پنجشنبه 13 دی 1386

در ستايش پدر، برای صدسالگی مهدی بازرگان، رضا خجسته‌رحيمی

رضا خجسته‌رحيمی
بازرگان يک سياستمدار اصلاح‌طلب بود و از بد ماجرا نخست‌وزير يک نظام انقلابی. پس از انقلاب، عصر جمهوری فرا رسيده بود و گويی که جمهوريت را با دموکراسی ارتباطی وثيق نبود و اگر بود، باز هم گويی که اين دموکراسی نه حکومت قانون که حکومت جمهور بود و منطق آن نه حفظ حقوق اقليت که حاکميت اکثريت بود

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

يکی از چهره‌های سياسی- امنيتی منسوب به جناح چپ جمهوری اسلامی اين روزها در گذر از جوانی عصر انقلاب، می‌گويد که شب‌ها، سر آرام بر بالين نمی‌گذارد و شباهنگام، نشسته بر صندلی خانگی، گاه در هوشياری و گاه نيمه‌خواب به گذشته‌ها می‌انديشد، به کرده‌ها و ناکرده‌ها؛ و البته: «هر وقت به گذشته می‌انديشم، ياد مهدی بازرگان می‌افتم، برای خود استغفار و برای او دعا می‌کنم.»
و اين برگی ازتاريخ پرغصه مشروطه‌خواهی ايرانی است. بازرگان هنوز چشم از گيتی فرو نبسته بود که گردانندگان ماهنامه کيان به نيابت از چپ‌های متحول شده، در حاشيه گفت‌وگويی با او، پشيمانی خود از گذشته را با طلب حلاليت از بازرگان به ثبت رساندند و گويی زندگی او بايد پايان می‌يافت تا جوانان و سياستمداران انقلابی هر يک به طريقی جانب استغفار از منازعات خود با او بگيرند. شيخ صادق خلخالی بر سر جنازه و مقبره او حاضر شد و به گريه ياد گذشته کرد و نيمه‌شبی را نيز سيداحمد خمينی روانه خانه بازرگان مرحوم شد تا حلاليت از خانواده او طلب کند. اين ماجرا همچنان ادامه دارد تا در گذر زمان، عاقبت به‌خيری آن نخست‌وزير مستعفی بيشتر نمايان ‌شود. بازرگان اما مگر که بود که اينچنين منتقدان خود را به زانوی استغفار درآورده و رهسپار پشيمانی کرده است؟

