از تاريکی استبداد به نور آزادی
هموطنان عزيز
نوروز، جشن زندگی در آزادی و آبادی را به شما تبريک می گويم . ايرانيان آن روز را نوروز خواندند که به تجربه دريافتند، در سر زمينی که ايرانش خواندند، چسان می توان مستقل و آزاد زندگی کرد . اصل راهنمائی را يافتند که به آنها امکان می داد خويشتن را زندانی روابط قوا، با انيران و در ايران، نسازند . به يمن موازنه عدمی، خشونت زدائی در درون و زندگی در گستره نبود زور و خشونت را روش کردند . از اين رو است که ايران کشوری است که در آن جنبش برای بازيافت استقلال و آزادی، دو قرن است که استمرار دارد. اعتراف استبداديان به اين واقعيت که هرگاه انتخابات آزاد باشد، مردم به رهروان راه استقلال و آزادی رأی می دهند، پيش و بيش از همه بيانگر اين واقعيت است که تنها در ايران است که بطور مداوم، جنبشهای همگانی در راستای استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت و معنويت سرانجام گرفته اند . تنها در ايران است که مبارزه اصلی ميان گرايشهای زورپرست و آنها است که بر راست راه استقلال و آزادی استوار به پيش می روند . و اينک، با گذشت نزديک به سه دهه از انقلاب، شما ايرانيان، به روشنی گفتيد که انتخاب شما، بديل مردم سالار است و مصمم هستيد جنشهای بهم پيوسته را به پيروزی قطعی رسانيد و ايران را سرزمين زندگی در آزادی و آبادی کنيد. با گذار از گزينش به تصميم و از آن به عزم و عمل، از تاريکستان استبداد به نورستان آزادی است که روز ايران، نو می شود و نوروز همان جشنی می شود که در آغاز، ايرانيان در پی يافتن راه و روش زندگی در استقلال و آزادی و آبادی، گرفتند .
ايرانيان
زندگی در آزادی و آبادی نياز به اعتماد به نفس و خويشتن را صاحب حق و بنا براين مسئول و مکلف به عمل به حق دانستن دارد . بانيان تمدنی که با فرهنگ زندگی در آزادی و آبادی، در ايران آغاز گرفته است و امروز، آن را قديمی ترين تمدن از اين نوع، می شناسند، نيک دريافتند که در مرکز برخوردها، در سطح جهان، بدون استقلال، بدون اتکا به توان خلاقه خويش، نمی توان زندگی کرد چه رسد به زندگی در آزادی و آبادی .
تاريخ ايران، دوره های سقوط و صعود را ثبت کرده است :
دوره های سقوط، آن دوره هايی هستند که استبداد اتکای به نفس و کار انديشه و دست در آزادی را از ياد مردم می برده است. تا بدانجا که قدرت خارجی در زندگی روزمره ايرانيان نقش اول را می يافته است : گرايش جمشيد به استبداد، زمينه ساز سلطه بيگانه بر ايران و دولت ضحاک شد . استبداد منحط دولت هخامنشی ايران را به تصرف اسکندر درآورد . استبداد در سقوط ساسانی سبب سلطه دستگاههای اموی و عباسی بر ايران شد . استبداد پرفساد دولت خوارزمشاهی حمله مغول به ايران را ببار آورد . در زمانی که، در انيران، قدرتهای جديد سر بر می آوردند و دانش و فن را بکار جهانگشائی می گرفتند، واپس گرائی دولت صفوی، ايران را دستخوش جنگهای سی ساله هستی سوز کرد . دوران انحطاط و سقوط همچنان ادامه داشت نيروی محرکه سياسی، بر اصل موازنه عدمی ايرانيان را به بازيافت اعتماد به نفس فراخواند. به يمن وجود اين نيرو است که حلقه های جنبش های همگانی همه برای تحقق بخشيدن به استقلال و بازيافت آزادی و آبادان کردن کشور در استقلال و آزادی، بهم پيوسته و اين اميد را پديد آورده است که ايرانيان همان فرهنگ آزادی را بجويند که از نخستين بانيان آن در جهان بوده اند . بخصوص که در اين دو قرن، قدرت پرستانی که در بيراهه وابستگی بودند و هستند، ايرانی را ناتوان از رشد می شمردند و می شمارند و « بگذاريم غرب ما را آدم کند » را شعار می کردند و می کنند و، امروز، قدرتهای انيرانی را به مداخله نظامی در ايران می خوانند بدين بهانه که ايرانيان خود به نجات خويش از رﮊيم جنايت و خيانت و فساد گستر توانا نيستند . ضد رشد هستند زيرا بجای اعتماد به نفس و خويشتن را مسئول و مکلف شمردن، بی اعتمادی و یأس از خود را القاء می کنند . اعتياد به زور و خشونت آنها را گرفتار چنان جهلی کرده است که نمی دانند اين خيال که مداخله نظامی امريکا و دستيارانش به ايران، دولت را از آن آنها می کند، شدت ناباوری به خود، ناتوانی و زبونيشان را گزارش می کند .
