در ابتدا بعضی نشانه های بارزتر اين جابجايي بيان شده و سپس با ترسيم تفاوت های معنی دار تفکر حکام بر سياست خارجی در دو و ضعيت ، سعی می شود تا حدي ابعاد ، عمق و ريشه های اين جابجايي ترسيم می شود. به دليل اهميت اين تفاوت های فکری ، اين مسئله نياز به پژوهش های علمی گسترده و همه جانبه دارد اما شايد بتوان اين مقاله را مقدمه ای برای اينگونه پژوهش ها تلقی نمود.
تحولات در حوزه روابط خارجی
• مهمترين تحول در روابط با همسايگان ، خروج شرکت های ترکيه از پروژه فرودگاه امام خمينی و پروژه اپراتوری دوم تلفن همراه ، بدنبال تصميمات مجلس شورای اسلامی عليه قراردادهای منعقده دررابطه با اين دو پروژه با شرکت های ترکی تاو و ترک سل بود که پيامدهای مهمی در روابط اقتصادی خارجی و روابط با همسايگان داشت. درحدي که تاثير آن را در ايجاد ترديد برای سرمايه گذاری در ايران و همکاری های بزرگ اقتصادی در حوزه های غيز نفتی ، نبايد کمتر از بحران هسته ای ايران دانست . موضوعی که بايد جداگانه به آن پرداخته شود .تحول مهم ديگر در روابط با همسايگان لغو سفر رئيس جمهور افغانستان به ايران در دی ماه با فشار دولت آمريکا بودکه منفی ترين حادثه بعد از استقراردولت جديد افغانستان در روابط دوکشور محسوب می شد. آنگونه که گفته می شود تصميم رئيس جمهور افغانستان پس از مشورت او با بزرگان افغانی و از جمله نزديک ترين شخصيت های افغانی به ايران صورت گرفته که نشانه عدم تمايل دولت افغانستان به لغو اين سفر ، تحت فشار بودن اين دولت و عمق آسيب پذيری افغانها از تيره شدن روابط ايران با جامعه بين المللی است. در پاکستان نيز معمولا بعضی مواضع سنتی در رابطه با ايران تنها وقتی ابراز می شود که دولت پاکستان احساس کند که ايران در موقعيت قوی و محکمی نيست. يکی از اين واضع در خواست بستن خانه های فرهنگ ايران در پاکستان به دليل عدم و جود خانه های فرهنگ پاکستانی در ايران است . در هفته های آخر سال بار ديگر اين بحث بعد از سال ها در پاکستان مطرح گرديد. تحول ديگر در روابط با همسايگان قطع صدور گاز ترکمنستان به ايران است که اگر تداوم پيدا کند نشانه بدی در روابط با اين کشور است.
• درزمينه هسته ای مهمترين تحول ، توقف مذاکرات هسته ای با اتحاديه اروپا ، چالشی شدن روابط ايران وآژانس انرژی اتمی و صدور تند ترين قطعنامه های عليه ايران توسط شورای حکام اين آژانس بود . در اين قطعنامه ها که بعد از تغيير روند مذاکرات در نيمه دوم سال صادر شد ، برای اولين بار ايران رسما به نقض و عدم پا ی بندی تعهداتش در زمينه هسته ای متهم شد و مسئله ارجاع پرونده ايران به شورای امنيت سازمان ملل متحد درصورت عدم عقب نشينی از مواضعش به عنوان يک تصميم در قطعنامه ها درج گرديد و نهايتا پرونده به شورای امنيت ارجاع گرديد. يکی از مهمترين ابعاد تحولات در مورد پرونده ايران در شورای حکام آژانس بين المللی انرژی اتمی، آشکار شدن يک اجماع بسيار قدرتمند بر عليه ايران در ميان کشورهای جهان بود که با محوريت آمريکا شکل گرفته است و يک پيروزی بزرگ برای سياست خارجی آمريکا محسوب می شود. رای مشترک چين ، هند و روسيه به همراه ساير اعضای شورای دائم شورای امنيت عليه ايران در آخرين اجلاس شورای حکام نشانه ابعاد جدی اين اجماع جهانی عليه ايران است.
• روابط با کشورهای اروپايي به دلايل مختلف دچار مشکل گرديد. قطع مذاکرات ميان ايران و اروپا ، شکست خط مشی اروپا در مورد بحران هسته ای ايران و غالب شدن نظر آمريکا مبنی بر بی نتيجه بودن مذاکره با ايران ، طرح ادعای بی پايه بودن داستان هولوکاست، توسط رئيس جمهور ايران و واکنش های شديد اروپائيان ، فضای خوب روابط با اين کشورها را تيره کرد و نهايتا در دو ماه آخر ، توهين روزنامه دانمارکی به رسول اکرم ( ص) و تکرار آن توسط چند روزنامه اروپايي با واکنش مسلمانان همراه شد و عليرغم واکنش های با قدری تاخير در ايران ، به دليل ابعاد خشونت آميز مهاجمين به سفارت دانمارک و بعضی سفارتخانه های ديگر، برای اولين بار پس از بحران ميکونوس در نيمه دوم سال 1376 ، يک دولت اروپايي در اعتراض به رفتار مهاجمين به سفارتش و اعتراض به دولت ايران سفارت خود را در ايران بست .