***

بازرگان يک سياستمدار اصلاح‌طلب بود و از بد ماجرا نخست‌وزير يک نظام انقلابی. پس از انقلاب، عصر جمهوری فرا رسيده بود و گويی که جمهوريت را با دموکراسی ارتباطی وثيق نبود و اگر بود، باز هم گويی که اين دموکراسی نه حکومت قانون که حکومت جمهور بود و منطق آن نه حفظ حقوق اقليت که حاکميت اکثريت بود. اينچنين بود که مهدی بازرگان در قامت نخست‌وزيری دولت، اگرچه همراه جماعت اما بيگانه با جمع به نظر می‌آمد. منطق حوادث، منطقی بيگانه نبود. اگر در شوروی، بلشويک‌ها راه بر تروتسکی بستند و در الجزاير، بومدين بر صندلی احمد بن‌بلا نشست و در مصر نيز ژنرال نجيب، مغلوب يک چريک انقلابی، جمال عبدالناصر شد، در ايران نيز اين مهدی بازرگان بود که با استعفای خود، راه بالادستی جوانان انقلابی را هموار کرد. اما چرا؟
۱- بازرگان دموکراسی‌‌خواه بود و پوپوليست نبود. او اگرچه خود را پيرو مصدق می‌ناميد اما سياست او متفاوت از سياست آن رهبر ملی و مردمی بود. سياست برای او هدف نبود و وسيله بود. بدين‌ترتيب با پوپوليسم بيگانه بود و مردمسالاری را از مردم‌سواری متفاوت می‌دانست و از ابزار گريه و خنده بهره نمی‌برد و خود را هزينه سياست نمی‌کرد. آنگاهی نيز که از سوی محمد مصدق راهی جنوب شد تا در ملی کردن صنعت نفت، ناظر و مجری باشد، در آبادان در ميان شادی و سرور جمعيت، نه‌تنها سوار موج نشد که در ميان موج جمعيت گم شد. چه بسيار سياستمدارانی که آن روز سخنرانی پرشور کردند و چه تنها بود مهدی بازرگان که رهبر آن جماعت بود و اما وقتی سياستمداران سوار بر اتوبوس از جمعيت فاصله گرفتند و دقايقی گذشت، تازه فهميدند که مهدی بازرگان را جا گذاشته‌اند. او در ميان مردم، ناآشنا و غريب بود و اين ماجرا تکرار شد؛ آنگاهی که در مقام نخست‌وزير ايران انقلابی با اوريانا فالاچی به گفت‌وگو نشست نيز بدو گفت که رهبر انقلاب با مردم سخن می‌گويد و مردم نيز سخنان او را می‌فهمند و با اين حال سخن بازرگان به مذاق جماعت مردم انقلابی خوش نمی‌آيد. گلايه و شکوه‌ای نداشت؛ چه آنکه راه خويش را انتخاب کرده بود و در اين راه، به عکس آن مثل معروف، رسوايی را بر همرنگی با جماعت ترجيح می‌داد. مهدی بازرگان، پوپوليست نبود و عقيده خود را به عقيده توده‌های انقلابی نفروخت تا نخست‌وزيری خود را بيگانه کند.
۲- بازرگان ملی‌گرا بود و با اين حال ناسيوناليستی افراطی نبود. «طرح غربزدگی» جلال آل‌احمد را کابوسی می‌ناميد که از آن رهايی بايد. می‌گفت که غربيان «اگر چيزهايی را برده‌اند، چيزهای بهتری را هم آورده‌اند.» (مجله آدينه، شماره ۷۵، ص۲۲) و به صراحت اعلام می‌کرد که «اگر تخطئه و متهم به غربزدگی يا استعمارگرايی نشويم بايد بگوييم که استقلال‌طلبی، احساس مليت، تعصب ملی، آزاديخواهی، برابری‌طلبی، مترقی بودن و انقلابی شدن را تماما از آنها گرفته‌ايم». (ايران فردا، شماره ۲۳)
نظريه «استعمار و استقلال» را نظريه‌ای به نسبت افراطی می‌دانست و در جوانی آنگاهی که به فرنگ رفت نيز بسيار بيشتر از روشنفکران عصر خود درس‌آموزی کرد و «سوغات فرنگ» محصول اين درس‌آموزی صادقانه او بود. از استقلال سخن گفت و تقليد را نکوهيد اما هشدار داد که «مبالغه نبايد کرد، نمی‌توان منکر شد که تقليد در بسياری موارد و در همه جای دنيا معمول است و گاهی به‌ناچار مجاز می‌شود». (سرچشمه استقلال، ص۱۶) به جای «استعمار» از «استيلا» سخن گفت و استيلا را نيز واقعيتی در عرصه سياست جهانی دانست. بر