چهارشنبه 10 مرداد 1386

زندان اوين در مرکز جمهوری اسلامی است، گريز از نقد در پوشش احکام کلی، فرج سرکوهی

فرج سرکوهی
يادداشت آقای سازگارا با عنوان اوين در همه جا خطاب به من نوشته و منتشر شده است. من اما می کوشم به مسائل و موضوع هائی بپردازم که عموم را به کار آيد و بر مسائلی تامل کنم که تا حد امکان به بحث اصلی مقاله من: «نقد احکام و مواضع منفرد يا نقد بينش، شيوه ها و مفاهيم بنيادين» ارتباط داشته باشد

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

پس زمينه مقدماتی
مقاله من با عنوان «نقد احکام و مواضع منفرد، بقای بينش ها و روش ها» که بخش اول آن منتشر شده است، بر آن است تا با تحليل نوشته ها و گفته های اخير دکتر عبدالکريم سروش و منتقدان او در باره انقلاب فرهنگی دريابد که تحول برخی مسلمانان انقلابی صدر انقلاب به رفرميست های مذهبی تا چه حد و سطح و عمق با نقد بينشی همراه است و آن بينش ها، شيوه ها، مفاهيم اساسی و روش برخورد با مخالفان و منتقدان، که از پس زمينه های نظری استبداد و سياست هائی چون انقلاب فرهنگی بود، تا چه حد و عمق نقد شده و تا کجا بر جای مانده است.
هدف اصلی مقاله اما طرح و نقد سنتی است مشترک در بين اغلب نحله های نظری و گرايش های سياسی ايران، و نه فقط رفرميست های مذهبی، که به جای نقد راديکال بينش ها، شيوه ها، روش ها و مفاهيم اساسی نقد را به نقد احکام و مواضع منفرد، و اغلب به صيغه مجهول و همراه با توجيهاتی متکی بر ضرورت ها و ناگزيری های زمانه و فرهنگ استبدادی حاکم بر جامعه ايرانی و بر همه گرايش های آن، محدود کرده و با پرهيز از نقد بينشی کارنامه سياسی، اجتماعی و فرهنگی ــ و نه شخصی ــ خود و گريز از پذيرش مسئوليت خطاهای گذشته ، بينش گذشته را، به رغم ادعای تحول، در جامه نو حفظ و زمينه را برای تکرار خطا و اشتباه هموار می کند.
دکتر سروش در يکی از دو متن خود با عنوان «درستی و درشتی» به ماجرای هلسينکی گريز زده و بدون شرح ماجرا و ذکر نام، کسانی را به القابی چون «ياوه‌گو» مفتخر و با صفاتی چون «افشاگری و انتقام‌گيری و بازجوصفتی و پرونده‌سازی و بهانه‌گيری برای حذف و طرد و تقبيح و تبليغات باطل» به رگبار بسته و نوشته است :
« چند سال پيش که به دعوت انجمن قلم فنلاند به هلسينکی رفته بودم. در بدو ورود دريافتم که پاره‌ای از ياوه‌گويان با تبليغ باطل خود خاطر دعوت‌کنندگان را چنان مشوش کرده‌اند که از پذيرفتن من ابا دارند. خوشبختانه وزرات خارجه فنلاند قصه را به فراست دريافت و آن بی‌حرمتی را جبران کرد و... ».
در بخش اول مقاله خود نوشته بودم گريز دکتر سروش به هلسينکی « در نگاه نخست، با موضوع اصلی چالش آقای سروش، انقلاب فرهنگی، هيچ نسبتی ندارد اما روشن کردن ماجرائی که دکتر سروش با ابهام بسيار مطرح می کند، شيوه برخورد او را با منتقدان و بقای برخی مفاهيم گذشته را نشان می دهد و از اين منظر با بحث اصلی نسبتی مستقيم برقرار می کند». به همين دليل در بخش اول مقاله به ماجرای هلسينکی پرداختم. آقای سازگارا در يادداشت خود با عنوان «اوين در همه جا» به همين مبحث نظر دارد.

