منطقهً خاورميانه مهد پرورش هزاران پيامبر مرسل و نامرسل در تاريخ، از جمله پيامبران توحيد و ابراهيمي است. مراکز مذهبي اعم از آتشکده، کنيسه، کليسا و مسجد در طول چهل قرن گذشته محل اجتماع، بحث و فحص عوام و خواص بوده و مدارس مذهبي محل آموزش و تربيت ميرزا و آخوند منبري و محضري، تا آخوند سر قبرستان بوده اند. روحانيون مذهبي، در مراتب گوناگون، مرجع حل و فصل دعواها و معاملات، و رتق و فتق امور چزء و کل در طول حيات مردمان، از گهواره تا گور بوده اند.
اگر چه در در دوران مدرن، بعد از رنسانس در اروپا، پيوندهاي ايدئولوژيکي جانشين پيوندهاي قومي و مذهبي شدند، ولي در کشورهاي مسلمان خاورميانه، اين ايدئولوژي ها که بيشتر وارداتي بودند، بيگانه تلقي شده و بعلت عدم همخواني با فرهنگ مردم و شرايط بومي منطقه و نيز همزماني آنها با ورود و سلطهً استعمار، نتوانستند جانشين پيوندهاي پيشين گشته و نقش تعيين کننده اي در تغيير شکل و محتواي زندگي مردم جوامع مسلمان ايفا کنند. بعبارتي، همدستي استبداد، استعمار وارتجاع، امکان رشد همه جانبه اي، که لازمهً شکوفايي علمي و روشنفکري مورد نياز اين جوامع، جهت عبور تاريخي از حلقه روابط سنتي است را از مردم منطقه سلب کردند.
براين اساس عبور از حاکميت سياسي مذهب در خاورميانه يک مرحلهً تاريخي است که بناگذير بايد سپري مي شد. کم و کيف حاکميت مذهب و طول عمر آن، و اي بسا احتمال بازگشت به روابط قومي ما قبل تاريخ، بستگي به عوامل گوناگون دروني و بيروني، بويژه کمک و مساعدت جوامعي که اين تجربه را پشت سر گذاشته اند و نيز ميزان درس گرفتن و بهره گيري مردم اين جوامع از تجارب فلاکت بار حاکميت قوم و مذهب در گذشته دارد. اين عدم بلوغ فکري و روشنفکري ، زمينه ساز زيستن در گذشته بوده است. سرکوب مستمر نهادهاي مدرن و جريانات روشنفکري نو ظهور، امکان رشد کافي اين قشر، که لازمهً رشد فکري جامعه هستند را فراهم نکرد. در فقدان باروري و گسترش آگاهي هاي مدرن، باز ريش سفيدان قوم و مسجد و ملا هستند، که با تکيه بر همان شريعت گذشته بر مصدر امور نشسته و مردم و مملکت را بخاک سياه نشانده اند
بديهي است که مسلمانان همه از تجربهً يکسان برخوردارنبوده و مثلاً تجربهً شيعه و سني در اين رابطه يکسان نيست. درحاليکه مسلمانان اهل سنت خلافت اموي و عباسي و عثماني را تجربه کردند ولي روحانيون شيعي تا قبل از انقلاب ضد سلطنتي در ايران، امکان و فرصت تجربهً حاکميت سياسي را بطور مستقيم نيافته بودند. پادشاهان صفوي عمدتاً براي متمايز ساختن هويت ايران در مقابل امپراطوري سني مذهب عثماني بود که شيعه را به دين رسمي مبدل ساختند. اگر چه فقهاي شيعه از آن پس سر در آخور شاهان، بخصوص صفوي و قاجار، فرو بردند تا عوايد مستمري و درآمدشان، مانند خمس و ذکات و سهم امام و امثالهم، افزون گردد ولي امکان برپايي حکومت شرعي مورد نظرشان را نيافتند.
