آیا مردم ایران نگران نان روزانه خویش هستند؟ آیا بدیل مردم سالار نمی تواند با هدف کردن ﺁزادی و استقلال، با مردم ارتباط برقرار کند و ﺁنها را به جنبش برانگیزد؟
در ادعائی که مایه انکار این پاسخ هاست، چند تناقض وجود دارد :
* اگر مردم تا این اندازه نگران نانند که از ﺁزادی ذاتی خویش نیز غافلند، بدون فراخواندن به ﺁزادی، چگونه می توان مردم را به جنبش خواند ؟ ﺁیا جز این می توان به مردم گفت : در این رژیم استبدادی هرصبح می باید نگران نان ﺁن روز باشید . برای ﺁنکه از نگرانی بدرﺁئید، برای استقرار رژیمی جنبش کنید که در ﺁن ﺁزادی داشته باشید و اختیار دولت در دست شما باشد ؟
* چرا کارگران ماهها بدون دستمزد می مانند و کارمندان می باید روزانه دو یا سه نوبت کار کنند تا خرج روزانه شان را درﺁورند ؟ زیرا نه در اقتصاد و نه در سیاست و نه در روابط اجتماعی و نه در فرهنگ، ﺁزادی ندارند . دولت نسبت به مردم خارجی گشته است و اقتصاد را اقتصاد رانت خواری کرده است . بدون ﺁزادی و استقلال ، چگونه ممکن است ساختهای اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی را تغییر داد ؟
* و هرگاه بدیل مردم سالار « نان خواهی » را هدف کند، در وضعیت کنونی مردمی که زیر خط فقر هستند و اکثریت افزون بر 80 درصد مردم که یا زیر خط فقر هستند و یا هر صبح نگرانند که مبادا نتوانند پول نان روزانه را درﺁورند ، چه تفاوتی بوجود می ﺁید ؟ ﺁیا کارگرانی که ماهها مزد نگرفته اند، اعتراض نمی کنند ؟ ﺁیا کارگران شرکت واحد اعتراض نکردند ؟ ﺁیا کارمندان اعتراض نمی کنند ؟ چرا این اعتراض ها به جائی نمی رسند ؟ زیرا مردم از یاد می برند که ﺁزادی ﺁنها چیزی نیست که در دست استبدایان باشد . ﺁزادی ذاتی هر انسان است . اگر از ﺁزادی و حقوق خویش غافل نشوند، استبدادی برجا نمی ماند تا مجری و متولی نانشان بگردد . پس بدیل مردم سالار می باید دائم به مردم خاطر نشان کند که ﺁزادی در گرو اطمینان خاطر از نان روزانه نیست، اما نان روزانه آنها در گرو وجدان برﺁزادی و اندیشه و عمل به ﺁزادی هست .
* در حقیقت، انسانی که نگران نان روزانه خویش است ، اگر بر ﺁزادی خویش عارف بود، نه تنها این نگرانی را نمی داشت ، بلکه نان از استعدادهای خود می ستاد. توضیح این که، انسانها یا ﺁزادند و کار می کنند و یا ضمن کار کردن، از آزادی خویش بهره نمی گیرند و تابع زور می شوند . انسانهای نوع سومی وجود ندارند . انسانهائی که ﺁزادند، با بکار انداختن استعدادهای خود، نان ابتکار و کار و رشد خود را می ستانند . اما انسانهائی که تحت امر قدرت ( = زور ) هستند ، ناگزیر اکثریت بزرگی کار می کنند و بیش از بخور و نمیر بدست نمی ﺁورند و اقلیتی نیز دستشان به دزدی در جیب این اکثریت است . بدین قرار، نان درﺁوردن چیزی نیست که هم با آزادی و هم با قدرت بیگانه باشد، بلکه تابع یکی از این دو است .
* اگر ﺁزادی و استقلال که ربط مستقیم با چگونه زندگی کردن یک ملت دارند، به این دلیل که مردم به فکر نان روزانه خویش هستند هدف نشوند، ﺁیا « عدالت گستری » و یا رشد بر میزان عدل می باید هدف بشوند ؟ ﺁقای خامنه ای رشد بر میزان داد و وداد(با حذف وداد) را به عاریت گرفته و بکار می برد . ﺁیا رشد بر میزان عدالت ، بدون استقلال و ﺁزادی ، سخن با محتوائی است و یا پوچ کردن اصل رشد بر میزان داد و وداد است ؟
رشد بر میزان عدالت بدون ﺁزادی و استقلال سخنی میان تهی است :
1 – رشد در خور انسان است . رشد، اندازه برخورداری انسان از حقوق خویش و اندازه این برخورداری را با استقلال و ﺁزادی به سنجش می گذارد .
