در همان حال که بحران سازان به بحران اتمی شدت می بخشند و اضافه بر ﺁن، بحرانهای دیگر از جمله بحران سخت اقتصادی را (رکود توأم با تورم) می آفرینند، مشاهده می شود که ایران همچنان در سکوت است؟ این سکوت را ، یا صدای ستایشگرانی می شکند که می خواهند سهمی از «افتخار» غنی کردن اورانیوم را از ﺁن خود کنند و یا صدای اعتراض دانشجویانی که وجدان ملی را به این حقایق شهادت می طلبند :
* بهشتی که انسان را به زور بدان برند، برای او جهنم می شود، چه رسد با بحرانهای سخت داخلی و خارجی همراه باشد. بحرانهایی که به دروغی بنام «منافع ملی» و به بهانه برخوردار کردن کشور از فن غنی سازی اورانیوم، در وجود می آیند.
* ملی کردن صنعت نفت ، جنبش ملتی برای بازیافتن استقلال و ﺁزادی و توانائی رشد بود . آن جنبش چه ربطی به ستاندن ﺁزادی مردم و سلب استقلال، از جمله قراردادن سرنوشت ایران در دست اعضای دائمی شورای امنیت داشت ؟
* حق هر ملتی زیستن در صلح ، در ﺁزادی ، در رشد بر میزان داد و وداد، و یا گذار از اقتصاد ندرت به اقتصاد وفور ( عدالت اجتماعی ) است . قراردادن ملتی در معرض تهدیدهای خارجی و در همان حال دو برابر کردن بودجه، چیزی جز ربودن همان نان خشک از سفره مردم و گرفتار کردن آنها در بزرگ ترین ستم ها نیست.
* در کشوری که منبع اورانیوم او کم و کیفیتش بد است ( و چون مردم دانستند که استقلال در سوخت اتمی دروغ است، ناگهان خبر از کشف منبع عظیم اورانیوم با کیفیت بالا را انتشار دادند ) و فروختن بی حساب و کتاب نفت و صرف میلیاردها دلار از درﺁمد ﺁن، به بهانه برخورداری از برق اتمی، به جا آوردن هیچ حقی نبود. به عکس تجاوز به حقوق ملی بود. این تجاوزها نه عدالت پروری، که ستمگری از راه محکوم کردن نسلهای امروز و فرداها به زندگی در فقر و خشونت است .
* هرگاه قصد واقعی، تولید سلاح اتمی باشد (که پنهان کاریهای رژیم مافیاها و بحران سازیهایش گویای چنین قصدی است) یا هر گاه تظاهر به این قصد ، برای ستاندن تضمین امنیت از امریکا باشد، هر دو قصد تجاوز به تمامی حقوق ملی و ستمی بزرگ به مردم ایران است .
* مراجعه به قدرت خارجی ، خواه به امریکا ، خواه به روس و چین ، خواه به انگلیس و اتحادیه اروپا، خواه به اسرائیل ، خواه دیروز (عراق و امریکا و انگلیس و اسرائیل و...) ، خواه امروز و خواه فردا، چه از سوی رژیم برای گرفتن «تضمین امنیت» و چه از سوی «مخالفان»، برای برانداختن رژیم مافیاهای نظامی – مالی، علاوه برنقض استقلال، تحقیر خود و ملت ایران و ستم به خود و خیانت به این ملت است.
* هرگاه غرضها مانع از ﺁن نمی شد که اهل سیاست در ایران، واقعیت را ﺁن سان که هست ببینند، چنانچه ﺁلکساندر ﺁدلر ( فیگارو 20 ﺁوریل) دیده است، تصدیق می کردند که : مافیاهای نظامی – مالی چون توان مقابله با جامعه ای را که خواستار مردم سالاری است در خود نمی بیند، بحران سازی و برخورد با امریکا و اسرائیل را اسباب پیشگیری از پیروزی جریان دموکراسی طلب می سازد.
