به نام خدا
فرج سرکوهی عزيز:
متاسفانه مقاله اخيرت تحت عنوان " نقد احکام و..." را خواندم وبسيارمتاسف شدم.چرا؟ به شرحی که خواهم آورد.
من مدت هااست به اين نتيجه رسيده ام که آن چه درزندان اوين می گذرد بازتابی ازواقعيت بيرونی جامعه است(نوشته "دودرد بی درمان"اکنون در سايت sazegara.com"). يعنی اگر در زندان اوين،سناريويی در ذهن بازجوها ورئيس کل آن ها يعنی مقام رهبری است وبعد می کوشند که با هر حقه وکلک و کتک ودگنک آن را بر گردن زندانی بدبخت بگذارند،در بيرون اززندان ودر روابط ميان ما ايرانی ها،در همه شئون هم همين ماجرا جاری است.داده های تجربی برای ما مهم نيست.آن چه در ذهن فکرمی کنيم يا حدس می زنيم يا به هم می بافيم اصالت دارد وديگران بايد در اين قالب ما جا بگيرندودر سناريوی ذهنی ما بازی کنند.مهم نيست چه شاهد يا مدرک يا واقعيت تجربی ارائه کنند. مافکرمی کنيم ديگری بايد آن کسی باشد وآن کاری راکرده باشدکه ماانديشيده ايم. به زبان ديگرروش علمی هنوز درذهن ماايرانی هاجايگيرنشده است. سال هااست دانشگاه وفارغ التحصيلان دانشگاهی هم داريم،اما در زندگی وکارهای روزمره امان خبری از تربيت علمی نيست. تحقيق وتفحص وبه آزمون گذاشتن يافته های ذهنی ما جايی درزندگيمان ندارد.والبته اين نقيصه در عرصه مسائل سياسی گاهی فاجعه وجنايت خلق می کند.
فرج عزيز:
بگذار برای روشن کردن مدعايم از همين مقاله خودت که بنظرم ازآخرين مثال ها برای اثبات حرف من است شاهد بياورم. در اين نوشته کوشيده ای واقعه ای در چند سال قبل،در يک نشست ساليانه انجمن قلم جهانی(P.E.N) را توصيف کنی والبته با قلم روان وشيرينت به خوبی هم توصيف کرده ای. بنابرهمين نوشته به طورخلاصه اين طورگزارش می دهی که درليست شرکت کنندگان نوشته اند که"پن ايران- عبدالکريم سروش" يعنی که "انجمن پن ايران" که وجود خارجی نداشته، در ليست شرکت کنندگان ظاهر شده آن هم با نمايندگی دکترسروش.(تا اينجايک گزاره خبری نقل شده است) اما آن چه درذهن تو ودوستانت گذشته، اين که درايران حکومت ودولت خاتمی، برای سرپوش گذاشتن بر کشتارنويسندگان وسرکوب "کانون نويسندگان" دريک ساخت وپاخت با دولت و وزارت خارجه فنلاند خواسته اند که" پن جعلی ايران" را در کنفرانس جا بزنند و دکترسروش هم آگاهانه يان اآگاهانه آلت اين حقه بازی شده است. بدون پرسش وتحقيق ازمتهمين اين پرونده وبه خصوص دکترسروش که همان جا درفنلاند حضورداشته است وبعد هم بنا برگزارش خودت، درواقع حکم محکوميت را به راحتی صادرکرده ای وبا تمام توان کوشيده ای که دکترسروش ازجلسه نشست عمومی "پن" حذف شودواوهم که اصلا درهتل ديگری بوده است قهرکرده وحاضرنشده درنشست های علنی که امکان سخنرانی داشته حاضرشود وباماشين وزارت خارجه يا سفارت ايران رفته است. (ختم دادرسی، ازحواشی ديگرنوشته ات درمی گذرم.) متوجه هستی مشکل کاردرکجاست؟ صدورحکم وتنبيه ومحروميت،براساس يک سناريووتحليل ذهنی بدون نيازبه تحقيق وپرسش وتکيه برداده های تجربی. جالب است که هنوزهم پس ازگذشت ساليان دراز ازآن واقعه نيازی به تحقيق وپرسش نمی بينی وصدورحکم محکوميت ذهنی ات برايت اصالت دارد.