دانه فلفل سياه و خال مهرويان سياه
هر دو جان سوزان اند اما اين کجا و آن کجا

يادداشت آقای سازگارا خطاب به من نوشته شده است. من اما انگيزه ائی برای مجادله قلمی با آقای سازگارا ندارم و ترجيح می دهم توان و وقت و بضاعت اندک خود را برای بخش دوم مقاله اصلی خود ذخيره کنم که بحثی جدی را مطرح می کند.
آقای سازگارا در بسياری از مباحث به حتم صاحب نظراند و متخصص و در بسياری از عرصه ها نيز به شهادت کارنامه خود با تجربه. اما در مباحث نظری پيشينه ائی ندارند و از ابتدائيات ماجرای هلسينکی نيز، چنان که نشان خواهم داد، بی خبراند. از ادعای ايشان مبنی بر «تحقيق در باره مساله» نيز جز پرسش از دکتر سروش و ذکر خاطره ائی از آقای ثابتيان، در يادداشت ايشان نشانی نيست.
اگر روزی مجادله قلمی با آقای سازگارا ضرور افتد ترجيح می دهم که در عرصه هائی با ايشان بحث کنم که در آن آگاهی، تخصص، پيشينه و تجربه دارند. امکانی که بعيد می نمايد چرا که مرا در عرصه های تخصصی ايشان بضاعتی نيست. گذشته و تجربه های سياسی ايشان نيز با آن چه من از سر گذرانيده ام دو جهان متفاوت است. چند سالی است که آقای سازگارا به صف هواداران دموکراسی پيوسته، مناصب حکومتی را در دولتی استبدادی از دست داده يا خود وانهاده و چون گذشته مصر نيست که تحول سياسی در ايران به حتم بايد در چارچوب قانون اساسی و ساختارهای حقوقی و سياسی جمهوری اسلامی و با واسطه جناح های حکومتی تحقق يابد. جدال با کسی که مدعی تحولی مبارک از اين دست است نيز سودی برای جنبش دموکراسی ايران به بار نمی آورد.
نقد نوشته های دکتر عبدالکريم سروش اما کاربردی ديگر دارد چرا که دکتر سروش، چنان که بارها و در همان مقاله نيز نوشته ام، موثرترين، با نفوذترين و در برخی عرصه ها خلاق ترين چهره نظری جنبش رفرميست های مذهبی است و نوشته و گفته های او بر تحولات نظری اين گرايش و در سياست نظری و عملی ايران تاثيری گسترده دارد.
ماجرای هلسينکی برای هر کسی که متن آقای سروش و مرا خوانده باشد و معنای اصطلاح حقوقی ، جا افتاده و تعريف شده «مجمع عمومی» و تفاوت آن را با «نشست عمومی»، که در متن آقای سازگارا، به نادرست، جايگزين اصطلاح اول شده است، بداند، يا نيم ساعتی به خود زحمت بدهد و اساسنامه و آئينامه پن را بخواند يا برای فهم تفاوت بسيار دو ترکيب « مجمع عمومی» و «نشست عمومی» به يک فرهنگ لغت ساده رجوع کند، روشن تر از آن است که نيازی به بحث مجدد باشد. همان ظهور ناگهانی وزارت خارجه فنلاند در ماجرا، که آقای سروش خود نوشته است، نيز شاخصی است گويا.
با اين همه اين متن را در باره يادداشت آقای سازگارا می نويسم چرا که :
۱ ــ جايگزين کردن ترکيب «نشست عمومی» به جای اصطلاح حقوقی، تعريف شده و جا افتاده «مجمع عمومی» در متن آقای سازگارا، برای کسانی که مقاله مرا نخوانده اند، می تواند زمينه ساز ابهامی جدی باشد،
۲ ـ در مقاله من از جمله آمده است که در ماجرای هلسينکی دولت آقای خاتمی، برای جا انداختن نهادی جعلی به جای کانون نويسندگان ايران ــ يا هر نهاد ديگری که نويسندگان ايرانی خود بر پا کنند ــ در مجامع بين المللی در بستر طرح نهادهای موازی کوشيد تا پنی جعلی را به پن يبن المللی قالب کرده و وانمود کند که دموکراسی در ايران در حدی است که نهادی چون پن از حق حضور و فعاليت آزاد برخوردار است و ادعای کانون نويسندگان و نويسندگان مستقل ناوابسته به جناح های حکومتی در باره سرکوب آزادی بيان و سانسور نادرست. دولت آقای خاتمی بر آن بود تا آزادی بيان و اجتماعات نسبی نويسندگان «خودی» و وابسته به جناح های حکومتی را رنگ کرده و به عنوان آزادی بيان همه شهروندان خودی و غير خودی به رسانه های جهانی بفروشد. همان جا نيز نوشته بودم که دکتر سروش به گمان من از ماجرا بی خبر بود. آقای سازگارا در يادداشت خود گزارش و تحليل مرا تصوری ذهنی و نادرست خوانده و کوشيده است تا از دولت آقای خاتمی دفاع کند. کوشش آقای سازگارا برای تبرئه دولت آقای خاتمی واقعيتی تاريخی را به سود دولتی که آقای سازگارا از آن حمايت می کرد مخدوش می کند،
۳ ـ بحث اصلی من در بخش اول و دوم مقاله اصلی «ضرورت نقد بينش ها و مفاهيم بنيادين گذشته» و نشان دادن شيوه هائی است که نقد گذشته را به «نقد مبهم و به صيغه مجهول احکام و مواضع منفرد» محدود می کند. بخشی اول يادداشت آقای سازگارا، بنا نهادن برهان بر احکام کلی، يکی از جلوه های بارز اين شيوه را به دست می دهد.