این که صدای اعتراض از دانشجویان بر می خیزد و این دانشجویانند که برابر با مسئولیت شناسی و بر وفق حق، بر نقش خود پای می فشارند، بنفسه گویای چند واقعیت مهم است:
اول – جنبش مردم ایران برای ﺁزادی و مردم سالاری ، نیاز به حضور و عمل قدرت خارجی ندارد و این دشمنان ﺁزادی، یعنی مثلث زورپرست هستند که زمینه حضور و عمل قدرت خارجی را فراهم می کنند . با توجه به چراغ سبزی که روسها به امریکائیها نشان دادند ( در صورت جنگ روسیه بسود هیچیک از دو طرف عمل نخواهد کرد )، خطر جدی است و مافیاها ایران را در معرض خطر قطعی قرار داده است. بنا براین ضرور است که پی در پی به امریکا هشدار داده شود که، مردم ایران با مداخله نظامی شما مخالف و ﺁن را دستیاری با دشمنان مردم سالاری می دانند .
دوم - دانشگاههای ایران در مسیر مردم سالاری بر اصول استقلال و ﺁزادی است که به حرکت در می ﺁیند و ترس رژیم از جنبش ایرانیان برای ﺁزادی نیز گویای نزدیک شدن این جنبش به پیروزی است .
سوم : وجدان جمعی و تصدیق حقوق انسان و صاحب منزلت و کرامت شدن زنان و زحمتکشان و جمهور مردم ایران و رها شدن ایرانیان از دلهره معیشت روزانه، به بازیافت ﺁزادی تحقق می پذیرد. از دیرگاه، ایرانیان می دانستند و دانسته خود را ضرب المثل کردند که : ﺁبادی، ﺁزادی است .
فراخوان دانشجویان خطاب به همه ﺁنهائی است که بنا بر ﺁگاهی های خویش و بنا بر موقعیت خود در جامعه ایران ، می باید نگران سرنوشت ایران باشند و برابر مسئولیت خویش برخیزند، بایستند و حق را بگویند . سکوت، ستم بر نسل امروز و نسلهای ﺁینده است . پس برﺁنها است که بدانند، وجدان جهانی به انتظار برخاستن فریاد اعتراض ﺁنها است . اینک زمان ﺁماده شهادت است : ﺁنها که می باید بر خیزند و استوار بایستند و از حقوق ملی ایران دفاع کنند، اما دم فرو می بندند، خویشتن را زنده بگور می کنند و آنها که دلیری می کنند و به دفاع از استقلال، ﺁزادی و حقوق ملی ایران بر می خیزند و می گویند :
ای زورپرستان !
سرنوشت ایران در ایران و بدست مردم ایران تعیین می شود . رجوع به قدرت خارجی ، فرورفتن در ننگی مرگ ﺁور است . صدای اعتراض دانشجویان ، صدای اعتراض ما و استقلال و ﺁزادی ایران در گرو ﺁزاد شدن دولت از حاکمیت مافیاها و عرصه سیاست ایران از زورپرستان وابسته است. ما ایرانیان بوده ایم که از دیرگاه موازنه عدمی را باز یافته ایم وبدان، به زندگی در ﺁزادی و استقلال و به پیوند این دو با عدالت و با نان از عمل خویش خوردن، پی برده ایم :
ﺁیا نیاز به ﺁزادی و استقلال امری ذهنی و نیاز به نان امری عینی است؟
در ﺁغاز، به مناسبت بحران اتمی که ادامه دارد و تشدید می شود، حقوق و واقعیتهائی را خاطر نشان کردم که غفلت از ﺁنها، سبب سرقت نان از سفره مردم محروم ایران می شد، نانی که مردم با خون جگر بدست می ﺁورند. در حقیقت،
1 - عدالت و ﺁزادی ، عدالت و حق نان و مسکن و درمان ، عدالت و دانش و فن، عدالت و استقلال و عدالت و رشد، مقوله های جدا از یکدیگر نیستند. توضیح این که عدالت را برابری یا نابرابری تعریف کردن و برای ﺁزادی ، تعاریفی از قدرت را معتبر شناختن و ربط دادن آزادی و عدالت با این تعاریف، خود و دیگری را با دروغ فریفتن است. در حقیقت، ﺁزادی را با میزانی می سنجند که
الف – بود یا نبود ﺁزادی و
