر جواد طباطبائی در تحقیق درخشان خود گوشه هائی از این دوران خشونت و خون و وحشت را نشان داده است، نگاه کنید به: دیباچه ای بر نظریة انحطاط ایران، صص 30-70.
8- کتاب «کاروان هند» تألیف استاد احمد گلچین معانی (در 2 جلد) منبع بسیار ارزشمندی برای شناخت شاعران و متفکران مهاجر یا فراری در این عصر است.
9- نگاه کنید به نامة سلطان سنجر به خلیفة عباسی: اسناد و نامه های تاریخی سید علی مؤید ثابتی، ص 41
10- دربارة علل و عوامل حمایت غزنویان و سلجوقیان از خلافت عباسی نگاه کنید به: فرّخی سیستانی، غلامحسین یوسفی، صص 147-153.
11- دربارة اختلاف سرداران تُرک و ایرانی نگاه کنید به: کوچة هفت پیچ، باستانی پاریزی، صص 264-266
12- برای آگاهی از تعداد کتابها و کتابخانه ها یا «ذخیره های درخشان فکری و فرهنگی ایران» در مقایسه با اروپای آن دوران، نگاه کنید به: ملاحظاتی در تاریخ ایران، علی میرفطروس، چاپ چهارم، صص 32-39
13- کیهان (لندن)، شمارة 478، 21 اکتبر 1993؛ گفتگوها، علی میرفطروس، صص 15-16 .

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'رهائی از اسارت "تاریخ ایدئولوژیک"، در حاشیه بررسی یک کتاب، علي ميرفطروس' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016