• در رابطه با روابط ايران با سازمان ملل متحد ، به دنبال موضعگيری رئيس جمهور ايران در مورد اسرائيل و توصيه يافتن مکانی ديگر برای اين دولت غير مشروع ، شورای امنيت سازمان ملل متحد بيانيه ای بی سابقه بر عليه ايران منتشر نمود و اين اظهارات را محکوم کرد. هرچند بحث های مرتبط با ايران در شورای امنيت سازمان ملل متحد چند بار مطرح شده است اما قطعنامه صادره در اين رابطه تند ترين موضع گيری اين شورا عليه ايران از آغاز تاسيس آن است. پیش ترهر گز ایران به عنوان یک تهدید کننده صلح و ناقض منشور سازمان مطرح نشده بود.
• در زمينه های روابط اقتصادی خارجی ، بانک های اروپايي در روابط مالی با ايران شيوه هايي را آغاز کردند که تنها مشابه آنرا در سال های پس از جنگ تحميلی تنها د ربحران ارزی سال 1373 می توان يافت. عدم همکاری بانک های اروپا در گشايش اسناد اعتباری ايران نشانه نگران کننده ای برای آينده روابط مالی ايران محسوب می شود. خروج شرکت های مختلف از ايران ، عدم تمايل شرکت های غربی برای شرکت در مناقصه های ايران ، افزايش نرخ بيمه همکاری های اقتصادی با ايران ، از جمله تحولات ديگر اين حوزه در ماه های آخر سال بوده است.
• در اين سال روابط بحرانی ايران و آمريکا نيز بحرانی تر شد. دولت آمريکا فعاليت های خود را عليه ايران در همه حوزه ها توسعه داد و نهايتا بارديگر بودجه ای برای فعاليت های عليه دولت ايران ، و اين بار بيش از سه برابر بودجه قبلی را به تصويب رساند. لحن مقامات آمريکا و متقابلا مقامات ايرانی عليه يکديگر تند شد و آمريکايي ها از عبارات و اتهاماتی عليه ايران استفاده کردند که چند سالی از بيان آن پرهيز می نمودند. در همين روند، برای اولين بار براساس نظر سنجی گالوپ مردم آمريکا ايران را مهمترين دشمن خود تلقی کردند و اکثريت آنان از حمله آمريکا به ايران استقبال نمودند.طبق نظر سنجی گالوپ در سال 2002 تنها 14 درصد مردم آمريکا ايران را دشمن خود می دانسته اند . در سال جديد 31 درصد آمريکائيان ايران را بزرگترين دشمن خود اعلام نمودند. اين درحالی است که اين رقم در مورد عراق ، کره شمالی و چين، به ترتيب 22 درصد، 15درصد و 10 درصد بوده است. با توجه به اينکه دردوران جنگ سرد دشمن اول آمريکا اتحادجماهير شوروی محسوب می شد عملا اين اولين بار است که مردم آمريکا مهمترين دشمن خود را ايران تلقی می کنندو نسبت به حمله به ايران موضع حمايتی دارند.
• در زمينه سفرهای خارجی و متقابلا سفرهای خارجيان به ايران نشانه های روشنی از شرايط قبل از سال 1376 ديده می شود . اين ديد و بازديد ها به کشورهای خاصی محدود شده و اکثر کشورها از سفرهای متقابل رسمی پرهيز می نمايند. هرچند رسانه های تبليغاتی در اختيار دولت تلاش کردند که با بزرگ نمايي افراطی و بی سابقه (حداقل در دوره آقای خاتمی ) ، اين خلاء عميق را نزد افکار عمومی اندکی پنهان نمايند، اما مقايسه شرايط به خوبی تغيير فضا را نشان می دهد.
• در ميان عامه مردم ، در کشورهای مختلف جهان ، ابزار احساساتی گاه علنی تر از ابراز احساسات مشابه نسبت به اقدامات بن لادن عليه آمريکا ، نسبت مواضع رئيس جمهور ايران عليه اسرائيل و امريکا ابراز می شود. و اين مواضع به عنوان تند ترين مواضع عليه دشمنان اسلام مورد تمجيد قرار می گيرد. متقابلا در محيط های روشنفکری و نخبگی ، مواضع جديد ايران به معنای ناپايداری و شکست سياست های صلح طلب گذشته که درچارچوب رهيافت گفتگوی تمدن ها شهرت يافته بود، تلقی می گردد و اين مواضع جديد مورد انتقاد آنان واقع می شود.