هموطنان
اين امر که نوروز، روز انس و دوستی برای، هم عمل به استعداد انس است و هم نياز به همبستگی ملی است . اما همبستگی فرآورده زندگی انسانهای صاحب حقوق در استقلال و آزادی است . بار ديگر يادآور می شود که قدرت از تضاد پديد می آيد. بنا بر اين، رشته های همبستگی را می گسلد . با وجود اين واقعيت، استبداد، بنام اسطوره وحدت، جريانهای آزاد انديشه ها و اطلاعات را قطع می کند. خود را محور وحدت می گرداند و مخالفت به استبداد را وحدت شکنی و جرم می گرداند و مخالف را سرکوب می کند. اين بر جامعه ملی است که آگاه باشد که فرق است ميان توحيد و وحدت. توحيد فرآورده جريان آزاد انديشه ها است. چرا که از رهگذر نقد انديشه ها به يکديگر، انديشه راهنمای آزادی زلال می شود و وجدان همگانی می گردد . آن روز که ايرانيان نوروزش خواندند، روزی بود که بيان آزادی وجدان همگانی شد و ايران وطن آزادی و اميد و جوانی و شادی گشت. حال آنکه وحدتی که استبداديان اسطوره می کنند، فرآورده قدرت در جريان تمرکز و بزرگ شدن است. اين اسطوره بکار آن می آيد که چون و چرا در امر و نهی نماد استبداد را ممنوع کند. چنانکه استبداديان نيز قول او را
«فصل الخطاب» بشمارند. همبستگی بدان نياز دارد که سخن هيچکس «فصل الخطاب» نباشد. انسانها بتوانند قولها را گوش بدهند و نقد کنند تا بهترين قول به شناخت و گزينش آيد. در برابر، اسطور وحدت که پوشش پاره پاره گرداندن رشته های همبستگی است، نياز به انتقاد ناپذيری نمادهای قدرت در سلسله مراتب استبداديان و نه قطع جريان انديشه ها که ممنوع گشتن انديشيدن دارد. از اين رو است که استبداد ضد رشد و ضد توحيد و ويرانگر اساس حيات ملی است. و بدين خاطر است که قيام برای استقلال جستن و آزادی از استبداد، بازيافت حيات در همبستگی و رشد است .
جوانان ايران
در انقلاب ايران، اين گل بود که بر گلوله پيروز شد . آن انقلاب خشونت زدائی بود. بدين خاطر، انقلاب نوروز بود . اما در پی سقوط رﮊيم پهلوی، اجرای برنامه ای که استقلال و آزادی را پايه های حيات ملی و دولت حقوق مدار کند، جای به بکار بردن بازوهای جوانان برای استقرار استبداد جديد سپرد. ستون پايه های استبداد ساخته شدند و خشونت تقديس شد. خشونت ستائی با آن فرهنگی که انسانهای آزاد، چند هزار سال پيش از ميلاد مسيح، در اين سرزمين بنا نهادند، در تضاد و با آئين هايی که ايرانيان پذيرفته اند، - پيش از آنکه در بيان قدرت از خود بيگانه شوند – در تضاد، با زندگی در آزادی و آبادی و در تضاد با استقلال ايران و هر انسان است .
