در اين گزاره شكى نيست يا نبايد باشد كه نام سيدمحمد خاتمى نه فقط به عنوان يكى از روساى جمهور ايران كه بيش از آن به واسطه خصوصيات و مجردات ويژه اش از دو حيث فرديت (محمد خاتمى بودن) و جمعيت (رهبر جنبش اصلاحات يا رئيس دولت اصلاح گراى ايران) و تاثير شگرف و هم پوشاننده اين دو مرتبت بر سرنوشت جمعى مردمان ايران زمين تا ابدالآباد در تاريخ خواهد ماند.تاريخ اما به باور مارخوزه، شركت بيمه نيست كه همواره ضمانت كند آنچه را كه درباره سازندگانش قضاوت مى شود.چه كسى مى داند كه كردار ملموس سياسى تاثيرگذاران بر سرنوشت ملت ها در دالان تا اطلاع ثانوى بى انتهاى تاريخ چگونه داورى خواهد شد؟هر چند كه اين داورى از جنس مقولاتى نيست كه در گفت وگوى عام مورد دغدغه باشد، بلكه مختص به «محفل سهيمان» است. سهامدارانى كه در گود نشستند و دست بر آتش كردند.قرار هم نبوده است كه از ناى و نياى سروش معبد دلفى، كه سقراط را خردمندترين مردمان دانست، در قضاوت تاريخى بر دست او بنشينند.تاريخ، تاريخ است. مخلوطى از هستى و زمان. آنچه در حيات حادث مى شود رو به هستى گشوده است تا در درازاى بى وقفه زمان، تاريخى شود، مورد قضاوت قرار گيرد و داوران آينده را به تكاپو وا دارد.اين حق قضاوت براى آيندگان محفوظ كه مثلاً خاتمى، كه روزى روزگارى رئيس جمهور ايران بوده، چه كرده و چه مى انديشيده است.اين كه در سايه اكثريت هاى خاموش سر برافراشته، بر سرير قدرت نشسته، بى هيچ سختى و رنجى آن را به ديگرى وا نهاده، گاه به خطا رفته، بى گاه سكوت كرده، دمى با ياران درشتى كرده و دمى ديگر با دشمنان مدارا و...اما ما نيز مردمانيم، حق قضاوت براى هم عصران خاتمى هم محفوظ است. ضمانتى هم در كار نيست. حتى اين حق براى ما مقدم بر آيندگان است. از آن رو كه ما به ازاى رفتار او بر ساحت زيستى مان، كماكان سارى و جارى است. نسبت ما با او، نسبتى از جنس ماضى استمرارى است. فعلى كه درگذشته روى داده اما اثرش تا به امروز باقى است.پس هر آيينه مى توان فرديت خاتمى، عقبه اش، چارچوب افكارش و تاثير مستمر رفتار سياسى اش را بر زيست جهانمان به سنجه و شايد محاكمه بنشينيم.در ازاى اين حق، خواست پرسش هاى منصفانه هم از حقوق اوست.اين قضاوت اگر با جوهرى منصفانه نياميزد، گره اى را فرو بسته تر خواهد كرد.بنابر اين مناقشات پيرامونى درباره ماهيت و ماحصل حركت او در سپهر سياسى ايران را بايد از تمامى زوايا نگريست. هر چند كه هنوز بخش هايى از حقيقت رخدادها بر ما پوشيده است و اين بخت آيندگان است كه با اشرافى بيشتر بر «امر واقعى» قضاوت كنند.شايد كار ما آن است كه قضاوتمان را در ظرفى كلى تر و وراى مناقشات ايدئولوژيك يا سلايق و حب و بغض هاى سياسى و مقطعى و ميرا به پيش بريم.معناى اين ظرف كلى تر به اعتبار مفهومى معرفت شناختى، نه تخليه هيجانمان به چيستى «موضوع» كه دامن زدن به پرسمانى مغفول است تا مگر رايج شود.دست ما خالى است. هم عصران خاتمى ماوراى عرصه هاى نمادين چون اخبار و نوشتارها و گاهاً رخدادهايى كه بر جان و تن نشسته است، چيزى براى وقوف به «امر واقعى» كه در اينجا همان قضاوت درباره خاتمى است، ندارند.روايت هاى چندگانه از چيستى جنبش اصلاحات، مشتى نظر درباره تجانس و تناقض نحله فكرى مردم سالارى ديندارانه و پاره اى نگاه به جايگاه پيشين خاتمى در ساختار پيچيده قدرت مستقر، دستمايه ما براى قضاوت درباره اوست.
اين همه اندك اما مى توانند در ذات خود به كنشى ناب بدل شوند و با تكثيرى دم به دم در بستر زمان به قضاوت آينده سرايت كنند.تا شايد اين پرسمان قضاوت گونه، فرصتى باشد تا در آينده تقديرمان را تناوبى از تبديل و تكثيرهاى نظرى و ناب و تاثيرشان در برساخته شدن رخدادها و معانى جديد مترتب بر آنها پر كند.خاتمى اگرچه خود موضوع است اما وراى اين مقصود، محملى است براى ادامه حركت در مسير چالشى بى پايان بر سر پرسش هاى بنيادين ما از قدرت، سياست و زندگى.