اين گفتگو قرار بود سه روز پيش انجام شود، وقتی محبوبه عباسقلی زاده و شادی صدر پس از ۱۶ روز از زندان آزاد شدند، اما وقتی از زندان بيرون نيامده سال را در کنار خانواده نو کنی و دور و برت هم شلوغ باشد و پر از مهمان، نمی توان خيلی به انجام يک گفت و گوی زنده اميدوار بود. اين بود که سر آخر به گفتگويی اينترنتی از طريق چت رضايت داديم.
با يک سئوال کليشه ای شروع می کنم، سه روز پس از آزادی چه احساسی داريد؟
اولش که چشم بندتو درست جلوی بازداشتگاه ۲۰۹ بر می داری، هوای آزاد ، تنوع رنگهای زيادی که دور بر آدم هست ، شکوه آفتاب که پشت نورگير سلول حبس نشده ، صدا هايی که نمی دونند چقدر می تونند نشانه زندگی باشند و قدم هايی که به سد سيمانی ديوار سلول ختم نمی شه ، باعث می شه تا حدی باور کنی که داری آزاد می شی اما اينقدر اونجا دروغ شنيدی که دلهره داری به خاطر تعطيلات عيد تو رو منتقل کنن به بند عمومی نسوان. وقتی سوار ماشينت می کنن و از مرز جايی که زندانی هارو نگه می دارند ردت می کنن و می برنت بخش انگشت نگاری، بازم آزادی رو به خودت وعده نميدی چون يادت می ياد که تو بازداشت قبلی آوردنت همين جا برات کارتکس صادر کردند و دوباره برت گردوندند به همون بازداشتگاه نامعلوم و حالا هم ممکنه بخواهند ردتو با انتقالت به جای ديگه گم کنند.اما وقتی دوباره سوار ماشينت می کنن و می رسی به در اصلی، دل توی دلت نيست که آيا همونجا پياده ات می کنن تا از در دژبانی بپری تو آزادی يا تو بايد با همون ماشين از جلوی دخترات و دوستات رد شی و بری يه ناکجای ديگه و ياد روز اول تو بازداشتگاه وزرا می افتی که همين اتفاق افتاد. اينجاست که ديگه حتی صدای شادی رو هم نمی شنوی که مرتب داره به تو و يه زن ديگه - که اونم بعد از يک ماه انفرادی همين ناباوری رو پيدا کرده بود- می گه "اينجا ديگه در آخره" . اما از در که بيرون می آيی تا چند دقيقه اينهمه هيجان رو نمی کشی ، مثل خواب و بيداريه و همه رفتارها طبيعی و غريزی و مثل آدمی که از آرامگاه جمعی ۲۰۹ به زندگی دنيايی برگشته باشی، باور نمی کنی که فاصله بند و آزادی اينقدر کوتاه باشه و تمام اضطراب های زندان و تنهايی به محض ديدن عزيزانت ، مثل شيطانک های داستان های افسانه ای درجا پودر بشه بريزه زمين. اما بتدريج که از شوک در می آيی ، می بينی که بيرونيا از تو که داخل بودی بيشتر اذيت شدند و حالا اين تويی که با شرمندگی بايد بهشون خسته نباشی بگی. وبعد چند ساعت دوباره می شی همون محبوبه قبلی که دنبال آخرين نشانه ها و خبر ها از جنبش زنانه و بيشتر از همه دنبال اينکه حال بچه ها چطوره و ۸ مارس و ترکوندند يا نه و نگرانی از اينکه همبستگی ای که از جلوی دادگاه انقلاب کليد خورد و تو ۲۰۹ يه شبه ره صد ساله رفت تو دنيای خاکستری بيرون هم ادامه پيدا کنه و روز بعد که وقت می کنی روزنامه ها و سايت ها رو بخونی، با افتخار می بينی که امسال بچه ها تونستند يه فصل تازه به تقويم روز جهانی زن، نه تنها توی ايران بلکه تو دنيا، اضافه کنند.اونجاست که يه احساس بيشتر نداری : اين که همه اينا می ارزيد ، هم انفرادی و هم از کار بيکار شدن.
