تاکنون در دانشگاه ها و مراکز علمی جهان فرقه های گوناگونی مورد کنکاش درونی و بیرونی قرار گرفته اند. جامعه شناسان سیاسی و پژوهشـگران به دنبال این هسـتند که بدانند فـرقه ها با چه مکـانیزمی می توانند افراد " فدایی " را برای عملیات انتحاری و خشونت طلبانه خود پرورش دهند. همچنین در مراکز علمی و پژوهشی تعاریف گوناگونی در مورد فرقه ها به ثبت رسیده است که در این مقاله در صدد تببین و تشریح آنها نیستم، ولی تحقیقات علمی نشان میدهد که در تمام فرقه ها ویژگی های مشترکی موجود است. پژوهشگران معتقدند که شاخص اساسی و بنیادی برای شکل گیری و تکامل یک فرقه، از جمله یک فرقه مذهبی، داشتن رهبرخود خوانده و انتصابی می باشد. انتصابی بدین معنی که فرد، خودش را منصوب کرده است و خود را پاسخگوی هیچکس نمی داند. رهبر خود خوانده تلاش می کند در ذهن مریدان فرقه از خود چهره ای مقدس و کاریزماتیک بسازد. رهبران فرقه ها با استفاده از " تلقین" و بکارگیری روایت های مذهبی تحریف شده، نقش خدا را برای اعضای فرقه بازی می کنند و هر اندازه که رهبر فرقه لازم ببیند، اعضای فرقه را به سمت خرافات، مطلق انگاری، ستایش رهبر و دو قطبی دیدن مسائل ایدئولوژیک، سیاسی و اجتماعی به پیش می برد و لازمه این کار جدایی فرد از هسته خانواده و اجتماع می باشد.
بریدن فرد از جامعه و خانواده یکی از اصول اولیه این نوع فرقه ها می باشد. آنها به نیروی کار جامعه نمی پیوندند، و بطور تمام وقت و حرفه ای در اختیار شبکه تشکیلاتی فرقه قرار می گیرند و در خانه های جمعی زندگی! می کنند. حسن صباح از همین مکانیزم برای پرورش فداییان خود استفاده می کرد و ارتباط کلیه فداییان و رهروان خود را از جامعه قطع، و در قلعه الموت ایزوله می کرد و این شرایط، زیر ساخت تربیت و پرورش فداییانی بود که می توانستند مخالفان سیاسی خود را ترور کنند.
در گام بعد رهبران فرقه ها برای کنترل افـکار اعضای خود احـتیاج به یک محیط بسـته و توتالـیتر دارند. این کنترل با استفاده از روش های گوناگون بر علیه شخص به دست می آید. هنگام اعمال این روش ها، افراد به لحاظ فیزیکی و روحی شکسته، و قدرت تفکر آزاد و منطقی از آنان گرفته می شود و در این بسـتر اسـت که فــرقه ها بطــور خـودجـوش و آتـودیـنـامیک محـصـولات ایـدئـولوژیک و سیاسی و فرهنگی خود را تولید و پرورش می دهند که بعد ها این محصولات تـبـدیل به" ویژگی های" یک فرقه می شوند و در فرقه به عنوان "روش و منش" نهادینه می شوند.
یکی از اصول تربیتی و پرورشی حاکم بر فرقه ها شتاب بخشیدن بر نفی ارزش ها و عقاید قبلی از یک سو، و تطبیق فرد با ضوابط و معیار های حاکم بر فرقه در شرایط جدید می باشد. رهبران فرقه ها با استفاده از فشار گروهی، افکار باقی مانده از محیط آزاد در ذهن عضو فرقه را سرکوب می کنند و هر گونه شک و تردید نسبت به ایدئولوژی، اهداف و روش های فرقه باید از این طریق از بین برود. در فرقه در حالیکه از یک طرف از ابزار تهدید، خشونت، زندان و شکنجه استفاده می گردد و فرد " بمباران خشونت " می شود، ولی از طرف دیگر عضو فرقه توسط رهبران فرقه مورد توجه ویژه قرار گرفته و " بمباران محبت " می شود تا خلاء عاطفی ناشی از جدایی فرد از خانواده و تاثیرات بازدارنده " بمباران خشونت" خنثی شود.