ب – اندازه نزدیکی به تعریف ﺁزادی که معیار شده است را بدست بدهد. برای مثال، هر گاه ﺁزادی که انسانها دارند با ﺁزادی تعریف شده ، برابر شد، عدالت در کمال خود رعایت شده است . هر اندازه ﺁزادی از ﺁزادی که تعریف و معیار شده است، کمتر، عدالت کمتر و ظلم بیشتر است . و نبود ﺁزادی ستم محض . استقلال یا علم را نیز با ترازوی عدالت می سنجیم . در یک کفه این ترازو، وزنه ای که تعریف مقبول از استقلال است ، قرار می گیرد . در کفه دیگر، وزنه ای قرار می گیرد که اندازه استقلال موجود قرار می گیرد . نبود استقلال ستم محض و بود کامل استقلال عدل محض می شود . و باز ، هرگاه بخواهیم علم کسی را در رشته ای به سنجیم، وزنه ما ، اندازه ای از علم می شود که برای سنجش داشتن و نداشتن علم و بر فرض داشتن ، برای اندازه ﺁن بکار می بریم . بدین خاطر است که
الف – تعریف شفاف اصلهای راهنما ضرورت قطعی دارد و
ب – برابری در ﺁزادی ، در استقلال ، در برخورداری از حقوق انسان ، در رشد، عدل است اما ، محرومیت برابر از ﺁنها ، بهیچرو به دلیل برابری در محرومیت یا ستم دیدن، عدل نیست . و
ج - عدالت هدفی نیست که باید ، در ﺁینده، به ﺁن رسید ، بلکه میزانی است از ﺁغاز که می باید در سنجش پندار و گفتار و کردار بکار برد . بدین قرار، هرگاه گفتیم ﺁزادی نبود زور است، پس عدالت میزانی می شود برای سنجش هر پندار و گفتار و کرداری. هرگاه پنداری یا گفتاری و یا کرداری خالی از زور شد، گوئیم ﺁن پندار یا گفتار یا کردار، ﺁزاد است و صاحب ﺁن در شعور بر ﺁزادی و بکار بردن ﺁزادی خویش بر میزان عدل ، می اندیشد، سخن می گوید و عمل می کند . هرگاه همه انسانهای عضو جامعه در لااکراه بزیند و رابطه هاشان با یکدیگر خالی از زور باشد، ﺁن جامعه ، در داد و وداد می زید .
هنوز توضیح دهم که در «ﺁزادی و نان» ، خاطر نشان کردم : «اگر در تعریف ﺁزادی به حالت رها از اکراه بسنده کنیم و عدالت را هم برابری در حالت رها از اکراه بخوانیم ،
الف – تناقضی بر جا نمی ماند و
ب - ﺁزادی و عدالت جدائی ناپذیر می شوند».
حال اگر، عدالت را سنجش پندار و گفتار و کردار به ﺁزادی ( = لااکراه ) بدانیم و ترازوئی که عدالت است را در برابر کردن همگان در ﺁزادی بکار بریم ، جامعه ﺁزاد از اکراهی را پیدا می کنیم . پس اگر بخواهیم برای مثال، چند و چون تغذیه مردم یک کشور را با این میزان بسنجیم ، اندازه فقر و خشونتی که لاجرم با فقر همراه است، ما را از میزان نبود ﺁزادی در ﺁن جامعه ﺁگاه می کند. غیر از این ،
کار و نان از عمل خویش خوردن را باید با کار و نان سنجید . توضیح این که بنا بر میزان عدالت، درحالت لااکراه یا ﺁزادی، هرکس باید از عمل خویش نان بخورد . پس نان خوردن از کار دیگران ، اکراه و ستم است . حال اگر محرومیت از دانش و فن و کمی میزان باروری انسان را هم اندازه بگیریم و اندازه تخریب فرآورده های تولیدی را نیز بر این دو بیافزاییم، همچنین اگر بر این سه، اندازه اتلاف نیروی کار و نیروهای محرکه دیگر را بیافزاییم، و بالاخره بر این چهار میزان کاسته شدن از امکانهای کار و رشد را علاوه کنیم، میزان محرومیت جامعه را از ﺁزادی و عدالت بدست می آوریم .
بدین قرار،
الف) بدون استقلال و ﺁزادی و رشد، واقعیتی که بدست ﺁوردن نان و خوردن نان از عمل خویش باشد، همانی نیست که به استقلال و ﺁزادی و رشد منجر می شود .
