دکترهوشنگ امير احمدی، رييس مرکز مطالعات خاورميانه دانشگاه راتگرز نيوجرسی آمريکا که دکترای برنامه ريزی شهری وتوسعه دارد، درگفتگويی با واشنگتن پريزم موضوع انتشار نامه آيت الله خمينی توسط هاشمی رفسنجانی را نيز مورد توجه قرارداده است. اميراحمدی به "واشنگتن پريزم" می گويد که چگونه موضوع موازنه قوای سياسی درايران، چنين کنش ها و واکنش هايی را ايجاد کرده است و چه بازتاب هايی را می توان برای آن متصور شد. وی پيش ازاين در دهه هفتاد شمسی، مقالات متعددی را درخصوص "جامعه مدنی" در ايران منتشر کرده است. از او کتاب های متعددی همچون "انقلاب و گذار اقتصادی"، "سياستگذاری های اقتصادی" و "ژئوپليتيک انرژی" به چاپ رسيده و بيش از۱۰ کتاب را حوزه خاورميانه گردآوری و ويراستاری کرده است.
واشنگتن پريزم: يکی ازموضوعاتی که طی روزهای اخير در جامعه سياسی ايران مطرح بوده، انتشار نامه آيت الله خمينی درخصوص پايان جنگ است. انتشار اين نامه با توجه به شرايط جهانی و داخلی که دولت جديد با آن دست به گريبان است، چه ويژگی هايی دارد؟
اين نامه را بايد درچهارچوب يک سری تحولاتی که طی ماه های گذشته درايران رخ داده و در نظر گرفتن اين موضوع بررسی کرد که نامه ياد شده متعاقب يک سری صحبت های آقای هاشمی درمطبوعات، منتشر شد.
ازجمله مهمترين اتفاقهای يک سال ونيم گذشته، انتخاب آقای احمدی نژاد به رياست جمهوری بود. انتخاباتی که روحانيت تثبيت شده درکشور - افرادی مانند آقايان هاشمی رفسنجانی، کروبی، خاتمی و گروه هايی مانند روحانيون مبارز، حوزه، روحانيت مبارزه وغيره-، آن را از دست داد. البته درمقطع انتخابات، آقای هاشمی بيشترين هزينه را پرداخت کرد.
طبيعت باخت ايشان به نحوی بود که او را درمقابل دولت جديد قرار داد و وی می کوشد اين باخت را مخصوصاً درچارچوب موازنه قدرت سياسی درداخل کشورجبران کند، که بعد ازانتخاب آقای احمدی نژاد کاملاً به هم خورد. بنابراين آقای هاشمی همواره درصدد بوده است که اين شکست، عدم توازن به وجود نياورد. اما به هرحال اين دعوای بزرگی بود که پيش آمد. همزمان با اين جريان مساله هسته ای نيز، در جريان بود.
اما چنين برخوردهايی درنظام سياسی ايران همواره بوده است وچيز تازه ای نيست؟
بله، اما ترکيب اين موضوع را بايد با حوادث بين المللی ارزيابی کرد. آقای احمدی نژاد بعد از انتخابات، حرف هايی درمورد هولوکاست زد و بعد ازسخنرانی هايش در سازمان ملل متحد، عملاً سطح کيفی دعوا در لايه های بالای سياسی ايران شدت پيداکرد و مشکل پيچيده تر شد. به طوری که ديگر فقط مساله هسته ای، مطرح نبود، و مشکل دو وجه سياسی - هسته ای به خود گرفت.
از طرف ديگر، اين موضوع باعث شد آمريکايی ها بر دو محور اساسی متمرکز شوند. اول اينکه درانتخابات ايران، ميانه روها بازی را باخته اند و تندروها قدرت را دردست دارند.
دوم اينکه اين تندروها سطح بحث هسته ای را عوض کرده اند وبه چيزهای ديگری فکر می کنند.
تا همين اواخر می گفتند که جمهوری اسلامی درمجموع حکومت نامربوطی است و بايد برود. بعد از جريانات به وجود آمده، اندک اندک قانع شدند که در حکومت ايران دو نيرو وجود دارد که با هم نيستند. يکی نيروهای ميانه رو به رهبری آقايان خاتمی وهاشمی و گروه های عمل گرا ومرتبط با طبقه متوسط است و ديگری که اسلامی تندرو را نمايندگی می کند.