• در صحنه عمل نيز تغييرات گسترده و بی سابقه ای در ميان مسئولان سياست خارجی رخ داد. سفرای قدرتمندی گاه در ماه های اول ماموريتشان درحالی به کشور احضار شدند که جانشين آنان تعيين نشده بود و هنوز هم بعد از چند ماه تعيين نشده است. تغييرات با اين گستردگی در وزارت امورخارجه بی سابقه است و حتی بالحاظ شرايط، تغيير مديران حوزه سياست خارجی از سال های پس از انقلاب دراين حوزه نيز شتابزده تر و افراطی تربه نظر می رسد. تمايل به عدم استفاده از نيروهای باسابقه سياست خارجی و رد مکرر پيشنهادهای وزارت خارجه برای مسئوليت سفارتخانه ها از سوی رياست جمهوری و استقبال از بازنشستگی زود هنگام ماموران سياست خارجی ، همه حکايت از آن دارد که تغييرات خيلی بيشتری نيز دراين حوزه نيز در حال انجام است و درحوزه نجگان سياست خارجی جامع يک پاکسازی مورد نظر دولت است. شايعاتی در مورد دستورحذف 200 تا300 نفر از نخبه ترين مديران وزارت امورخارجه منتشر شده است.
تمامی اين تحولات و تحولات بيشتری از اين دست چندين نتيجه مهم داشته است که عمده اين نتايج رامی توان در زير چهار عنوان ذيل دسته بندی کرد.
• اين تحولات مانع بهره برداریی ايران از فرصت های بدست آمده در سطح جهان و منطقه برای کشور می شود.
• اين تحولات برای کشور بحران ساز است و باعث انزوای بيشتر ايران درصحنه سياسی - بين المللی می شود.
• اين تحولات به لحاظ اقتصادی هزينه توسعه کشور را بالا می برد ، موانع جديدی برسر راه توسعه ايران ايجاد وموانع موجود را تقويت می کند.
• اين تحولات، صرف نظر از ماهيت واقعی آن، در افکار عمومی حداقل کشورهای توسعه يافته، ايران را از يک کشور مدافع دموکراسی ، توسعه ، عدالت ، صلح و گفتگو در جهان به يک کشور مهاجم و تند رو و افراطی بدل می کند.
طبعا استخراج اين نتايج دشوار نيست و بعيد به نظر می رسد که مقاماتی که بر اين سياست ها صحه گذاشته اند از نتايج سنگين و زيانبار آن غافل باشند. بنا براين فورا اين سوال مطرح می شود که هدف از اين سياست ها چيست و چرا اين خط مشی دنبال می شود. برای يک دولت پيروز در انتخابات رياست جمهوری که در مرحله دوم انتخابات رای چشمگيری در مقابل رقيب قدرتمند خود بدست آورده است، و برای اولين به موقعيتی در حاکميت کشور دست يافته که هرگز به آن نزديک هم نبوده است، آرام کردن شرايط و تقويت موقعيت خود در داخل و خارجی اولويت طبيعی محسوب می شود. برای دولتی که جامعه جهانی نسبت به او خوشبين نيست و يا دچار ابهامات جدی است ، طبيعی است که در صدد اعتمادسازی باشد و نشان دهد که بنای درگير شدن با ديگران را ندارد. برای دولتی که با شعار بهبود وضعيت زندگی مردم پيروز شده است طبيعی است که از ايجاد موانع برسر راه پيشرفت اقتصادی کشور جلو گيری کند و يا حداقل بروز بحران در اين مسير را به تاخير بيندازد.
حال که تقريبا همه چيز در سياست خارجی خلاف اين روال طبيعی دنبال شده است ، سوال مهمی مطرح می شود که چرا از اين سياست طبيعی فاصله گرفته شده و چرا برای کشور در صحنه بين المللی مشکلات بی سابقه و يا کم سابقه ایجادمی شود .عده ای براين باورند که سياست خارجی به دليل سليقه خاص مديران جديد به بخش فرعی سياست داخلی بدل شده است و اصولا مديريت جديت اهميتی برای سياست خارجی قائل نيست ؛ ولی به نظر می رسد که اهميت تحولات خيلی بيش از آن است که با کم توجهی مديران توجيه گردد و به باورهای متفاوت مديران جديد نسبت به سياست خارجی باز می گردد. حتی تغييرات انجام شده متاثر از اختلاف برسر روش های اجرايي نيست بلکه متاثر از تغيير ملاک ها و معيارها در سياست خارجی کشور است. هرچند نوع و حوزه بروزاين تحولات متفاوت هستند اما همه اين تحولات را می توان در ذيل تحول مهمتری در سياست خارجی ايران جای داد که اين تحولات به اجزای آن تحول بزرگتر مربوط هستند و يا نتيجه آن تحول بزرگتر محسوب می شوند. يعنی در واقع می توان مهمترين تحول درسياست خارجی را به اين شکل ترسيم نمود:
مهمترين تحول در سياست خارجی ايران درسال 1384 تغيير رهيافت حاکم بر سياست خارجی ايران و انتقال از رهيافت يا چارچوب فکری سياست خارجی اصلاحات ، به يک رهيافت مهاجم وتندرو است. رهيافت هايي با زوايای نظری کاملا متفاوت که نه تنها زبان و ادبيات متفاوت دارند، بلکه مهمتر از آن ملاک ها ، معيارها ، و درمجموع دستگاه مختصات تحليلی کاملا متفاوتی داشته و پديده ها را در دو منظومه کاملا متفاوت مورد تجزيه و تحليل و قضاوت قرار می دهند.
