یکشنبه 6 آبان 1386

تاوان دادخواهی؟ مسعود نقره کار

فرخنده حاجی زاده
در هياهوی بستن کتابفروشی هايی که جرم شان "کافه کتاب" داشتن است، "پرونده" فرخنده حاجی‌زاده، بانوی داغدار و دادخواهی در راه است؛ بانويی که از افتخارات فرهنگ و هنر سرزمين مان است. از هم اکنون می توان تاوان دادخواهی زنی که در رابطه با قتل فجيع برادر و برادر زاده اش قصد سکوت نداشته و ندارد را در واژه واژه اين پرونده خواند

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

حمله به کتابفروشی ها و بر پايی کتابسوزان از مشخصه های حکومت اسلامی ست. در آغاز" گروه های فشار" به رهبری هادی غفاری ها و محسن رفيقدوست ها وزهرا خانوم ها و ماشاالله قصاب ها و عباس قراضه ها , با شعار " حزب فقط حزب الله , رهبر فقط روح الله " امر به معروف تخريب کتاب فروشی ها و بر پايی کتابسوزان ها را پيش می بردند. بتدريج گروه های فشار و کشتار درارگان های اداری, امنيتی و نظامی حکومت اسلامی سازمان دهی شدند و اوامر و فتاوی را سازمان يافته تر انجام دادند. به آتش کشيدن نشر نقره به دليل انتشار کتاب " زنان بدون مردان" ( سال ۱۳۶۹) و انتشارات مرغ آمين به بهانه ی انتشار کتاب "و خدايان دوشنبه ها می خندند" ( شهريور ۱۳۷۴) دو نمونه ازکتابسوزان های سازمان يافته تر بودند. با گذر زمان " اصلاحات " شامل حال اين ارگان ها نيز شد ه است , عاملين به لباس " قانون "ملبس شده اند و به جای آتش زدن کتاب ها ,خمير کردن کتاب ها رايج تر شد ه است و به جای حمله با چماق و قمه و سنگ, افراد گروه های فشاروکشتار ودست آموزان شان با نام های مختلف ( مثل مامورين اجرای احکام و....), و با در دست داشتن حکم بيدادگاه های اسلامی و باتوم و کلت به کتابفروشی ها يورش می آورند و کوره های خمير کردن کتاب ها را گرم نگه می دارند.
در تلاش بی وقفه در اين عرصه ,طی چند روز گذشته نيز حداقل ۶ کتابفروشی ديگر در تهران مورد يورش حکومت اسلامی قرار گرفتند و تعطيل شدند , که انتشارات " ويستار" يکی از اينان است , انتشاراتی ای که به نظر می رسد يورش به آن حکايتی ديگر نيز دارد.(۱)
پس از بی نتيجه ماندن حدود ۲ ماه تلاش قانونی مدير و کارکنان انتشارات " ويستار" , اين انتشارات روز شنبه ۲۳ مهر ماه ۱۳۸۶ مورد هجوم مامورين اجرای احکام قرار گرفت و سرانجام همراه با ۵ کتابفروشی ديگر در روز پنج شنبه ۳ آبان بسته شد . شواهد نشان می دهند که دليل اين يورش صرفا" انتشار و فروش " کتاب های ضاله" و بر پايی تجمع فرهنگی در اين انتشارات ويا وجود " کافه کتاب " در اين کتابفروشی نمی توانند باشد , تحت فشار گذاشتن و تهديد مدير انتشارات " ويستار" , که از دادخواهان قتل های زنجيره ای ست , يکی ديگراز دلايل اين يورش می تواند باشد.
حمله به اين انتشارات درست در دهمين سالگرد " مثله کردن" شاعر گرانقدر حميد حاجی زاده و فرزند ۹ ساله اش اتفاق می افتد, تا به مدير اين انتشارات ,يعنی خواهر شجاع حميد حاجی زاده پيام داده شود که کينه ی حکومتی يان به خانواده های قربانيان قتل های زنجيره ای پايان يافتنی نيست و " شتری" تراز حدی ست که تصور می شد. دليل هم روشن است , خانواده های قربانيان قتل های زنجيره ای دادخواه بيدادی هستند که برعزيزان شان روا داشته شد ه است, وحکومت اسلامی خوب می داند اينان تا داد خود نستانند دست از سرش بر نخواهند داشت.
ده سال پس از فاجعه ی فراموش نشدنی قتل شاعر و فرزندش, مامورين اجرای " احکام و فتاوی " به سراغ يکی ديگر از اعضای خانواده ی حميد حاجی زاده آمده اند تا زخمی ديگر بر پيکر اين خانواده ی فرهنگ ورز و فرهنگ ساز بنشانند , به سراغ نويسنده ی برجسته ای که مدير مسئول و سردبير مجله ی ادبی- هنری «بايا»، جنگ ادبی هنری «گفتمان» و عضو هیأت مديره جمع صنفی- فرهنگی زنان ناشر نيز هست (۲) و آثار ارزشمندی چون "من از چشم های شما می ترسم ، خانه سرگردان چشم ها، خلاف دموکراسی، گزارش- قصه سينه سهراب، کتاب‌شناسی اساطير و اديان، تقديم به کسی که قاتلم نبود , و رمان من , منصور و آلبرايت "از جمله کار های او ست.