بنابراين، برخلاف جوامع سني مذهب، درجوامع شيعي، مانند ايران، روشنفکران جامعه نمونه اي از تجربهً ناموفق حکومت شيعي را در تاريخ سراغ نداشتند که توده هاي مسلمان را از تکرار آن برحذر دارند و از اين طريق خواست خود مبني بر ضرورت جدايي دولت از دين و ايدئولوژي خاص را به مردم بقبولانند. حال آنکه در ميان اهل تسنن، در عين حاليکه اکثر مسلمانان را تشکيل مي دهند، بدليل وجود آن تجارب تاريخي عطش بدست گرفتن حاکميت سياسي توسط افراطيون مذهبي نتوانسته فراگير گردد و حد اقل بطور جدي تري مهار شده است. نمونهً طالبان در افغانستان استثناء است، چرا که اين گروه اساساً توسط خارجي ها، يعني سازمانهاي اطلاعاتي پاکستان و آمريکا براي مقابله با اشغال شوروي سابق پر و بال گرفت.
ناگفته نماند که در دوران مدرن اين پتانسيل نهفتهً ارتجاع مذهبي، توسط خارجي ها براي به تعويق انداختن پروسهً استقلال و آزادي ايران مورد سوء استفاده قرار گرفته است. نخست عثماني ها، با تحريک روحانيون شيعه در نجف بدنبال تضعيف حکومت مرکزي در ايران برآمدند و بعد از فروپاشي امپراطوري عثماني، انگليسي ها و در ادامه اش آمريکايي ها در دوران جنگ سرد، براي عقيم گذاشتن جنبش آهاي استقلال طلبانه و آزادي خواهانه مردم ايران، از اهرم روحانيون شيعه و تقويت بنيادگرايي اسلامي بهره بردند. علم کردن شيخ فضل الله نوري در مقابل مشروطه، خالي کردن زير پاي آيت الله کاشاني در کودتاي نظامي 28 مرداد سال 32 عليه دکتر مصدق به بهانهً جلوگيري از گسترش کمونيسم و نفوذ شوروي در ايران، و علم کردن خميني براي ناکام کردن انقلاب بهمن 57 گواه سوء استفاده هاي استعماري از اين نقطه ضعف دروني جامعهً ايران مي باشد. کما اينکه در سطح منطقه نيز استعمار انگليس و بعد هم آمريکا با استفاده از اهرم مذهب و تقويت عناصر بنيادگراي اسلامي، جنبش استقلال طلبي و آزادي خواهي مردم مسلمان منطقه را به تعويق انداخته اند.
در سالهاي اخير، دامي که براي مهار استراتژيک منطقه گستردند، بعد از يازدهم سپتامبر دامنگير خودشان شده است. هر چند که هنوز نئوکانها در آمريکا و صهيونيستها در اسرائيل از اين لولوي تروريست اسلامي نيز بهانه اي براي توجيه محدود کردن آزادي ها در داخل جوامع خود، و لشکر کشي هاي تازه بمنظور بدست گرفتن کنترل و نظم نوين جهاني مدد جسته اند. وصف حال دروني اين جماعت همين عبارت ساده، که تغييري در يک ضرب المثل عاميانه است، مي باشد که "دشمن احمق بلندت مي کند، برزمينت مي زند داناي دوست".
اهميت استراتژيک "حفظ نظام" و ضرورت نوشيدن "جام زهر" در منطق آخوندهاي حاکم
فقهاي شيعي که در طول چهارده قرن، بقول آخوند قرائتي، خون دل خوردند و حسرت دستيابي به قدرت را به گور برده ا ند، حالا که تمامي قدرت را به چنگ آورده اند، واضح است که براي حفظ آن، بي محابا دينشان را با دنيا معامله کرده و ديگر به هيچ پرنسيب اخلاقي و اصل اعتقادي پايبند نباشند. تا آنجا که بفرمودهً خميني براي "حفظ نظام" اگر لازم باشد حاضرند توحيد را نيز تعطيل کنند. درک اين واقعيت به معني اين است که آخوندهاي حاکم اگر چه در پي روءياي تحقق امپراطوري شيعي به صدور انقلاب (عملا صدور تروريسم) متوسل مي شوند، ولي متقابلاً نشان داده اند هر کجا که بطور جدي احساس خطر کنند، حاضرند هزار جام زهر، يکي بعد از ديگري، را سرکشند تا از مهلکهً سرنگوني نجات يابند.