مطلق کردن احکام کلی
يادداشت آقای سازگارا مدعی است که او «مدت ها است» ـــ از کی؟ ــ به اين نتيجه رسيده است که « آن چه درزندان اوين می گذرد بازتابی از واقعيت بيرونی جامعه است» .
من، و لابد به حتم ديگر هموطنان، کشف مجدد و مکرر اين حکم کلی و انتزاعی را به آقای سازگارا تبريک می گوئيم. اما معنای قيد «بيرونی» را در عبارت «واقعيت های بيرونی جامعه» نفهميدم و نمی دانم واقعيت های جامعه را چگونه می توان به بيرونی و درونی تقسيم کرد و چرا «آن چه در اوين می گذرد» بازتاب «واقعيت های بيرونی» و نه به مثل واقعيت های درونی جامعه است؟ ـ اگر اين تقسيم اساسا معنائی داشته باشد ــ .
می پرسم چرا «آن چه در اوين می گذرد»؟ ـــ چرا زمان حال، اکنون؟ اجازه داريم آن چه را که در سال های نخستين پيروزی انقلاب اسلامی و در دهه های ۶۰ و ۷۰ نيز می گذشت به ياد بياوريم و نقد کنيم؟
چرا فقط «در اوين»؟ نهادهائی چون هيات وزرا، اطلاعات سپاه پاسداران، بند ۳۰۰۰ سپاه به دهه ۶۰، شورای امنيت ملی، وزارت اطلاعات و ديگر دستگاه های اصلی آمر و عامل سرکوب را نيز حق داريم يه ياد داشته باشيم و نقد کنيم؟
مهم تر آن چرا و از چه روی «آن چه در اوين می گذشت و می گذرد» تنها و فقط حاصل تاريخ و ساختارهای فرهنگی، اجتماعی، سياسی و روان شناختی فردی و جمعی جامعه به استبداد آلوده ما ـــ يا به عبارت آقای سازگارا بازتاب «واقعيت بيرونی جامعه» ما ــ است و نه علاوه بر آن مشخصه حاکمان و محصولی از ساختار سياسی و حقوقی و ايدئولوژيک جمهوری اسلامی و نشانه ائی از گرايش استبدادی دولت مردان ايرانی از ۱۳۷۵ تا کنون. تاکيد می کنم که علاوه بر آن .
غيب کردن نقش دولت مردان در رخ دادهائی که نهادهای حکومتی برنامه ريزی و اجرا کرده و می کنند «گريز از نقد خود و تقليل نقد به صيغه مجهول» نيست؟
احکام کلی از اين دست که : استبداد، باور به تئوری توطئه، اتکاء بر ذهنيات نقد و تحقيق ناشده و... در فرهنگ و ذهنيت همه ما ، حاکمان و محکومان، خانه کرده است، همه ما، جلاد و قربانی، دولت مرد و منتقد، آلوده به فرهنگ استبدادی هستيم، برخی يا همه قربانيان استبداد اگر به قدرت می رسيدند همان می کردند که جلادان اشان و.. می توانند در حدی صادق باشند چرا که نديدن يک سانی های فرهنگی و ذهنی گرايش های متفاوت خطا است.
اما آن گاه که پای نقد گذشته و پذيرش مسئوليت های سياسی، فرهنگی و اجتماعی در کار است، آن گاه که از کارنامه دولتی مشخص سخن می رود، مطلق کردن يک سانی ها و ناديده انگاشتن تفاوت ها، يک سان کردن همه گرايش ها و نحله ها، يکی کردن مستبد بالفعلی که مخالفان خود را شکنجه، اعدام و سانسور کرده است يا دولت مردی که در ساختاری از اين دست منصبی مهم داشته است با قربانی که اگر به قدرت می رسيد با مخالفان خود همان می کرد اما شکنجه ، اعدام و سانسور شده است، جز مبهم کردن و گاه پاک کردن صورت مساله راه به جائی نمی برد و کارکردی جز حفظ ذهنيت های پيشين در جامه نو و فرار از نقد گذشته ندارد.

کليدی که همه قفل ها را باز می کند
آقای سازگارا يادداشت خود را با دو حکم کلی آغاز می کند:
«آن چه در زندان اوين می گذرد بازتاب بيرونی جامعه است»
«در زندان اوين و در ذهن بازجوها و مقام رهبری سناريوئی شکل می گيرد و آن ها با شکنجه ....سناريو را به گردن زندانی بدبخت می اندازند ... در بيرون زندان و در روابط ما ايرانی ها و درهمه شئون هم همين ماجرا جاری است»
و نتيجه می گيرد که گزارش فرج سرکوهی در باره طرح دولت آقای خاتمی برای جا انداختن نهادی جعلی به جای نهاد واقعی نويسندگان ايران در پن بين الملی، به رغم دلايلی که آورده است، سناريوئی است ساخته و پرداخته ذهن او. به همين سادگی. بدون اقامه کم ترين دليل عينی، مشخص و مربوط به موضوع، حتا دليلی نادرست و بی پايه.

اگر حکم کلی آقای سازگارا : « آن چه در اوين می گذرد در بيرون زندان و در روابط ما ايرانی ها و درهمه شئون جاری است» درست باشد، برای همه مسائل و پرسش های صد ساله اخير کليدی طلائی کشف شده است. حکم آقای سازگارا «همه ما ايرانی ها و همه شئون» را شامل می شود. هر ايرانی ، از هر موضع و منظری و در هر زمان و مکانی، هر تحليل و نظری داد ما پيروان حکم کلی آقای سازگارا از پيش می دانيم که گزارش ، تحليل و نظر او هيچ نيست مگر سناريوهای ذهن ساخته ی نادرست. خيال همه راحت می شود و نيازی به نقد و بررسی و اقامه دلايل و ... هم نيست. ـــ در اين ميان تکليف احکام و تحليل های آقای سازگارا بر من مبهم است و نمی دانم احکام کلی در باره «همه ايرانی ها» و «درهمه شئون» بر او نيز صادق است يا نه اما تکليف من روشن است. من ايرانی هستم و چون «همه ايرانی و درهمه شئون» مشابه آقای خامنه ائی و بازجوهای اوين فکر و عمل می کنم . ختم دعوا.

