در امر مبارزه با رژيم، بسيار مهم است که مرزها را بدرستي تشخيص داده و باصطلاح چپ و راست نزنيم. بعبارتي، ترسيم کردن مرز بندي صد در صدي قومي، مذهبي، و ايدئولوژيک، نه تنها سنتي غير دموکراتيک است بلکه حتا غير انساني است و به عواقب خونبارو فلاکتباري مي انجامد. فجايع نسل کشي، قتل عام ها و کوره هاي آدم سوزي، همه وهمه حاصل عملکرد اتخاذ مرزبندي هاي صد در صدي قومي، مذهبي و ايدئولوژيک در سراسر تاريخ، منجمله در کشور خودمان ايران، بوده و بايد مايهً عبرت ما باشند. بنابراين، نا گفته پيداست که عليرغم مخالفت و مبارزه با رژيم، مجاز نيستيم که منافع ملي و مصالح عمومي مردم ايران را يکجا در ترازوي رژيم حاکم ريخته و آنگاه خود را مجاز از بکار گيري هر ابزاري عليه رژيم بدانيم. درخواست قطع حمايت هاي سياسي و اقتصادي غرب از رژيم حاکم البته مطالبه اي برحق و قابل توجيه است؛ چرا که مي تواند رژيم را تحت فشار قرار داده و وادار کند تا به خواستهاي برحق مردم ايران براي تحقق آزادي و دموکراسي گردن نهد. ولي متقابلا، دفاع از دخالت نظامي خارجي، که منجر به وارد آمدن ضايعات غير قابل پيش بيني جاني و مالي مي گردد، قابل دفاع نيست.
وانگهي، خواست مشترک جامعهً بين المللي، مبني بر جلوگيري از دستيابي رژيم به بمب اتم، با خواست جنبش آزادي خواهي و دموکراسي طلبي مردم ايران منطبق است. بنابراين بديهي است که تن دادن رژيم به پذيرش خواست جامعهً بين المللي، و بطور مشخص پذيرش شيريني تشويقي اروپا، که اي بسا ممکن است آخرين در نوع خود باشد، قابل استقبال کردن است. چرا که گردن نهادن به خواست جامعهً بين المللي، ضمن اينکه امکان حملهً نظامي را از بين مي برد، بستر کوتاه آمدن رژيم در ساير زمينه ها، و بطور مشخص تن دادن رژيم به خواست مردم ايران، براي تحقق آزادي و دموکراسي، بومي و نه وارداتي را، نيز هموارتر مي کند. متقابلاً چنين بنظر مي رسد که چنانچه رژيم کوتاه نيايد، اپوزيسيون آزاديخواه و دموکراسي طلب آن نيز همگام با جامعهً جهاني از اقدامات تنبيهي عليه رژيم حمايت خواهد کرد. بعبارت روشنتر، مواضع نيروهاي دموکراسي خواه، تنها در کادر حفظ منافع ملي و مصالح عمومي مردم ايران مي تواند مشروع و قابل توجيه باشد.
بعبارتي ديگر، از آنجا که اصلا فلسفهً وجودي اين رژيم با قواعد حاکم بر زندگي مدرن و دنياي امروز در تعارض جدي قراردارد، و مهمتر اينکه چون عمر مفيد آخوندها براي غرب و آمريکا بسر آمده است، تحقق در خواست هاي جامعهً بين المللي، از مطالبات آزاديخواهانه و دموکراسي طلبانهً مردم ايران جدايي نا پذيرند. براين سياق، صلح و ثبات منطقه اي و امنيت بين المللي نيز از استقرار دموکراسي در ايران مي گذرند. شعار اولويت دادن صلح بر دموکراسي در داخل کشور، توسط اصلاح طلبان حکومتي، که از هر شعاري جز دغدغهً ادامهً حيات رژيم، سودايي در سر ندارند، نظريه اي بي پايه در داخل، و بي مايه در خارج است. صلح و دموکراسي در ايران از هم جدايي نا پذيرند و مناديان حقيقي صلح، همان کوشندگان واقعي راه آزادي و دموکراسيند.