ب) عدالت مقوله جداگانه ای نیست، بلکه میزانی است که در ﺁن ﺁزادی را به ﺁزادی ، استقلال را به استقلال و نان درﺁوردن و خوردن را به ﺁزادی و استقلال و رشد می سنجند . بنا بر این، ﺁزادی و استقلال و رشد مقوله هائی نیستند که بتوان ﺁنها را بدون رجوع به واقعیت ها تعریف کرد . به سخن دیگر، حضور یا غیبت واقعیتها در تعریف ﺁزادی و استقلال ، معانی ای به این اصول می دهند که نقش این اصول را در زندگی روز مره عادلانه یا ظالمانه می کنند. برای مثال،
2 - به جهان امروز که بنگری، هر شیوه تولیدی گویای اندیشه راهنمائی و هر اندیشه راهنمائی بر اصولی بناست و هر اصلی از اصول تعریفی دارد . پس از ﺁن دوران که گمان می رفت عقل کاری بیشتر از ﺁینه نمی کند و واقعیت را باز می تاباند، اینک دانش فیزیک براینست که ذهنیت ﺁدمی در نگرش او به واقعیت نقش دارد. راستی اینست که، عقل وقتی ﺁزاد است و به اندازه ای که ﺁزاد است، واقعیت را نزدیک به همان که هست می بیند. به عکس، وقتی عقل قدرت را محور می کند، واقعیت را از دید قدرت می بیند . هرگاه واقعیت را همان که مستقل از ذهن ما هست بشماریم، میزان عدالت، اندازه دیدن واقعیت را ﺁن سان که هست نشان می دهد . به سخن دیگر، عدالت ترازوئی است که میزان «ﺁزادی عقل» هر یک از ما انسانها را نشان می دهد .
حال اگر واقعیت خود ما و استعدادها و کارهای ما باشد، بر محور قدرتی که سرمایه است، «نیروی کار» و خود ما چیزی چون شئی نشان داده می شوند. اما بر محور ﺁزادی، این هر دو به منزله نیروی محرکه انسان و خود انسان دیده می شوند. بدین قرار، میزان عدالت در همان حال که نوع نگرش ما را به خود نشان می دهد، اندازه «ﺁزادی عقل» ما را نیز نشان می دهد. انسانها که ما هستیم بنا بر نگرش در خود، فعالیت می کنیم و نان می خوریم. مشکل تنها این نیست که نگرش انسانها به خود، از «شئی بودن» تا «انسان بودن» متفاوت است، بلکه بنا بر رابطه ای که با ﺁزادی یا قدرت برقرار می کنند، خود را در دو موقعیت متفاوت می بینند :
1/2 - از نابختیاری، اکثریت بزرگ مردم ،قدرت را محور و خود را تابع محور می انگارند. از این رو است که نظامهای اجتماعی بر پایه تابعیت انسان از بنیادهای جامعه ساخت گرفته اند . چنانکه در جامعه ها، افراد تابع دولت و احزاب سیاسی (بنیادهای سیاسی) و روحانیت (بنیاد دینی) و کارفرمائی (بنیاد اقتصاد) و «رئیس» خانواده و فامیل و طایفه و قوم و... بنیادهای اجتماعی چون مدرسه (بنیاد تربیتی) و تأسیسات فرهنگی – هنری (بنیادهای هنری و فرهنگی) هستند .
بدین قرار، بزرگ ترین ستم که بسا بخاطر بزرگی بیرون از اندازه اش، عقلها از دیدنش ناتوانند، فعل پذیری اکثریت بزرگ است . حال اگر انسان حقوقمند و ﺁزاد را انسانی بشماریم که نه مسلط و نه زیر سلطه، نه فعال مایشاء و نه فعل پذیر است ، در این وضعیت، عدالت میزانی می شود که اندازه فعل پذیری هر انسان یا اندازه فعال مایشائی او و در نتیجه، اندازه ﺁزاد بودن یا نبودن او را نشان می دهد .