اما من مدت هاست که با خودم کلنجاررفته ام که روش علمی را که دردرس های دبيرستانی ودانشگاهی خوانده ام حتی المقدور درزندگی روزانه وبه خصوص نسبت به ديگران به کارببندم. اين ماجرا را دنبال کرده ام . تاآن جا که توانسته ام تحقيق و سعی کرده ام از دست اندرکاران ماجرا بپرسم تا تصوير واقعه هرچه روشن ترشود. البته هنوز هم جرات نمی کنم حکمی صادر کنم. به قول حقوقدان ها پرونده در ذهن من هنوز مفتوح است.
به طورطبيعی ابتدا به سراغ دکترسروش رفتم که به اصطلاح متهم يا قربانی ماجراست. روايت اوازاين واقعه چنين است که درتهران دعوت نامه ای از" انجمن پن " چند ماه پيش از کنفرانس هلسينکی دريافت می کند ونه ازسفارت يا وزارت خارجه فنلاند. می گويد سال ها است که کوشيده تنها درمجامعی شرکت کند که دعوت کنندگان آن، محافل آکادميک وغيردولتی باشند. بنابراين اگرمی دانسته پای دولت فنلاند يا ايران درميان بوده هرگزدعوت را اجابت نمی کرده است. وقتی يک روز قبل ازشروع کنفرانس به هلسينکی می آيد متوجه می شود که عليه او به شدت تبليغات شده است، اعلاميه پخش شده وکوشيده اندکه اورا به کنفرانس راه ندهند. حتی هتلش را هم که درهمان محل سايرشرکت کنندگان بوده عوض کرده وبه يک هتل نازل درجای ديگری منتقل کرده اند. تبليغات عليه او هم حول اين محور بوده که تصفيه گراساتيد وسانسورچی وهم دست رژيم ايران است وموفق شده اند که جلوی هرگونه سخنرانی او، حتی درجلسات علنی را هم بگيرند. بنابراين اساسا هيچ گونه امکانی برای شرکت او وجود نداشته است. دلش می خواسته لااقل ازتو که برايت احترام قائل بوده ، کم وکيف کار را بپرسد. اما حاضرنشده ای با او حرف بزنی وتنها يک باردرحال گذرسلامی کرده ای وگفته ای سرت خيلی شلوغ است ووقت نداری ورفته ای. حاضرنشده ای با او حتی يک صحبت ساده بکنی.
تنها يکی ازمسئولين " پن" به ديدار او می آيدومی گويد که خلاصه حرف دوستان ايرانی شما اين است که شما درايران به استادان ونويسندگان ظلم کرده ايد. يعنی درآن مقطع محکومی بوده که حتی به درستی نمی دانسته چه بر سرش آمده است چه رسد به آن که بداند چرا. بعد هم طبيعتا قصد ترک هلسينکی را داشته که مقامات وزارت خارجه فنلاند درصدد عذرخواهی برمی آيند وسعی می کنند لااقل هتل اوراعوض کنند وبه جای آبرومندی ببرند که چنين می شود. استفاده ازماشين سفارت ايران هم درکارنبوده است واساسا سفيروقت آقای محمود بروجردی داماد آقای خمينی به دکترسروش رونشان نمی دهد. اين نقل ماجرااززبان يک سوی ديگراين داستان.
اما من درجريان ضلع سومی ازاين ماجرا هم قرارگرفته ام که متاسفانه درنوشته ات اسامی آن ها را ذکرنکرده ای وسعی کرده ای ازکنارشان عبورکنی. يعنی همان دونفری که دراجلاس "پن" عليه دکترسروش اعلاميه پخش کرده اند. به قول خودت متن، نويسنده را افشا می کند. نوشته ات نشان می دهد که پخش آن اعلاميه ها وايراد آن تهمت ها کارناجوانمردانه ای بوده بنابراين چند بارسعی کرده ای بگويی عضو " کانون نويسندگان درتبعيد " يا " پن ايران در تبعيد " نيستی ودرواقع خبری ازويا دخالتی درآن جوسازی ها عليه دکترسروش نداشته ای وتنها به دنبال حفظ کيان " پن جهانی " وخنثی کردن توطئه حکومت ايران بوده ای. اما روايت يکی ازآن دونفراين چنين نيست. ماجرا ازاين قراراست.