اين دو طرز تفکر را به راحتی نمی توان در ساختار سياسی چپ و راست ايران دست بندی کرد. صاحب نظران زيادی از جناح راست سياسی کشور با اين طرز تفکر حداقل بطور کامل همراه نيستند و بعضی از آنان بشدت اين تفکر را مورد انتقاد قرار می دهند. طرز تفکر آقای هاشمی رفسنجانی و همفکران ايشان ( نه الزاما همه همکاران ايشان ) درسياست خارجی نيز در بسياری از زمينه ها با اين طرز تفکر فاصله زيادی دارند. متقابلا درميان نيروهای نزديک به اصلاح طلبان نيز افرادی با نشان چپ سياسی، خود را به اين طرز تفکردرسياست خارجی نزديک می بينند و يا حداقل بخش هايی از اين سياست را مقبول می دانند. اين طرز تفکر هيچگاه پس از انقلاب اسلامی سياست خارجی را بطور کامل اداره نکرده است و بروز آن بيشتر در نهادهايي مانند نهادهای اطلاعاتی ، بخش هايي از نيروهای مسلح ، بعضی مطبوعات و محافل فرهنگی و بعضی دسته های سياسی و گروه های فشار بوده است. اما اين جريان همواره با استفاده از امکانات قانونی و گاه غيرقانونی خود ، متناسب با شرايط ، برسياست خارجی تاثير گذاشته و گاه بدون حضور در ساختار تصميم گيری کشور، سياست خارجی کشور را به چالش و بحران و انحراف از مسير کشانده است. در طول رياست جمهوری آقای خاتمی اين جريان ازهر فرصتی برای اختلال در روند سياست خارجی دولت استفاده کرده و مانع تحقق اهداف دولت اصلاحات درسياست خارجی بطور کامل شده است.
هرچند ممکن است هرکدام از دو طرز تفکر مدافعانی با سليقه های متفاوت در ايران يا هرجای عالم داشته باشند؛ اما اين تفرق نظری در ابتدا و اصالتا در ميان نيروهايي است که همه وفادار به انقلاب اسلامی و دست آوردهای آن و اصول و ارزش های آن هستند و معتقدند که با رعايت چارچوب فکری آنان اسلام و انقلاب اسلامی به فرصت ها و شرايط مورد نظرش در سطح جهان دست می يابد.
امروز مشاوران و دست اندرکاران صحنه و پشت صحنه سياست خارجی کسانی هستند که اين منظومه فکری را تفکر انقلابی ، اصولی ، ارزشی و نجات بخش می دانند و اعمال آنرا در سياست خارجی کشور نه تنها صحيح بلکه ضروری می دانند . آنان برای اولين بار ابزار کامل اعمال سياست های خود را در اختيار دارند. در اين جهت برنامه ريزی می کنند و درهمين جهت مشاوره می دهند و درهمين جهت در وزارت خارجه يا بيرون آن اعمال سياست و اقدام می نمايد.
عليرغم توضيحات فوق ، با يک توضيح کلی ابعاد تغيير درسياست خارجی ايران بخوبی روشن نمی شود و مشخص نمی شود که ساختار فکری جديد حاکم برسياست خارجی ايران چگونه می انديشد و چه مسيری را دنبال می کند . درک درست اين منظومه فکری و رهيافت هايش و درک درست اصول حاکم براين رهيافت و تفاوت های اساسی اين دو رهيافت، نيازمند مرور جزئيات بيشتری از دو طرز تفکر نياز است.
برای تفکيک طرز تلقی دو تفکر دراينجا طرزنگاه هرکدام از اين دو جريان را نسبت به بعضی کليد واژه ها درسياست خارجی که معمولا خود آگاه يا ناخودآگاه مورد بحث مدافعان دو طرز تفکر است بررسی می کنيم . دراين بحث الزاما همه اين مفاهيم طبق اين تقسيم بندی تفکيک نمی شوند و ممکن است در هر کدام از جناح ها نسبت به اين مفاهيم اختلاف نظرهايي هم داشته باشند اما مجموعا از اين چارچوب می توان به يک استنباط کلی نسبت به دو طرز تفکر دست يافت و حداقل به یقين می توان گفت که دو نظر مطرح شده در اينجا در مورد هرکدام از موضوعات ، اگر دقيقا اجماع نظرآنان نباشد به آن نظرات بسيار نزديک است.
دراين دسته بندی طرز تفکر اول طرز تفکر جناح حاکم و طرز تفکر دوم ، طرز تفکر جناح اصلاح طلب است.