بنابراين تئوری اينکه جمهوری اسلامی بد است و بايد آنها را به دريا ريخت، را کنار گذاشتند. ولی حالا ما نمی دانيم که اين موضوع تاکتيکی و يا يا راهبردی است. ممکن است تاکتيکی باشد و بخواهند ميانه روها را به جان تندروها بياندازند و از طريق اين دعوا، حکومت را به سقوط بکشانند. چرا که در چند سال گذشته، آمريکا هرچه کرد نتوانست حکومت را به شکست بکشاند. به هرحال نکته مهم اين است که اين اتفاق افتاده و دولت بوش فرضيه خودرا عوض کرده است. برای اينکه اين جريان شکل بهتری بگيرد، بايد در داخل ايران اتفاقاتی بيافتد.
انتشار نامه چگونه می تواند بر موازنه قدرت در داخل بخش های مختلف نظام تاثير بگذارد، که بعد از روی کارآمدن احمدی نژاد به قدرت چالش هايی را تجربه کرده است؟ در واقع موازنه چه نيرويی دربرابرچه نيرويی؟
درايران آقای رفسنجانی با رئيس جمهور احمدی نژاد مشکل دارد و می خواهد موازنه قدرت حل شود. پشت سر نيروهای تندروی اسلامی بسيج و سپاه و نيروهايی از اين دست، و آن طرف عمدتاً نيروهای طبقه متوسط است.
برای توازن، اولين اتفاق اين است که بايد تصوير واضح تری از پديده ای به نام "سپاه" داد. دوم اينکه با توجه به اينکه آقای هاشمی رابطه نزديکی با جنگ داشته، بايد نقش سپاه را در اين ميان مشخص کرد. به اين ترتيب است که آقای رفسنجانی در مصاحبه ای که کرده، لب کلامش اين بود که در جنگ با عراق مشکلش با سپاه - و نه با ارتش-، بود.
چرا که دخالت های سپاه بود که نگذاشت استراتژی منظمی به وجود بيايد و نيروهای ارتش بتوانند جريان جنگی عادی را مطرح کنند. به گفته او سپاه به دليل دخالت هايش ما را به شکست کشاند. پس در واقع رفسنجانی به شکلی، شکست در برابر عراق را، به نام سپاه تمام کرد.
اين موضوع آقای احمدی نژاد وهمراهان او را با مشکل مواجه کرد. بعد آقای هاشمی برای اينکه بگويد حرفش درست است گفت نامه ای از آقای رضايی (فرمانده وقت سپاه) به امام دارد. آقای رضايی نگارش چينن نامه ای را تکذيب کرد.
اما آقای هاشمی نامه آيت الله خمينی را رو کرد. با اين حال هنوز نامه آقای رضايی رو نشده و معلوم نيست نامه به آقای هاشمی رفسنجانی يا به آيت الله خمينی نوشته شده است. در نامه آيت الله خمينی هم اشاره نشده که عنوان نامه به چه کسی می باشد.
نکته مهمی که دراين نامه وجود دارد، اين است که سپاه و فرمانده اش آقای رضايی چيزهايی از دولت و رهبرمی خواستند که تهيه اش برای آنها غير ممکن بود. از همه مهمتر اين که رضايی می گويد که من اگر بخواهم جنگ را ادامه دهم، بمب و فناوری ليزری و از اين دست چيزها، می خواهم.
و بعد هم اضافه می کند که تازه اگر همه اينها را به من بدهيد، ممکن است که در پنج سال آينده بتوانيم تهاجمی بشويم. آيت الله خمينی هم درجوابش می گويد که بقيه شعار است و معنی حرفت جنگ را تمام کنيم، -و نه چيز ديگر-، است. در واقع مفهوم خودمانيش اين است که سر ما را کلاه نگذار.
به هرحال اين نامه از طرف فرمانده سپاه نشان می دهد که وی هم با ادامه جنگ مخالف بوده و همه در يک مقطعی به اين نتيجه رسيده اند که جنگ بايد تمام شود. با توجه به اينکه هاشمی و رضايی خيلی نزديک به هم هستند.
بله، اما توجه کنيد که اگراين نامه فرمانده سپاه را يک آمريکايی بخواند، چه چيزی درآن پيدا می کند؟ اين که درآن بمب است، اينکه اگر کسی درايران بمب بخواهد هاشمی رفسنجانی نيست و کسانی هستند که در سپاه هستند. حالا اگر قرار باشد دعوايی بين آمريکا و ايران باشد، نبايد بين ميانه روها وآ مريکا، بلکه بايد با تندروها باشد .