هر انسانی بر کار خویش مالکیت دارد . بنا براین، حق دارد کار کند . برای این که از این حق برخوردار شود، می باید زمین و منابع ﺁن و ابزار کار، بطور برابر در اختیار همگان باشند ( میزان عدالت ) . استقلال انسان در اینست که این همه از اختیار او بیرون نروند . ﺁزادی نیز در اینست که اختیار بر کار انسان توسط هیچ عاملی از جمله، قدرت سرمایه و قدرت سیاسی و ساخت اجتماعی و باور دینی یا غیر ﺁن ، سلب نشود . بدین قرار، هر انسانی استقلال و ﺁزادی خود را از دست بدهد، حقوق خویش را هم از دست داده و به بردگی قدرت درﺁمده و اختیار نانش هم در دست قدرت قرار می گیرد .
هرگاه فرض کنیم عدالت، توزیع برابر امکان کار و برخورداری هرکس از کار خویش باشد، جز در استقلال و ﺁزادی معنی نمی دهد . زیرا استقلال، توزیع برابر امکانهای کار و ﺁزادی برخورداری هر انسان از حق کار خویش است . به سخن روشن، استقلال عبارت از ولایت جمهور مردم و ﺁزادی وجدان هر انسان بر ﺁزادی و حقوق خویش است . چرا که توزیع برابر امکانها، بگونه ای که هر انسان فراخور استعدادهای خویش امکان کار داشته باشد، نیاز به شرکت همگان در مسئولیت مدیریت جامعه دارد . و این مسئولیت بدون ﺁزادی انسان به تصور ﺁوردنی نیز نمی شود .
2 - رشد، رشد نیروهای محرکه نیز هست . رشد نیروهای محرکه باید، هم ناظر به واقعیت باشد و هم ناظر به کمیت و کیفیت :
* رشد نیروهای محرکه می باید واقعی باشد . برای مثال ، فروش نفت و گاز را که ثروت کشور هستند، رشد نیروی محرکه نمی گویند . اما هرگاه نفت و گاز در ساخت اقتصادی جذب شوند، به نیروی محرکه تبدیل می گردند . و یا جوان نیروی محرکه ایست که نیروهای محرکه های دیگر را نیز بکار می گیرد . در اقتصادی که جوان یا در تولید نقش ندارد و یا « نیروی کار ساده » است ، ﺁن اقتصاد از رشد مانده است و کارش اتلاف نیروی محرکه است . و باز، دانش و فن نیروی محرکه هستند ، اما این نیروی محرکه فرﺁورده رشد انسان است . جامعه های زیر سلطه زیانهای بسیار سنگین پرداخته اند و می پردازند، زیرا گمان کرده اند و می کنند که دانش و فن را می توان وارد کرد . نتیجه اینست که گرفتار دائمی فرار مغزها و سرمایه ها شده اند . یک علت تعیین کننده از علتهای گریز مغزها و سرمایه ها اینست که رشد دانش و فن و بخصوص فعال شدن آنها، از نیاز به استقلال و ﺁزادی جدا گشته اند . مغزها ﺁنجا می روند که هم رشد کنند و هم فعالیت درخور بیابند . سرمایه ها نیز ﺁنجا می روند که انسان و دانش و فن و سایر نیروهای محرکه، مجموعه ای فعال را تشکیل می دهند .
بدین قرار، هرگاه عدالت را میزان سنجش رشد انسانها و رشد نیروهای محرکه بشماریم ، باز بدون استقلال و ﺁزادی ، یعنی بدون انسانهای رشد یاب و جامعه ای با نظام اجتماعی باز و تحول پذیر با ساختهای توانا به جذب و فعال کردن انسان و دیگر نیروهای محرکه ، ممکن نخواهد شد. در نتیجه این نوع عدالت، جز بکار اندازه گرفتن میزان ویرانی نیروهای محرکه نمی ﺁید :
3 - تکرار کنم که نظام اجتماعی بسته که قدرت ( = زور ) قائمه ﺁنست ، جز از راه تخریب نیروهای محرکه برپا نمی ماند . نخست به این دلیل که قدرت حاصل تخریب نیروهای محرکه است . و سپس به این دلیل که هرگاه نیروهای محرکه در رشد فعال شوند، نظام اجتماعی را باز و تحول پذیر می کنند و قائمه قدرت را هم از میان بر می دارند . از این روست که هر استبدادی ضد رشد است و اندازه نقش قدرت در هرجامعه ای ، میزان تخریب نیروهای محرکه را در ﺁن جامعه بدست می دهد .