همين مبنا بود که پس از انقلاب ايران نيز اگرچه حامی استقلال بود اما مفتون نظريه‌ «استعمار» نشد و هزينه اين اعتقاد نيز لشکر منتقدان و مخالفانی بود که عليه او به‌پاخاستند. واقع‌بينی او را وادادگی ناميدند و او را وابسته به امپرپاليسم خواندند و ليبراليسمش را جاده‌صاف‌کن امپرياليسم تفسير کردند؛ حال آنکه بازرگان می‌گفت: «مقصود استقلال، اين است که نه خود را تابع طراز فکر و سياست نفوذ اروپای غربی و آمريکا بدانيم و نه معتقد و دنباله‌رو مکتب مارکس و سياست کشورهای سوسياليستی و اروپای شرقی بدانيم.» (کيهان ۲۸/۱/۵۸)
۳- آزاديخواهی بود که هيچ‌گاه مسحور انديشه چپ نشد. جوانان انقلابی مجاهد در زندان او را بورژوا می‌ناميدند و کتاب‌های او را به سخره می‌گرفتند؛ همچنان که وقتی در ابتدای راه پيش او آمدند تا برای آنها ايدئولوژی بسازد و مبانی مبارزه بنويسد، خود را بيگانه با آنها خواند و حوالت داد که سوی ديگری روند. نه در سال‌های مبارزه انقلابی، مسحور چپ شد و نه در دوران حاکميت نظام انقلابی. خود را يک اصلاح‌طلب می‌دانست و سياست «گام به گام» را مبنای کار خود قرار داد. منتقدان او بسيار بودند و در انتقاد می‌گفتند: «اگر جامعه از مسير رفرم به آن شرايط [پيروزی] رسيده بود، اقدام دولت موقت، قابل قبول بود. اما مردم انقلاب کرده بودند و دولت موقت بايد قاطع عمل می‌کرد و برای برطرف کردن تعارض‌های موجود، مشارکت نيروهای انقلابی، برطرف ساختن خواسته‌های دهقانان و ايجاد مدلی برای مقابله با توطئه‌های امپرياليسم اقدام می‌کرد.» (حبيب‌الله پيمان، هفته‌نامه توانا، ۲۸/۴/۷۷)
بازرگان اما در اوج راديکاليسم انقلابی، آرزو می‌کرد که «دکتر شاپور بختيار لر»، «دکتر بختيار حر» شود؛ حال آنکه بسياری در گوشه و کنار اثری از او را می‌جوييدند تا مرهون جبر انقلابی‌اش کنند. نخست‌وزيری دولت موقت را که به نام او نوشتند، جانب دانشگاه تهران را گرفت و در يک سخنرانی چنين فاصله خويش با چپ‌روی را اعلام عمومی کرد: «بنده ماشين‌سواری نازک‌نارنجی هستم که بايد روی جاده‌های آسفالت و راه هموار حرکت کنم و شما بايد اين راه را برايم هموار کنيد. انتظار عمل کردن مثل رهبر و مرجع عاليقدری که بنده را مامور و مفتخر به اين خدمت کرده‌اند و با عزم راسخ و ايمان و قدرت، بولدوزروار حرکت می‌کند و صخره‌ها و ريشه‌ها و سنگ‌ها را سر جايش خرد کرده و پيش رفته و می‌رود، را از بنده نداشته باشيد.» (مسائل و مشکلات اولين سال انقلاب، ص۷۴) او تبديل سريع ايرانستان به گلستان را وعده نمی‌داد و پيمودن ره صدساله در يک شب را ممکن نمی‌ديد و مفتون ايده‌هايی مارکسيستی که انقلاب را پيروزی محتوم تاريخی می‌دانستند، نشد.
۴- از نردبان سياست بالا رفت اما لباس صداقت از تن درنياورد. او صادق بود چه آنگاهی که در حکومت بود و چه آنگاهی که خارج از حکومت و همين صداقت، پاشنه آشيل او شد؛ چه آنکه اسرار هويدا می‌کرد و در سياست، پشت پرده و پيش پرده را از هم جدا نمی‌دانست؛ و نه فقط در سياست که با خود نيز صادق بود. همچنانکه به صراحت در پايان عمر، راه مفارقت از انديشه غالب خويش را گرفت و پس از ساليان متمادی نگاه ايدئولوژيک به دين، حصاری را شکست و لباس ايدئولوژی از تن دين بيرون آورد و هدف بعثت انبيا را نه مبارزه که «تنها آخرت و خدا» دانست. در آخرين مکتوب خود بود که نوشت: «از خود نپرسيده‌ايد که چگونه ممکن است کسی که در سال‌های قبل از ۴۰ در زمانی که داعيان حکومت اسلامی