1. تقديرگرايی مادی ، تئوری توطئه
منظومه فکری اول به نوعی تقدير گرايی مادی معتقد است . يعنی بر اين باور است که ساختار عالم توسط جهانخواران اداره می شود و آنان همه چيز را برای کسب منافع خودشان سامان می دهند. اين جريان همواره درصدد کسب قدرت و امکانات بيشتر از طريق وارد کردن ضربه به منافع ديگران است . بهيچوجه قابل اعتماد نيست و در هرلحظه که غافل شوی ضربه خود را وارد می کند. دراين طرز تفکر نوعی فرافکنی نسبت به همه خرابی ها ، ناتوانی ها ، بدبختی ها ، مشکلات ديروز و امروز و فردا وجود دارد و مسئول همه اين مصائب دشمن مفروضی تلقی می شود که خوبی ها و فرصت های مارا تبديل به بدی می کند. دراين طرز تفکر برای همه عدم موفقيت ها پاسخ روشنی وجود دارد و معمولا عامل آنها را دشمن بيگانه می داند. بخشی از اين طرز تفکر که متاثر از تفکر جبری مارکسيستی نيز هست نقش بازيگران راتا آن حد پايين می آورد که می تواند همه اشتباهات و ضعف های خود را به گردن دشمن فرضی بيندازد.
منظومه فکری دوم قائل به نوعی نسبيت در پديده های مادی است و نسبت به بدی ها و خوبی های عالم و عوامل آنان نيز چنين نسبيتی را قائل است. دراين طرز تفکر کيد دشمن يک امر بديهی و قطعی تلقی می شود اما نسبت به ابعاد آن ، ميزان تاثير گذاری آن و علل تاثير گذاری آن يک تفکر نسبی دارد. اين جريان معتقد است که غالب خرابی ها ، بدبختی ها ، ناتوانی ها و مشکلات ديروز ، امروز و فردای را ناشی از اشتباهات ، مقاصد سوء ، انحرافات ، افراط و تفريط ها ، مفاسد و ناشايستگی نيروهای درون نظام می داند. که البته اين عوامل برای دشمن مکار نيز فرصت و زمينه مکر و حيله فراهم می نمايد. دراين طرز تفکر حتی لفظ دشمن برای ارزيابی مخالفان کافی نيست زيرا ميزان وعلل مخالفت و يا حتی دشمنی را متفاوت و ناشی از تفکر او نسبت به پديده ها ، منافعش و امکانات و توانش در موافقت يا مخالفت می داند. براين اساس يک بازيگر ممکن است دريک صحنه که منافعش ايجاب کنند مدافع بازيگر ديگرباشد و درهمان حال در جای ديگر که منافعش ايجاب کند عليه آن بازيگر موضع بگيرد.
2. دوست و دشمن
درتفکر اول : بازيگران به صورت سياه و سفيد دسته بندی می شوند. آنان که با ما نيستند يا خود دشمن هستند يا عامل دشمن هستند و يا بازی خورده دشمن هستند. دراين طرز تفکرکه دسته بندی ايدئولوژيک بازيگران است ،آنان که مخالف ما هستند اگر هم خود دشمن نيستند عملا درخدمت منافع دشمن قرار می گيرندو لذا آنان را نيز می توان دشمن تلقی کرد. براين اساس، هرچند تفکر اول هم قائل به مرتبه دشمنی هست اما درعين حال به سرعت بازيگران مختلف را ازحالت ميانه و بيطرف ، به دسته مخالفان نقل مکان می دهد. دلايلی که اين طرز تفکر ديگران را در دسته دشمنان قرار می دهد متنوع و گسترده است و لذا از اين منظر دشمنان بسيار متعدد می شوند و تعداد دوستان گاه به عدد انگشتان يک دست و يا دو دست محدود می شود.
طرز تلقی گروه دوم نسبت به دوست و دشمن نسبی است.غالب بازيگران را خاکستری می بيند و معتقد به دوستی مطلق و دشمنی مطلق نيست. معتقد است که همه بازيگران بر ای کسب منافع بيشتر در صحنه عمل می کنند و لذا هربازيگری ممکن است در شرايطی که ايجاب می کند دوست باشد و درشرايط ديگر دوست نباشد. ممکن است در حوزه ای کاملا هم نظر باشد و درهمان حال درحوزه ديگر کاملا مخالفت کند. ملاک اصلی تعيين اين حوزه ها برای بازيگران منافع و مصالح آنان است . اين طرز متفکر در پی آن است که با افزايش منافع مشترک تعداد دشمنان را کاهش داده و آنان را به دوست بدل کند ويا در حالت خنثی نگه دارد. اين طرز تفکر داشتن دشمن را فرصت نمی داند و معتقد است که بايد به سمتی رفت که دشمنی در کار نباشد. اين طرز تفکر ميان مفهوم دشمنی و اختلاف نظر و اختلاف منافع، فاصله زيادی قائل است و معتقد است و جود اختلاف منافع ميان همه کشورهای جهان امری طبيعی است.
