پس از ربايش پدر و مادر اکبر محمدی در بازگشت از ترکيه در فرودگاه مهر آباد و کت بسته منتقل کردنشان به شهر آمل، ودر مرحله بعدی، بی درنگ به زير خاک بردن ِ جسد ِ کبود شده ی فرزند مبارزشان اکبر در ده ِ دورافتاده ای به نام چنگه ميان، و سپس جلوگيری از ورود فعالين سياسی و دانشجويی به شهر آمل برای شرکت در مراسم يادبود اکبر، حالا نوبت رسيده به لغو مجوز برگزاری مراسم بزرگداشت او، که قرار بود عصر روز پنجشنبه در مسجد النبی در امير آباد شمالی در تهران برگزار شود.
خبر لغو مراسم بوسيله ی SMS در بين دوستان و آشنايان رد و بدل می شود. برای روشن شدن ماجرا از راهنمای تلفنی ِ ۱۱۸ شماره تلفن مسجد النبی را می گيرم و به آنجا تلفن می زنم. مردی گوشی را بر می دارد و در پاسخ به سوال من درباره ی برگزاری مراسم بزرگداشت اکبر محمدی می گويد مراسم روز پنجشنبه لغو شده است. او توضيح ديگری نمی دهد و تماس را قطع می کند. به يکی از دوستان ساکن امير آباد شمالی تلفن می زنم و از او می خواهم برود به مسجد النبی، ببيند آيا مراسمی چيزی در آنجا برقرار است يا نه؟ ساعتی بعد او بر می گردد و به من خبر می دهد که خير، خبری نبود و قرار نيست در آن مسجد مراسم اعتکاف برگزار شود.
به اين ترتيب معلوم می شود که خبر خبرگزاری رسمی جمهوری اسلامی (ايرنا) و سايت حکومتی ِ بازتاب دروغ محض است.
به خانواده ی محمدی در آمل تلفن می زنم. آنها هم خبر لغو مراسم را شنيده اند. پدر داغدار خانواده گوشی را از منوچهر می گيرد و با لحن دردمندانه ای می گويد امروز ظهر ( چهار شنبه) فردی به نام "منفرد" که خودش را معاون دادستان آمل معرفی کرده به منزل شان تلفن زده و با لحن هشدار آميزی گفته است منوچهر به همراه پدرش بايد فردا صبح در دادستانی آمل حاضر شوند. آنطور که از صحبت های پدر خانواده ی محمدی متوجه شدم، گويا قرار بوده منوچهر برای تمديد مدت مرخصی اش روز شنبه به دادستانی آمل مراجعه کند، اما به دليل در پيش بودن مراسم بزرگداشت اکبر در تهران، دادستانی با ترفند ديگری، تاريخ مراجعه آنها را جلوتر انداخته تا خانوده ی محمدی نتوانند برای شرکت در مراسم اکبر به تهران بيايند.
پس از مکالمه با پدر محمدی، يکی ديگر از بستگان خانواده گوشی را می گيرد و می گويد هرطور که شده باشد خودمان را می رسانيم به تهران. جانمان را به لب رسانده اند، عزيزمان را کشته اند اما هنوز ول کنمان نيستند!
او که خيلی عصبانی بود داشت می گفت همراه خودم پيت نفت می آورم، اگر نگذارند بياييم تهران، آتش می زنم خودم را، که تلفن قطع می شود، يا بهتر است بگويم تلفن چی ها ارتباط را قطع می کنند.
چند بار ديگر شماره ی منزل شان را می گيرم اما پيغام های جورواجور مانند: اين شماره اشغال است، شماره ی مورد نظر در شبکه وجود ندارد، لطفا بعدا تماس بگيريد پخش می شود. جالب اينجاست که اين پيغام ها عموما بايد برای ارتباط های تلفن همراه پخش شود و نه برای تلفن ثابت! بگذريم.
بلاخره بعد از چندين بار تلاش، موفق می شوم دوباره تماس را برقرار کنم. پدر داغدار خانواده که می بيند حتی اجازه ی برگزاری مراسم بزرگداشت برای فرزندش به او داده نمی شود دردمندانه می گويد بايد اينبار نامه بنويسيم خطاب به سران سازمان کنفرانس اسلامی و شکايت ببريم از جمهوری اسلامی به آنها و بگوييم بهشان که به داد ما مسلمان ها برسند، که حتی نمی توانيم برای عزيز ِ از دست رفته مان در مسجد شهرمان مراسم ختم برگزار کنيم! بيايند به داد ما برسند آخر!
و دوباره مکالمه قطع می شود.
با خود می انديشم حکومتی که ابرقدرت های جهان را تهديد به نابودی می کند می بايست به چه ميزانی از دلهره و هراس افتاده باشد که شبانه، خبرنگار خبرگزاری اش را می فرستد به مسجد النبی تا خبر فوری و فوق العاده مهم ِ لغو مراسم بزرگداشت دانشجوی مبارز اکبر محمدی را از هيئت امناء آن مسجد دريافت و به سراسر جهان مخابره کند تا نکند گروهی از دوستان و آشنايان ِ آن مرحوم در مسجد جمع بشوند و ناله سر دهند!