- يک تئوری تا اجتماعی نشود، بارور نمی گردد
خبرگزاری دانشجويان ايران - تهران
سرويس: اديان
سعيد حجاريان با بيان اينکه روشنفکری دينی در ايران منحصر به جمع های محدود و محافلی شده است، تصريح کرد که روشنفکری دينی بايدخودش را در عمل محک بزند.
به گزارش خبرنگار سرويس اديان و تمدنهای خبرگزاری دانشجويان ايران (ايسنا)،اين عضو جببهی مشارکت ايران اسلامی، که در دومين سمينار دين و مدرنيته سخن میگفت با تاکيد ير اينکه روشنفکری برآمده از مدرنيته است، توضيح داد: اين يعنی چنان چه ذات گرا باشيم، ذات و جوهر روشنفکری بر عقلانيت مابعد کانتی استوار است و لذا قدرت نقد آن بالا است.
وی افزود: روشنفکر کسی است که قدرت نقد دارد و جامعه، سنت ، سياست و حتی خودش را نقد میکند. البته در اينجا منظورم روشنفکری دينی است و نه روشنفکر مسلمان. اين دو با هم تفاوت دارند. انسان می تواند روشنفکر باشد و مسلمان هم باشد. اما منظور من در اينجا از روشنفکر دينی، روشنفکری است که موضوع و متعلق پژوهشش دين است.
وی با يادآوری اينکه روشنفکر به لحاظ خواستگاهش و استواریاش بر عقلانيت انتقادی با جزميت سروکار ندارد، اظهارداشت: بنابراين اولين چالش اين است که آيا روشنفکر دينی حاضر است پروژه خود را درچنين محيط انتقادی پيش ببرد؟ حاضر است جرات فکر کردن و نقد کردن داشته باشد؟
اين عضوشورای مرکزی جبههی مشارکت ايران اسلامی ادامه داد: ممکن است بگوييم روشنفکری دينی در منزل بين سنت ومدرنيته خانه کرده است. اين منزل درواقع ايديولوژی است. مساله اين است که ايديولوژی حاضر نمی شود تا آخر پيش رود. ايديولوژی سعی می کند سنت را به شکل جديد و مدرن بازسازی کند.
وی تصريح کرد:اگر گفته شود که روشنفکری دينی ايديولوژی است، سوالی که مطرح می گردد، اين است که آيا ايديولوژیها در مقابل عقلانيت انتقادی تاب آوردهاند؟ جدی ترين ايديولوژیها مثل مارکسيسم هم در مقابل عقلانيت انتقادی تاب نياورده اند. پس چالش اول اين است که روشنفکری دينی به اين سوال پاسخ دهد که می خواهد در کجا بايستد؟ در منزل ايديولوژی؟ يا می خواهد از عقلانيت نيز پيش تر رود تا به منزل پست مدرنيسم برسد؟ که در اين صورت ديگر روشنکفر دينی نيست، چرا که در منزل پست مدرنيسم به دام نسبی گرايی می افتد که درآن هر چيز مجاز است و اين با دين که به هر حال دارای گزاره های جهان شمول است نمی تواندمطابقت کند.
وی در ادامه با بيان اينکه چالش دوم جريان روشنفکری دينی اين است که روشنفکری دينی بايد همزمان در دو جبهه بجنگد، افزود: او از يک سو با روشنفکر سکولار و از سوی ديگر با سنت درگير است. هر دوی اين ها هم سابقه قوی دارند وهم پايگاه قوی. روشنکفر سکولار حداقل ۴ سده در دنيا سابقه دارد و هم به لحاظ نظری و هم به لحاظ انباشت تجربه بسيار قوی است. سنت هم پايگاهی قوی دارد، حوزه های علميه دارد، مراکز آموزشی دارد، پول دارد و در عين حال سعی کرده خودرا با سنت های غربی مانند هايدگر، شوان و گنون گره بزند و يا از سنت های غربی وام بگيرد و خود را تقويت کند. روشنفکری دينی باعمر کوتاهی که دارد و با همه ضرباتی که متحمل شده است. بايد در يک زمان در دو جبهه قوی بجنگد.
وی همچنين تصريح کرد: چالش سوم، مشکل داخلی روشنفکری دينی است ما با پديده ای به نام روشنفکر دينی مواجه نيستيم، بلکه با روشنفکری های دينی مواجهيم همان طور که پيش تر هم گفتم، از لحاظ جامعه شناختی ما چندنوع روشنفکری داريم. مارکس روشنفکران را از لحاظ طبقاتی تقسيم بندی می کند. مانهايم در مقابل او می گويد که روشنفکر تعلق طبقاتی ندارد. از نظر انديشگی هم می توان روشنفکران را تقسيم بندی کرد. پس تعدد و اختلاف در روشنفکران دينی چالش سوم است.
حجاريان در ادامه مساله چهارم روشنفکران دينی را عدم رابطه تئوری و عمل برشمرد و گفت: به طور کلی و به طور اخص در ايران، رابطه بين تئوری و عمل بايد نوعی ديالکتيکی باشد؛ اما در اينجا با نوعی سکتاريسم مواجهيم. روشنفکری دينی بايدخودش را در عمل محک بزند، اما در ايران منحصر به جمع های محدود و محافلی شده است که فقط مختص خود روشنفکران دينی است. روشنفکران دينی نکوشيده اند اين پروژه را با پايگاه مشخص اجتماعی شان پيوند بزنند. اين قطع رابطه تئوری و عمل منجر به اين شده است که نه دينشان با دين مردم در ارتباط باشد و نه روشنفکری شان به کار مردم آيد. وی در عين حال اظهارداشت: در غرب روشنفکران عمدتا در جوامعشان نقش پيشتاز داشته اند و توانسته اند جوامع خود را تکان بدهند. مثل اميل زولا. اما درجامعه ما رابطه بين نظر و عمل گسسته شده و روشنفکری دينی نتوانسته است خودش را در حوزه های زيست بوم اعم از شعر، موسيقی، NGOS، احزاب و... بازتاب دهد و لذا ابتر مانده است. اين موضوع موجب لاغر ماندن تئوری شده است زيرا وقتی يک تئوری، اجتماعی نشود، بارور نمی گردد و لاغر می ماند.
وی در پايان با بيان اينکه عده ای معتقدند روشنفکران نبايد کار پراتيک کنند، گفت: من معتقدم روشنفکر برای آزمون تئوری خودش هم که شده بايد برای آن سنگ محک پيدا کند و رابطه ای بين نظر و عمل برقرار سازد. برای مثال به فوکو نگاه کنيد که برای توصيف زندان و دارالمجانين چقدر با واقعيات درگير می شود و وارد اين محيط ها می گردد. ادوارد سعيد هم نمونهی خوبی است. اين با روشنفکری که گوشه خانه چسبيده و فقط با کتاب هايش سرو کار دارد، از واقعيات و جامعه اش فرسنگ ها فاصله دارد ، بسيار متفاوت است.