۱۶ روز در زندان بوديد که ده روزش توی انفرادی گذشت، ضمنا دفتر سازمان غيردولتی که مسئولش بوديد را هم پلمب کرده اند. با وجود همه اينها می شه يه کم بيشتر درباره اينکه چرا می ارزيد توضيح بديد؟
خوب در درجه اول بازداشت جمعی سی و سه نفر که بافت جالبی هم از نظر نسلی و هم از نظر تنوع گروه ها داشت و باعث شد تو شرايط سخت زندان يک تجربه مشترک را بگذارنند و نوعی انسجام و همبستگی خاص جنبش زنان رو توليد کنند. تلاش ستادهای حمايت کننده ای که در خارج از زندان، از بچه های گروه های مختلف بودند باعث شد که جنبش زنان از نظر مديريت بحران هم يک امتحان موفق را پشت سر بگذاره و به بلوغ بيشتری برسه. مجموعه اينها خودبخود شعار امسال ما رو که دنبال همبستگی برای تحقق برابری و عدالت جنسيتی بوديم محقق کرده و حتی دامنه حرکت را به گروه های اجتماعی ديگر هم گسترش داده.از طرفی به قول يکی از دوستان، امسال در سطح جهانی، ۸ مارس مترادف شده بود با جنبش زنان ايران و طرح مسائل ما در سطح گفتگوهای جهانی .مهمتر ار همه اين که اگه قبلا ۸ مارس مبدا تاريخی تلاش های زنان در جنبش جهانی و يا زنان پيش کسوت خودمان در دوران مشروطه بود ، حالا ديگه يک مبداء جديد پيدا کرده که از آن نسل امروز زنان ايرانی است. خوب وقتی همه اينها رو کنار هم بگذاريم، می بينيم که همه ما بايد چند سال شبانه روزی کار می کرديم تا به اين دستاوردها برسيم اما يک شبه ره صدساله رفتيم.
پلمب کردن دفتر مرکز کارورزی سازمان های جامعه مدنی هم که من مسئولش بودم اصلا تعجبی نداره. وقتی کسی تو اين شرايط می خواد اکتيويست باشه بايد منتظر يه همچين عکس العمل هايی باشه. من دوستان زيادی را در همين جنبش زنان خودمان می شناسم که برای رسيدن به اين دستاوردها از سلامتی و زندگی و خانواده و آب و نان گذشته اند ، اگر دانشجو بودند ستاره گرفتند و تعليقی شدند ، اگر تو جای نيمه دولتی و دولتی بودند بعد از يک عمر کار عذرشونو خواستند ، اگر دانشگاهی بودند تسويه اش کردند، اگه ناشر بودند اينقدر مجوز کتاب بهشون ندادند که ورشکست بشن ، اگه روزنامه نگار بودند روزنامه شونو بستند، اگه وکيل بودند اينقدر مردمو ترسوندند که کسی بهشون مراجعه نکنه و ده ها نمونه ديگه. بالاخره قطار جنبش زنان اگه بناست روی ريل خودش حرکت کنه و خارج و داخل نزنه ، بايد منتظر همچين واکنش هايی باشه.
خبرهای متفاوتی در مورد اتهام شما نقل شده ، بالاخره اتهام شما دقيقا چيه؟
اتهامی که در روز دوم بازداشت به من تفهيم شد تقريبا شبيه اتهام بچه های ديگر بود به علاوه دادن فراخوان برای هشت مارس . يعنی تبانی برای اخلال در امنيت ملی ، بر هم زدن نظم عمومی و تمرد از دستور مقامات دولتی از طريق حضور در مقابل دادگاه انقلاب و اعلام فراخوان برای هشت مارس، البته چون من ادبيات حقوقی ام خوب نيست اونی رو که يادمه نقل کردم.