اگر از مردم ایران بپرسیم چرا بعد از قرنی که از عمر صنعت نفت می گذرد، ایران صادرکننده نفت خام و وارد کننده بنزین است ؟ پاسخ می دهند : ﺁنها علم و فن را دارند، ولی ما نداریم . چرا بعد از یک قرن علم و فن را نیاموخته ایم ؟ برخی پاسخ میدهند : لیاقتش را نداریم ! ، نمی گذارند ایرانی به علم و فن دسترسی پیدا کند ! ، هرکس علم و فن پیدا می کند، می گذارد و می رود ! و... و اندک شماری هم پاسخ می دهند : عقب ماندگی ایرانی از استبداد است . در وجدان جمعی ، آگاهی بر این واقعیت که این علت ها همه به علل دیگری وابسته اند که در نظام اجتماعی ما ایرانیان وجود دارند و این نظام مانع از باز و تحول پذیر شدن ﺁن می شوند ، هنوز ایجاد نشده است . در حقیقت، این نظام اجتماعی ایران است که برای بازنشدن، نیروهای محرکه را صادر و یا تخریب می کند . اما اگر این نظام اجتماعی باز و تحول پذیر نیست ، بخاطر اینست که قدرت ( = زور ) در زندگی روزانه هر عضو جامعه ، نقش اول را دارد . حال اگر بنا بر رشد بر میزان عدالت باشد و اگر قرار باشد نیروهای محرکه نه در تخریب ، بلکه در رشد و بازتر و تحول پذیرتر کردن نظام اجتماعی بکار افتند، باید آزادی جانشین قدرت ( = زور ) شود :
4 - توضیح دادم چرا انسانها یا ﺁزاد هستند و نان استعدادهای خود را می خورند و یا ﺁزاد نیستند . یکبار دیگر یاد ﺁور شوم، که بدون روابط قوا و بدون متمرکز شدن قوا، قدرت وجود ندارد . بنا بر این، وقتی می گوئیم انسانها ﺁزاد نیستند، پس تحت امر قدرتی زندگی می کنند که متمرکز است . ﺁیا قدرت می تواند نزد اکثریت بزرگ جامعه متمرکز بشود ؟ نه . چرا که اگر در اکثریت جامعه پخش شود، دیگر وجود ندارد . پس نزد اقلیت کوچک جامعه متمرکز می شود و همین اقلیت ، جریان تمرکز را ادامه می دهد . در قلمرو اقتصاد، ماوراء ملیها اینسان پدید می ﺁیند . معنی این تمرکز چیست ؟ معنی ﺁن اینست که بخشی از حاصل کار اکثریت بزرگ انسانها، از ﺁنها ستانده می شود و در جریان استحاله به قدرت، بخشی به جیب اقلیت و بخش دیگری به نیروی مخرب و بخشی نیز تخریب می شود . بدین قرار، مردمی که نگران نان روزانه خود هستند، بیشتر از هرکس دیگری نیاز به ﺁگاه شدن از ﺁزادی خویش و برخاستن برای استقلال خود بمعنای باز کردن نظام اجتماعی ، باز کردن فضای اندیشه و عمل ( = از میان برداشتن دولت استبدادی و ابزارهای دیگر تمرکز قدرت ) دارند.
حال اگر عدالت را میزان کنیم ، نان خوردن هر انسان از استعداد و عمل خویش ، نیاز پیدا می کند به
* استقلال به معنای کاهش صدور نیروهای محرکه ای چون، استعدادها، نفت و گاز ، مواد معدنی و
* استقلال به معنای جانشین کردن مصرف بمثابه محور اقتصاد ملی با تولید. بنا بر این ، تغییر ساخت واردات و کاستن از میزان ﺁن ، بقصد افزایش هرچه بیشتر امکان برای کار مغزها و دستها .