امروز، تنها مبلغان دولت استبداديان نيستند که انسان را، بنا بر سرشت، خشونت گرا می انگارند و جنگ را نعمت توصيف می کنند. زورپرستان رقيبشان نيز، قرآن را که فطرت انسان را خدائی و توحيد می داند و روش زندگی در « لا اکراه » از راه خشونت زدائی را می آموزد، روش خشونت گرائی تبليغ می کنند. اربابان فکری آنها در غرب، قرآن را « نبرد من» هيتلر می شناسانند و برای اثبات اين دروغ، مقاله و کتاب انتشار می دهند و فيلم می سازند. دو واقعيت را برای باوراندن دروغ خويش بکار می برند :
اين واقعيت که سرزمينهای مسلمان نشين، همه، در بند استبدادند و اين واقعيت که، نخست، آقای خمينی و ملاتاريا، خشونت را تقديس کردند و سپس، خشونت گرايان، اسلام را وسيله توجيه خشونت نمودند و اين سرزمين ها را سرزمين های آتش و خون ساختند.
زمان آنست که عقل های خويش را از توجيه به ابتکار بخوانيد. کار عقل انسانی ابتکار و خلق است. از زمانی که انسان به خشونت معتاد می شود و اسطوره قدرت را خدای خويش می گرداند، عقل از ابداع و خلق باز می ماند و توجيه گر می شود. نوروز، توجيه نوعی زندگی نيست. نوروز، جشن خلق زندگی در استقلال و آزادی و آبادی است . خشونت روشی است که بکار توجيه آن نوع از زندگی می آيد که به تخريب به مرگ در نابسامانی می انجامد. خشونت، گزارشگر یأس از آينده ايست که نسلی می بايد آن را از راه ابداع و خلق و کار بسازد. خشونت بيانگر ناشناختن خويش بمثابه مجموعه ای از استعدادها و حقوق و توانا به زندگی است. حکيم فردوسی بس دقيق زبان قدرت را باز گفته است :
جهان تا جهان جای زور است و بس
مکافات بی زور گور است و بس
اما وقتی سرتاسر جهان جای زور می شود، ديگر محلی برای چگونه زيستن نمی ماند. چرا که سود خويش را در زيان ديگری و زندگی خود را در مرگ ديگری می بيند. افق زندگی، افقی تا بی نهايت باز است. افق مرگ، افق بسته است. فردايی وجود ندارد. پس انديشيدن نيز وجود ندارد. کار عقل در جستن و بکار بردن انواع روشهای بکار بردن زور، ناچيز می شود . پس می بايد جهان تا جهان را جای لا اکراه، جای آزادی کرد و جوانی که در زبان قدرت ترجمان نادانی است، ترجمان انديشه و عمل خلاق بگردد و بدين انقلاب، روز جهان نوروز شود .
ايرانيان
ثنويت روشنائی و تاريکی اگر هم بيانگر اصل ثنويت بود، فرآورده دو نوع واقعيت نيز بود که ايرانيان، روز و شب، در آنها و با آنها زندگی می کردند و همچنان زندگی می کنند :
● نطفه قدرت،در تاريکی است که منعقد می شود. در تاريکی است که خود متمرکز می شود و با تاريکی بر تاريکی افزودن است که بزرگ می شود. واقعيتی که ايرانيان در آن و با آن زندگی می کنند اينست که تاريکی افق ديد جوان را بسته است و او از فردای خويش خبر ندارد . نقشی نيز در تدارک آن ندارد. کارگر نمی داند آيا فردا به او خواهند گفت که از کار بيکار شده است يا نه ؟ زنان که بيش از همه قربانيان تبعيض هستند، تا ازدواج نکرده اند، نمی دانند که بنا بر روابط قدرت، چه کسی مقرر است شوهرش بگردد. و چون شوهر کرد، سرنوشت زناشوئی و حتی گذران روز به روزش بر او، نامعلوم هستند. فرزندان نمی دانند چگونه بزرگ می شوند و کدام سرنوشت در انتظار آنها است. همانند دهقانی که نمی داند آيا باران بموقع می بارد و می تواند از کشت خود، محصول خوب انتظار داشته باشد يا خير؟ و هم نميداند قشرهای استثمارگر از آن چه برای او باقی می گذارند؟. و چون طبع، قدرت گردان است حتی قدرتمدارها نيز نمی دانند فردا چه بايدشان کرد. از اين رو است که نه مغزها می توانند دانش و فن خلق کنند، نه توليد محور می شود و نه نيروهای محرکه در توليد بکار می افتند. هر اندازه استبداد فراگيرتر، نظام بسته تر و فضای زندگی تاريک تر. بيهوده نيست که فلسفه جبر را ايرانيان نپذيرفتند و آزادی انسان، از مهمترين خاصه های ايرانيت گشت و ماند . نوروز، روز نه گفته به جبری که جز قدرت مقرر نمی کند و آری گفته به آزادی که زندگی در روشنائی را ميسر می کند .
