در چند سال گذشته تلاش زیادی از طرف نیروهای سیاسی و افراد مستقل انجام گرفته تا نهادی ایجاد شود که تمام نحله های جمهورخواه را در کنار هم قرار دهد وبه عنوان یک الترناتیو در مقابل جمهوری اسلامی و سلطنت مطرح کند. نتیجه این تلاشها ایجاد دو تشکل اتحاد جمهوریخواهان ایران و جمهوریخواهان لائیک و دموکرات در خارج از کشور و تشکیل چند حزب وسازمانهایی دیگر در داخل کشور بوده است. هر چند این کار به نوبه خود یک هدف خوب وقابل ارزش است، اما بدون وجود برنامه سیاسی مشخص این تشکلات ممکن است به کلوب سیاستمدارانی تبدیل شود که با بحث های طولانی وخسته کننده و صدور چند اعلامیه به کار خود ادامه دهند.
اگر زمانی آرزو این بود که بخشی از اپوزیسیون را در کنار هم قرار داد و گفتمان دموکراتیک بین انها ایجاد کرد، امروز بیش از هر چیزی نیاز به سیاستی است که این نیروها را به حرکت در آورد. در شرایطی که رکود خاصی در کشور حاکم است، اتخاذ سیاستی درست تاثیر مثبتی درهمکاری بیشتر نیروهای سیاسی، از جمله جمهوریخواهان خواهد داشت. اگر به بیانیه هایی که تشکلات جمهوریخواهی صادر کرده اند نگاه کنیم، متوجه خواهیم شد که تمام این نیروها به شکلی دنبال یک نظام جمهوری سکولار و پارلمانی هستند که تمام مسئولین منتخب مردم باشند. بجز تفاوت هایی که در رابطه با چگونگی عدم تمرکز و توزیع قدرت وجود دارد، در بقیه موارد این تشکلها تقریباً یک هدف دارند. سوال اینجاست که چه عاملی باعث میشود که این تشکل ها جداگانه فعالیت کنند؟
عده ای معتقد هستند که عدم ساختار حزبی ومدیریت سیاسی صحیح مانع اصلی همگرایی در میان جمهوریخواهان است و عده ای نیز بر این تاکید دارند که عدم تفکیک گرایشات نظری مانند سوسیال دموکراسی یا لیبرال دموکراسی، مشکل اساسی جمهوریخواهان است. هر چند اشکالات فوق به نوبه خود کاملاً درست وصحیح است و باید تلاش شود که گرایشات نظری در کنار هم قرار بگیرند و احزاب مدرن و نوینی را تاسیس کنند، اما در مقطع فعلی بیش از هر چیز چگونه سیاست کردن در مقابل جمهوری اسلامی باعث عدم همکاری جمهوریخواهان شده است. نمونه مشابه آن تشکیل جبهه اصلاح طلبان یا حزب مشارکت پیش و بعد از انتخابات 2 خرداد 76 است. در شرایطی که اصلاح طلبان هیچ حزب و سازمانی نداشتند، به راحتی در انتخابات پیروز شدند و زمانیکه تشکیلات و حزب ودفتر ودبیر کل داشتند، در انتخابات شکست خوردند. در اینجا باید این را تاکید کرد که موفقیت اصلاح طلبان نه بخاطر وجود حزب وسازمانیابی بود، بلکه به خاطر شعارها وسیاست هایی بود که همه اصلاح طلبان و حتی بخشی از اپوزیسیون را در یک سو در مقابل نیروهای اقتدارگرا متحد کرد؛ انهم در شرایطی که کمترین و حداقل امکانات ارتباطی در کشور وجود داشت.
پس برای جمهوریخواهان نیز در" شرایط فعلی" تشکیلات حزبی مانع متحد شدن انها نیست، بلکه سیاست مشخص در مقابل جمهوری اسلامی و چگونگی پیشبرد پروژه دموکراسی است که انها در کنار هم ویا دور از هم نگه میدارد. در شرایطی فعلی حتی اگر احزاب جدیدی ایجاد شود باز هم اگر در چگونگی برخورد با حکومت اختلافی وجود داشته باشد، باز هم همان آش وهمان کاسه ای خواهد بود که الان هست. البته بعد از اینکه دولت گذار تشکیل شود و فضای باز سیاسی فراهم شود، مطمئناً این برنامه های اقتصادی وسیاسی مشخص خواهند بود که در مقابل هم نقش خواهد داشت.