3. ساختار دو قطبی جهان
طرز تفکراول نگاهی آرزومندانه نسبت به جنگ سرد دارد.با طرز تلقی سياه و سفيد ساختار دوران جنگ سردبرای اين طرز تفکر مطلوب بوده است . چون به راحتی می توانسته همه بازيگران و پديده ها را دسته بندی کند. اين طرز عليرغم فروپاشی يک ابرقدرت ، همچنان به جهان با عينک دوقطبی می نگرد و همواره منتظر شرايطی است که يک جريان مقابل در آمريکا شکل گرفته و با او هماوردی کند .اين جريان حتی گاه تصور می کند که ايران شايسته ترين کشور است که رهبری چنين جريانی را برعهده گيرد و درصدد يافتن همراهانی برای ساختن اين جبهه هماورد برمی آيد . آرزودارد که روسيه ؛ چين و هند چنين همراهانی باشد و با ايران اتحاد ضد آمريکا را شکل دهند. در بسياری موارد در برنامه ريزی های خود منتظر آن است که کشورهای مستقل و غير وابسته به آمريکا با ما همراه شوند ويا حداقل با آمريکا همراهی نکنند. در واقع دراين موارد از ديگران انتظاررفتار ايدئولوژيک دارد و از رفتار واقع گرای منفعت طلب آنان متعجب می شود و گاه بشدت به خشم می آيد.
طرز تفکر دوم معتقد است که دوران جنگ سرد پايان يافته است. يک بازيگر بسيار قدرتمند در صحنه است درعين حال بازيگران کوچک تری مانند ايران در دنيای بعد از جنگ سرد بدون آنکه در اردوگاه خاصی قرارگيرند فرصت نقش آفرينی د رصحنه های منطقه ای و حتی جهانی پيدا کرده اند. ايجاد يک ساختار قدرتمند در مقابل آمريکا توهمی بيش نيستد و هرچند بسياری از کشورها از قدرت بالای آمريکا خوشنود نيستند اما چالش با آمريکا را هم برای خود ممکن و سود مند نمی دانند. کشورها به منافع ملی خود می انديشند و سنگ نشان آنان در رفتارشان با ديگران و از جمله آمريکا کسب منافع ملی بيشتر است. کشورهای چين ، روسيه و هند نيز از اين جمله اند. آنان مانند اروپايي ها، کشورهای صنعتی غير متعهد وديگران، روابط خوب با آمريکا را برای منافع ملی خود مفيد وضروری می دانند. اين طرز تفکر معتقد است که با درک درست فرصت های جهانی می توان به فرصت های بزرگی برای کشور در همه زمينه ها ازجمله نقش آفرينی در مديريت جهان دست يافت. اين طرز تفکر باور دارد که عليرغم غلبه سنگين اقتدار آمريکا برجهان، عدم تمايل کشورها به تن دادن به ساختار تک قطبی جهان باعث می شود که تعامل ميان آنان در حوزه های مختلف عملی تر و موثرتر باشد و به همين دليل نقش ديپلماسی مسالمت جو تقويت شده و فرصت نقش آفرينی سياسی برای کشورهای کوچکتر افزايش يافته است . اما درعين حال معتقد است که درک درست شرايط،امکانات ، فرصت ها و محدوديت های بازيگران، اصل ضروری تعامل با آنان است.
4. رفتار با دشمنان و به بطور کلی آنان که درگروه دوستان قرار نمی گيرند
طرز تفکر اول معتقد است که بايد در برخورد با کشورهای غير دوست همواره کاملا قاطع و محکم بود و درغير اين صورت طرف مقابل استنباط انفعال و ضعف می کند. برخورد قاطع و از موضع اقتدار در مقابل کشورهای غير دوست را برخوردی کم وبيش خشن ، تلخ و تند می داند و جز اين روش را انفعال می داند. آنانی را که جز اين رفتار کنند مرعوب و بازی خورده دشمن تلقی می کند و رفتار ديپلماتيک و همراه با احترام سياسی را باعث جری شدن دشمن می داند. اين طرز تفکر همواره نگران است که کارگزاران سياست خارجی نتوانند قاطعيت خود را نشان داده و دشمن را با رفتار غير قاطع خود به طمع بيندازند. اين طرز تفکر چون کم و بيش مخالفان را دريک اردوگاه می بيند دغدغه زيادی برای جدا کردن مخالف ها و مخالف تر ها ندارد.
طرز تفکر دوم ميان قاطعيت و خشونت در رفتار تمايز جدی قائل است . ديپلماسی را يک فن و علم می داند و استفاده ازآنرا برای دست يابی به اهداف اصولی خود ضروری و غير قابل اجتناب می داند. معتقد است که با روش های سياسی می توان به اهداف اصولی دست يافت . رفتار ديپلماتيک را در چارچوب تجربه بشری موثر می داند . اين طرز تفکر گفتگو و تعامل فعال و سازنده را با همه بازيگران را ابزار ديپلماسی می داند و ارزش بالايي برای آن قائل است. در گفتگو و تعامل همواره به دنبال يافتن نقاط مشترک بيشتر است و تلاش می کند که با روش نادرست باعث سوء تفاهم نشود. رفتار خشن و ادبيات تلخ را شايسته نمی داند و معتقد است که قاطعيـت درصحنه ديپلماسی هيچ شباهتی با صحنه جنگ ندارد. رفتار ناسنجيده و خشن را بخصوص در مقابل کشورهايي که درموضع خصمانه قرار نگرفته اند خطرناک و مخالف مصالح کشور می داند. همواره مترصد است که از ايجاد اجماع ميان مخالفان جلوگيری شود و تعداد مخالفان خود را کاهش دهد.