به آزادی، افق زندگی باز می شود. گستره « لا اکراه » گستره روشنانی است. انسانهای حقوقمند و آزاد، به يمن شرکت در اداره جامعه خويش، فضای انديشه و عمل يکديگر را باز می کنند : برخورداری از حق با دفاع از حق ديگری همراه می شود و آزادی هرکس آزادی ديگری را افزون می کند و دانش هر انسان بر دانشهای انسانهای ديگر می افزايد. نور بر نور می افزايد و جهان از تاريکی بدر می آيد و روز انسان نوروز می شود .
زنان ايران
شما که آب حيات، مزرعه اجتماعی زندگی و آموزگار عشق هستيد . شما که اينک برای بازکردن نظام اجتماعی، از جمله از راه از ميان برداشتن سلسله مراتب تبعيض ها و برخوردار کردن هر ايرانی از حقوق انسان، برخاسته ايد، نيک می دانيد که زندگی نياز به شجاعت دارد. نياز به شجاعت ورود در ابتلا و آزمايش دارد. ورود به ميدان مبارزه با نظام سياسی استبدادی، ابتلا است، اما زندگی خويشتن را عمل به حقوق ذاتی خويش کردن، با خود، با همسر، با فرزندان، رابطه قوا را با رابطه انسانهای حقوقمند جانشين کردن، ابتلا بزرگ تری است و شجاعتی را می طلبد که زنان راست. راستی اينست که نوعی از شجاعت، شجاعت سر باز زدن از وسيله برقراری روابط قوا گشتن، شجاعت زندگی در آزادی، شجاعت خانه و جامعه را محيط دوستی و حق مداری کردن، شجاعت جامعه را به اين اصل اصيل خواندن که هرکس خود می بايد خويشتن را رهبری کند و ولايت جمهور مردم را مطالبه کردن، فضلی است که زنان را است. اين فضل را بکار بريد و ايران را سرزمين جنبش و جوشش برای استقلال و آزادی کنيد و روز ايرانيان را آن روز کنيد که روشنانی آزادی بود و تاريکی استبداد نبود، بهار زندگی بود و خزان مرگ نبود، شادی و اميد بود و غم و نااميدی نبود، دوستی و عشق بود و دشمنی و نفرت نبود، اعتماد و وفای به عهد بود و بی اعتمادی و عهد شکنی نبود، راستی بود و دروغ نبود که ايرانيان نوروزش خواندند .
ايرانيان
در تاريکی استبداد، به تکاليف قدرت فرموده عادت کرده ايم. اسلام و ديگر دين های رايج در ايران نيز حقوق را از ياد برده و مجموعه ای از تکاليف گشته اند که خدا فرموده نيست، بلکه قدرت مقرر کرده هستند. شگفتا ! تصريح های مکرر قرآن که از حق جز حق صادر نمی شود و بنا بر اين، تکليفها عمل به حقوق هستند، يکسره از ياد رفته اند. نه تنها از ياد دين سالاران که از ياد دين باوران نيز رفته اند. بديهی است چون انسانها از حقوق ذاتی خويش غافلند و زندگی را عمل به حقوق نمی دانند، نه در برابر استبداد که فرآورده غفلت از حقوق و تجاوز به حقوق است، به استقامت بر نمی خيزند. و البته، وقتی به حق کسی تجاوز می شود، کسی آن را تجاوز به حقوق خويش تلقی نمی کند. اين لاقيدی تا بدانجا است که وقتی شرکت کنندگان در نيروی محرکه سياسی به دفاع از حقوق انسان و حقوق جمعی انسانها بر می خيزند و گرفتار دﮊخيمان استبداد می شوند، جامعه به خود نمی گويد اينها بخاطر دفاع از حقوق من گرفتار غضب استبداديان شده اند. نيک بنگريد تا دريابيد که در جهان ما، کمتر جامعه ايست چون جامعه ما، که مبارزان راه استقلال و آزادی، همه روز، در شرائط ترور، از قتل تا ترور شخصيت قرار داشته باشند. کمتر جامعه ايست که اين سان گرفتار فرار مغزها باشد. پديده، پديده « نخبه کشی » نيست که يکی از آسيبهای بزرگ جامعه ما باور می شود. پديده اينست که قربانيان ترورها همه آنهايی هستند که برای برخورداری ايرانيان از حقوق بر می خيزند . همه آنها هستند که برای برخورداری ايرانيان از شخصيت انسانی و شخصيت ملی به مبارزه روی می آورند . همه آنهايی هستند که می خواهند ايرانيان را از تاريکی استبداد بدر آورند تا در روشنائی استقلال و آزادی رشد کنند . همه آنهايی هستند که جامعه ای نمی خواهند که، در آن، بنا بر تبعيض و تمايز باشد و از خود بيگانگی انسانها بدان اندازه شود که کاخ انباشته از ثروت را برای خود کم و کوخ پر از فقر را برای اکثريت بزرگی از هموطنان خويش زياد ببينند. همه آنهايی هستند که می خواهند ايران سرزمين داد و وداد بگردد .