در مقطع اصلاحات بطور مشخص دو گرایش جمهوریخواه عمده وجود داشت:1- طرفداران اصلاحات2- طرفداران سرنگونی وبراندازی، اما امروز دیدگاه سومی در میان جمهوریخواهان مطرح است که خود را3- تحول طلب میداند. اگر دو دیدگاه اول سالهاست سیاست های خود را در مقابله با حکومت نشان داده اند، امروز تحول طلبان- بویژه بعد از شکست اصلاحات- با گفتمان جدیدی به دنبال تحولات اساسی هستند. تقوق هر کدام از این گرایشات بستگی به مقبولیت سیاست های انها دراز طرف مردم داشته ودارد و استقبال از سیاست های هر گرایش، خود به خود باعث تقویت آن گرایش و ضعیف یا ایزوله شدن گرایشات دیگر خواهد شد.
جمهوریخواهان اصلاح طلب
این گرایش را بیشتر میتوان درمیان بخشی از نیروهای ملی، ملی مذهبی و بخشی از اتحاد جمهوریخواهان مشاهد کرد. این گرایش سیاست های خود را بر اساس معادلات داخل حکومت تنظیم میکند؛ بدین شکل که با ارزیابی از نیروهای داخل حکومت جناحی که به نظر انها بهتر است انتخاب وانرا حمایت میکنند. در واقع انها بین بد و بدتر، بد را انتخاب و بین بدتر و بدترین، بدتر را برمی گزینند. این امر کاملاً در سیاست ها انها مشخص است. به طور مثال در اخرین انتخابات ریاست جمهوری در مرحله اول از دکتر معین و در مرحله دوم از هاشمی رفسنجانی حمایت کردند. این گرایش سالهاست به همین شیوه عمل کرده است و اگر فردا هم فرصتی باشد که جناحی از حکومت سیاستی بهتر از احمدی نژاد ارائه دهد، احتمالاً انها بطور مستقیم یا ضمنی انرا حمایت خواهند کرد و یا در بهترین حالت انرا مورد انتقاد قرار خواهند داد. این گرایش بیشتر نگاهش به حکومت است و به "اصلاحات از بالا" امید دارد.
در این شکی وجود ندارد که این گرایش در دراز مدت هدفش استقرار جمهوری سکولاراست، اما اختلاف بیشتر بر سر چگونگی رسیدن به آن جمهوری است. این گرایش هیچگاه خود را به عنوان نیروی غالب تصور نمیکند واعتماد به نفس لازم برای کسب قدرت ندارد، در نتیجه انرژی و نیرو خود را در جهت استحاله نیروهای داخل حکومت سرمایه گذاری میکند. انها بیشتر نقش ژورنالیست را دارند تا سیاستمدار و در نتیجه تاثیر مستقیمی در معادلات سیاسی نخواهند داشت. البته این گرایش اگر این امکان را داشت که مثلاً به عضویت جبهه دوم خرداد در بیاید هیچ اشکالی نداشت؛ چون همراه انها سیاست مشابهی را به پیش میبردند؛ اما در شرایطی که اصلاح طلبان این ها را غیر خودی میدانند و حقی نیز برای انها قائل نیستند، بیشتر شبیه هواداران یک تیم ورزشی خواهند بود که فقط میتوانند تیم مورد نظرشان را تشویق کنند و با شکست انها زانوی غم در بغل گیرند. مشکل اصلی همین است که اینها نمیخواهند بازیگر میدان سیاست باشند و به همان نقش هواداری خود قانع هستند.
مهمتر از همه، سیاست هایی است که این گرایش اتخاذ میکند به شکلی شبیه سیاست هایی است که اصلاح طلبان حکومتی اتخاذ میکنند و اگر قرارباشد که مردم چنین سیاستی را برگزینند، مسلماً دنبال اصلاحطلبان میروند که در دسترس هستند وبالنسبه قدرتی هم دارند، نه حزب یا جریانی که در عمل هیچ توان اجرایی ندارد. در واقع انها بیشتر برای اصلاح طلبان فعالیت میکنند و مخاطبینی که میبایست مورد توجه انها وقاعدتاً پایگاه انها هستند، فراموش میکنند.
از انجاییکه این گرایش اصلاح طلبی را با تعریف خود قبول دارد، هر روش دیگری را برانداز وسرنگونی طلب میشمارد، در نتیجه در همکاری با دیگر جمهوریخواهان، همیشه مشکل دارد.