* ﺁزادی به معنای به صفر رساندن تخریب نیروهای محرکه ( انحلال نیروهای سرکوب و پایان بخشیدن به رانت خواری و انواع فسادهای مالی و نابسامانیها و ﺁسیبهای اجتماعی ) و
* ﺁزادی به معنای بیان ﺁزادی را جانشین بیان قدرت کردن ، یا اندیشه راهنمای رشد. بدین قرار، جانشین کردن بیان قدرت با بیان دیگری از قدرت، (تجربه ای که ما ایرانیان و مردمان دیگر در طول یک قرن و بیشتر کرده ایم) دردی را دوا نمی کند . از ﺁنجا که انسانی را نمی یابید که اندیشه راهنما نداشته باشد، تا زمانی که اندیشه راهنمای انسان بیان ﺁزادی نشود، او عامل تخریب خود و نیروهای محرکه باقی می ماند .
* استقلال و ﺁزادی همچنان باهم ، بمعنای تغییر ساخت هاست به ترتیبی که موانع داخلی و خارجی بکار افتادن نیروهای محرکه در رشد، جای خود را به عوامل داخلی و خارجی و بکار افتادنشان در رشد بسپارند .بدین معنا که در درون، حقوق انسان و در رابطه با بیرون ، حقوق ملی تنظیم کننده رابطه ها بگردند .
5 – وقتی عدالت را میزان قرار بدهیم و بخواهیم بدان نگرانی هریک از قشرهای جامعه را بخاطر نان روزانه اندازه بگیریم، می بینیم اندازه نگرانی ها نسبت مستقیم دارد با اندازه محرومیت از ﺁزادی و حقوق انسان :
* فاصله منزلت کنونی زنان از منزلتی که بمثابه انسان حقوقمند و ﺁزاد باید داشته باشند، بسیار زیاد و بیشتراز گروههای اجتماعی دیگر است . نگرانیشان نیز از بابت نان و مسکن و دیگر نیازمندیها بیشتر است . هرگاه زنان کشور بیان ﺁزادی را اندیشه راهنما کنند و بر ﺁزادی و حقوق ذاتی خویش ﺁگاه شوند، بزرگ ترین نیروی محرکه تغییر می شوند . هرگاه بنا شود میزان عدالت درکار ﺁید ، برابری زن و مرد در حقوق انسان و جبرانهایی که می باید بعمل ﺁیند تا زنان تمام منزلت خویش را باز یابند ، واجب ترین کارها برای رفع نگرانی زنان کشور، نگرانی از نان روزانه آنهاست. نگرانی ای که موقعیت دون انسان را بر زنان تحمیل کرده است . و چون بنا بر فضیلت هایی که زنان دارا هستند، رشد هر جامعه در گرو رشد زنان ﺁن جامعه است. قرار گرفتن همه امکانهای رشد در اختیار زنان ، بکار بردن میزان عدالت است .
* جوانان کشور و جوانان دانشجو بسا بیشتر از منزلت خویش محروم هستند . فاصله منزلت بس نازل ﺁنها در رژیم مافیاها ، از منزلت جوانان ﺁزاد و حقوقمند بسیار زیاد است. جوانانی که،
حق و مسئولیت اول ﺁنها، باز و تحول پذیر کردن جامعه است. و
حق و مسئولیت دوم ﺁنها، تدارک جامعه فردا به ترتیبی است که توانا به جذب تمامی نیروهای محرکه در رشد باشد و
حق و مسئولیت سوم ﺁنها، هدف یابی یا جستن ﺁرمان تحقق پذیری است که ترجمان بیان ﺁزادی باشد و
حق و مسئولیت عمومی ﺁنها ، رشد کردن و باز و بازتر کردن افق ﺁینده است.
بدین ترتیب، میان جوانان ایران و ﺁینده پرده سیاهی قرار گرفته است که در ساختن ﺁن نقش ندارند . چنان گرفتار نان روزانه اند که به ﺁن فکر نیز نمی کنند . حال ﺁنکه هرگاه به این صرافت بیفتند که پیش از ﺁنکه قربانی سیاستهای داخلی و خارجی رژیم مافیاها باشند، قربانی اندیشه راهنمائی هستند که ﺁنها را از ﺁزادی و حقوق و مسئولیتهای سخت گرانقدر غافل کرده است. آنها باید در پی ﺁن شوند که بیان ﺁزادی را اندیشه راهنما کنند. بدین روش، نیروی محرکه عظیمی ﺁزاد می شود و سرنوشت خود و وطن خویش را دیگر می کند .