درسال ۲۰۰۴ که به مدت يک سال برای جراحی چشم درانگليس بودم، بسياری ازدوستان درحق من محبت های فراوان کردند ازجمله سرور عزيز من دکتر منوچهر ثابتيان. جراح سرشناس و حاذق، مبارز چپ قديمی و از بنيانگزاران کنفدراسيون جهانی دانشجويان که بيش از پنجاه سال است که درانگليس ساکن است. با توصيه دوست بسيارارجمندم دکترآجودانی، دکترثابتيان به ياری من شتافت والحق ازمحبت ودوستی چيزی فروگذارنکرد. پاره ای بيماری ها را که اززندان واعتصاب غذا به آن دچارشده بودم رايگان وبا حوصله درمان کرد. ازجيب خودش برايم دارو خريد، بی حوصلگی ها ونا شکيبائی های من را تحمل وبا بيماری دردناک من همدردی کرد وسرانجام نيزترتيب بيمارستان وجراحی چشم من را داد وتا آن جا هم که توانست با بيمارستان چشم چانه زد وازخودش مايه گذاشت تا به من تخفيف بدهند وتوانستم که با قرض گرفتن ازدوست ديگری هزينه بيمارستان را بپردازم. اوکمک کرد که چشمم جراحی ودرمان شود. يک عمرمديون اوهستم.
يک بار که دردفتريکی ازدوستان مشترک صحبت می کرديم وازهردری سخنی بود، صحبت به انجمن قلم وهمين ماجرای هلسينکی کشيد. دکترثابتيان سال هااست که عضو " انجمن قلم " است. با آب وتاب وبا همان نحوه شيرين تعريف وبيانش توضيح می داد که چگونه جلوی رژيم ايران ايستاده وباکمک تو(فرج) وديگران، دکترسروش را که عامل رژيم بوده افشا کرده واجازه نداده ايد که اوبه کنفرانس راه بيابد. احساس کردم که کمتردرجريان مسائل ايران قراردارد. وقتی که کمی ازدکترسروش وجايگاهش صحبت کردم واين که اوآن عامل رژيم ايران وشکنجه گری که فکر می کند نيست،ساکت شد وبه فکرفرورفت. درروايت دکترثابتيان هيچ ذکری ازآن داستان توطئه دولت ايران ومعرفی دکترسروش به عنوان نماينده پن جعلی ايران نبود.
ترسيم درست اين ماجرا دوضلع ديگرهم نيازدارد. يکی رژيم ايران که فعلا به اسنادش دسترسی نداريم وديگری انجمن قلم جهانی ومسئولين فنلاندی آن است. متاسفانه تا به حال نتوانسته ام تحقيق جامعی بکنم. اما آنچه باعث وحشت من شده اين است که درهمين تحقيقات اوليه هم سری ازآثارآن جمله معروف ومحوری نوشته تو که آورده ای " پن ايران ، عبدالکريم سروش" نيست. تنها چيزی که مانده ياد وخاطره کوشش تووديگران عليه دکترسروش برای راه ندادن او به همه قسمت های کنفرانس است. خواهش می کنم اگرسندی ازآن جمله " پن ايران، عبدالکريم سروش " داری منتشر کن. من از ادامه اين تحقيق وحشت دارم چون تا اين جای کار فکر می کردم مشکل تو، مثل من وديگری وتمام ايرانيان، همان ذهنی گرايی غيرعلمی است. اما خدای نکرده درصورت نبودن اين سند، تصوروتصويری را که لااقل من ازتو، به عنوان يکی ازشريف ترين وفداکارترين افراد ايران داشته ودارم دچارخدشه جدی می شود. هنوزبرای هرقضاوتی زود است وبه تحقيق بيشتر و ترسيم دقيقتر اجزای اين حادثه نياز است.
نکته مهم واساسی ديگری هم درنوشته تومستتراست وآن هم در"خودی وبيگانه کردن" است که چون به دوستی قول داده ام برای سايت او تحت همين عنوان مقاله ای بنويسم آن را به آن مقاله موکول می کنم.
وما توفيقی الا با لله
محمد محسن سازگارا
چهارم مرداد هشتاد وشش