امروزه، سروکار با ايدئولوژی و مبارزات سياسی نداشت، در زندان شاه کتاب بعثت و ايدئولوژی را نوشته و نشان داده است که در برابر همه فلسفه‌‌های اجتماعی و مکاتب سياسی و غربی می‌توان از اسلام و از برنامه بعثت پيغمبران، ايدئولوژی جامع و مستقل برای اجتماع و حکومت خودمان استخراج کرد و کسی که به عنوان وظيفه دينی، بيش از نصف عمر خود را در مبارزه عليه استبداد و استيلای خارجی گذرانده و برای حاکميت قانون و ملت فعاليت کرده است، حالا طرفدار تز جدايی دين از ايدئولوژی و منع دين از نزديک شدن به حوزه دستورات اجرايی شده باشد؟» (کيهان هوايی)
۵- او يک ليبرال بود و چه طعنه‌ها که به واسطه صداقت ليبرالی‌اش نشنيد و چه طنز غريبی بود که خود می‌گفت: «ما ليبرال بوديم، آزاديخواه و آزادمنش بوديم و در نتيجه اين آزادی خواستن و آزادی دادن، کسانی که قاعدتا و حقا بايد دوست باشند، عمل مخالف انجام دادند و اين مساله را بايد به عنوان يکی از جرم‌های دولت موقت و خودم بپذيرم و جزو گناهانی که برای ما می‌شمارند، يکی ليبرال بودن ماست اما حالا بايد بگويم که اگر ما ليبرال نبوديم، آنها که مقاله می‌نويسند و نشريه می‌دهند، امروز بودند يا نه؟ اقلا اين حق‌شناسی را ندارند که بگويند، خدا پدر بازرگان را بيامرزد. شما آدم بدی بوديد، ليبرال بوديد ولی در نتيجه ليبرال بودن شما، ما به همه چيز رسيديم.» (کيهان ۹/۱۰/۵۸)
***
همين خصوصيات است که بازرگان را متمايز جلوه می‌دهد و اگر نبود صداقت و فروتنی اين سياستمدار صريح‌اللهجه، چه‌بسا چپ‌های انقلابی را در گذر از جوانی به ميانسالی، شرمندگی و شرمساری حاصل نمی‌شد. سال‌ها بايد می‌گذشت تا حقيقت رخ نمايد و چه ماجرای غريبی است بازخوانی ايام: بازرگان در مجلس اول از انتخابات آزاد سخن گفت و ميرحسين موسوی سخنان او را وسيله‌ای برای تضعيف جبهه‌ها و رزمندگان می‌خواند و می‌گفت که: «بنده از اين همه پررويی [بازرگان] متعجبم.» و عطاالله مهاجرانی به تندی مقاله‌ای در نقد بازرگان می‌نوشت و مدعی آن می‌شد که «عراق، جبهه‌ها را بمباران می‌کند و بازرگان، پشت جبهه‌ها را.» او نطقی در مجلس کرد و سخن جز در دفاع از آزادی و نفی خشونت و تبليغ برادری نگفت و با اين حال چپ‌های انقلابی در روزنامه کيهان جز در نقد او ننوشتند و آنگاهی که کيهان جوابيه بازرگان را در کنار نقدی از سيدمحمد خاتمی بر او منتشر کرد، بازرگان چه صادق و صميمی به منتقد خود، سيدمحمد خاتمی نامه نوشت و از چاپ جوابيه خود تشکر کرد: «جناب آقای خاتمی عزيز، سلام عليکم... از درج مقاله و نامه در کيهان متشکرم... از جواب‌های کذايی هم که در ذيل متن نطق داده بوديد، گله چندان ندارم. خوشبختانه خوانندگان بعد از قرائت‌نامه و نطق من بايد آنقدر خسته شده باشند که از خواندن آن صرف‌نظر کرده‌اند. شايد با آن بچه‌های کيهان، غير از اين نمی‌توانستيد بگوييد و چون قبلا به قدر کافی اظهارنظر کرده بوديد، الزامی هم به گفتن آن، خصوصا با روغن‌داغ‌هايی که بوی سوختگی و دشمنی می‌داد، نداشتيد. در هر حال جواب [شما] را من فراموش کردم و آنچه در نظرم مانده و انشاءالله خواهد ماند برخوردهای دوستانه، منصفانه و قيافه سمپاتيک و قامت رعنای شماست که بوی انسانيت و برادری اسلامی، از آن حس می‌کردم.»

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'در ستايش پدر، برای صدسالگی مهدی بازرگان، رضا خجسته‌رحيمی' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016