این گرایش تا حال استراتژی و تاکتیک مشخصی را ارائه نکرده است وبه تغییرات که در لایه های حکومتی ایجاد میشود، راضی و قانع هستند. بیشتر کارهایی که تا به حال توسط این گرایش صورت گرفته، چیزی شببه کار نویسندگان و روزنامه نگار در داخل کشور است که به شکل وسیعترو موثرتری تا حال انجام داده اند. این کار، نقش یک حزب یا جریان سیاسی نیست. فعالیت انها به عنوان روزنامه نگار، فعال حقوق بشری و فرهنگی تاثیر گذار تر از فعالیت سیاسی وحزبی انها خواهد بود. انتظار مردم از یک جریان سیاسی مبارزه برای کسب قدرت از راه های دموکراتیک است.
جمهوریخواهان طرفدار سرنگونی و براندازی
این گرایش در میان قسمتی از نیروهای اپوزیسیون و بخشی از جمهوریخواهان مطرح است. انها معتقد هستندکه ابتدا باید رژیم جمهوری اسلامی سرنگون شود تا بتوان نظام دیگری را جایگزین کرد. در واقع این گرایش همه چیز را منوط به سقوط رژیم کرده است وعملاً خود را از شیوه ها ی دیگر سیاسی محروم کرده است. این گرایش با کپی برداری از انقلاب 57 تا حال تلاش کرده است که مردم را برای انقلاب دیگری شبیه آن آماده کند، در شرایطی که مردم اصلاً امادگی چنین انقلابی را ندارند .
مشکلی که در رابطه با این گرایش وجود دارد این است که بعد 27 سال تکرار این شعار هنوز متوجه نشده اند که مردم از این شعار استقبال نکرده و نمیکنند. البته این به این معنی نیست که مردم طرفدار رژیم جمهوری اسلامی هستند وخواهان بقای آن هستند، بلکه تجربه ای تلخی است که انها از سرنگونی رژیم سلطنتی دارند و میدانند که سرنگونی یک حکومت به خودی خود، دموکراسی و آزادی را برای انها به ارمغان نمی آورد. شاید اگر مردم ایران تجربه انقلاب 57 را نداشتند، سهلتر از شعار سرنگونی استقبال میکردند، اما مارگزیده از ریسمان سیاه وسفید میترسد!
البته جدا از اینکه مردم بخواهند انقلاب کنند یا نه، تاریخ اغلب انقلابات کلاسیک نشان داده است که هیچکدام مستقیماً به دموکراسی نرسیده اند. گروهی که در قدرت هستند خود را صاحب انقلاب میدانند و بنام حفظ ارزش های آن، سایر نیروها را از دخالت در حکومت محروم می کند- حتی نیروهایی که در انقلاب مشارکت کرده اند. انها برای حفظ انقلاب نیاز به سرکوب دارند که نتیجه آن نه آزادی و نه دموکراسی خواهد بود. مردم بخوبی تجربه کرده اند که هر نیرویی که با اقتدار به قدرت برسد باید با قدرت رقیبان را کنار بگذارد. این امر باعث افزایش خشونت و درگیری بیشتر خواهد شد. تاریخ بعد از انقلابات اینچنینی همواره همراه با خشونت و سرکوب بوده است. مردم امروز از خشونت بیزار هستند و حاضر نیستند که فرزاندانشان قربانی انقلاب دیگری شود که فرآیند آن نامعلوم و نا مشخص است. عدم استقبال مردم از این سیاست بیشتر بخاطر ترس ازکشتار و خرابی است که بعد از سرنگونی پیش می آید. مردم بی ثباتی را دوست ندارند، چون یک آینده نا روشن خواهند داشت.
نکته دیگر اینکه جوانان امروز دیگر مانند جوانان دهه های 40- 50-60 فکر نمیکنند. انها حاضر نیستند جانشان را برای ایده و ایدئولوژی فدا کنند. امروز شهادت طلبی در میان جوانانی که مخالف حکومت هستند، دیگر جاذبه ندارد. این نسل میخواهد به دموکراسی برسد، اما نه به قیمت از دست دادن جانشان. این نسل میخواهد خود نیز از نعمت آزادی و دموکراسی بهره ببرد.