نظام مطلقهً ولايي برخلاف رژيم صدام، قائم به شخص نيست، بلکه يک جريان تاريخي متکي بر شبکهً روحانيت با ريشه هاي اعتقادي و اجتماعي منسجم مي باشد. از زمانيکه شيعه از مذهب اعتراض عليه حاکمان، به مذهب دولتي بويژه در دوران صفويه تغيير شکل و ماهيت داد، طبقه روحانيت نيز بمثابه يک طبقهً غير مولد، غير زاينده، و حافظ سنت هاي عقب مانده و ارتجاعي (شرعي و غير شرعي ) انگل وار از شيره جان ميزبان خود، يعني توده هاي مسلمان تغذيه کرده است. اين طبقه، بدليل زندگي انگلي، با طبقه حاکم و حاکمان سياسي پيوسته زد و بند داشته و لاجرم براي تضمين ادامهً بقايش، حفظ امتيازات تاريخي و کسب امتيازات بيشتر، به هيچ اصل و فرع اعتقادي پايبند نمانده و نخواهد ماند.
نظام ولايي، به دليل اعتقاد آخوند هاي شيعي به اصل "تقيه"، برخلاف طالبان افغانستان، به هيچ وجه حاضر به قبول ريسک بر سر حاکميت، آنهم بخاطر پايبندي بر سر هرگونه اصل و فرع اعتقادي نيستند. بعبارتي استراتژي "حفظ نظام" و اعتقاد به "تقيه" آنهارا مجاب مي کند که در شرايط تهديد و فشار جدي، از مواضع اعلام شده خود عقب نشيني کرده و باصطلاح جام زهري سرکشيده از مهلکه نجات يابند. براين سياق، پذيرش مذاکره با آمريکا، که در ربع قرن گذشته آنرا شيطان بزرگ خواندند، و بر سر اين شعار آنهمه از سرمايه ها و منابع مالي و انساني ايران را هدر داده اند، مثل آخر و عاقبت همان شعار "راه قدس از طريق کربلا" توسط خميني، با نوشيدن جام زهري ديگر، اسباب توجيه شدن مي يابد و پذيرفته مي شود. صدام حسين و طالبان افغانستان هيچ کدام اين اصل اعجازگر "تقيه" را در چنته نداشتند. استراتژيست ها و ديپلمات هاي اروپايي و آمريکايي که متخصصين ورزيدهً ديالوگ و گفتگويند، از اين همه دروغ گويي و رنگ عوض کردن آخوندها بارها متعجب شده و انگشت به دهان مانده اند.
تا جاييکه به حاکمان ايران و ولي فقيه آن مربوط مي شود، حاضرند تن به هر ذلتي بدهند تا بقول خودشان "ام القراي شيعه" يعني حکومت و قدرت در ايران را از دست ندهند. درک اين واقعيت ما را به صحت عبارتي که عنوان اين نوشته را بخود اختصاص داده مبرهن تر مي سازد که بدرستي سران نظام و ولي فقيه "هرگز زير بار زور نمي روند مگر اينکه زور پر زور باشد".
بعلاوه، همانطور که حساب اين اقليت تند روي حاکم، که از دين استفادهً ابزاري مي کنند، را بايد از حساب مردم ايران جدا نمود، حساب بنيادگرايان شيعه را نيز بايد از بنيادگرايان سني مذهب جدا کرد. بنيادگرايان شيعي بدليل اعتقاد به همان اصل"تقيه" دائما رنگ عوض مي کنند و باصطلاح در مقابل فشار همه جانبه در جا زده و باصطلاح مصلحت گرا ترند. نمونه هاي بسياري در لبنان و عراق و ايران مي توان يافت که حاکي از تغيير مواضع رهبران مذهبي گروههاي مسلح در شرايط فشار همه جانبه بوده است.