فرج سرکوهی که به دليل ايرانی بودن «در همه شئون» چون رهبر جمهوری اسلامی و شکنجه گران اوين فکر و عمل می کند نوشته ، گفته و گزارش کرده است که دولت آقای خاتمی، به رغم اصلاحات مثبت خود، برای جا انداختن نهادی جعلی و پنی ساختگی در مجامع بين المللی عليه کانون نويسندگان ايران و نويسندگان مستقل و غير وابسته به جناح های حکومتی توطئه و طرح نهادهای موازی را دنبال می کرد. بر اساس حکم کلی آقای سازگارا گزارش فرج سرکوهی توهمی ذهنی بيش نيست. نيازی هم نيست تا دليلی عليه او اقامه کنيم. قربانيان شکنجه گاه های اطلاعات سپاه، اوين، وزارت اطلاعات و ده ها نهاد سرکوب گر ديگر جمهوری اسلامی در سه دهه اخير در باره توطئه های جمهوری اسلامی عليه دموکراسی نوشته اند..... کسانی در باره ده ها طرح و توطئه جمهوری اسلامی عليه بهائيان، همجنس گرايان، زنان، نويسندگان و.. نوشته اند... در شيوه استدلال و بر احکام کلی آقای سازگارا اينان «همه ايرانی اند و «در همه شئون» چون رهبر جمهوری اسلامی و بازجويان اوين فکر و عمل می کنند و گزارش ها و تحليل های شان نادرست. والسلام .

گذشته از اين شوخی ها با برهانی از اين دست چه کسی قرار است تبرئه شود و چه کسانی مجاب يا مرعوب؟ برای رد و نفی حکم و گزارش من ، برای دفاع از دولت آقای خاتمی، اقامه دلايل مستند، عينی و مشخص و مرتبط با موضوع لازم است يا علم کردن حکمی کلی و انتزاعی، که می توان آن را در هر مورد و موضوع و عليه هر کس و هر حکم و در هر زمان و مکان و در هر بحثی مطرح کرد؟ با استدلال ها و برخوردهائی از اين دست نقد گذشته را به شوخی تقليل نداده و خوانندگان متن خود را کند ذهن فرض نکرده ايم؟
پذيرش مسئوليت اشتباهات و خطاها از ارکان دموکراسی است. در دموکراسی های پيشرفته دولت مرد و رهبری که اشتباه يا خطا می کند از قربانيان پوزش می طلبد و با کنارگيری از قدرت و دست برداشتن از ادعای رهبری و رهنمائی مسئوليت خطاهای خود را می پذيرد. بهای سنگين خطای سياسی دولت مردان و رهبران اپوزيسيون در جامعه ما را مردمانی با جان و زندگی و تحمل فقر و فلاکت پرداخته و می پردازند. خطا کاران يا تا آخر بر سرير قدرت و کرسی رهبری بر جای می مانند و مصون و يا آن گاه که با ادعای تحول ذهنی و سياسی موضع و بخشی از ذهنيت خود دگر می کنند، فرهنگ استبدادی جامعه و مستبد شدن احتمالی قربانيان را در صورت زنده ماندن و کسب قدرت بهانه می کنند تا از نقد راديکال بينشی و مسئوليت کارنامه خود بگريزند.

ما همه شيرايم شيران علم
حمله مان از باد باشد دم به دم

در اين گونه تحول و اين گونه نقد، که در ميان برخی از ما مرسوم است، جبرگرائی و ضرورت های تاريخی بر مسند می نشيند، فاعلی که بايد مسئوليت خطاهای خود را بر عهده گرفته و کارنامه و ذهنيت خود را نقد کند، در سايه فاعلان کلی چون جامعه، فرهنگ، تاريخ و.. پنهان می شود، با نسبت دادن خطاهای ذهنی و سياسی خود يا گرايش مطلوب خود به « تاريخ، واقعيت های جامعه و ساختارهای فرهنگی و استبدادی و...» ، که البته همه به جای خود درست است و بر همه ما به شدت موثر، مسئوليت را به گردن عوامل کلی می اندازد، نقد به صيغه مجهول صرف می شود و آن کس که مدعی تحول و نقد گذشته استبدادی خويش است به طلبکاری بدل می شود که به جای نقد کارنامه ذهنی و سياسی و پذيرش مسئوليت خطاهای خود ــ و البته نقد جامعه و تاريخ، و فرهنگ ... ـــ خود و گرايش مطلوب خود را از نقد مستثنا کرده و به نقد ديگران، به ويژه به نقد قربانيان خود، می نشيند و می کوشد تا با اين حکم کلی و در حدی درست که آن جنايت ها که دراوين، بند ۳۰۰۰ اطلاعات سپاه و.. رخ داد، بازتاب واقعيت های جامعه ما بود، دهان و زبان قربانيان دوران اقتدار گرايش مورد حمايت خود را ببندد و نقد گذشته را منتفی کند. برخی پا را فراتر می گذارند و به جای نقد گذشته و پذيرش مسئوليت های خود، به معلم اخلاق و دموکراسی بدل می شوند و گمان می کنند که مفاهيمی چون دموکراسی و حق برابر شهروندان خودی و غير خودی و.. با آنان و به زمانی کشف يا ابداع شده است که آنان از دولت مردان نظامی استبدادی به طرفداران دموکراسی و حقوق بشر متحول شده اند.
اين شيوه نقادی البته نو نيست. در بخش دوم مقاله به نمونه ائی کلاسيک از نقد برخی رهبران حزب توده پرداخته ام. در خاطرات سياسی اغلب رهبران انشعابی، مستعفی يا برکنار شده حزب توده ــ تا قبل از انقلاب ــ جز استثنا و جواهر بی همتائی چون خليل ملکی ــ حزب تا زمانی که آنان در رهبری بوده اند از هر خطائی بری بوده و منتقدان آن خطاکار حرفه ائی. حزب درست از روزی فاسد و... می شود که رهبر خاطره نويس و منشعب خطر از دست دادن کرسی رهبری را حس می کند. جالب آن که خطاهائی که رهبران مستعفی، منشعب يا برکنار شده عليه هم به پای حزب می نويسند اغلب يک سان است. تفاوت تنها در زمان انحراف است. تاريخ بر مبنای روز و ساعت خروج اين يا آن رهبر از کميته مرکزی نوشته می شود.