از اين ديدگاه است که نامه آقای هاشمی چند نشان مختلف را می زند. يکی اينکه مشخص می کند که چه کسی به دنبال سلاح اتمی است و ماجرای بمب را به گردن سپاهی ها می اندازند. اين در حالی است که ماجرای دنبال کردن برنامه هسته ای در زمان او آغاز شده است. دوم اينکه به سپاهی ها می گويد شما يک بار ما را درجنگ به شکست کشانديد، حالا هم می خواهيد ما را درگير جنگ با آمريکا کنيد که ما را از بين ببريد؟
حالا به آمريکا چه می گويد؟ اينکه ببينيد همه جناح ها دشمن شما نيستند و اينکه به مردم نشان بدهد اين همان سپاهی است که در برابر صدام حسين عاجز مانده بود و حتما در برابر آمريکا هم همين گونه خواهد شد. به همين جهت طرح نامه در شرايط حاضر بسيار حساس وتعيين کننده است.
با توجه به اينکه اين اقدام آقای هاشمی گامی در جهت شفاف کردن بخش هايی از تاريخ بعد از انقلاب است که به دلايل مختلف و بعضاً غيرضروری از پرداختن به آن خودداری می شود، در دراز مدت می تواند چه تاثيری در کشور داشته باشد؟
من اعتقاد دارم درشفاف کردن فضا بايد هوشيار بود. عده ای معتقدند که برخی مواقع اين شفاف سازی می تواند امنيت ملی را به خطر بياندازد. اما از ديدگاهی نامه آقای هاشمی درجهت تحکيم منافع ملی بود. آقای هاشمی ممکن است بگويد که با اين کار به امنيت ملی کمک می کنم و به سپاه و مردم می گويم که چنين جريانی در کار بوده که آيت الله خمينی به آتش بس رضايت داده است.
يعنی با اينکه فرمانده سپاه هم آن درخواست ها را مطرح کرده، اما آيت الله خمينی آنقدر واقع بين و به فکر منافع و مصالح کشوربوده که نگفته بياييد هرچه سپاه می خواهد به او بدهيد تا برود بمب بسازد و به هر قيمتی درجنگ به پيروزی برسد. اين نشان می دهد که رهبری نظام درآن موقع به دنبال بمب اتم نبود. بنابراين، نامه درجهت تاييد مواضع امام خمينی، قابل ارزيابی است.
اما از طرف ديگر، آمريکايی ها به دنبال بهانه هستند که جريان بمب را در نامه بزرگ کنند. آنها اين گونه فکر نمی کنند که چون آيت الله خمينی فکر بمب نبود، آيت الله علی خامنه ای هم نيست. آنها اين قسمت قضيه را می گيرند که در سپاه يک جريانی دنبال بمب است.
آنهايی که بيست سال پيش می خواستند الان هم می خواهند، و اگر می خواهيم حکومت بمب نداشته باشد، بايد حمله نظامی کنيم. خوب حالا سپاه کجاست؟ اگر بخواهند بزنند بايد تمام و کمال بزنند.
به نظر می رسد درحال حاضر يک نوع بحران تصميم گيری هم در پرونده هسته ای وجود دارد که معلوم نيست چه کسی و به چه نحوی بايد حرف آخر را بزند. شما فکر می کنيد که چه کسی حرف آخر را می زند؟ آيا لاريجانی به راستی مرد اول هسته ای ايران است؟
آيت الله خامنه ای، هيچ کسی جز ايشان تصميم اول را نمی گيرد. رئيس جمهور احمدی نژاد شعارش بيشتر ازعمل است. سپاه هم گرچه ممکن است نظرش را بگويد و لابی کند، اما دراين رابطه قدرت تصميم گيری ندارد. آيت الله خامنه ای حرف اول را می زند و بقيه حرف هايی که در اين زمينه زده می شود، داستان است. نه مجلس، نه قوه قضاييه، نه تشخيص مصلحت نظام، نه بسيج و نه هيچ نهاد ديگر، دراين مساله حرفی برای گفتن دارند.
اميدمعماريان از نويسندگان واشنگتن پريزم در کاليفرنيا است.