حال پيدا کنيد کسي را که زورش به آخوند ها برسد؟ آيا مردم ايران و اپوزيسيون آنها چنين زوري دارند؟ تجربهً ربع قرن گذشته خلاف اينرا ثابت مي کند. تهديد اصلي بي شک همانست که خميني شيطان بزرگش ناميد، يعني آمريکا. عمده ترين شاخص زور مندي آمريکا هم روشن است که نه در داشتن تکنولوژي پيشرفتهً کامپيوتري و کارخانه و ماشين و هواپيماي غول پيکر با چند هزار اسب بخار، بلکه در يک کلام داشتن بمب اتم خلاصه شده است. پس بطور منطقي، همان اصل پايبندي به "حفظ نظام" حکم مي کند که آخوندها دريابند اهميت دستيابي به بمب اتم براي تضمين بقاي حاکميتشان را.
کدام استراتژي مي تواند آخوندها را به نوشيدن جام زهري ديگر، يعني عقب نشيني از برنامهً اتمي و متعاقب آن عقب نشيني در مقابل فشارهاي داخلي وادار کند؟ پيدا کنيد نقاط ضعف آخوند ها را. براي ارزيابي ميزان کارآيي هر استراتژي عليه برنامهً اتمي رژيم بايد نخست پايه هاي قدرت اين رژيم را بدرستي شناخت.
رژيم ولايت مطلقهً فقيه در ايران، يک رژيم بنيادگراي مذهبي، سرکوبگر پليسي، شديداً متکي به درآمد نفت، عامل صدور بحران وتروريسم در خاورميانه تحت لواي "صدور انقلاب" ( رژيمي استبدادي، استثماري، استحماري و حامي تروريسم) است که برا حفظ حيات نامشروعش، در مقابل فشارهاي داخلي وبين المللي، در پي دستيابي به انرژي و بمب هسته اي برآمده است.
رژيم حاکم بر ايران يک رژيم تماماً نامشروع در داخل ايران است. اين رژيم تنها متکي به اقليتي از مذهبيون افراطي است که براي بدست گرفتن قدرت به قتل و سرکوب و سانسور و تقلب متوسل شده اند و دولت غير قانوني احمدي نژاد حاصل بلافصل تقلب در انتخابات، سرکوب منتقدين و قتل عام مخالفين نظام است.
اين رژيم در داخل ايران احساس تهديد جدي نمي کند چرا که در آمد نفت خرج دستگاه سرکوب آنرا فراهم مي کند. در داخل کشور رژيم توانسته با تکيه بر درآمد نفت و تأمين هزينهً ماشين سرکوب نظامي و قضايي، ( از قتل عام مخالفينش در سالهاي شصت و شسصت و هفت، تا قتل هاي زنجيره اي) مخالفان نظامش را قلع و قمع و منتقدينش را با تهديد و تطميع، محروميت از حقوق اجتماعي و سياسي،يا قتل و زنداني کردن، تا ناچار ساختن آنها به ترک کشور، از دور خارج کرده، کنترل اوضاع را بدست داشته باشد.
در سطح منطقه اي نيز با تشکيل، تجهيز و حمايت از تندروهاي مسلمان، اعم از شيعي و سني، در ادامهً سياست رسمي صدور انقلاب، عملا با صدور بحران و تروريسم (از لبنان و عراق گرفته تا عربستان و امير نشينان منطقهً خليج)، و از طرف ديگر بذل و بخشش از منابع و ثروت هاي باد آورده ملت ايران ( به سوريها و ترکها تا همسايگان شمالي)، يعني با تهديد دولت هاي ضعيف و باج دهي به دولت هاي قوي تر، و باصطلاح با بکارگيري سياست چماق و حلوا، توانسته براي خودش چتر دفاعي تدارک ببيند.