....و زحمت ما می داری
نوشتن در باره بخش ديگری از يادداشت آقای سازگارا اما خوشايند من نيست چرا که او در اين بخش ها ــ و نه همه جا ــ شيوه ائی را دنبال می کند که به ويژه در رسانه های اينترنتی فارسی زبان رايج شده است. کسی وقت و زندگی و تحقيق و دانش در کار می کند و مقاله ائی می نويسد تا بحثی جدی را مطرح کند. ديگر يا ديگرانی ، بی خبر از ابتدائيات مبحث، سخنان نويسنده مقاله را تحريف می کنند، جمله ها، اصطلاحات و عبارت هايی را جعل کرده و به نويسنده مقاله نسبت داده و اتهامات خود را بر جعلياتی که به نويسنده مقاله نسبت داده اند استوار می کنند. بحث از مجرای اصلی منحرف می شود و نويسنده اصلی، که زحمت و کار خود را در خطر می بيند، يا بايد سکوت کند يا زحمت و وقت دوباره بگذار و حرف های خود را تکرار کند.
آقای سازگارا نيز در بخشی از نوشته خود بر همين شيوه رايج و با اميد بدان که من و خوانندگان يادداشت او کند ذهن، تنبل و فراموش کارايم خطاب به من می نويسد:« بنا برگزارش خودت، درواقع حکم محکوميت را به راحتی صادرکرده ای و با تمام توان کوشيده ای که دکترسروش ازجلسه نشست عمومی "پن" حذف شود»
آقای سازگارا نگفته است که در کجای گزارش من چنين مهملی آمده است. ماخذ ايشان؟ «بنا به گزارش خودت ... » . شوخی می کند يا مرا و خوانندگان يادداشت خود را آدم های شوخ طبعی فرض می کند.
آقای سازگارا زحمت ذکر ماخذ و منبع را به خود نمی دهد و باز هم از سر شوخ طبعی، اما اين بار با خوانندگان يادداشت خود، کوشيده است تا اين جمله مهم را در مقاله من از چشم آنان پنهان کند که نوشته بودم: « در جلسه های رسيدگی نظر من اين بود که دکتر سروش، چون هر کس ديگری می تواند و حق دارد که در جلسه های غير رسمی، باز و عمومی کنگره پن ــ ميزگرد، داستان و شعر خوانی، سخن رانی و... به عنوان يک نويسنده شرکت کند. شرکت در اجلاس های رسمی و منحصر به نمايندگان البته منتفی و مخالف اساسنامه است. نام نهاد جعلی پن ايران نيز بايد از اسناد رسمی حذف می شد . چند روز بعد که موضوع علنی شد در مصاحبه با بخش فارسی بی بی سی نيز همين ها را گفتم».
از کجای اين جمله می توان به اين نتيجه رسيد که « بنا برگزارش خودت با تمام توان کوشيده ای که دکترسروش از جلسه نشست عمومی "پن" حذف شود»؟

