چهارشنبه 18 بهمن 1385

مقايسه جمهوری اسلامی با اتحاد جماهير شوروی در امر مقابله با آمريکا، ف. م. سخن

با جدی شدن طرح جنگ ستارگان، و رسميت يافتن اجرای آن (*)، در يکی از فصل‌نامه‌های آکادميک سيصد چهارصد صفحه‌ای اتحاد شوروی مقاله‌ای منتشر شد به قلم يک مقام نظامی که در آن تهديد به مقابله‌به‌مثل با "تسليحاتی که در تصور غربی‌ها نمی‌گنجد" شده بود. انتظار نمی‌رفت که شوروی با آن قدرت مهيب اتمی به گزاف سخن بگويد، اما تاريخ نشان داد تمام آن خط و نشان‌ها باد هوا بوده است. تاکتيک آمريکايی‌ها در برابر اين نوع رجزخوانی بسيار جالب و ماهرانه بود: سياست‌مداران و نظاميان آمريکايی به گونه‌ای رفتار می‌کردند که گويی تهديدْ بسيار جدی‌ست و به شدت نگران آينده‌ی خود و جهان آزاد هستند. آن‌ها ترس را به مردم القا می‌کردند و خود را هراسان نشان می‌دادند. روس‌ها هم خود را در برابر اين دشمن جبون، بزرگ و مقتدر می‌ديدند. اين بخشی از جنگ آمريکايی‌ها بود که چون سربازان در آن نقشی نداشتند و خونی بر زمين ريخته نمی‌شد جزو جنگ به شمار نمی‌آمد اما واقعيت اين بود که بخش مهمی از جنگ بود که به جای سربازان، استراتژيست‌های متفکر آمريکايی در حال مبارزه با حريف بودند. شکست و پيروزی در اين جنگ ِ فکری و تبليغی به اندازه‌ی جنگ متعارف اهميت داشت و وقوع و عدم وقوع دومی وابسته به نتيجه‌ی اولی بود.

کمر شوروی را ميليتاريسم آمريکا نشکست؛ کمر شوروی را نظام معيوب ِ شوروی شکست. شوروی را از درون، موريانه‌ی استبداد خورده بود و آمريکا تنها ضربه‌های ريز و پی‌درپی بر اين بنای عظيم ِ از درونْ پوسيده وارد می‌کرد. گورباچف شکافی عميق بود که يک‌باره بر اين بنا افتاد ولی علت شکاف نبود. شکاف‌های کوچک‌تر، از اکتبر ۱۹۱۷ به بعد به تدريج بر پيکر اين سيستم افتاده بود ولی مسئولان با شعار بر آن ماله می‌کشيدند. کمر شوروی زير بار سنگين بمب‌های اتمی خودش شکست. ضربه‌ی نهايی برای فرو ريختن اين سيستم را هم ريزرايانه‌ها زدند.

روزی که گورباچف برای بازديد – و در اصل دادن هشدار نهايی – به آلمان شرقی رفت به اتفاق اريش هونکر از مدرسه‌ای بازديد کرد که در آن دانش‌آموزان با کامپيوتر کار می‌کردند. اريش هونکر که پشت ديوار برلين احساس امنيت کامل می‌کرد و با آن‌چه در آن سوی ديوار می‌گذشت بيگانه بود، ظاهرا توجه نداشت که دوران حرکات نمايشی و ارائه آمارهای شگفت‌انگيز به سر آمده و حقايق، با چنگ و دندان ِ تيز هر روز خود را بيش‌تر عيان می‌کنند. چنان‌که بعد از فرو ريختن ديوار به صراحت اظهار داشت که ما حقايق را می‌ديديم ولی چشم بر آن می‌بستيم. اما سوال گورباچف از او بسيار جالب بود. پرسيد: "آيا تمام مدارس شما مجهز به کامپيوتر هستند يا فقط اين‌جا اين‌ها را کار گذاشته‌ايد؟" اين سوال مهم و اساسی البته پاسخی جز نگاه رنجيده نداشت. هونکر، همچنان چشم بر حقايق بست و نه هشدار گورباچف و نه صدای گروه‌های راک که آن سوی ديوار برای آزادی مردم آلمان شرقی برنامه اجرا می‌کردند نشنيد و شد آن‌چه که همه ديديم.