در سطح بين المللي، آخوندها که در طول بيش از ربع قرن گذشته، با حراج منابع و سرمايه هاي ايران، بويژه نفت و گاز ايران و باز گذاشتن بازار ايران بروي کالاهاي وارداتي و باج دهي به طرفهاي خارجي، توانسته آنها را به سکوت و سازش در مقابل طرح هاي سرکوبگرانه و تجاوزکارانه اش وادارد؛ اينک بعد از تحولات ناشي از يازده سپتامبر و حضور امريکا در مرزهاي ايران، با مانع و چالش جديد و غير قابل عبوري مواجه شده اند.
پروژه و استراتژي سرکوب و قلع و قمع مخالفين، و تهديد و تطميع منتقدين در داخل، و نيز ترور، باج دهي و باج خواهي از طرف هاي خارجي که رمز و راز استمرار بقاي نامشروع رژيم ولايي در طي بيش از ربع قرن گذشته بوده است، اکنون از کارآيي افتاده است. دست رژيم در همهً زمينه ها روشده و آن روش ها ديگر بقاي نظام را تضمين نمي کنند. از همين روست که رژيم براي حفظ نظام مطلقه اش بناچار در پي دستيابي به سلاح مطلق يعني بمب اتم برآمده است.
رژيم اسلامي در ايران الگوي افراطيون مذهبي، اعم از شيعي و سني مي باشد. بنيادگرايان مذهبي با داشتن الگوي خلافت شيعي در ايران بر اين باورند که مي توان در دنياي مدرن امروز نيز حکومتي بر مبناي احکام شرع بنا نمود. با وجود چنين الگويي با امکانات مالي و تبليغاتي بسيار، توده هاي مسلمان منطقه امکان روي آوردن به دموکراسي نميابند. بهمين دليل، تحقق دموکراسي در خاورميانه نيز لاجرم از ايران مي گذرد.
ادامهً بقاي اين رژيم نامشروع تهديدي جدي براي تماميت ارضي ايران و منافع ايرانيان مي باشد. چرا که عدم مشروعيت داخلي و سرکوب آلترناتيويهاي سراسري، از طرفي باعث اوجگيري نارضايتي ها و جنبش هاي قومي تجزيه طلبانه، يعني تهديد تماميت ارضي ايران مي شود، و از طرف ديگر، طمع دخالت کشورهاي همجوار و اسباب دخالت قدرت هاي خارجي را فراهم مي کند. بنابراين مخالفت با اين رژيم ضد مردمي و ضد ميهني يک وظيفهً انساني و ملي، پيش روي همهً ايرانيان، با هر وابستگي و گرايش قومي، مذهبي و ايدئولوژيک، مي باشد.
پاسخ منطقي به بيداد حاکميت مذهبي نه تفکيک و تجزيهً قومي، مذهبي و ايدئولوژيک بلکه استقرار دموکراسي در سراسر ايران مي باشد. عمده کردن تضاد هاي قومي و مذهبي جز به سود دشمنان ايران که چشم به تجزيه و تلاشي اين ملت و فرهنگ غني و کهن آن دوخته اند نمي باشد. مخالفان رژيم بجاست تا نه بر سر اصول مشترک اعتقادي بلکه برسر منافع مشترک مرحله اي يعني همان تحقق آزادي و دموکراسي متحد شوند. بدرستي، در بستر مبارزه با رژيم استبدادي است که حقوق اقليت ها و مليت ها امکان اعاده شدن يافته و نگرش هاي اعتقادي و ايدئولوژيک تصحيح شده و صيقل مي يابند.
بي شک، دست يابي و استفادهً صلح آميز از تکنولوژي هسته اي حق هر ملتي است، و نه هر دولتي. چنين حقي را مردم ايران به رژيم استبدادي حاکم نداده اند. تکنولوژي هسته اي حق ملت ايران است ولي رژيم حاکم غاصب است و مردم ايران را نمايندگي نمي کند. کشورهاي صنعتي با حق هسته اي ايران مخالفتي ندارند ولي به رژيم حاکم، که منتخب مردم ايران نيست، اعتماد ندارند.
رژيم حاکم برايران فاقد پايگاه مردمي در ايران است و بهمين دليل رک و پوست کنده به انتخابات مردم اعتقاد ندارند.