***

گفتند انتشارات "ويستار" به دليل شکايت شاکی خصوصی ( مالک) و با حکم اصغر داداش‌زاده قاضی شعبه ۲۱ مجتمع شهيد بهشتی (قاضی صادر کننده حکم), مهر و موم خواهد شد , پس از چندی اين انتشارات به دليل وجود" کافه کتاب" در کتابفروشی اش پلمپ شد .
اما گزارشی که از يورش به اين انتشارات منتشر شده و روندی که پرونده ی اين انتشارات طی کرده نشان می دهد ماجرا به احتمال از جايی ديگر نيز آب می خورد:
" .....سرانجام پس از ۵۵ روز مبارزه‌ی تعدادی از وکلای برجسته‌ی تهران، اتحاديه ناشران و کتابفروشان، فرخنده حاجی‌زاده نويسنده و مدير انتشارات ويستار و پژمان سلطانی مدير کتابفروشی ويستار، روز شنبه ۲۳/۷/۱۳۸۶ در اولين ساعات اداری و قبل از شروع کار اين کتابفروشی، مامورين اجرای احکام مجتمع قضايی شهيد بهشتی با کاميون، کارتن و کليدساز برای شکستن درب کتابفروشی و حمل کتاب‌های اين موسسه به دادگستری، مراجعه کردند. قبل از آن که مامورين موفق به شکستن فقل و درب کتابفروشی شوند با حضور به موقع مديران و کارکنان اين کتابفروشی رو به‌رو شدند. ....."
".....حضور به موقع خبرنگاران (که اين روزها گوش به زنگ حوادث ويستار بودند)، شاعران، نويسندگان و دوستداران «ويستار» مامورين اجرای حکم و محمود حمزه وکيل مالک را به وحشت انداخت. طوری که مامور اجرا بر سر خبرنگاران فرياد می‌کشيد اجازه نداريد از اين صحنه عکس بگيريد و عکاس يکی از خبرگزاری‌ها با فرياد پاسخ می‌داد تو در مقامی نيستی که مانع عکس گرفتن ما باشی. محمود حمزه وکيل مالک در برابر مقاومت پژمان سلطانی مدير اين کتابفروشی که تن به پذيرش اين حکم نمی‌داد گفت: اين‌جا ادامه‌ی کافه‌ی نادری است، مرکز تجمع نويسندگان و شاعران است. بايد ممنونم باشی والا موکلم (محمدعلی ذوالفقاری) ترجيح
می‌داد اينجا به شيوه ديگری تخريب شود....." .
فرخنده حاجی‌زاده خطاب به جمعيت گفت :"....اين يک توطئه‌ی فرهنگی است که به وسيله يک شاکی به ظاهر خصوصی پيش می‌رود و بستن ويستار مقدمه‌ی بسته شدن کتابفروشی‌ها، چاپخانه و ساير موسسات فرهنگی است. چون حکم بی‌سابقه‌ای که تمام وکلا، کارشناسان، دفترداران رسمی و مشاوران املاک را متحير کرده است اگر قرار باشد مبنای قانونی داشته باشد اکثريت قريب به اتفاق اصناف کشور خصوصاً صنف نشر را شامل می‌شود چون اين حکم بی‌سابقه و استثناست و صرفا در مورد تخليه «ويستار» صادر شده است. به نظر من اين حکم قتل يک موسسه‌ی معتبر فرهنگی است و در تنگنای مادی و روحی و روانی قرار دادن مديران و کارکنان اين موسسه و الا حکمی که بدون ابلاغ، بدون رسيدگی، بدون مهلت قانونی و بدون اجازه‌ی تجديد نظر در دادگاه بدوی صادر شده بی‌شباهت به حکم دادگاه‌های صحرايی نيست چون حتی در ممالکی که به راحتی حکم اعدام صادر می‌کند قبل از اجرای حکم به محکوم اجازه‌ وصيت يا حداقل نوشيدن آب می‌دهند و بعد شليک می‌کنند. اما همه‌ی راه‌ها را بر ويستار بستند. ... ." و ضمن اعلام غير قانونی دانستن اين حکم گفت: " .....پذيرش ظلم يعنی همکاری با ظالم...."