هرگاه بخواهیم میزان عدالت را بکار بریم، باید
* انقلاب را از عقل های فردی و جمعی قدرت مدار به عقل های فردی و جمعی ﺁزاد، آغاز کرد.
* از موقعیت دون انسان یا « نیروی کار » و اغلب بیکار، به جوان ﺁزاد و حقوقمند و دارای حقوق و مسئولیتهائی که بر شمردم ، گذار کرد.
* جانشین کردن فعالیتهای اقتصادی و غیر اقتصادی که عرصه زندگی نسل جوان و نسلهای ﺁینده را تنگ تر می کنند، با فعالیتهائی که بر ﺁزادیها و فرصتها و امکانهای نسل جوان و نسلهای ﺁینده می ا فزایند.
* پایان دادن به پیشخور کردن ثروتهای طبیعی و رها کردن انسانها را از بند برده داری جدید ( = پیش فروش کردن توان کار خود تا پایان عمر ) و بالاخره پایان بخشیدن به تبعیضها و تبعیضهای دیگر، عدالت همین است .
* کارگران و دیگر قشرهای زحمت کش ایران ، سومین قشر اجتماعی هستند که فاصله منزلت ناچیز کنونی آنها با منزلت انسان حقوقمند و ﺁزاد بسیار زیاد است. این فاصله نه تنها بخاطر استثماری است که می شوند ، بلکه بخاطر محروم شدنشان از رشد، محروم بودنشان از بهره وری درخور، محرومیتشان از صنعت برخوردار از دانش و فن روز، محروم بودنشان از حق شرکت در مدیریت جامعه خود، محروم بودنشان از اطمینان خاطر و نگرانی شدیدشان از بیکاری ، روزافزون هم می شود. این گروه اجتماعی سومین گروه اجتماعی اند که قربانی نبود ﺁزادی می شوند. و هم از این روست که این قشر بخاطر فاصله موجود میان بی منزلتیش با منزلتی که بمثابه فعال ترین نیروی اجتماعی باید داشته باشد، دارای انگیزه ای قوی برای شرکت در تغییر نظام اجتماعی به نظام اجتماعی باز و تحول پذیر است .
هرگاه کارگران بخواهند با اطمینان خاطر و با منزلت انسان ﺁزاد و حقوقمند، نان عمل خویش را بخورند، همانند دو گروه پیشین نیازمند ﺁزادی و نیز استقلال هستند. میزان عدالت ، در ﺁنچه به زحمتکشان مربوط می شود، از جمله امور زیر را در بر می گیرد :
* تغییر ساخت کار به ترتیبی که هر انسان بتواند در هر سه نوع کار ، کار رهبری و کار ﺁموزش دائمی و رشد و شرکت فکری و یدی در تولید شرکت داشته باشد. این تغییر ساخت ، تغییر ساختهای دیگر را ایجاب میکند:
* تغییر رابطه انسان و سرمایه به ترتیبی که انسان خادم سرمایه ، انسان مخدوم سرمایه بگردد . و
* هرکس حاصل استعداد و کار خود را بستاند . برای ﺁنکه بهره کشی انسان از انسان از میان برخیزد ، می باید:
* ساختهای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی تغییر لازم را برای ﺁنکه انسان باوری حد مطلوب را بیابند ، پیدا کنند . چنین انقلابی نیازمند ﺁنست که در این ساختها، محور قدرت با محور ﺁزادی جانشین شود . برای مثال، در ساخت کنونی کارفرمائی، سرمایه بمنزله قدرت محور است . لذا ، هدف این نوع سرمایه دستیابی به حد اکثر سود است . هرگاه ﺁزادی محور بگردد ،
الف - انسان از خدمت سرمایه و هدف ﺁن ﺁزاد می شود. در این حال، اقتصاد وسیله زیست مستقل و ﺁزاد انسان می شود . یعنی ب – تولید نه برﺁورنده نیازهای اقلیتی که از راه مصرف انبوه می باید « زندگی » کنند ، بلکه برﺁورنده نیازهای همه انسانها در جریان رشد می شود .