اين رژيم به موازين بين المللي پاي بند نبوده وبراي بيش از دو دهه طرح هاي غني سازي اتمي اش را دور از چشم انظار سازمان هاي نظارتي بين المللي به پيش برده است.
اين رژيم برخلاف ساير کشورهاي داراي تسليحات اتمي در آسيا، متحد هيچ کدام از قدرت هاي بين المللي نيز نيست که در صورت دستيابي به بمب اتم در بکار گيري آن از آنها حرف شنوي داشته باشد.
اين رژيم مانند آلمان و ژاپن پيش از جنگ جهاني دوم مدعي گسترش دامنهً نفوذ خود به ساير کشورهاي اسلامي است.
اين رژيم از تندروهاي اسلامي در منطقه حمايت مي کند و بنابراين درصورت دستيابي به سلاح هسته اي مي تواند توازن قواي منطقه را بنفع بنيادگرايان مذهبي برهم زده، ثبات منطقه اي و صلح جهاني را بطور جدي تهديد نمايد.
بنابراين، دستيابي چنين رژيمي به تکنولوژي هسته اي نه فقط خطرناک بلکه ايران، منطقه و جهان، فاجعه بار خواهد بود.
اهداف نامشروع و غير صادقانهً رژيم ( که هميشه دروغ مي بافد و تقيه مي کند!) در پيگيري پروژهً هسته اي آنجا بيشتر بارز مي شود که ضرورت هزينه ملياردها دلار از سرمايه هاي مملکتي که مردم آن از مصائب ناشي از فقر و بيکاري بسختي رنج مي برند، جاي سوال دارد. بعلاوه اهل فن و کارشناسان معتبر نيز ميزان بازدهي، بصرفه بودن اقتصادي، و خود کفا بودن آن را، با توجه به محدوديت منابع داخلي، زير سوال برده اند. آنها امروزه متنبه شده اند که آخوندها بدنبال توليد برق نيستند که مجبور باشند اورانيوم غني شده را از خارج وارد کنند. سردمداران رژيم بدنبال توليد چند بمب ناقابل اتمي هستند که منابع محدود داخلي نيز براي اين منظور کفايت مي کند.
در مقابل اين رژيم دروغگو، دغلکار، مستبد، تماميت خواه، توسعه طلب و بنيادگرا که حالا مترصد دستيابي به بمب اتم است چه بايد کرد؟ در يک جمله بايد گفت نه سازش و مماشات، نه جنگ و حملهً نظامي، بلکه اجماع داخلي، منطقه اي و بين المللي بمنظور بايکوت سياسي، تسليحاتي و هوشمند اقتصادي، و بطور همزمان، حمايت از مقاومت مدني و سراسري مردم ايران براي تحقق آزادي و دموکراسي.
بعد از حملات تروريستي در آمريکا و اروپا، براي سياستمداران غرب و آمريکا که خود تندروهاي اسلامي را پر وبال دادند، جايي براي مسامحه و مماشات با گروهها و رژيم هاي بنيادگراي مذهبي در خاورميانه و کشورهاي مسلمان باقي نمانده است. اين واقعيت سرسخت را رژيم آخوندي، حتا با حراج کردن تمام دارايي هاي مردم ايران بپاي کمپاني هاي غربي و شرقي، نمي تواند تغيير دهد. سياستمداران غربي بخوبي واقف گشته اند که ادامهً حيات اين رژيم افراطي و بنيادگرا معادل است با هر چه محدودتر کردن دستاوردهاي دموکراسي، بعلت رشد گرايشات راست افراطي، تروريسم و بحرانهاي فزايندهً اجتماعي در درون جوامع خودشان.
حملهً نظامي محتمل نيز فاجعه بار است و برنده اي نخواهد داشت. بدليل اتکاي اين رژيم به روابط اقتصاديش با دنياي خارج، بويژه پول نفت، و نيز منفوريتش در داخل ايران، براي تغيير اين اقليت حاکم نيازي به استفاده از اهرم نظامي نيست. اکثريت قاطع مردم ايران که از رژيم حاکم متنفرند نمي خواهند قرباني زياده طلبي ها و افراطي گري هاي اين رژيم قرون وسطايي گردند. مجامع بين المللي، غرب و آمريکا بايد حساب اين مردم را از رژيم فناتيک حاکم برآنها جدا سازند.
