اصلاح طلبی يک تعريف برنمی دارد و اصلاح طلبان از آن هم نامشخص ترند. در گسترده ترين تعريف خود، اصلاح طلبی در برابر سرنگونی خشونت آميز قرار دارد و در تنگ ترين تعريفش به بزک کاری محدود می شود. در اصلاح طلبی، حتی در گسترده ترين تعريف، ما با ماهيتی که همان هست ولی دگرگونه می شود سر و کار داريم. در اين تعريف دگرگونه شدن همان وزن را دارد که همان ماندن، و نکته بنيادی در اينجاست. آيا در فرايند اصلاح طلبی جمهوری اسلامی، دگرگونگی وزن درخوری داشته است و دارد؟
دمکراسی را صد گونه تعريف کرده اند و تا «دمکراسی هدايت شده» سوکارنو و «ديکتاتوری دمکراتيک» لنين هم کشانده اند. ما نيز در ايران با گرايشی که به يک سونگری و ساده کردن داريم کوتاه نيامده ايم و تعريفهای خود را داريم. زمانی بود که پذيرفتن ۲۸ مرداد به عنوان کودتای ننگين شرط دمکرات بودن شناخته می شد. سپس ميدان به دست کسانی افتاد که حکم دادند دمکراسی يعنی شناختن ايران نه به عنوان يک ملت بلکه چند ملت و يا مليت زير ستم و پذيرفتن ساختار فدرال در مرحله کنونی، و حق تعيين سرنوشت برای زمانی که شرايط جداسری فراهم شده باشد. سير تکاملی دمکراسی ايرانی در محافل روشنفکری ايران البته در اينجا نايستاد و با جمهوری تعريف شد ـ دمکراسی يعنی جمهوری. اما جمهوری اسلامی چون خاری در پهلوی اين تعريف فرو می رفت و گروهی ديگر اصلاح کردند و لائيک را هم به جمهوری افزودند مانند جمهوری های عراق صدام حسين و سوريه حافظ اسد، و البته همان ديکتاتوری های دمکراتيک تا پل پت.
اکنون تعريف تازه ای برای دمکراسی يافته اند ـ اعتقاد به دمکراسی از اعتقاد به اصلاح طلبی می آيد و برعکس، و اصلاح طلبی يعنی از خاتمی تا کروبی و از آنها تا رفسنجانی. پايه اين تعريف بر نفی سرنگونی رژيم اسلامی گذاشته شده است. می گويند سرنگونی يعنی خشونت و خونريزی و هرج و مرج که به دمکراسی نخواهد انجاميد. اين سخن درست است اگر سرنگونی را در معنای تنگ آن بگيريم و فراموش کنيم که از دهه هشتاد تا پايان سده بيستم دو سه دوجين نظام ديکتاتوری سرنگون شدند، بی خشونت و با رژيم های جانشينی کم و بيش دمکراتيک. ولی مشکل اين تعريف در جاهای ديگر است. دمکراسی مفهومی عام تر از آن است که به سياستبازی روزانه و ملاحظات جناحی فروکاسته شود. از اين گذشته اشکالش در آن است که اصلاح طلبی را با «اصلاح طلبان» يکی می گيرد.
اصلاحات همواره بر دگرگونی های ناگهانی و خشونت آميز برتری دارد. جامعه يک ماهيت ارگانيک است و دگرگونی ناگهانی شرايط زندگی را به دشواری تاب می آورد و بيشتر با دگرگونگی تدريجی سازگار است. ولی اصلاحات به اصلاح طلبان بستگی دارد. هرکس يا هر گروهی را که اندکی با جريان غالب تفاوت داشته باشد نمی توان اصلاح طلب شمرد. ما در وضع کنونی پرخطری که ايران در آن افتاده است گزينه های زيادی نداريم و اين نيز قابل فهم است. هر گروهی که بتواند خطر را برطرف کند فعلا غنيمت است و از اينرو در تاختن به هواداران «اصلاح طلبان» نيز می بايد اندازه نگهداشت. ما لازم نيست به آنها بپيونديم يا دوستی کنيم. آنان دوستان خود را در محافل حکومتی اسلامی دارند. انتظاری که از آن هواداران می رود آن است که در شور خود برای برطرف کردن خطر مانندهای احمدی نژاد، انديشه سياسی را هم به ابتذال سياستهای جمهوری اسلامی، از تندروان تا اصلاح طلبانش، نيالايند. اين گونه نظريه پردازی ها که زاده نيازهای لحظه ای هستند بدبختانه آثار پردامنه برجای می گذارد که يکی از آنها همان ساده کردن و يک سونگری است.