اما چگونه می توان در ساختهای یک جامعه ، قدرت را با ﺁزادی جانشین کرد ؟ این پرسشی است که در طول تاریخ پاسخهای بسیار یافته و پاسخها هر یک در تجربه ناکام گشته اند. به این پرسش و پاسخهایی که بدان داده شده اند ، در کتاب عدالت اجتماعی – که امید وارم در ﺁینده نزدیک انتشار یابد - به تفصیل پرداخته ام . در نوشته های دیگر نیز ، یکچند از پاسخها را نقد کرده ام . از جمله این پاسخ را :
6 – پاره ای از نظرها بر این باورند که آزادی و عدالت ناقض یکدیگرند . این حکم ، سه تمایل عمومی را بوجود ﺁورده است :
* تمایل لیبرال ، بخصوص تمایلی که جانبدار ﺁزادی کارفرمائی است.
* تمایلی چون مافیاهای نظامی – مالی و امثال آنها در اینجا و ﺁنجای جهان ( چه در گذشته یا در حال حاضر) که مدعی هستند، چون تأمین نان مردم واجب است، عدالت را هدف کرده و ﺁزادی را قربانی می کنند . اما عدالت چیست ؟ به این پرسش یکی از دو معنی را می دهند که ناقض ادعای ﺁنها است :
- تعریف افلاطون از عدالت بر اصل نابرابری : قرارگرفتن هرچیز در جای خود .
بنا بر این تعریف، بنا بر مثال، فقیه در جای خود قرار می گیرد که رأس سلسله مراتب اجتماعی است و اختیار مطلق بر همگان می یابد .
- تعریف ارسطو از عدالت با استفاده از منطق صوری : برابری برابرها و نابرابری نابرابرها .این تعریف با تعریف افلاطونی در صورت متفاوت و در معنی یکی و همان نابرابری است .
بنا بر این تعریف ، عموم مردم ملحق به حیوانها هستند و برای اطاعت خلق شده اند . قانون گزار که ولایت مطلقه دارد ، در رأس سلسله مراتب قرار می گیرد . در این سلسله مراتب ، نخبه ها مرتبت اول و عوام مرتبت ﺁخر را پیدا می کنند .
این دو تعریف متناقض ادعای عدالت گستری است چرا که:
الف – به ترتیبی که در این مطالعه روشن شد، عدالت میزان است و هدف نیست .
ب – سلسله مراتب اجتماعی موجود در جامعه ها را جز قدرت ( = زور ) پدید نمی ﺁورد . بنا بر این ، حتی اگر عدالت برابری تعریف شود، باوجود سلسله مراتب اجتماعی ، هدفی تحقق نیافتنی است و اگر میزانی بگردد برای ﺁزاد کردن انسان از سلسله مراتب، در قدم اول، قائمه قدرت می باید از میان برداشته شود : عدالت استقرار ﺁزادی می شود .
* تمایل سوم که سوسیال دموکراتها از ﺁن جانبداری می کنند، قائل به تناقض ﺁزادی و عدالت بمعنای برابری هستند. زیرا اجرای عدالت محدود کردن فعالیتها و دست ﺁوردها به حد برابری است . این محدود کردن انسانها در فعالیتها و برخورداری از دست ﺁوردهاشان ، موجب محدود کردن ﺁزادی ها می شود. از نظر آنان، چه باید کرد؟ پاسخ آنها این است که ، باید بنا را بر ﺁزادی کارفرمائی گذاشت و با استفاده از ﺁزادی، مبارزه اجتماعی دائمی را وسیله تعدیل و بهتر کردن شرائط زندگانی قشرهای زحمتکش و نیز محرومان جامعه کرد .
این تمایل نیز گرفتار تناقض است . زیرا مبارزه اجتماعی تناقض ادعائی عدالت با ﺁزادی را حل نمی کند، بلکه اعلان جنگ اجتماعی دائمی می شود . وضعیتی که غرب امروز در ﺁنست .