مطابق برآوردهاي آماري، هفتاد درصد جمعيت ايران زير سي سال سن دارند. اين جمعيت جوان ايران بمراتب بيش از هم سن و سالهاي خود در تمام جوامع اسلامي مشتاق کسب آزادي و دموکراسيند. حملهً نظامي آمريکا اين پتانسيل استرتژيک را که ايده آلهاي خود را در تجربهً مثبت غرب از تحقق آزادي و دموکراسي مي جويند را به هيستري ضد غربي مي کشاند. در صورت حملهً نظامي به ايران، همانطور که در بمبارانهاي عراق تجربه شد، زيربناي اقتصادي کشور بکلي ويران و کشور يک قرن به عقب رفته و به دوران ما قبل صنعتي پرتاب خواهد شد. روشن است که برندهً چنان وضعيتي نيروهاي دموکرات و دموکراسي خواه نخواهند بود.
اينستکه بدرستي بقول دکتر محمد ملکي، دموکراسي در کوله پشتي سربازان آمريکايي به ايران نمي آيد، ولي متقابلاً مردم و جوانان ايران نيز هرگز کارت سبزي به حکمان نداده اند که در صورت اصرار رژيم بر مواضعش در مقابل در خواستهاي مجامع بين المللي، و آنگاه در صورت حملهً نظامي خارجي، براي حفظ رژيم نامشروع و مستبد آنها با سربازان آمريکايي بجنگند. سران رژيم بخوبي واقفند که در صورت پافشاري بر مواضع خود به سرنوشت طالبان و صدام گرفتار مي شوند و نه به سر نوشت کرهً شمالي و کوبا و غيره.
متقابلاً، درست است که انتظار سرنگوني جمهوري اسلامي از سربازان آمريکا و غرب، توقع بي جاييست. ولي بدون قطع حمايتها و اتخاد سياست هاي قاطع توسط غرب و آمريکا، مردم ايران به تنهايي قادر به تغيير و يا حتا اصلاح اين رژيم نبوده و نيستند. تنها در صورت بايکوت سياسي، تسليحاتي و تحريم هوشمند اقتصادي رژيم است که مردم ايران قادر خواهند شد اين رژيم را از اريکهً قدرت بزير کشند. بگذريم از اينکه همان اصل "تقيه" نيز ايجاب مي کند که سران رژيم، قبل از آنکه کار به جاهاي باريک برسد، به سر کشيدن جامهاي زهر، يعني عقب نشيني هاي پياپي از مواضعشان، بپردازند.
مقاومت مسالمت آميز مدني مدتهاست که در داخل ايران آغاز شده و اعتراضات کارگران، دانش جويان، زنان، فرهنگيان، کارمندان ادارات، پرستاران و ساير نهادهاي مدني و مستقل، رژيم را ناچار از تسليم و عقب نشيني و يا تغيير تماميت آن خواهد کرد. حمايت از گسترش اين اعتراضات سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي بهترين راه مقابله با سياست هاي سرکوب گرايانهً باند حاکم در شرايط کنوني ايران است. بي شک جام زهر نهايي را مقاومت مردم ايران به گلوي آخوندها خواهد ريخت.
رژيم بنيادگراي حاکم برايران يک معضل و چالش جدي داخلي، منطقه اي و جهاني است. کارآتر ترين استراتژي ممکن در مقابل چنين رژيمي سازماندهي مقاومتي با حد اکثر اجماع داخلي، منطقه اي و بين المللي است. بعبارتي، سفرهً شعارها و پروندهً اعمال اين رژيم را در مقابل چشم تمامي مردم ايران، تمام شيعيان، تمام مسلمانان و دولت هاي منطقه، و نيز تمامي سازمان ها و کشورهاي خارجي بايد گشود تا يا رژيم را وادار به دست شستن از ادعاها و اعمال سرکوبگرانه و زياده طلبي هايش نمايند ويا اينکه کيفر اعمالشان را در همين دنيا بدست ايرانيان و جهانيان تجربه کنند.