2/2 – بدین سان، سه نوع انسان پیدا می کنیم : ﺁزادها ، فعال مایشاء ها و فعل پذیرها . این سه نوع ، یک جور کار نمی کنند و نانی که می خورند نیز یک جور نیست : فعال مایشاء ها نان قدرتمداری را و از کار دیگران می خورند، فعل پذیرها نان فروش خود را بعنوان «نیروی کار» می خورند و ﺁزادها نان عمل خویش را می خورند . عامل اعتراض و رها کننده فعل پذیرها، همواره ﺁزادها بوده اند و هستند. از این نظر که بنگری، می بینی میزان عدالت ترکیب هر جامعه را از لحاظ این سه نوع انسان به ما نشان می دهد :
هر اندازه شمار فعل پذیرها و فعال مایشاء ها کمتر و ﺁزادها بیشتر، جامعه ﺁزاد تر است . چون در این جامعه، هرکس از عمل خویش نان می خورد، توزیع امکانها و درﺁمدها برابرتر ، کارها و تولیدهای تخریبی کمتر و اقتصاد جامعه به اقتصاد وفور نزدیک تر است.
3 - بدین قرار، ﺁزادها باید دائم از خود بپرسند، چرا اکثریت بزرگ مردم نمی دانند که اگر نان ندارند برای اینست که از ﺁزادی خویش غافل هستند. و نیز نباید به انتظار بنشینند تا کارد به استخوان مردم برسد و ناگزیر شوند برخیزند . برﺁنها است که بدانند، تا وقتی انسانها به قدرت اصالت می دهند و خود را تابع ﺁن می انگارند، انقلاب و حتی هیچ تحول اساسی بدون رها شدن از این دو «از خود بیگانگی»، یعنی « فعل پذیری» و «فعال مایشائی»، انجام نمی گیرد.
حال اگر ﺁزادها که در جامعه ها همچنان اقلیتهای کوچکی هستند، بخواهند عدالت را میزان کنند و بدان ، چند و چون فعالیتهای خود را اندازه گیرند و تنظیم کنند، خط فعال و نسبی، خط عدالت می شود . یعنی اگر جامعه ای را پیدا کنیم که اعضای ﺁن ، همه فعال و نسبی باشند، جامعه ما ﺁزاد و رابطه ها بر میزان داد و وداد تنظیم می شوند. برای ﺁنکه چنین جامعه ای را پیدا کنیم، نیاز به دو تغییر داریم :
یکی تغییر ذهنیت انسانها و ﺁزاد شدنشان از فعل پذیری و فعال مایشائی و
دوم تغییر ساخت بنیادهای جامعه و رابطه انسان با این بنیادها. به ترتیبی که بنیادها از وضعیت ارباب انسان بودن، به بنیادهای اصل شمردن آزادی انسان بدل شوند.
برای ﺁنکه این دو تغییر انجام بگیرند، باید کار برانگیختن وجدان به ﺁزادی، به حقوق، به رابطه طرز فکر با کار و نانی که ﺁدمی می خورد، انجام گیرد. همچنین باید با فعال کردن وجدان جمعی، وجدانهای افراد را به انسانیت خویش و ﺁزادی و حقوق خویش، بر میزان عدالت فعال کرد.
بدین قرار، شیوه پیامبری یکی از دو کار اول و دائمی است که ﺁزادها می باید وجهه همت خویش کنند . پیامبری در معنای رها کردن انسانها از یک رشته پایبندیها از راه برانگیختن و فعال کردن وجدان ﺁنها به خود ، بمثابه انسانهای ﺁزاد و حقوقمند است. هرچند مهمترین این پایبندیها ، تابعیت از قدرت است، اما با اعتیادهای دیگر نیز همراه است :
- در گذشته ماندن و زیستن ممکن نمی شود، مگر به رشد نکردن و رشد نکردن ممکن نمی شود، مگر به تخریب نیروهای محرکه . از این رو در جامعه شناسی ، پیامبری، رها کردن انسان از پایبندی به گذشته و ﺁزاد و فعال کردن او در پهنای زمان و مکان، تعریف شده است .
- پایبندی به حال که خاصه جامعه های معتاد به مصرف انبوه است، بسا ویرانگر ترین اعتیاد ها است . این اعتیاد، در ﺁن بخش از جهان که اقتصاد زیر سلطه دارد، اعتیاد به ﺁینده ای مجازی پدید ﺁورده است. اعتیادی که در ﺁن، زیر سلطه ها خواهند توانست چون جامعه های سلطه گر و معتاد به مصرف انبوه، مصرف کنند. این اعتیاد ستم را مضاعف می کند زیرا اکثریت بزرگ ، محرومیتهای امروز را با امید کاذب به «رفاه فردا»، فعل پذیرانه تحمل می کنند .