فرقه ها با تولید انبوه کار پوشالی و غیر ضروری، اوقات فرد را در طول شبانه روز پر می کنند و حتی در دوره های طولانی به خاطر میزان و سختی کار، امکان خوابیدن به فرد نمی دهند و وقتی فرد از کار فارغ می شود، در خستگی کامل، دیگر توان تفکر منطقی در مورد آن چه بر آنها می گذرد، را ندارد. تازه اعضای فرقه باید بعد از کار طاقت فرسای روزانه به اعمالی که در طول روز مرتکب شده اند و از جانب رهبری فرقه گناه تلقی می شود، اعتراف کنند و به اقرار نویسی مشغول شوند.
اقرار گرفتن نیز یکی از اصول تربیتی و پرورشی در فرقه می باشد. اعضای فـرقه با اقـرار نویسـی و اقـرار گـویـی در مـورد درونی ترین و خصوصی ترین احساسات و شبهـه های خـود، بـاید سـعـی در از بین بردن شخـصیت، غـرور و توانایی های فردی خود کنند تا جاییکه راه رفتن۱ را فراموش کنند و بجای اینکه بر روی پاهای خود راه روند، روی پاهای رهبر فرقه گام بردارند، تا در عوض رهبر فرقه نیز بجای آنها فکر کند، زیرا فکر کردن برای عضو فرقه حرام و عامل بریدگی و جدایی است. البته عضو فرقه تنها در مورد یک موضوع میتواند فکر کند، آن یک موضوع نیز این است که باید فکر کند که چگونه فکر نکند تا خود را بهتر به رهبری فرقه بسپارد.
رهبران فرقه ها در سودای تسلط و کسب قدرت به دنبال صید می گردند، عضو بالقوه و آینده فرقه نیز صید سرگردانی است که آماده تسلیم خود به قدرت برتر و مسلط است، تا خود را در او باز یابد، تا در نیرویی مقدس و برتر احساس مصونیت کند و حیاتی نو را آغاز کند، و سرانجام در این چرخش، صید و صیاد به هم می رسند و دایره کامل و بسته می شود.
در درون یک فرقه روابط و قوانینی حاکم است. با نگاه به این روابط می توان یک " ببر" حریص و گرسنه را تصور کرد که اشتهایی سیری ناپذیر در بلعیدن دارد. این ببر خشن آهوهای زیبا را می دَرد و می بلعد، نه فقط برای اینکه گرسنه است، بلکه می بلعد برای اینکه بزعم او نیرویی آسمانی به او این حق را داده تا ببلعد و به بلعیده شدگان محبت کند و آنها را در درون پیکر خود تبدیل به سلول های مقاومت، فدایی و انتحاری کند تا ببر " مقدس " شود.
در این تردید نیست که " ببر مقدس "، عمیقاً آهو ها را دوست دارد، حتی "ببر" هنگام بلعیدن آهو ها اشک نیز می ریزد، یعنی آنقدر آهو ها را دوست دارد که آنها را می خورد. آهو ها نیز در اوج خستگی و درماندگی به "ببر" پناه می برند، زیرا آنها نیز می خواهند در قدرت "ببر مقدس" شریک باشند تا در جامعه بی طبقه توحیدی رستگار شوند. " ببر مقدس " نیز راه رستگاری و رسیدن به "جامعه بی طبقه توحیدی" را به آنها آموزش می دهد.
اما " ببر مقدس" برای رسیدن به هدف هر وسیله ای را مجاز می شمارد. او قوانین خاص خودش را دارد و نسبت به قوانین اجتماعی دیگر، جز قوانین خودساخته ، هیچ تعهدی ندارد. "ببر مقدس" نمی تواند حتی به صورت تاکتیکی و مقطعی، یا به اجبار، خود را با قوانین جامعه سازگار نشان دهد. اما در این میان آهوانی نیز وجود دارند که بعد از مدتی می فهمند که نباید در معده این " ببر مقدس و پاک"هضم شده و تنها از مردمک چشمان او جهان را نظاره کنند. آنها طبعاً پس از مدتی همسفری با "ببر مقدس" از این ببر می گریزند. اگر چه ببر مقدس، آهوان هضم نشده را، مواد دفع شده خود می پندارد، اما آهوان با شجاعت به او و خود می گویند، من که خود چشمانی نافذ و بینا دارم، من که چابک بودم و می دویدم. پس چرا باید بر روی پاهای " ببر مقدس" راه بروم؟ چرا نباید بر روی پاهای خود راه روم و با چشمان خود بر جهان نگاه کنم؟
ادامه دارد
زیرنویس:
1ـ راه رفتن فیزیکی مورد نظر نیست، منظور این است که عضو فرقه از خود هیچ گونه نظر و دیدگاه سیاسی و ایدئولوژیک نداشته باشد و هرچه هست باید به یُمن وجود رهبر فرقه باشد.