همچنانکه اشاره شد، این گرایش تنها شرط لازم را برای تغییرات، سرنگونی رژیم میداند و هر حرکت سیاسی که توسط حکومت یا اپوزیسیون انجام شود، سازش ویا جنگ زرگری میداند. این گرایش در ارزیابی خود همیشه دچار پارادوکس است. از طرفی ارزیابی میکند که حکومت در حال زوال است و شرایط برای انقلاب و سرنگونی مهیا است و از طرفی میبیند که مردم در اوج مخالفت با حکومت، رفتار دیگری انجام میدهند.
مشکل دیگر، خود سانسوری در میان این بخش است که هر فرد یا جریانی که با شعار سرنگونی مخالفت کند، مورد تکفیر قرار گرفته و مهر سازش کاری میخورد، در نتیجه شعار سرنگونی به عنوان خط قرمز است که مرز میان دوست و دشمن را تفکیک میکند. این گرایش دقیقاً نقطه مقابل گرایش اصلاح طلب قرار گرفته است؛ اگر یکی (ماگزمالیست)حداکثر گرا و دیگری (مینی مالیست) حداقل گرا است. در نتیجه نمتوانند نقاط مشترکی برای خود بیابند.
در هر صورت این گرایش تا حال با این شعار وسیاست عمل کرده است و نتیجه ای کسب نکرده است. لازم است انها از خود بپرسند که چرا در شرایطی که بخش وسیعی از مردم علاقه ای به این حکومت ندارند، حاظر به سرنگونی آن نیستند؟
جمهوریخواهان تحول طلب
این گرایش را میتوان هم در میان بخشی از اتحاد جمهوریخواهان، هم درمیان بخشی ازجمهوریخواهان لاییک ودموکرات، هم در میان امضاء کنندگان منشور81 و هم در میان بخشی وسیعی از جنبش دانشجویان مشاهد کرد. این گرایش مشکلی با اصلاحات ندارد- به شرطی که اصلاحاتی انجام گیرد- واز طرفی هم معتقد نیست که با سرنگونی میشود دموکراسی را در ایران مستقر کرد. این گرایش بیشتر به " جایگزینی" حکومت و نظام دموکراتیک بدون استفاده از ابزار خشونت آمیز توجه دارد. این گرایش معتقد است که نیروهای سکولار باید به عنوان نیرو مستقل و مشخص وارد عرصه فعالیت شوند و بتوانند نقش مشخص خود را همراه با سیاست هایی که منافع انها را تامین میکند بازی کنند. این نیرو ضمن استقبال از اصلاحات از بالا، به تغییراتی که از پایین و توسط مردم انجا گیرد بهاء میدهد. برخلاف جمهوریخواهان اصلاح طلب حاضر نیست که تمام تخم مرغ های خود را در سبد اصلاح طلبان حکومت قرار دهد و نه میخواهد در دام سیاست سرنگونی به هر قیمتی بیافتد. این گرایش معتقد است که پروژه گذار به دموکراسی نیاز به تغییرات اساسی در نظام دارد و این امر بدون فشار از طرف مردم ممکن نیست. این گرایش هر چند در همان ابتدای اصلاحات معتقد بود که با توجه به ساختار حکومتی و قانون اساسی جمهوری اسلامی امکان تغییرات اساسی غیر ممکن است، اما حرکت اصلاحات در جامعه و تاثیرات آن را مثبت ارزیابی میکرد. این گرایش جدا از اصلاح طلبان معتقد به وجود صف مستقل خود است که خارج از حکومت تلاش کند که تغییرات را به حکومت تحمیل کند و اگر حکومت مقاومت کرد با اعتراضات و نافرمانی های مدنی، انرا وادار به تسلیم کند. در هر جایی که اصلاحات به پیش رود با آن همکاری خواهد کرد وزمانیکه اصلاحات از مسیرخارج شود، برای پیشبرد آن میارزه سیاسی غیر خشونت آمیز خواهد کرد.
بخشی از پیروزی اصلاح طلبان در انتخابات اولیه، نتیجه مشارکت نیروها تحول طلب از اصلاح طلبان بود، اما اصلاح طلبان بر آورد غلطی داشتند وتصور میکردند که تمام آراء بدست آمده رای انان است. این امر در انتخابات شوراها کاملاً عیان تر شد ، اما باز توجه نکردند و در انتخابات مجلس و ریاست جمهوری مشخص شد که این گرایش ضمن مخالفت با اقتدارگرایان سیاست های اصلاح طلبان را قبول ندارد.