بدین قرار، هرگاه خط عدالت را زمان پیوسته (گذشته و حال و ﺁینده) و مکان را جهان بدانیم، بدان می توانیم ، این گونه اعتیادها و ویرانیهایی را که ببار می ﺁورند اندازه بگیریم. اما اعتیاد به فعل پذیری در رابطه با قدرت، اعتیاد سخت زیان بار دیگری را ببار می ﺁورد :
اعتیاد به ضد فرهنگ قدرت و دشمنی و ویرانگری . نابسامانیها و ﺁسیبهای اجتماعی تنها بخش بسیار کوچکی از اعتیاد به ضد فرهنگ قدرت و دشمنی هستند .
فرهنگ به این دلیل که خلق انسانها در ﺁزادی و رشد است، خط عدالت، جدا کننده ﺁن از ضد فرهنگ قدرت و دشمنی است. چه آنکه این فرهنگ، فرﺁورده انسانهای زور مدار از رهگذر تضادها و بکار بردن زور در رابطه ها با یکدیگر است. از ﺁنجا که انسان ﺁزاد مجموعه ای از استعدادها است که فعالیت همآهنگ دارند، بطور طبیعی انسان تولید کننده است. اعتیاد به مصرف، انسان فعال و ﺁزاد را به انسان فعل پذیر و در نتیجه به تابع قدرت بدل می کند . پس اگر عدالت را فعالیت مطلوب استعدادهای انسان در جریان رشد و حد مطلوب تولید گری او بشماریم، و نیز خط عدالت را خط جدا کننده فرهنگ از ضد فرهنگ بدانیم، بدین اندازه می توانیم میزان انحراف را در هرجامعه اندازه گیری کنیم. حاصل آنکه می توان بدین خط، وجدان جمعی و وجدانهای افراد جامعه را از چند و چون اعتیادها ﺁگاه کنیم. به میزان فعال کردن وجدانهائی که ﺁگاه می شوند، آن وجدانها می توانند در جهت ترک اعتیادها و اعتیادهای دیگر، فعال شوند :
4- از ﺁنجا که انسانها ، از رهگذر اعتیاد به قدرت، عدالت را مقوله ای می انگارند جدا ، هرگاه از ﺁنها بپرسی ﺁیا خود اندیشه راهنمایتان را به میزان عدالت سنجیده اید ؟ در شگفت می شوند و می پرسند:
چه رابطه میان باور ﺁدمی و عدالت وجود دارد؟ همانطور که اکثریت بزرگ نمی دانند، بهمان اندازه که ﺁزاد هستند، نان از عمل خویش می خورند. مثالی دیگر،: وقتی الگوی «انسان سالم» را معین می کنند تا تندرستی هر انسان را بدان اندازه بگیرند، اگر به ﺁنها بگوئی در سلامت «انسان سالم» میزان عدالت است، باز هم از این رابطه تعجب می کنند. پس آگاهی و وجدان بر این واقعیت که عدالت میزان است و ، در هر چیز، هستی ﺁن چیز و استقلالش در وجود، وزنه ایست که در یکی از دو کفه میزان عدالت قرار می گیرد تا اندازه هستی و استقلال موجودی را بتوان اندازه گرفت که می خواهیم بدانیم زندگی او بر داد ویا بر بیداد است . پس هر گاه ، برای مثال، اعضای یک جامعه ، انسانهائی باشند که روی پای خود ایستاده اند و دستشان در جیب یکدیگر نیست و بمثابه انسانهای حقوقمند ، استقلال دارند و به رشد، هویت خویش را می سازند ، در عدالت محض و هر گاه تابع قدرت باشند و قدرت قائمه زندگی ﺁنها را تشکیل دهد، در ستم محض بسر می برند .
بدین میزان عمومی ، در یک کارگر که بنگریم، او را انسان ﺁزاد و حقوقمندی می یابیم که به کارفرمائی مراجعه و تقاضای کار می کند . کارفرما او را بعنوان «نیروی کار» ارزیابی می کند و به او کار می دهد . دو گانگی او بدین سان ﺁغاز می شود :
انسان ﺁزاد و حقوقمندی که بود و نیروی کاری که شد. او اینک، خود را در ازای مزد ، می فروشد. با این از خود بیگانگی است که او میان ﺁزادی و حقوق و نان خود، دو گانگی می بیند . بسا از ذاتی بودن ﺁزادی و حقوق خویش نیز غافل است و نان را واجب و ﺁزادی و حقوق انسان را، حداکثر مستحب می انگارد . اگر اندیشه راهنمای قدرت محور را در سر داشته باشد، بسا حقوق بشر را «فریب طبقه حاکم» می انگارد. حتی بهائی نیز بابت چشم پوشیدن از انسانیت خود (کرامت و ﺁزادی و حقوق ذاتی) مطالبه نمی کند .