با وجود اين ايران زادگاه و پرورش گاه اين انسانهای بزرگ است . به يمن راهنما کردن موازنه عدمی و بيان آزادی، قرنها و قرنها است که ايران سرزمين تولد و رشد اين انسانها است. به يمن وجود انسانهائی که وطن و هموطنان خود را دوست می دارند و زبان ايرانيان می شوند، هر بار که روزگار بر اين مردم تيره گشته و بسا طوفان بر بن و بنياد حيات ملی ايران افتاده است، به استقامت، فرو شکسته و جای به نسيمی سپرده است که به حيات شادابی می بخشد. بدين استقامت، روز ايران نوروز گشته است . ايرانيان جامعه خويش را محل عمل اين انسانها بگردانيد و برخيزيد تا ديگر تاريکی استبداد يارای آن نيابد که به ايران زمين نزديک گردد .
معلمان گرامی
آن روز که نوروز شد و ايرانيان آن را جش گرفتند، آئينشان، آئين اميد و شادی بود. روش زندگی در رشد بود. امروز، ايران فرصتی بی مانند جسته است برای اين که از رهگذر رشد در آزادی، سرزمين اميد و شادی بگردد. با وجود اين فرصت، ايران در نااميدی و غم است . وطن را نوجوانانی و جوانانی خانه شادی و اميد می کنند که از رهگذر آموزش و پرورش، انسانهای آزاده بگردند که تکيه بر توانائی های خود دارند و اهل عمل و نه عکس العملند. استبداديان تيره روز که روزگار ايرانيان را تيره کرده اند، دولتی ساخته اند که نسبت به جامعه ملی بيگانه است. در همان حال که خود وابسته، در بعدهای سياسی و اقتصادی و مرامی، واکنش سلطه گر است، مردم ايران را واکنش دولت در بعدهای سياسی و اقتصادی و اجتماعی و مرام قدرت می کند. بر شما است که به دانش آموزان و دانشجويان درس زندگی بياموزيد. به آنها بياموزيد که بنا بر نقش جوان، هرگز نبايد بپذيرند واکنش بگردند و همواره می بايد کنش باشند. چرا که انسان آن نيروی محرکه ای است که نيروهای محرکه ديگر را ايجاد می کند، به ابتکار و خلق ايجادشان می کند و در رشد خويشتن بکارشان می برد. بر شما است که به آنها بياموزيد، اگر در قلمرو فرهنگ واکنش غرب شده ايم، اگر در قلمرو اقتصاد، درفروش ثروت طبيعی برای زندگی خالی از رشد و اميد، واکنش اقتصاد مسلط گشته ايم، اگر در قلمرو سياسی، قدرت خارجی محور زندگی ما و رابطه ما با جهانيان است و بحرانها به فرياد می گويند ما واکنش کنش قدرت انيرانی گشته ايم، اگر در قلمرو اجتماعی، سرزمين بزرگ ايران را رها کرده و در شهرهائی متراکم گشته و تابع متغير رابطه با سلطه گران شده ايم، بخاطر آنست که به اطاعت از قدرت و بنابراين گريز از ابتکار و عمل، زندگی را در واکنشها نسبت به قدرت، ناچيز کرده ايم .