اشکال کار هر سه تمایل ، تعریف از ﺁزادی و نیز تعریف از عدالت است . زیرا اگر ﺁزادی را قدرت تعریف کنیم ،تنها با عدالت بمعنای نابرابری سازگار می شود . ممکن نیست قدرت را برابر توزیع کرد . زیرا قدرت از رابطه قوا پدید می ﺁید . اگر دو قوه در رابطه برابر باشند، بی حرکت می شوند و بی حرکت می مانند ( = با مرگ ) . لاجرم ، رابطه می باید نابرابر باشد تا قدرت واقعیت پیدا کند . اما از راه فایده تکرار، یاد ﺁور می شوم که تعریف ﺁزادی به قدرت، استفاده از منطق صوری برای نگاه داشتن کلمه و تغییر معنی ﺁنست .
اما اگر در تعریف ﺁزادی به حالت رها از اکراه بسنده کنیم ، و عدالت را هم برابری در حالت رها از اکراه بخوانیم،
الف – تناقضی برجا نمی ماند و
ب - ﺁزادی از عدالت جدائی ناپذیر می شود . زیرا این میزان است که حالت لااکراه را نشان می دهد .
بدین قرار، ﺁزادی و عدالت، به عمل درﺁوردن این اصل را ممکن می کنند : در همه جا و همه وقت،
الف - تولید از ﺁن کار است و،
ب - فرﺁوردهای ویرانگر، ناقض استقلال و ﺁزادی انسان و باعث ویرانی طبیعت و بی جان شدن جاندارانند . محور شدن ﺁزادی در مجموعه های تولیدی همین است .
حتی اگر بر تولید و مصرف در جهان امروز ، این اصل حاکم شود ( که بدون ﺁزادی و عدالت با تعریفهائی که از ﺁنها بدست دادم شدنی نیست) ، در جهان امروز نه یک گرسنه پیدا خواهد شد و نه کسی نگران نان خویش می شود. در این حال انسانها به تجربه در می یابند که غفلت از ﺁزادی و بکار نبردن میزان عدالت است که باعث میگردد تا نیروهای محرکه در تخریب بکار افتند. در می یابند که در غفلت از این آزادی هاست که، امکانها از میان می روند ، زمینهای حاصل خیز کشت نمی شوند، انسانها در شهرها متمرکز می شوند و مصرف، شاخص موقعیت اجتماعی و مرتبت جوئی در سلسله مراتب اجتماعی و...می گردد.
در دوران مرجع انقلاب، با وجود انبوه مشکل ها و ممانعت ها، تمایلهای زورپرست که بر زبان ﺁقای خمینی جاری می کردند: « اقتصاد مال خر است » و « بنی صدر می خواهد ایران را سوئیس و فرانسه بکند حال ﺁنکه مردم برای اسلام انقلاب کرده اند » ، محور کردن ﺁزادی و بکار بردن این دو تعریف از ﺁزادی و عدالت و بکار بردن این اصل، نه تنها در حال از میان بردن نگرانی ها بابت نان روزانه بود، بلکه در خانوارهای شهری، نسبت درﺁمد به هزینه را 6/111 درصد گرداند . بی کاری جذب شد و کسی نیز ناگزیر نبود دو و حتی سه نوبت کار کند و هنوز نتواند خرج خانه را در ﺁورد . نفتی که صادر می شد، بطور متوسط 5/1 میلیون بشکه در روز بود . محور مصرف با محور تولید جانشین می شد و نظام بانکی بخدمت تولید در می ﺁمد، ساخت بودجه و واردات تغییر می کردند و ساخت اجتماعی تولید و مصرف تغییر می کردند و... و امروز در ایران چنان بر ناامنی و نگرانی ناشی از تامین نان افزوده شده است که انسانها ﺁزادی و حقوق خویش را از یاد برده اند . اگر مردم نگرانی نان دارند بخاطر ﺁنست که استبداد برﺁنها حاکم است و زور قائمه رابطه ها گشته است. به خاطر آن است که استبداد حتی در محیطهائی چون خانواده، میدان عمل آنها را به «شوره زار» زور و بی اعتمادی تبدیل کرده است. مردم چنان گرفتار قحطی اعتماد به نفس و شادی و امید شده و از حقیقت و واقعیت غافل گشته اند که، از عاملان فقر و خشونت انتظار دارند در ازای محروم کردنشان از ﺁزادی، به ﺁنها نان بدهند . غافل از این که هرگاه برای دزدیدن نان از سفره های ﺁنها نبود، بر روی این زمین ، یک تن نیز پیدا نمی شد که بنده زور شود و خود و دیگران را از ﺁزادی و حقوق انسانی محروم کند .