جامعه مدنی ضعيف نمی تواند حامل پروژه دموکراسی، حقوق بشر و صلح در جامعه ايرانی باشد
سهراب رزاقی مقاله خود را با عنوان "جنبش جهانی صلح، جامعه مدنی ايرانی و خواب زمستانی" چنين به همايش علمی "صلح پايدار؛ راهی پر فراز و نشيب" ارائه کرد: "جنبش صلح يکی از مهمترين و گسترده ترين جنبش های اجتماعی در قرن بيستم است که در فقدان يا ضعف و کم خونی جامعه سياسی و بی مسئوليتی دولتمردان و سياستمداران برای جلوگيری يا برای متوقف کردن جنگ و برقراری صلح وارد عرصه پيکار و کارزار اجتماعی می شوند. جنبش صلح بيرون از گفتمان های مسلط و نهادهای رسمی که مردم آنها را در ايجاد صلح پايدار ناتوان می بينند رخ می دهد. جنبش صلح در واقع ، نمايانگر یأس ونااميدی مردم از دولتمردان، سياستمداران و روندهای سياسی برای ايجاد صلح پايدارمی باشد وتلاش آنان برای ارائه طرحها،الگوهای بديل و خلق ابتکارات جديد اجتماعی است.. عمده جذابيت جنبش صلح ناشی از نيروی اخلاقی و وعده ايی است که برای رهايی از جنگ و برقراری صلح عرضه می دارند. جنبش صلح در عين حال که به مبارزه عليه جنگ برمی خيزد، به اثبات هويت طيف های گسترده ای از نيروها و گروههای اجتماعی که در جنبش فعال هستند وشايد آن" ما"يی که جنبش برای آنان فعال شده، کمک می کند. جنبش های صلح حيات اجتماعی انسانهای صلح طلب را در زمانها و مکانهای متعدد به نمايش در می آورند. جنبش صلح از خلال بسيج اجتماعی ، نيروی اجتماعی می آفرينند و به اداره وسازماندهی آنان می پردازند. اين نيروهای اجتماعی محصول خود جنبش است. جنبش صلح برای هدايت نيروی اجتماعی و دستيابی به موفقيت ، نيازمند تدابير نخبه ای ، سازمانی انعطاف پذير، سازگار، مستقل ، دموکراتيک و غير سلسله مراتبی هستند. موفقيت يا عدم موفقيت جنبش صلح به عواملی مانند : ترکيب بازيگران و فعالان جنبش ، مهارتهای رهبری، قدرت بسيج و دسترسی به منابع اعم از بالقوه و بالفعل ، روابط و مناسبات افراد و سازمانهای درون جنبش ، انتخاب استراتژيها و تاکتيک ها ، ارتباط جنبش با ساير بازيگران و جنبشها، ميزان توانمندی و قدرت کانونهای مقاومت و محيط سياسی که درآن عمل می کنند و همچنين به کانالهای که برای دسترسی به مردم و سياستگذاران خلق می کنند و اتحادها و ائتلاف هايی را که شکل ميدهند و... بستگی دارد. در جنبش های صلح فرايند تقليد و تمايز گذاری، تکرار و ياد گيری به طور همزمان رخ ميدهد. فعالان جنبش، ساختارها و مدل هايی را از پيشنيان خود به ارث می برند، اما در همان حال ضمن درس گيری از جنبش های پيشين سعی می کنند ساختارها و مدل هايی جديدی را خلق کنند و ابتکارات جديدی را شکل دهند. جنبش صلح مانند ساير جنبش های اجتماعی در قرن بيستم دارای ايدهها، عناصر گفتمانی ، الگوهای رفتاری ، ارزشی، چهرهها، و ايديولوژی خاص است و از زبان و ادبيات خاصی استفاده می کند."
او با بيان اينکه تاريخ جنبش صلح در قرن بيستم بافراز وفرودها و فبص وبسط هايی همراه بوده است، از چهار موج صلح خواهی سخن گفت. رزاقی نخستين موج جنبش های صلح را در سال های ميان دو جنگ جهانی عنوان کرد، در زمانی که فاشيست ها در ايتاليا قدرت را به دست گرفته بودند و در آلمان نيز حزب ناسيونال سوسياليست کارگری آلمان به رهبری آدولف هيتلر با بحران آفرينی و ارعاب و ضرب و شتم مخالفان و دگرانديشان، زمينه استقرار نظام تماميت خواه نازيسم را فراهم می آورد و در شرق اروپا نيز نظام کمونيستی و در راس آن استالين پايه های حکومت ترس و ترور خود را با «پاکسازی» معترضان و منتقدان و قتل مخالفان استحکام می بخشيد. او در ادامه گفت: در اين دوران جنبش های صلح طلب به گونه ای که امروز در جهان و به ويژه در اروپای غربی و آمريکای شمالی فعاليت می کنند، وجود نداشتند. تنها اقليتی از آزادانديشان صلح طلب در پی چاره جويی بودند تا افکار عمومی جهان را عليه جنگ طلبی بسيج کنند. در ميان صلح طلبان آن دوران، از آلبرت اينشتين به عنوان يکی از مصمم ترين و فعال ترين مخالفان جنگ بايد نام برد. اينشتين و دوستانش برتراند راسل، رومان رولان، اشتفان تسويگ، کارل فون اوسيتسکی و ديگران بر اين باور بودند که بين المللی از دانشمندان و نويسندگان و روشنفکران جهان قادر خواهد بود در برابر بی