آن روز روز ايران نوروز می شود که نوجوانان و جوانان ايران از اين گمان رها شوند که گويا قدرت حاکم از هر سو بر آنها عمل می کند و آنها چاره ای ندارند مگر اين که فعاليت حياتی را در عکس العمل ها خلاصه کنند . چنانکه سياست اقتصادی رﮊيم ناگزيرشان می کند دو و بسا سه نوبت در روز کار کنند و فرصت فکر کردن پيرامون سرنوشت خود و کشور خويش را نداشته باشند. دين دولتی ناگزيرشان می کند زبان و زندگی صوری بجويند و خويشتن را سانسور کنند . حتی در آنچه به حقوق ملی شان مربوط می شود، از جمله در انتخابات، واکنش باشند. نه تنها بابت رأی دادن به نامزدهای برگزيده قيمی که آقای خامنه ای است، بلکه در رفتن به پای صندوق از ترس پی آمد های مهر نخوردن شناسنامه !
برشما است که اين نوع «زندگی» انسان ايرانی را، زندگی که در مدار بسته بد و بدتر، در واکنش ها ناچيز گشته است، در نظر مجسم کنيد و از خود بپرسيد : آيا خودکشی تدريجی و پر زجر را می توان زندگی خواند ؟ آن گاه بکار دادن درس زندگی به نوجوانان و جوانان برخيزيد، ترديد نکنيد که اين شما هستيد که می توانيد راه و روش زندگی کردن در آزادی را به نوجوانان و جوانان بياموزيد و روزشان را نوروز کنيد .
پدران و مادران زحمتکش ايران
در آزادی، گذار دائمی انسان از توانائی کمتر به توانائی بيشتر است. در استبداد، گذار دائمی از توانائی به ناتوانائی و شتاب گرفتن در سراشيب ويرانی و مرگ است. چرا که اخلاق آزادی، اخلاق کوشش است، اخلاق اظهار حق در برابر زورمدار است، بر اصل موازنه عدمی، عقل را آزاد و خلاق نگاه داشتن و دست ها را در توليد بکار انداختن است. به ميزان عدل، پيدايش ناحق را ناممکن کردن است. شجاعت ورود در آزمون ها و بر ناسره مهر باطل زدن است. در آينده بس دور قرار گرفتن و در حال عمل کردن، آزاد زيستن همين است. آينده ای که انسان آزاد در آن قرار می گيرد، زندگی در جامعه آزادی است که در آن، زور بی محل می شود و انسانها به جای بهره کشی از يکديگر، رهبران يکديگر در رشد می گردند. بيان آزادی انديشه راهنمای همگان است و انسان ها توحيد می جويند. جهان تا جهان جای آزادی، جای شادی، جای اميد، هر روز، نوروز می شود.
در استبداد، اخلاق بی نقش می شود. چرا که زور است که عقل خلاق را توجيه گر اطاعت از زور و بکار بردن زور می کند. ترسها تنظيم کننده فعاليتهای واکنشی انسانها می شود و زبان زور و دروغ، زبان رسمی می شود . دين مأمور توجيه دروغ و زورگوئی می شود. اتکای به نفس جای به خودکمتر بينی می دهد. انسان ها خود را هيچ کاره و قدرت را همه کاره و بسا خدا می انگارند. رابطه با خدا، رابطه ای که بدان انسان آزاد می شود و توانائی های خويشتن را تا بی نهايت قابل رشد می شمارد، جای به رابطه ای می دهد که انسان را مطلقا فعل پذير و زبون قدرت می کند. ايران امروز گرفتار ضد اخلاق يعنی زور است. بر شما است که همت کنيد و فرزندان خويش را به اخلاق آزادی و بزرگی بخوانيد. در آنها، شجاعت روياروئی با استبداد را بپروريد تا به بنای جامعه آزادی توانا شوند که، در آن، بعنوان انسان حقوقمند و بمنزله ملت نيز حقوقمند بگردند. ايران راهبر عصر نو، عصر آزادی در جهان بگردد و روز خود و جهان را نوروز کند .
برخيزيم! برخيزيم و به آزادی، روزهای زندگی را در ايران و انيران، نوروز کنيم. راست راه زندگی اين است .