خدا پدر کسی را نيامزد که...
آقای سازگارا چند بار نوشته است که «از سخن رانی سروش در نشست های عمومی جلوگيری شده ... و سروش از نشست های عمومی پن حذف شده است» همان جمله بالا، که از مقاله خود نقل کردم، نشان می دهد که از شرکت آقای سروش در «مجمع عمومی»، که شرکت در آن طبق آئينامه به نمايندگان منتخب شعب واقعی و به رسميت شناخته شده پن محدود و منحصر است ، جلوگيری شد چراکه آقای سروش نماينده منتخب يا عضو هيچ شعبه ائی از پن نبود. نشست های عمومی و باز پن ، جلسه های داستان و شعرخوانی، ميزگرد و سخن رانی چنان نيست که بتوان کسی را از حضور در آن ها باز داشت. همه می توانند در اين گونه نشست ها، که برای عموم برگزار می شود، شرکت کنند.
تلاش آقای سازگارا برای خلط کردن دو ترکيب «مجمع عمومی» و «نشست عمومی» و استناد نادرست او به متن من زحمت نوشتن و خواندن تکراری چند پاراگراف از متن قبلی مرا به گردن من و خوانندگان می اندازد. برای تکرار پوزش می طلبم اما در برابر تحريف متن چاره ائی جز تکرار آن نيست. پس از تکرار اين پاراگراف ها به بحث اصلی بازمی گردم. در مقاله من آمده است :
« مهم ترين نشست کنگره سالانه پن بين المللی، «اجلاس سالانه مجمع عمومی» است. در اين اجلاس فقط نمايندگان منتخب و رسمی شعب پن در سرتاسر جهان، ــ از هر پن دو نماينده با يک حق رای ــ حق حضور دارند .... و حتا بر خبرنگاران بسته است. دو روز پيش از اين اجلاس نهادهائی چون کميته های «حمايت از نويسندگان در بند و تحت تعقيب»، «حمايت از نويسندگان تبعيدی» ، «صلح» و «زنان» در نشست های خود برنامه های سالانه خود را بررسی و تدوين می کنند. حضور در اين نشست ها نيز به نمايندگان منتخب و رسمی شعب پن محدود است. در روزهای برگزاری کنگره نشست های شعر و داستان خوانی، ميزگرد و سخن رانی های ادبی و فرهنگی نيز برگزار می شود. اين نسشت ها باز و عمومی است.
برای شرکت در مجمع عمومی و ديگر جلسه های رسمی کنگره سالانه پن بايد عضو رسمی و نماينده منتخب يکی از شعبه های پن بود..... پن ايران وجود نداشت. حتا اگر نهادی با نام و مشخصات و منشور پن ايران وجود داشت، که نداشت، حضور نماينده يا يکی از اعضای آن در اجلاس مجمع عمومی و ديگر نسشت های رسمی پن بين المللی با اساسنامه پن مغايرت داشت. عضويت پن هر زبان يا کشور در پن بين المللی مشروط به طرح تقاضای عضويت در اجلاس مجمع عمومی و تصويب آن است. هيچ سابقه ائی از چنين تقاضا و تصويبی در پن نبود»
در مقاله توضيح داده بودم که چگونه حضور دکتر سروش، که برای شرکت در مجمع عمومی ــ نه نشست های عمومی ــ به هلسينکی آمده بود «اعتراض شعب گوناگون پن را برانگيخت و به تشکيل جلسه رسيدگی منجر شد. اعضای چند هيات نمايندگی، از جمله من از پن آلمان، عضو جلسه بوديم».

.... دليل آفتاب
در بخش اول مقاله در بخش گزارش جلسه رسيدگی سخنان رئيس پن فنلاند ، که دکتر سروش را به توصيه وزارت خارجه فنلاند و با هزينه آن ها دعوت کرده است، و سخنان نماينده وزارت خارجه فنلاند، که دکتر سروش را آقای خاتمی يا رئيس دفتر يا يکی از اعضای هيات نمايندگی ايران در مذاکرات رسمی بين دو دولت در تهران توصيه کرده اند، به تفصيل آمده است و مکرر نمی کنم.
آقای سازگارا از من سند خواسته اند. اما آقای سروش خود نوشته است که وزارت خارجه فنلاند به سود او در ماجرا دخالت کرده، از او عذر خواسته، رفتار بد پن بين المللی را جبران کرده و.... آقای سازگارا نيز به نقل از آقای سروش نوشته است که «مقامات وزارت خارجه فنلاند درصدد عذرخواهی برمی آيند وسعی می کنند لااقل هتل او راعوض کنند و به جای آبرومندی ببرند که چنين می شود». و... البته چند سطر بعد اين جمله را فراموش و باز هم به نقل از دکتر سروش نوشته است « اگر دکتر سروش می دانسته پای دولت فنلاند يا ايران درميان بوده هرگز دعوت را اجابت نمی کرده است». ــ «مقامات وزارت خارجه فنلاند» لابد مقامات نهادی غير دولتی بودند که به گفته خود آقای سازگارا به سود دکتر سروش دخالت و اين و آن کردند. هزينه «هتل آبرومند» را نيز به حتم از بخش غير دولتی بودجه وزارت خارجه؟ پرداختند. با اين همه که دکتر سروش خود و آقای سازگارا به نقل از او نوشته است، سندی ديگر برای اثبات مدعای من لازم است؟
ميزبانی ــ پن فنلاند ــ کسی را برای شرکت در اجلاس يک نهاد فرهنگی غير دولتی دعوت می کند. ميزبان دهن بين به تحريک مشتی «ياوه گوی بازجو صفت پرونده ساز» ميهمان را از خود می راند و رفتاری بد با او پيشه می کند. وزارت خارجه فنلاند به ناگهان ظهور می کند و می کوشد تا رفتار ناپسند ميزبان عهد شکن را جبران کند. ميهمان البته نه ميهمان وزارت خارجه است نه ديپلمات و نه مامور رسمی جمهوری اسلامی ... آقای سازگارا شوخی می کند يا مرا و خوانندگان يادداشت خود را دست انداخته و می خواهد به ما از اروپا بی خبران بگويد که وزارت خارجه کشورهای اروپائی علم غيب دارند يا چون اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات ايران درهمه جا شنود گذاشته اند و از ماجراهای پن بين المللی با خبراند و به نهادهای خيريه مذهبی همين کشورها، که در راه رضای خدا به غربا و مسافران سرگردان کمک می کنند، شباهت می برند. آقای سازگارا شعور من و خوانندگان يادداشت خود را خيلی دست کم نگرفته است؟
نوشته بودم در جلسه رسيدگی «رئيس پن فنلاند به دليل باورکردن گزارش وزارت خارجه و ذکر نام پن ايران در اسناد رسمی و پايمال کردن اساسنامه پن سرزنش شد. انتقادها را پذيرفت. عذر خواست و قول داد که نام پن ايران و نماينده آن را از اسناد حذف کند ...استقلال پن از سياست، رعايت اساسنامه پن، حذف نهادی جعلی و نپذيرفتن دروغی بزرگ چون حضور و فعاليت آزاد نهادی به نام پن در ايران و... جلسه رسيدگی را بر آن داشت که دخالت وزارت خارجه فنلاند در امور پن و تن دادن رئيس پن فنلاند به اين دخالت را محکوم و نام پن ايران را از اسناد رسمی حذف کند. ... تا اين جا نه من و نه هيچ کس ديگری سخنی در باره شخص دکتر سروش و گذشته او نگفت. نيازی هم نبود. مهم نبود چه کسی خود را نماينده نهادی جعلی معرفی کرده يا چه کسی، آگاه يا ناآگاه، به سهو يا به عمد، دانسته يا نادانسته، به عنوان نماينده نهادی جعلی معرفی شده است...... بحث هم ارتباطی با شخص دکتر سروس يا آثار و عقايد و گذشته او نداشت»
مجمع عمومی همه نهادها از جمله پن، نهادی است حقوقی. چند وکيل بر آن نظارت دارند و کوچک ترين تخلف از اساسنامه و آئين نامه با تذکر آنان مواجه می شود. اگر هر کسی، جز نمايندگان منتخب شعب به رسميت شناخته شده و واقعا موجود پن در اين مجمع شرکت می کرد همين می شد که شد.