اينبار آمريکايي ها گويي بر اين ضرورت واقفند و خانم رايس، بدرستي پاي اروپايي ها را در اين زمينه بميان کشيد تا دو رويي آخوندها را از نزديک تجربه کنند. تجربهً شکست خوردهً اروپا از مذاکره با آخوندها در واقع مقدمات جبههً متحد جهاني عليه برنامهً اتمي آخوند ها را سهل تر نموده است.
در اين شرايط، نيروهاي چپ و نمايندگان اقليت هاي قومي بسيار مهم است که تحت تأثير مواضع غير ايراني و بازيچهً مطامع خارجيان قرار نگيرند. در مورد جنبش چپ، روشن است که در سطح جهاني نوک حملهً چپ متوجه آمريکاست، کشورهاي پيشروي چپ (کوبا و ونزوئلا و کرهً شمالي) نيز، مثل کلاهي که در اوايل انقلاب بر سر حزب توده ئ اکثريت رفت، فريب مواضع ضد امپرياليستي آخوندها را خورده، و از آن حمايت مي کنند. بايد بخاطر سپرد که حتا آمريکا هم اين آخوندهاي مرتجع را پر و بال داد تا کمونيست ها را از ميان بردارد و جنبش چپ را در کشورهاي مسلمان عقيم کند. آيا آخوندها به پاداش حمايت کشورهاي سوسياليستي از سياست خارجيشان حاضرند که حتا به جان يک هوادار و عضو کوچک احزاب چپ ايران رحم کنند؟ انتقاد تند از مواضع آمريکا (که چپ آمريکا و اروپا در آن بسيار موفق ترند) نبايد چپ ايران را به دامن راست مذهبي حاکم بر ميهن که مسبب اعدام و زندان و فقر و اوضاع فلاکت بار مردم و مملکت ايران است، در غلتاند.
در رابطه با تضييع حقوق و جايگاه مليت ها در رژيم ولايت فقيه نيز بايد بخاطر سپرد که اين رژيم ارتجاعي يک بليهً وراي قومي است و اساساً تداعي شووينيسم فارس بر ساير اقوام نمي باشد. آخوند و پاسدار و بسيجي و حزب اللهي همانقدر در خراسان و فارس ئ تهران جنايتکار است که در آذربايجان و کردستان و لرستان و خوزستان و بلوچستان و ترکمن صحرا و گيلان و غيره. دوستي از حزب دموکرات کردستان مي گفت که از مرحوم قاسملو پرسيدند چرا دنبال جدايي از ايران نيستيد؟ پاسخ داده بود بخاطر سعدي و حافظ و مولوي. درود بر او باد!
غناي فرهنگ سرشار ايران، محصول بلافصل تکثر قومي، زباني و تنوع مذهبي آنست. پيش از تشکيل کشورهاي مدرن توسط مهاجران عمدتاً اروپايي در آمريکا، کانادا، استراليا و زلاند نو، ايران يکي از متنوع ترين جوامع از نظر تکثر قومي و مذهبي بوده است. اين ميراث غني و سرشار چند هزار ساله را بايد پاس داشت و غنيمت شمرد. اولويت تمامي ايرانيان در قدم نخست تحقق آزادي و دموکراسي است. در نظام دموکراسي فردا نمايندگان اقليت ها و مليت ها، در به کرسي نشاندن خواسته هاي خود،مشکلات و محدوديت هاي موجود را نخواهند داشت. به اميد آنروز!
چهارشنبه، 2006/03/29
[email protected]
(قابل توجه دوستانی که اين سلسله مقالات را دنبال می کنند، می توانيد نوشته های مرا در وبلاگ "گذار به دموکراسي" به آدرس: http://www.gozarbedemocracy.blogspot.com دنبال کرده و در بخش کامنت نظرات موافق و مخالف خود را بيفزاييد.)