در سالهای میانی اصلاحات همه نظر سنجی ها حاکی از رشد و افزایش بخشی بود که اصلاحات را کافی نمیدانستند و معتقد به تحولات اساسی بودند. در نظر سنجی هایی که توسط گروه عباس عبدی انجام گرفت کسانیکه معتقد به تحولات اساسی بودند چیزی در حدود 30% ارزیابی میکرد، اما نکته مهمتر این بود که درصد کسانیکه امید به اصلاحات در چارچوبه حکومت نداشتند، مدام افزایش میافت و از درصد اصلاحطلبان کاهش میافت.
بهر حال این گرایش در جامعه حضور دارد و بعد از شکست اصلاح طلبان این نیرو همچنان در حال گسترش است و شاید جریانات دانشجویی اولین نیرویی بودند که بطور صریح با مرزبندی خود از اصلاح طلبان خواستار تحولات اساسی در جامعه شدند. اکبر گنجی نیز با انتشار مانیفیست جمهوریخواهی بیان گرایشی بود که با فاصله گرفتن از اصلاحطلبان خواهان تحولات اساسی شد. درخارج از حکومت نیز بخشی از این گرایش پیشنهاد کاندید مستقل ریاست جمهوری مستقل را مطرح کرد که هدفش بیشتر بیان گرایش سوم و کمک به شناساندن آن بود. این گرایش در حالیکه میدانست که در ساختار موجود امکان به قدرت رسیدن یک آدم سکولار به ریاست جمهوری کاری غیر ممکن است، اما استفاده از ابزار دموکراسی را برای به چالش کشیدن حکومت بخشی از مبارزه میداند.
هر چند این گرایش در جامعه حضور واقعی دارد، اما تا حال نتوانسته است که خود را به عنوان یک نیروه مشخص و معیین مطرح سازد. این گرایش برخلاف دو گرایش اصلاح طلب و سرنگونی طلب انعطاف پذیر است و امکان همکاری با هر دو گرایش دیگر را دارد.
نتیجه:
گرایش سرنگونی طلب از ابتدای شکل گیری جمهوری اسلامی تا به امروز در صدد سرنگونی بوده و موفق به این کار نشده اند؛ اصلاحات از درون حکومت نیز به مدت 8 سال آزمایش شد و حاصلی نداشته است؛ در این شرایط نیروهایی که این سیاست ها را به پیش برده اند باید بررسی کنند که از اشکال از کجاست؟ اگر واقعگرا باشند و بدون بهانه و ایراد گرفتن از رقیب به عوامل درونی سیاست های خود بپردازند، شاید تجدید نظری در سیاست هایشان انجام دهند. البته در شرایطی که سیاست الترناتیویی وجود ندارد، شاید این انتظار بی هوده ای باشد. اما اگر سیاست درست و جدیدی اتخاذ شود و مورد استقبال مردم قرار گیرد، انها نیز مجبورند که یا با آن همراهی کنند ویا بیشترخود را ایزوله کنند. مطمئناً امروز سیاستی میتوان مورد استقبال مردم قرار گیرد که با هر دو سیاست شکست خورده فاصله داشته باشد. این سیاست میتواند مبتتی بر یک گقتمان ترکیبی از اصلاحات و فشار از پایین باشد که با اعتراضات و نافرمانی هایی مدنی حکومت را وادار به تمکن کند. در شرایطی که به علت ساختار حقوقی قانون اساسی شانسی برای پیشبرد اصلاحات از بالا نیست، مبارزه برای کسب حقوق شهروندی، میتواند بخشی از مبارزه آینده باشد.
در شرایط فعلی یا باید مبارزه را تعطیل کرد و منتظر حکومت شد که خود تغییرکند و یا راه و چاره ای برای مبارزه، وادار و یا تسلیم کردن حکومت در برابر خواسته های مشروع جستجو کرد. این کار بدون یک برنامه مشخص سیاسی ممکن نیست. در صورتیکه این سیاست از طرف مردم پذیرفته شود، مانند دوم خرداد 76 میتواند اکثر نیروهای جمهوریخواه ودموکرات را در کنار هم قرار دهد. مطمئناً در آینده شاهد شکل گیری قطب جدید خواهیم بود که با درس گیری از انقلات و اصلاحات، سیاست هایی را اتخاذ کند که بدون خشونت وخونریزی وبا بهر گیری از قدرت و توان مردم، دموکراسی را در ایران ممکن سازد.