ﺁن فریب بزرگ و ستم که در اندازه نمی گنجد و زحمتکشان جهان می خورند و به خود می بینند ، فریب و ستم دوگانگی و بسا مزاحمت ﺁزادی و حقوق با کار و نان است . این دو گانگی با یک رشته دوگانگیها همراه است که از خود بیگانگی انسان را تشدید نیز می کنند . دو گانگی های بدخیم تر، دوگانگی باور و عدالت هستند :
- دوگانگی ﺁزادی و عدالت (در قسمت اول این مطالعه موضوع بحث شد) خود فرﺁورده دوگانگی باور و عدالت است. به عنوان مثال : لیبرالیسمی که عدالت را مجاز و بی محل می انگارد، و طرز فکری که عدالت را هدفی می انگارد که در پایان سیر جدالی تحول تحقق پیدا می کند ، باور دینی که عدالت را اصل نمی داند ، طرز فکری که جهان را ، جهان تنازع می بیند و بنا بر قاعده انتخاب اصلح «در نظام طبیعت ، قوی ضعیف را پایمال می کند» و...در زمره این دوگانگی ها هستند.
- و بدخیم ترین دو گانگی ، دوگانگی نفس باور و عدالت است . توضیح این که هیچ باوری – جز اسلام – تن به سنجش خود با میزان عدالت نداده است. با وجود ﺁنکه قرﺁن همه باورها از جمله اسلام را به میزان عدالت می سنجد، از زمانی که فرقه سازی در اسلام باب شد، سنجش اسلام به عدالت نیز فراموش شد .
حال اگر بپرسیم فرق بیان ﺁزادی از بیان قدرت چیست ؟ یا بیانها چه اندازه بیان ﺁزادی هستند ؟ یا ﺁن کدام اندیشه راهنما است که به هر انسان امکان بدهد، بی ﺁنکه انسانیت (ﺁزادی و حقوق و کرامت) خود را از دست بدهد؟ یا از عمل خویش نان خورد ، بی ﺁنکه مسلط یا زیر سلطه باشد؟ ﺁیا بدون میزانی که بدان عدالت می گوئیم، می توانیم پاسخ این پرسشها را بدهیم؟ بطور عمومی تر، هرگاه بخواهیم هر اندیشه راهنمائی را به خود ﺁن بسنجیم، اولا ، ﺁیا چنین سنجشی ممکن است ؟ برای مثال، یک بیان قدرتی که عدالت را نابرابری تعریف می کند، می توان به همین میزان سنجید؟ ثانیا، میزان عدالتی که همه اندیشه های راهنما بعنوان محک بپذیرند، وجود دارد؟ و ثالثا فایده چنین سنجشی چیست ؟
فایده ها در این سنجش است : اول این که در می یابیم چرا «هرکس نان از باور خود را می ستاند». بنا بر این، چرا کسی که ربطی میان ﺁزادی و نان نمی بیند، نان باور به زور را می خورد. دوم این که نظریه سازان خشونت فرصت نمی یابند تا به انسانها بباورانند که «جنگ برای وطن عملی حیوانی و برای اسلام انسانی است». هر انسانی در می یابد که باور، راه و روش چگونه زیستن است و جنگ بخاطر باور، دروغی سخت بزرگ است. سوم ، فرقه فرقه شدنها و «جنگ هفتاد و دو ملت» به یمن میزان شدن عدالت بی محل می شود. حاصل آنکه با از میان رفتن حد فاصل میان دوگانگی ها، جریان ﺁزاد اندیشه ها و جریان ﺁزاد اطلاعات، گذار دائمی از کثرت به توحید را در جریان رشد ممکن می گرداند .
پاسخ این پرسشها و بحث از میزان عدالتی که بکار سنجش اندیشه های راهنما می ﺁیند را به سومین قسمت این مطالعه باز می گذارم .