5. رابطه يا عدم رابطه با آمريکا به عنوان بزرگترين دشمن
طرز تلقی اول بحران روابط با آمريکا را برای کشور مفيد و ضروری می داند. نه تنها از پيامدهای آن نگران نيست بلکه برعکس از پيامدهای کاهش اين بحران نگرانی بيشتری دارد. به شکلی از برقراری تماس وحشت دارد و ترجيح می دهد که باآمريکا نه در صحنه گفتگو بلکه درصحنه کارزار مواجه شود. يعنی برخلاف آنکه ديگران را مرعوب تلقی می کند از مواجهه در صحنه ای سياسی با آمريکا وحشت دارد. تصور می کند که گشايش در روابط با آمريکا باعث آسيب پذيری بيشتر کشور می شود و لذا از هر راه حلی در جهت کاهش تنش گريزان است. به همين دليل اين طرز تفکر از تشديد تنش با آمريکا خشنود می شود و برقراری ارتباط با آمريکا را تحت هر شرايطی برای کشور خطرناک می داند.
طرز تفکر دوم روابط با آمريکا را نيز پديده ای نسبی می داند و ضمن اينکه باور دارد که آمريکا درحق مردم ايران ظلم کرده است و درحال حاضر هم دشمنی می کند ، اما معتقد است که بايد در بهترين فرصت نسبت به کاهش اين تنش اقدام شود. معتقد است که اگر در شرايط برابر به لحاظ سياسی و در چارچوب احترام متقابل روابط بهبود يابد به نفع کشور است. لذا از هر نوع کاهش تنش با حفظ منافع ملی و اصول نظام استقبال می کند و انرا به نفع کشور می داند. معتقد است که عمل درست سياسی باعث افزايش اقتدار جهانی می شود و اين شامل تعامل مقتدرانه با آمريکا نيز هست.
6. بيگانه ستيزی و بيگانه گريزی
منظومه فکری اول کم و بيش بيگانه ستيز و بيگانه گريز و بخصوص غرب ستيز است و از انزوا رويگردان نيست ، از قطع ارتباط ديگران با ايران هم نگران نمی شود. برای روابط با ديگران در تامين منافع ملی و امنيت ملی کشور سهم خاصی قائل نيست . اين طرز تفکر نوعی ستيز فرهنگی با غرب دارد و از نزديکی به غرب ناخشنود می شود.
منظومه فکری دوم زندگی در انزوا را ناممکن و برای کشور فاجعه می داند. کاهش و قطع هر ارتباط و مراوده ای را به ضرر کشور می داند و معتقد است تنها در روابط فعال با جامعه جهانی منافع و امنيت کشور تامين می شود. ميان اختلاف فرهنگی و ستيز فرهنگی تفاوت اساسی قائل است . با غرب سرستيز ندارد و معتقداست که بايد از تمدن غربی توسعه و علم بياموزد .
7. ماجراجويي در صحنه جهانی
منظومه فکری اول ماجراجويي در صحنه جهانی را نوع ابزار برای اقتدار کشور تلقی می کند و معتقد است که دشمن همواره بايد نگران ماجراجويي های محتمل باشد و تنها دراين حالت از توطئه عليه کشور دست برمی دارد. اين طرز تفکر معتقد است که اگر دشمن بتواند رفتار ايران را پيش بينی کند کشور در معرض تهديد قرار می گيرد. غيرمنتظره ، عجيب و غافلگير کننده بودن رفتار را به نفع کشور مي داندو از متحير شدن ديگران نسبت به رفتار خودش خشنود است. اين طرز تفکر رفتاری چون اشغال لانه جاسوسی آمريکا را رفتاری ارزشی می داند و چندان اعتقادی به سپری شدن دوره اينگونه رفتار نيست.
منظومه فکری دوم ماجراجويی در صحنه جهانی رابرای کشور مخرب و خطرناک می داند و معتقد است که اينگونه رفتار موجب وحشت ديگران و شکل گيری اجماع ميان ديگران برعليه کشور می شود. اين طرز تفکر معتقد است که اگر رفتار ايران تصويری غيرقابل اعتماد و غيرقابل پيش بينی رابه نمايش بگذارد باعث واکنش منفی همه برعليه کشور می شود. اين طرز تفکر اشغال لانه جاسوسی آمريکا را يک پديده تاريخی می داند که تنها با زمان خود سازگار بوده و تکرار این گونه رفتار در جهان پس از جنگ سرد به هرشکل کوچک و بزرگش ديوانگی محض است. اين طرز تفکر معتقد است که شهرتی از جنس شهرت بن لادن در جهان، برای کشور ايران تهديد کننده و تحقير کننده است. هرچند که ممکن است موجب خوشنودی موقت عده ای هم بشود.