دمکراسی به معنای حکومت اکثريت و امکان جابجائی منظم قدرت، و مستقل از چگونگی برقراريش بيش از آن جاافتاده است، حتی در فرهنگ سياسی ما، که نياز به شکافتن بيشتر داشته باشد. ولی اصلاح طلبی دست کم در ميان روشنفکران چپ ايران که در مکتب انقلاب خونين و ويران کردن جهان و از نو ساختن آن پرورش يافته اند هنوز قابل بحث است. اصلاح طلبی يک تعريف برنمی دارد و اصلاح طلبان از آن هم نامشخص ترند. در گسترده ترين تعريف خود، اصلاح طلبی در برابر سرنگونی خشونت آميز قرار دارد و در تنگ ترين تعريفش به بزک کاری محدود می شود. در اصلاح طلبی، حتی در گسترده ترين تعريف، ما با ماهيتی که همان هست ولی دگرگونه می شود سر و کار داريم. در اين تعريف دگرگونه شدن همان وزن را دارد که همان ماندن، و نکته بنيادی در اينجاست. آيا در فرايند اصلاح طلبی جمهوری اسلامی، دگرگونگی وزن درخوری داشته است و دارد؟
***
فرايند اصلاح طلبی را در جمهوری اسلامی به اصلاح طلبان محدود کردن خطای بزرگ بسا سيات ورزان و نويسندگان اين سال ها بوده است که از بد تعريف کردن اين رژيم می آيد. از جمهوری اسلامی چنان می گويند که گوئی حکومتی مانند ديگران است ـ کمی بدتر يا بهتر. ولی همان گونه که انقلاب اسلامی از جنس انقلاب های ديگر نبود حکومت آن نيز يک حکومت معمولی نيست. آن را با حکومتهای توتاليتر ديگر نيز نمی توان يکی دانست. اين رژيمی است برآمده از ژرفای هزار و چند صدسال، و با رسالت آسمانی و جانشينی معصومين. مدرنيته اش از مسجد می گذرد، چنانکه وزير ارشادش می گويد و مسائلش در بن چاه جمکران گشوده می شود. جامعه مدنی اش مدينه هزار و چهارصد سال پيش است (از زبان بزرگ ترين اصلاح طلب رژيم) که چنان يکدست بود که حتی کودکان قبيله يهودی بنی قريظه در آن حق زنده بودن نيافتند. تباهی و دشمنی با پيشرفت نه از عوارض اين رژيم بلکه در طبيعت آن است. آن را با رژيم های فاسد و سرکوبگر معمولی نيز نمی توان مقايسه کرد.
اصلاح طلبان در حکومت اسلامی بوده اند و هستند ولی در طرح آنها «همان بودن» رژيم وزنی به مراتب سنگين تر از دگرگونگی آن دارد. آن اصلاح طلبان کمتر از همکاران ديگر خود در حکومت انحصارگر نيستند. حلقه خودی های آنان تنها اندکی بزرگتر است. بنيادهای اعتقادی شان يا از همان گونه خالص اسلامگرايان است يا حداکثر با وصله کارهائی از همان دست مدينه النبی مدل جامعه مدنی، و دنباله تلاش بيهوده و زيانبارآشتی دادن مدرنيته با جزم دينی. جز گروه فزاينده ای از ميانشان که از بن بست ايدئولوژی مذهبی، و مذهب به عنوان ايدئولوژی بيرون می زند، جريان موسوم به اصلاح طلب را می بايد در همان رده اسلام سياسی و اسلام در حکومت جا داد که مشکل اصلی جمهوری اسلامی ـ و ايران ـ است و تا برطرف نشود جامعه ايرانی به نزديکی های جائی که در خانواده ملت ها شايسته اوست نيز نخواهد رسيد.