همان جا که من ايستاده ام
آقای سازگارا نوشته است کسانی با تبليغات ناروا «موفق شده اند که جلوی هرگونه سخنرانی سروش، حتی درجلسات علنی را هم بگيرند»
ای بابا... اصلا قرار نبود که آقای دکتر سروش در جلسه های علنی، دربسته ، باز، نيمه باز و يا هر جلسه ديگری سخن رانی کند تا کسانی سودای جلوگيری از سخن رانی او را در سر بپرورانند و از سخن رانی او جلوگيری کنند. خود او نيز چنين ادعائی ندارد و از «سفر هلسينکی و شرکت در کنگره» حرف می زند نه سخن رانی .
جلسه رسيدگی مانع از آن شد که دکتر سروش در «مجمع عمومی»، که به نمايندگان منتخب شعب واقعا موجود و به رسميت شناخته شده پن جهانی محدود است ـــ شرکت کند. سخن رانی در اين اجلاس اصلا مطرح و ممکن نبود. شرکت در نشست های باز و عمومی، که آقای سازگارا نوشته است، برای همه از جمله دکتر سروش آزاد است و هيچ کس نمی تواند مانع شرکت کس ديگری شود. اين نشست ها برای عموم برگزار می شود.
نام دکتر سروش در فهرست سخن رانان، شرکت کنندگان در ميزگرد، داستان و شعر خوانی، ــ نشست های باز و علنی و عمومی ــ نبود. خود او هم چنين ادعائی نکرده است. اين گونه برنامه ها از حدود يک سال پيش از کنگره تنظيم و اعلام شده و در محل هائی جدا از محل مجمع عمومی برگزار می شوند. اصلا قرار نبود که دکتر سروش در اين جلسه ها سخن رانی کند تا کسانی به فکر جلوگيری از سخن رانی او بيفتند. در نشست های علنی ، باز و عمومی داستان خوانی، شعر خوانی ، ميزگرد و سخن رانی همزمان با کنگره، شرکت همگان آزاد است. در اين گونه جلسه ها در بخشی که شرکت کنندگان پرسش ها و نظرات خود را مطرح می کنند، همه حق سخن دارند و هيچ کس نمی تواند جلو سخن گفتن کسی را بگيرد. نظر من و جلسه رسيدگی اين بود، و به دکتر سروش هم پيشنهاد شد، که به جای شرکت در مجمع عمومی ــ که به نمايندگان منتخب شعب واقعا موجود و به رسميت شناخته پن محدود است و حضور هر کس در آن به معنای وجود واقعی پن در آن کشور است و البته نشانه دموکراسی ـــ در نشست های عمومی و باز شرکت کند.
اکنون دليل ناخوشنودی من از پرداختن به اين بخش از مقاله آقای سازگارا روشن است. اگر آقای سازگارا سخنان مرا تحريف نکرده بود، اگر دو ترکيب مجمع عمومی و نشست های عمومی را جا به جا نکرده بود، اگر از بديهيات ماجرا خبر داشت ، اگر آئين نامه و اساسنامه پن را خوانده بود، اگر به يک فرهنگ لغت دم دست رجوع می کرد، اگر مرکز زمين همان جا نبود که او ايستاده است و.. اين بخش از مقاله من لازم نبود.