8. عزت و ثروت
طرز تفکر اول به نوعی ميان عزت و اقتدار کشور و ثروت و رفاه مردم تمايز قائل است . فکر می کند که کشور می تواند فقير باقی بماند و يا فقير تر شود و درعين حال با مقاومت و پايداری عزت و احترام بيشتری برای خود درجهان کسب کند. از اين منظر، سهم ثروت و توسعه و علم و تکنولوژی در اقتدار ملی ناچيز است. اين تفکر سهم توان نظامی را در اقتدار ملی بسيار بالا می داند . به نوعی الگوی مقاومت کره شمالی را با يک زندگی فلاکت بار را قابل احترام و حتی مقتدرانه می داند.
طرز تفکر دوم درجامعه امروز عزت و اقتدار يک جامعه فقير را بی معنی و مفهوم می داند و معتقد است که بيش از چیز عدم توسعه و پيشرفت کشورو فقر موجب تحقيرو سرافکندگی جهانی دولت و ملت می شود. اين طرز تفکر سهم سلاح و توان نظامی را در اقتدار ملی خيلی کمتر از ثروت و رفاه و پیشرفت کشور می داند. کره شمالی را کشوری مفلوک می داند که رهبرانش با نهايت جهالت آنرا اداره می کنند. نه برای کره شمالی منزلتی قائل است و نه به اقتدار وسربلندی کره شمالی باور دارد.
9. امنيت ملی درسايه صلح يا سلاح
طرز تفکر اول به شدت به کسب اقتدار برای امنيت می انديشد . توان نظامی عظيم را راه حفظ امنيت ملی می داند. به نقش بازدارنده توان نظامی اهميت زيادی می دهد و تصور می کند که مهمترين عامل ممانعت از تهديد نظامی کشور اقتدار نظامی و تسليحاتی است.
طرز تلقی دوم به نقش صلح و تعامل بين المللی برای بالابردن ضريب امنيت ملی اهميت زيادی می دهد برای قدرت نظامی و بخصوص نيروی پرتوان و متعهد و ايثارگر نظامی اهميت قائل است ولی معتقد است که داشتن سلاح و توان تسليحاتی اگر با تعامل جهانی همراه نباشد خود می تواند باعث نگرانی ديگران و اجماع ديگران عليه اين توان و افزايش تهديدات عليه منافع ملی شود.
10. موقعيت جهانی ايران
طرز تلقی اول به موقعيت ايران به عنوان انقلابی ترين مقاوم ترين و انعطاف ناپذير ترين کشور درمقابل ساير کشورهای جهان می انديشد و از شکل گيری چنين تصويری از ايران در جامعه جهانی خوشنود است. به همين دليل هم از تبليغات ديگران برعليه رفتار ايران نگران نمی شود . از اينکه ايران را ماجراجو و خطرناک بنامند متاسف نمی شود و به نوعی آنرا موجب عزت و احترام بيشتر برای کشور می داند. باور دارد که اگر هم غربی ها چنين تصوری نسبت به ايران پيدا کنند در مقابل ، ملتهای تحت ستم با احترام از ايران ياد خواهند کرد.
طرز تلقی دوم به موقعيت ايران به عنوان يک دموکراسی اسلامی مقتدر و يکی از بازيگران اصلی منطقه ای و جهانی می انديشد و باور دارد که می توان برای احيا موقعيت ايران به عنوان نمونه والگوی يک دموکراسی دينی موفق ، به عنوان مهمترين قدرت منطقه ای وحتی به عنوان يکی از چندين کشور تعيين کننده جهان تلاش کرد. معتقد است که ماجراجويي های سياسی و تبليغاتی درجهان شايسته يک بازيگر بزرگ نيست و مانع شکل گيری اين موقعيت برای کشور درسطح جهان می شود . موقعيتی تاريخی برای عزت و اقتدار و سربلندی ايران فراهم است اما برای بزرگ شدن و بزرگ ماندن و درجايگاه شايسته درجامعه جهانی قرار گرفتن، بايد رفتار ايران نيز جهانی و شايسته بزرگان شود. برای بزرگی بايد اسباب بزرگی فراهم کرد.
می توان کليد واژه های بيشتری را نيز برای روشن تر شدن ابعاد تفاوت ها بکار گرفت اما به نظر می رسد درهمين حد می توان به درک روشنتری از تحول بزرگ در چارچوب نظری سياست خارجی رسيد. و درهمين حد می توان دريافت که چرا ظرف چند ماه روابط خارجی ايران دچار بحران های بزرگی شد و عملا نگرانی زايد الوصفی نسبت به نتايج اين سياست جدید در اذهان شکل گرفت.
اميد است اين مقدمه زمينه مطالعات جدی تری برای شفاف کردن اين تفاوت های فکری باشد . باعث شود مدافعان اين دورهيافت به بررسی دقيق تر و جامع تر نظرات خود و نظرات منتقدان خود وادار شوند . کاری که درنهايت ممکن است بتواند سياست خارجی جمهوری اسلامی ايران را از تند بادهای افراط و تفريط مصون نگه داشته و درمسير صيانت از منافع ملی و امنيت ملی ايران اسلامی قرار دهد.
* محسن امین زاده، معاون وزارت امور خارجه در دوران رياست جمهوری سيدمحمد خاتمی