با توجه به اينکه اتهام ۳۱ نفر ديگری که با شما دستگير شدند و چند روز بعد نيز آزاد شدند همين بوده، علت طولانی شدن بازداشت شما چه بود؟
خب تقريبا از همون روز اول من و شادی حدس می زديم که بازداشتمون طولانی تر از بقيه بشه، در همان بازجويی اوليه من و شادی گفتيم که " بياينه جمعی از فعالان جنبش زنان در آستانه روز جهانی زن : ما چشم به آينده دوخته ايم" که طی آن حضور در مقابل دادگاه انقلاب را اعلام کرده بوديم ، را ما دونفری نوشته و بين بچه ها پخش کرده ايم و در ضمن نوشتيم که با وجود اينکه جزو گروه هماهنگ کننده اعتراض هشت مارس هستيم اما اگر آزاد نشويم هيچ مسئوليتی را در اين خصوص به عهده نمی گيريم. خلاصه انتظار ما اين بود که بخاطر همين دلايل ما را بيشتر نگه دارند. اما بعد از آزاد شدن سی و يک نفر ، تازه زندان اصلی و انفرادی و رعايت قانون سکوت و بی خبری از يکديگر و بازجويی های اصلی شروع شد. توی دور جديد بازجويی ها محور اصلی ادعاهای آنها از من در مورد اين بود که مرکز کارورزی- ان جی اويی که من مسئوليتش را به عهده دارم- از طريق همکاری با موسسه هلندی هيواز ، دارد به جنبش زنان پول تزريق می کند و تمام مدت من ضمن رد کامل اين ادعا داشتم به کارشناس پرونده اثبات می کردم که نمايندگان زن مجلس و دولت آقای احمدی نژاد بيشترين اهداء کننده کمک به جنبش زنان هستند، چون با طرح ها و لوايح رنگارنگی که هر روز در جهت محدودتر کردن زنان تصويب و اجرا می کنند، همينطور به نيروهای جنبش زنان اضافه شده و به جنبش انگيزه تزريق می شود. بحث ديگرم هم اين بود که مگر فعاليت های جنبش زنان چقدر پر خرج است که لازم باشد پولی صرفش بکنيم. ولی واقعا گاهی فکر می کنم آدم تا فمنيست نباشد نمی تواند باور کند که اين همه آدم شبانه روز می توانند فقط به خاطر کرامت انسانی و جنسيتی خودشان، با دست خالی فعاليت کنند. البته اين تحقيقات همچنان ادامه دارد و وثيقه سنگينی هم که برايم تعيين کرده اند نشان می دهد که اين تحقيقات جدی است. البته در طول اين ۱۶ روز در اين مورد اتهام جديدی به ما تفهيم نشد.
چه موارد خلاف قانونی در طول بازداشت و تحقيقات از شما اتفاق افتاد؟
خب چون قبلا من در بازداشتگاه ميدان کتابی بازداشت بودم و آنجا نيروهای اداره اطلاعات ناجا از من بازجويی می کردند ، ناخودآگاه وضعيت ۲۰۹ را مرتب با آنجا مقايسه می کردم. دفعه پيش مرا از طريق سئوالات شخصی و ايدئولوژيک خيلی اذيت کرده بودند برای همين هم اين دفعه مرتب منتظر چنين سئوالاتی بودم اما در مورد من اين اتفاق نيفتاد و سئوالات در چارچوب فعاليت های خودم در جنبش زنان بود. اما چشم بند و چادر اجباری و نحوه برخورد زندانبانان و قانون سکوت و شرايط هواخوری که حتما بچه ها در موردش گفته اند مواردی بود که خلاف حقوق شهروندی بود. در طول ۱۶ روزی که آنجا بودم فقط ده دقيقه آفتاب را ديدم و روی هم دو ساعت بيشتر در هواخوری نبودم. در ضمن فقط روز های آخر اجازه تلفن به خانواده را پيدا کردم آنهم برای اين که بگويم وثيقه آماده کنند. از کتاب و روزنامه هم خبری نبود.
با توجه به باز بودن پرونده تان و پلمب کردن دفتر سازمان غيردولتی تان، برنامه شما برای آينده چيست؟
من همچنان به فعاليت هايی که در جنبش زنان داشتم ادامه می دهم. تازه الان وقت و انگيزه بيشتری هم دارم و به طور جدی می خواهم تمام نيرويم را روی کمپين ها و به خصوص طرح منشور زنان صرف کنم. البته توليد ادبيات و هنر فمنيستی هم هميشه جزو آرزوهايم بود که اگر عدو سبب خير بيشتری شود به آن هم خواهم رسيد. توی اين مملکت همه ما پرونده هايمان باز است چه اعلام بشود و چه نشود بنابراين زياد هم شرايط زندگی من از نظر روانی تغيير نکرده است.
به نقل از سايت [ميدان زنان]