دوستان و دشمنان کورش کبير:
داوري در مورد کورش، مانند قضاوت در مورد هر رهبر و يا پديده تاريخي ديگر، بسته به معيارهاي قضاوت کننده دارد. بديهي است که آنان که همه چيز و همه کس را فقط از دريچهً تنگ و تاريک و تبعيض آلود قومي، مذهبي و يا ايدئولوژيک خاص خود مي بينند، در قضاوت جايگاه کورش دچار اشتباه و افراط و تفريط مي شوند. آنان که معيارشان برتري نژادي و قومي است کورش را احتمالا دوست دارند اگر آريايي، و دشمن دارند اگر غير آريايي باشند. آنان که فقط از آينهً مذهب به تاريخ مي نگرند، کورش را دوست دارند اگر زرتشتي، و دشمن دارند اگر مسلمان متحجر، از طيف خلخالي باشند. آنها که با معيارهاي ايدئولوژيک به قضاوت تاريخ مي نشينند، کورش را دوست دارند اگر ناسيوناليست، و دشمن دارند اگر چپ افراطي و باصطلاح انترناسيوناليست باشند. بديهي است که هيچ کدام از اين نوع قضاوت هاي جانبدارانه، نمي توانند منصفانه باشند. کورش را صرفاً بدليل اينکه شاه سابق دم از گراميداشت او مي زد و يا از اينکه شاه اللهي هاي امروزي او را مي ستايند، نيز نمي توان تخطئه نمود. ديشب وقتي در يک جمع آکادميک گفتم که آزادي مذهبي، احترام به حقوق مليت ها و خودگرداني استاني (فدراليسم) و جدايي دين از دولت يادگار کورش هستند، برايشان خيلي جالب بود. دوستي داشتم که يادش بخير، از مبارزين سابق حزب توده بود و سه چهار سال قبل فوت کرد. ايشان بشدت با کورش ضديت داشت و مي گفت که کورش داسها را از دهقانان گرفت و بدستشان شمشير داد. يکبار که لجم گرفته بود در پاسخ گفتم: خوب لابد کلاشينکف نبوده ديگه! مگر انقلابيون مارکسيست قرن بيستم چکار مي کردند؟
متحجرين مذهبي هم که به خلخالي استناد مي کنند، از اينکه کورش در کودکي (لابد بلانسبت خودشان!) بر اساس موازين شرعي رفتار نکرده و يا شير سگ خورده، پس گناه کبيره مرتکب شده و بايد مجازات گردد! يادم آمد که شهروندان کرهً جنوبي گوشت سگ مي خورند و يا مليون ها آدمي که مثل خودم سگ را دوست دارند، اين خزعبلات شرعي را به پشيزي نمي گيرند. لابد سگي که به کورش شير داده (فرضا که راست باشد)، از جنس سگ اصحاب کهف بوده است!... اين امر حکايتي را بيادم آورد که داستاني از فراست سگ هاست... در سال 1362 بايکي از دوستان که حالا در ايران زندگي مي کند، ( و با اين نوشته مشکلي متوجه او نيست) در شروع زندگي مخفي، قبل از اينکه جايي براي استقرار پيدا کنيم، سر به بيابانها نهاده، در اطرف روستاهاي نزديک مشهد، روزها را بالاي کوه و شبها را براي برداشتن آذوقه و خواب پايين آمده و داخل يک شيار عميق، کنار رودخانه اي، وسط کشتزارهاي گندم، اطراق مي کرديم. يک شب خواب مانده و صبح ديرتر از معمول از خواب بيدار شديم. وقتي به اطراف نگاه کرديم متوجه شديم که آنطرف گندمزارها، گله هاي اهالي، ما را احاطه کرده اند. بمحض سربرآوردن، سگ گله متوجه ما شده و بسرعت بسوي ما شروع به دويدن کرد، جالب اينکه در اين حرکت سريعش بسوي ما فقط يکبار واق واق کرد. بعد از طي مسافتي، شايد حدود 500 متر، بما رسيد. ما دو نفر داخل همان شيله يا شيار نشسته و فقط نگاهش کرديم، وسيلهً دفاعي خاصي هم نداشتيم. سگ بزرگ و سياه رنگ براي چند لحظه اي رو بروي ما ايستاد، بدون اينکه سر و صدايي کند، و بعد از چند لحظه راه خودش را گرفت و بطرف گله برگشت. بعد ها که به روستاي مربوطه رفتيم و در آنجا ساکن شديم، دريافتيم که سگ مذکور، در واقع از خطر ناکترين سگهاي روستا بود، بطوري که چوپانها، بمحض رسيدن گله به روستا، او را زنجير کرده و مي بستند. آن سگ خطرناک، در آنروز با ديدن ما دو نفر، در حاليکه که ژاندارمري و پاسداران در منطقه در بدر بدنبال ما بودند، و در صورت سر و صدا کردن مي توانست کاري کارستان بدستمان دهد ، با ديدن ما ساکت ماند، حال فرض کنيد اگر بجاي آن سگ سياه با معرفت، خلخالي و پاسدارانش بما دست يافته بودند، چه اتفاقي افتاده بود؟
[email protected]
(قابل توجه دوستان، می توانيد ياد داشت های مرا در وبلاگ "گذار به دموکراسي" http://www.gozarbedemocracy.blogspot.com دنبال کنيد.