در اين"سناريو" در آغاز مالکی از مستاجر خود می خواهد که محل مورد اجاره را تخليه کند, اما فقدان دلايل قانونی برای اينکار , ويژگی ها ی وکيل مالک – که به همه چی می ماند جز وکيل- , دادگاه و نيرو هايی که وظيفه تخليه را به عهده گرفته اند نشان می دهند که کاسه ای زير نيم کاسه ی اين ماجرای ضد فرهنگی ست.
در اين ميان محمود حمزه , سرهنگ بازنشسته و وکيل فعلی دادگستری, به عنوان وکيل شاکی ( ذوالفقاری) دليل يورش به انتشارات " ويستار" را آشکار تر می کند. او که از ماموران می خواست برای در هم شکستن مقاومت کارکنان کتابفروشی ويستار تقاضای نيروی کمکی کنند و کتاب‌های ويستار را به خيابان بريزند و جرم اين انتشارات را ادامه ی راه " کافه نادری " نيز اعلام کرد , خطاب به فرخنده حاجی‌زاده گفت:".... به زودی به حساب تو رسيدگی خواهد شد پرونده تو در راه است. "
بنابراين با استناد به تهديد های اين " جناب وکيل" می بايد پرونده ای برای اين نويسنده ی گرانقدر ساخته شده باشد " که در راه است ", پرونده ای که از هم اکنون می توان تاوان دادخواهی زنی , که در رابطه با قتل فجيع برادر و برادر زاده اش قصد سکوت ندا شته و ندارد را در واژه واژه ی آن خواند.
تاوان دادخواهی نويسنده ای که بارها در مقاله ها , سخنرانی ها و به ويژه تازه ترين اثرش (۳) ,در باره ی قتل وحشيانه ی برادر شاعر و برادر زاده ی خردسال اش گفته و نوشته است ,و دست از پيگيری قانونی روشن ترشدن چرايی و چگونگی اين قتل و مجازات آمرين و عاملين آن بر نداشته است ,داد خواه فاجعه ای ثبت شده در تاريخ ميهن مان.