به خرج ملت به کام مليجک
آقای سازگارا نوشته است که از مقاله من «متاسف شده» و «تا آن جا که توانسته ام تحقيق و سعی کرده ام از دست اندرکاران ماجرا بپرسم تا تصوير واقعه هرچه روشن ترشود»
يادداشت دکتر سروش، که در آن کسانی را بدون ذکر کم ترين اطلاعاتی در باره ماجرای هلسينکی به « ياوه‌گوئی، بازجو صفتی و..» متهم کرده بود، چند هفته پيش از متن من منتشر شد. آقای سازگارا توضيح نداده است که اگر به موضوع علاقمند است، چرا تحقيق خود را بدان زمان آغاز نکرده و درست پس از مقاله من خود را به سمت های محقق، دادستان، بازپرس ، قاضی و حکم منصوب و بدون آن که يکی از طرفين دعوا ــ من ــ صلاحيت او را برای حکميت تائيد کند، حکم صادر کرده است.
متن آقای سازگارا اما به اين پرسش پاسخ می گويد. هدف اصلی آقای سازگارا نه دفاع از دکتر سروش ــ که در مقاله من هيچ اتهامی عليه او مطرح نشده و به دفاع نيازی ندارد ــ که دفاع از دولت آقای خاتمی است که درمقاله من به تلاش برای جا انداختن نهادی جعلی به جای نهاد واقعی نويسندگان ايران در مجامع بين المللی متهم شده است. ــ اين البته هيج ارتباطی با اين بحث ندارد که دولت آقای خاتمی از بستر اصلاح طلبان مذهبی برخاست و نسبت به ديگر دولت های جمهوری اسلامی، ازجمله دولت آقايان موسوی و رفسنجانی ليبرال تر و.. بود.

نه من که رقيب مرا نقد کنيد
آقای سازگارا پرچم دفاع از دکتر سروش را بلند می کند اما از آن جا که در اين عرصه اتهامی برای دفاع مطرح نشده است ، به سرعت و از همان آغاز نيت اصلی خود را آشکار و متن خود را به دفاع از دولت آقای خاتمی اختصاص می دهد و می کوشد تا ثابت کند که تلاش دولت آقای خاتمی برای جا انداختن نهادی جعلی به جای نهاد واقعی نويسندگان ايران، اجرای طرح نهادهای موازی در عرصه های ديگر و سرپوش گذاشتن بر سانسور و سرکوب نويسندگان مستقل و ناوابسته به جناح های حکومتی و... ساخته و پرداخته ذهن فرج سرکوهی است ورنه دولت آقای خاتمی و دولت مردان و قدرتمندان هوادار آن ، از جمله آقای سازگارا، دموکرات تر و آزادی خواه تر از آن بودند که جامعه ايران را به خودی و غير خودی تقسيم و حقوق شهروندی غير خودی را پايمال کنند. در ياداشت آقای سازگارا اين رهبر جمهوری اسلامی است که ستم می کند نه آقای خاتمی. نقد را بايد به نقد جناح های رقيب آقای خاتمی درحکومت محدود کرد.
در مقاله نوشته بودم که دولت آقای خاتمی با هماهنگی وزارت خارجه فنلاند با برنامه ريزی سفر و شرکت آقای سروش در مجمع عمومی کنگره سالانه پن بين المللی درهلسينکی کوشيد تا نهادی موازی و جعلی به نام پن ايران را به جای کانون نويسندگان ايران به پن بين المللی قالب کرده و نشان دهد که در جهموری اسلامی دموکراسی در حدی است که پن از حق حضور و فعاليت آزاد برخوردار است و درنتيجه ادعای کانون نويسندگان و ديگرنويسندگان مستقل ناوابسته به جناح های حکومتی در باره سرکوب و سانسور نادرست. دلايل اين نظر را در مقاله نوشته ام و مکرر نمی کنم.
در مقاله من چند جا و به تفصيل و با تاکيد آمده است که شان و مرتبت علمی دکتر سروش بالاتر از آن بود که در طرحی چنين آگاهانه شرکت کند، او را نيازی به ايفای نقشی چنين حقير نبود و... نوشته بودم که دکتر سروش به گمان من نمی دانست چرا و به کجا دعوت شده است و دولت آقای خاتمی به احتمال از او بر او ستم و از او سوء استفاده کرد. آقای سازگارا نيز که به دست آويز دفاع از دکتر سروش ــ که در مقاله من با هيچ اتهامی مواجه نيست ــ می کوشد تا دولت آقای خاتمی را از اتهام جعل نهادی موازی تبرئه کند، به دکتر سروش ستم می کند.
متن آقای سازگارا مدعی است که طرح جا اندختن پن جعلی ايران ساخته و پرداخته ذهن خامنه ائی گونه فرج سرکوهی است. آقای سازگارا البته دليلی محکم، عينی و کاملا مرتبط با مدعای خود نيز به دست داده است. « در زندان اوين سناريويی در ذهن بازجوها و رئيس کل آن ها يعنی مقام رهبری است و بعد می کوشند که با هر حقه و کلک و کتک و دگنک آن را بر گردن زندانی بدبخت بگذارند، در بيرون از زندان و در روابط ميان ما ايرانی ها، در همه شئون هم همين ماجرا جاری است»

[ادامه مقاله را با کليک اينجا دنبال کنيد]

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'زندان اوين در مرکز جمهوری اسلامی است، گريز از نقد در پوشش احکام کلی، فرج سرکوهی' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016