اما هراس اصلاح طلبان از نيروی مردمی، اصلاح طلبی بی مشارکت مردم، ويژگی و ضعف اصلی اصلاح طلبان حکومتی ايران است. آنان پس از تجربه های نيمه کاره نخستين خود با سياست های قدرت بخشی به مردم، به تندی پا پس کشيدند و به دامان ولايت فقيه پناه بردند. از چندتائی گذشته، يا ترسيدند يا فاسد شدند (بيشتر هر دو). اصلاح طلبان تا نتوانند به مردم روی آورند که به معنی سنگين شدن وزن دگرگونگی است، بهتر است سازشکاران خوانده شوند. برای بستگانشان در بيرون نيز، سازشکاری صفت مناسبتری خواهد بود. ما هم بهتر است ميان اصلاح طلبی و اصلاح طلبان تفاوت بگذاريم. اصلاح طلبی در ايران هست و نيرومندتر نيز خواهد شد و آن را بيرون از محافل حکومتی می توان ديد. بيم از خونريزی و هرج و مرج پس از برکناری خشونت آميز رژيم در جنبش اصلاح طلبی ايران، از اين فاصله دور هم، لمس کردنی است. اما سبب نشده است که جنبش اصلاح طلبی مانند اصلاح طلبان از نام تغيير رژيم يا برکناری و سرنگونی نيز برخورد بلرزد.
فاصله مردم از اصلاح طلبان برخلاف سرو صدائی که پس از انتخابات شوراها به راه افتاد کم نشده است. در آن انتخابات اصلاح طلبان مزه بازگشتی را چشيدند، ولی آن موفقيت کوچک از بيم احمدی نژاد و به بهای حل شدن در رفسنجانی بود، که سرتاسر شهرت اصلاح طلبی را در دهه گذشته از جدا کردن خود از او به دست آورده بودند. اينکه با دنباله روی از چنان رهبری، جريان اصلاح طلب (با جنبش اصلاح طلبی مردم اشتباه نشود) چه آينده ای می تواند داشته باشد و اصلاحات در رژيم چه صورتی خواهد يافت از هم اکنون آشکار است.
ما مخالفان جمهوری اسلامی که اميدمان را به جنبش اصلاح طلبی مردم بسته ايم و همان بيم را از خونريزی و هرج و مرج پس از سرنگونی خشونت آميز رژيم داريم، به همان درجه نيز تغيير رژيم را برای ايران حياتی می دانيم. خواست برکناری يا سرنگونی (غير خشونت آميز) رژيم اسلامی از طبيعت و کارکرد ما به عنوان نيروهای سياسی سازمان نيافته نمی آيد. با آنکه هدف نهائی کار سياسی رسيدن به قدرت است در اين جا پای مرگ و زندگی ملتی در ميان است. چگونه می توان نشست و شاهد خشکاندن سيستماتيک چشمه های فرهنگ، ويرانی از روی نقشه و سهل انگاری (هردو) ميراث ملی و نابودی شتابنده منابع و محيط زيست بود و باز از تناقض ميان سرنگونی با اصلاح طلبی و از آنجا با دمکراسی، دم زد و از احمدی نژاد به رفسنجانی پناه برد و هر اقدامی را برای ضعيف کردن و فشار آوردن بر يکی از بدترين نظام های سياسی امروزی جهان بی اثر کرد؟