***

فاجعه ده سال قبل در آستانه ی مهر ماه سال ۱۳۷۶ اتفاق افتاد . قمه کشان حکومت اسلامی , حميد حاجی زاده ی شاعر و کارون، فرزند ۹ ساله ی شاعررا با ده ها ضربه قمه مثله کردند, فاجعه ای که سوگی ماندگار بر جای گذاشته است :
اين گوشه ای از روايت برادر شاعر است:
" .... پزشک قانونی تعداد ضربه های دشنه فرو رفته در سينه برادررا ۲۷ از زير گلو تا زير ناف و ضربه ی وارده به سينه کارون را بالغ بر ده ضربه دانسته بود... آ ثار ضربه سخت و مشت در سر و صورت, پارگی قلب و ريه و دستگاه گوارش , بريده شدن انگشتان دست راست حميد تا روی پوست , بنا به نظرپزشک قانونی با هر ضربه کارد حميد تيغه چاقو را می گرفته و قاتل می کشيده و برای باری ديگر فرو می کرده است که منجر به اين گرديده که کف دست بشود پر از شيارهای عميق شقاوت !.....کسانی که در غسالخانه حضور داشته اند و يا جسد کارون را ديده اند از جای آثار نيش چاقو بر روی گوش , صورت و پشت کارون گفته اند که بايد اين آثار قبل از پاره پاره کردن سينه, قلب و شکم کارون روی داده باشد. بعضی نيز که به دقت به ضورت کارون نگاه کرده اند به قول روستايی های ما حالت " گرگ پدمک" را در چهره کارون ديده اند. اصطلاح " گرگ پدمک" در خصوص روبرو شدن گوسفند با گرگ به کار می رود, در اين حالت وقتی که گوسفندی به ناگهان گرگ را در مقابل خود می بيند چشمهايش از حدقه می زند بيرون وهرگونه توان و حرکتی از گوسفند سلب می شود , در برابر گرگ می ايستد و گرگ راحت او را ميدرد.
صحنه قتل به دقت نظامی گونه و استادانه طراحی گرديده بود. اگر چه پس از دو سه روز, هم ما قضيه را فهميده بوديم و هم آگاهی!....."(۴)
و اين نيز فراز هايی از دادخواهی خواهری ست که: " "هرشب حميد و کارون‌اش پشت پلک‌هايش می‌خوابند تا هر صبح با حضور آن‌ها بيدار شوند".
"......گفتم از جنوب می‌آيم از سومين جهان، از تلاقی ثروت و فقر. انقلابی را از سر گذرانده‌ام. هشت‌سال جنگ، موشک، انفجار، وحشت بر من گذشته، زندان، اعدام، سنگسار، تعقيب، تهديد، زلزله، طوفان همه را در عين يا در ذهن تجربه کرده‌ام و هربار چون ققنوس از ميان خاکستر خود پر کشيده‌ام. و هنگام نوشتن يا نوشته‌شدن همه‌ٌ اينها را در خود داشته‌ام. و يک عمر با ديدن صفحهٌ حوادث روزنامه روی برگردانده‌ام و ناگهان نام خانوادگی خودم را با تيتر درشت در ميان صفحه حوادث روزنامه‌ها ديده‌ام. زوال آرزوهايم را به سوگ نشسته‌ام. پيکر پاره‌ پاره ی برادرم، جسم از هم دريده ی کارونم را بر بال‌های روح و روانم تشييع کرده‌ ام و در دورترين نقطه‌ٌ گورستان دست روی گوش‌هايم فشرده‌ام و از صدای جيغ‌های کودکان جهان کر شده‌ام، از نگاه پُرسان مادرم گريخته‌ام و مهربانی بی‌دريغ ملتی را در روزهای فاجعه ديده‌ام و زهر طعنه‌ها چشيده‌ام و با اين همه هنوز داغم، داغ و منتظر تا فاجعه ته‌نشين شود و سفيدی هولناک کاغذ بخواند م(۵)
"... و هيچ‌ کس نگفت در آن دل تاريکی دست‌های چه کسی را صدا کردی تا دست کوچک و نازنين کارون پيش بيايد و من هر شب به اميد آمدن تو بخوابم و تو هيچ نيائی و هيچ نگوئی تا من روزها بنشينم و فکر کنم که تو باز هم از راه مدرسه با يک بغل شقايق از راه می‌رسی و با شيطنت شقايق‌ها را طوری به طرف من دراز می‌کنی که گُل‌ها به دست من که رسيد زمين از خون گلبرگ‌های شقايق رنگين شود و من داد بزنم، پا بکوبم و گاه سرم را به ديوار کاهگلی حياط که: "ببين پَرپَرشون کردی"، بگويم، بگويم تا دلت بسوزد، سرم را روی شانه‌ات بگذاری و بگوئی: "خب فردا غنچه‌هاشو برات می‌آرم که پَرپَر نشن" و ندانی شبی که بی‌رحمی اوج می‌گيرد و چهره‌ی انسانيت در وجود قاتلانت رنگ می‌بازد، غنچه‌ها هم پَرپَر می‌شوند تا تراژدی غمبار مرگ پدر و پسری را در دوقدمی هم رقم بزند، تا در دل سياهی شب خون "سحر" جاری شود، "کارون" بخُروشد و دستی با شقاوت سينه‌اش را بشکافد تا رنگ عسلی چشم‌هايش در سبزی چشم‌های تو در خون بغلطد تا کودکان قوم خواب ببينند که تو آمده‌ای و می‌گويی: "خون رنگ زعفران است" و بچه‌های شهر سرمشق‌های کلاس خوش‌نويسی‌شان را از شعرهای تو بگيرند و نام "کارون" بر زبان کودکان فردا جاری شود."
"....... ۸۱ روز بعد.... دست های سرد مادر دست زن را می گيرد : " فرخنده دارم می ميرم , بگو محمد بيا. " , " نترس مادر نمی ميری , ولی, ولی يه ذره ...." دقايقی بعد.... پزشک اورژانس خود را می کشد کنار. پيرزن رو به قبله آخرين نگاه را به پسرش می کند و چشم هايش را می بند د. دختر جوان که نمی خواهد باور کند, همچنان با دست قفسه ی سينه ی پيرزن را فشار می دهد. مردی ميانسال دختر را بلند می کند:" نيکو جان بسه.فايده نداره,راحت شد... همه جيغ می کشند .ولی زن دولا می شود و فکر می کند چطور چنار بزرگی را که در صفحات اول رمان چاپ نشده اش کاشته اره کند.."(۶)
در هياهوی بستن کتابفروشی هايی که جرم شان "کافه کتاب" داشتن است، "پرونده"ی چنين بانوی داغدار و دادخواهی در راه است، بانويی که از افتخارات فرهنگ و هنر سرزمين مان است .
وجز اين اما از حاکميتی زن ستيز و قلم شکن انتظار ديگری می توان داشت؟, حاکميتی که گرمای وجود ماسيده اش را از آتش کتابسوزان هايی که بر پا کرده است , می طلبد.