کمونيست‌های غرب‌ستيز می‌خواستند مثل ساير آمارها که هر روز بر روی کاغذ اوج می‌گرفت، در زمينه تکنولوژی رايانه‌ای و پيش‌رفت‌های هوا-فضا آمار فزاينده نشان بدهند. از طرح بوران تا توليد پردازنده‌های قدرت‌مند ِ بالای يک مگابيت موارد ِ دل‌خوش‌کننده‌ای بود که بايد از حرف به عمل در می‌آمد. اما هزينه‌ی اين همه از کجا بايد تامين می‌شد؟ هر آن‌چه از کار ِ سوسياليستی – يعنی کار ِ بدون انگيزه و پيش‌رفت - به دست می‌آمد صرف هزينه‌های سرسام‌آور نظامی و انباشتن پايگاه‌های زيرزمينی از موشک‌های اتمی می‌شد. مردم حتی از ابتدايی‌ترين چيزها مثل کالباس و شکلات و آدامس خوب هم محروم بودند و به خاطر اين اقلام تن‌فروشی هم می‌شد. ديگر پولی در کار نبود که بتوان صرف ساختن سلاح‌های ماهواره‌ای کرد. هفتاد سال زجر تدريجی اجتماعی و اقتصادی هر انگيزه‌ای را از مردم سلب کرده بود. شوروی اين چنين بود که سقوط کرد. نه بمب اتم، نه جنگ ستاره‌ای، نه حمله‌ی نظامی، هيچ‌يک او را از پا نينداخت. شوروی را نظام درونی خودش متلاشی کرد. غول ِ بيمار و ضعيف شده در نهايت با يک قطعه‌ی به اندازه‌ی بند انگشت، چيزی که ريزپردازنده نام داشت از پا در آمد.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

حکومت ما يا بايد از اين رويداد درس بگيرد يا به همان سرنوشت تلخ دچار شود. دير نيست که سران ما بگويند که حقايق را می‌ديديم اما بر آن چشم بسته بوديم. ما در حال غنی‌سازی سه و نيم درصدی هستيم اما شوروی بزرگ‌ترين زرادخانه‌ی اتمی دنيا را داشت. از آن زرادخانه هيچ کاری بر نيامد. ژنرال‌های شوروی تهديدهايی به مراتب شديد و غليظ تر از سرداران سپاه ما کردند. اگر آن تهديدات و امکانات را به ياد بياوريم، تهديدات سرداران ما در قياس لطيفه‌ای بيش نيست. فشار ِ يک دکمه توسط روس‌ها می‌توانست قاره‌ای را با خاک يک‌سان کند و اين با ناپديد کردن چند انگليسی بر روی اروندرود و آدم‌ربايی دولتی و بقيه‌ی اقلام "کانتينر جنس بنجل چينی" خيلی فرق داشت. تمام آن تهديدات نقش بر آب شد. اگر نازيدن به ايمان و اعتقاد شرط بود اين‌ها همان روس‌هايی بودند که حماسه استالين‌گراد را خلق کردند. جنگی کردند به‌غايت عظيم و مهيب. به خاطر ايدئولوژی کمونيستی هزاران هزار جان‌شان را فدا کردند. ميليون‌ها کشته دادند. قهرمانانه تا دروازه‌های برلين پيش رفتند. بر فراز کاخ رايش‌تاگ پرچم سرخ به اهتزاز درآوردند. کاری که ما با تمام ايمان اسلامی‌مان فقط در تصورات‌مان توانستيم آن‌را انجام دهيم. همين مردم، وقتی شوروی فرو ريخت انگار وجود نداشتند. در چنان شرايطی از برژنف و چرننکو و آندروپف که هيچ از خود لنين هم کاری بر نمی‌آمد. حکومت ما يا از اين رويداد بايد درس بگيرد يا به همان سرنوشت دچار شود. اين جبر تاريخ است.

(*) رونالد ريگان در ۲۳ مارس ۱۹۸۳ اين برنامه را زير عنوان "اس.دی.آی" (Strategic Defense Initiative) برای مقابله با موشک‌های بالستيکی اتمی اتحاد شوروی اعلام کرد. در طول پنج سال ِ اول، حدود ۲۹ ميليارد دلار صرف تحقق ِ اين برنامه شد.

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'مقايسه جمهوری اسلامی با اتحاد جماهير شوروی در امر مقابله با آمريکا، ف. م. سخن' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016