زير نويس:

۱- " اداره اماکن " مد تی ست سراغ " کافی شاپ ها, کافه های پاتوق روشنفکران و سالن های تجمع و ديدار و گفتار در کتاب فروشی ها ,و کتابفروشی هايی که " کافه کتاب " دارند, رفته است تا آن ها را ببندد.
انتشارات " ويستار" محل تجمع اهل قلم و علاقمندان به آن ها و کتاب نيز بود .فرخنده حاجی‌زاده , به عنوان يک ناشر و نويسنده , در ادامه تلاش‌های فرهنگی‌اش جلسه‌های شعرخوانی، قصه‌خوانی و گفت و شنود با اهل قلم در کتاب ‌فروشی ويستاربر گزار می کرد که مورد استقبال علاقمندان به فرهنگ قرار گرفت. و اين يکی از بهانه های يورش به اين مرکز فرهنگی و هنری بود.
۲- انجمن قلم آمريکا اولين جايزه جهانی آزادی انتشار خود را به فرخنده حاجی زاده ناشر، نويسنده،
و سردبير ماهنامه "بايا" اهدا کرد. در مراسم اهدای اين جايزه، نويسنگان مشهوری چون آرتور ميلر، راسل بنکس، ادوارد سعيد، آرتور شلزينگر و توماس فريدمن حضور داشتند.
اين جايزه به خاطر تلاش در زمينه چاپ کتاب‌های عالی، شجاعت و پشتکار، به او اهدا شده است. فرخنده حاجی زاده به مناسبت دريافت اين جايزه در گفت و گويی با بی.بی.سی وضعيت نشر در ايران را غم انگيز توصيف کرد و گفت ناشران به خصوص آنهايی که در زمينه‌های ادبی فعال هستند بر لبه تيغ راه می‌روند. وی افزود برای ناشران کتاب‌های درسی دريافت اجازه نشر بسيار آسان است اما برای انتشار کتاب‌های اجتماعی، ادبی و هنری مشکلات زيادی وجود دارد. فرخنده حاجی زاده بارها از وضعيت نشر در ايران انتقاد کرد و خواستار حقوق صنفی و فرهنگی ناشرين شد.
۳- رمان من، منصور و البرايت آخرين اثر فرخنده حاجی زاده، در ايران اجازه انتشار نگرفت و به وسيله انتشارات خاوران در پاريس منتشر شد. اين رمان روايت قتل فجيع حميد حاجی‌زاده و کارون در کرمان است.
۴- محمد حاجی زاده, برادر حميد حاجی زاده , گزارش مفصلی در باره اين فاجعه نوشته است با عنوان " کارون در من است امشب" . تکه هايی از اين گزارش , ونيز مصاحبه ای کوتاه و ياد واره هايی در باره حميد و کارون در برخی نشريات داخل کشور چاپ شد.( محمد حاجی زاده , قتل های زنجيره ای در شعبه شهرستان ها , نشريه پيام هاجر, شماره ۳۰۲, ۵ بهمن ۱۳۷۸) و ( محمد حاجی زاده , گزارش يک فتل , کارون در من است امشب." ) "کارون در من است امشب "، دفتر شعری ست از حميد حاجی‌زاده‌ی کرمانی "سحر"( سحر: تخلصِ حميد حاجی‌زاده است).
۵- فرخنده حاجی‌زاده "خلاف دموکراسی و خانه سرگردانِ چشم‌ها"، سخنرانی ۱۷ ماه می سال ۲۰۰۰، نيويورک.
۶- فرخنده حاجی زاده , دستی ميان دشنه و دل نيست ,ماهنامه بايا- شماره ۱و-۲ فروردين و ارديبهشت ۱۳۷۸
و ر.ک به فرخنده‌ی حاجی‌زاده، در مصاحبه با قادر تميمی، سايتِ اينترنتی عصر نو، شنبه ۲۱ بهمن‌ماه ۱۳۸۱

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'تاوان دادخواهی؟ مسعود نقره کار' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016