مسئوليتی قدرتمندان، افکار عمومی جهان را عليه جنگ طلبی و گسترش تسليحات بسيج کنند. در آن سال ها شهرت اينشتين بيشتر به خاطر کوشش های صلح دوستانه اش بود تا نظريه های علمی اش. شايد او با آگاهی و دانش به اين واقعيت تلخ که با پيشرفت علم و فناوری جديد و به ويژه با سوءاستفاده مخرب از نظريه های علمی اش می توان جهان را به نابودی کشاند، به «عذاب وجدان» دچار گشته و سرسختانه عليه وقوع جنگ به پاخاسته بود. او در يکی از خطابه هايش می گويد: «هر جنگ حلقه ای است که به زنجير بدبختی بشر افزوده می شود و مانع رشد انسان می شود. از اين رو سرپيچی عده ای هر چند کم از شرکت در جنگ، می تواند نمايشگر اعتراض عمومی عليه آن باشد. توده های مردم، اگر که در معرض تبليغات مسموم قرار نگيرند، هرگز هوای جنگ در سر ندارند. بايد به آنها در مقابل اين تبليغات مصونيت داد. بايد فرزندان خود را در مقابل نظامی گری «واکسينه» کنيم؛ و اين کار زمانی ممکن می گردد که آنان را با روح صلح طلبی تربيت کنيم. بدبختانه ملت ها با هدف های نادرست تربيت شده اند. در کتاب های درسی به جنگ ارج می نهند و وحشت و خرابی های آن را ناديده می گيرند و از اين طريق کينه توزی را به کودکان تلقين می کنند. سلاح ما خرد ماست، نه توپ و تانک. ما امروز به همان اندازه که برای جنگ، ايثار و ازخودگذشتگی نشان داديم، بايد در راه صلح نيز آماده فداکاری باشيم.»
رزاقی دومين موج جنبش های صلح را مربوط به دهه ۵۰ و ۶۰ ميلادی دانست که در ايام عيد پاک در شماری از کشورهای اروپای غربی دهها و گاه صدها هزارنفر از هواداران صلح با تظاهرات و کارزارهای مختلف به مخالفت با جنگ، سلاحهای اتمی و مسابقه تسليحاتی می پرداختند و خواهان برقراری صلح، کاهش در گيريها در سطح بينالمللی و رويکرد به شيوههای مسالمتآميز در حل و فصل منازعات بودند. او گفت: "سنت تظاهرات صلح در روزهای عيد پاک به شاخصی برای اين دوران بدل شده است، هرچند که شدت و گستردگی اين تظاهرات نوسانهای بسيار به خود ديده و در وجه غالب، تابعی از حد تنش و مناقشات سرد و گرم در سطح بينالمللی بوده است."
به اعتقاد رزاقی اولين حرکتهای آغازين جنبش صلح در ايام عيد پاک، در دهه پنجاه در انگلستان رخ داد. "محرک و انگيزه اوليه اين گونه حرکتها، اقدامات افرادی مانند برتراند راسل، فيلسوف انگليسی بود که در سال ۱۹۵۵ همراه با آلبرت شوايتزر بيانيه مشترکی انتشار داد. اين بيانه زير عنوان "مانيفست راسل- اينشتين" شهرت يافت. در اين مانيفست به افکار عمومی جهان نسبت به خطرات استفاده از سلاح اتمی و احتمال بروز يک هالوکاست هستهای هشدار داده شده بود. اين پيشينه برترندراسل در توجه به صلح و خلع سلاح باعث شد که وی به عنوان اولين رئيس نخستين گروه هوادار صلح در انگلستان با نام "کارزار برای خلع سلاح اتمی" برگزيده شود.
"کارزار برای خلع سلاح اتمی" يک سال پس از تأسيس در سال ۱۹۵۸، به لحاظ شمار اعضا و هواداران به بزرگترين جنبش سياسی انگلستان در دوران پس از جنگ شد. اوج فعاليت و اقدامات اين جنبش، سالانه در تظاهرات و راهپيمايیهای ۴ روزه در ايام عيد پاک بود. تظاهرات کنندگان در اين ۴ روز برای مخالفت با تسليحات هستهای، فاصله ۸۳ کيلومتری ميان لندن تا مرکز تحقيقات هستهای در آلدرماستون و بالعکس را طی میکردند. تقاضا برای صرفهنظرکردن يک جانبه بريتانيا از سلاحهای هستهای خواست اصلی اين جنبش بود. ابتکار تظاهرات برای صلح و در مخالفت با سلاح اتمی در انگلستان، در اندک زمانی به برخی از کشورهای ديگر اروپای غربی نيز اشاعه يافت.
در آلمان غربی البته حساسيت و نگرانی نسبت به سياست تسليحاتی دولت وقت، قبل از برآمد جنبش صلح در انگلستان هم بیسابقه نبود. از جمله سال ۱۹۵۷ کنراد آدناوئر، صدراعظم وقت آلمان، در مصاحبهای با کمخطر جلوهدادن نسل جديد سلاح های تاکتيکی اتمی، آنها را صرفا توسعه توپهای جنگی پيشرفته معرفی کرد و تاکيد نمود که آلمان نبايد از تسليح خود به آنها چشمپوشی کند. اين مدرنيزاسيون تسليحاتی را اپوزيسيون سوسيال دموکرات به علاوه اتحاديههای کارگری و شماری از مجامع کليسايی هوادار صلح خطرناک يافتند و برای ممانعت از آن، جنبش "مبارزه عليه مرگ هستهای" را به راه انداختند تا مجلس را از تصويب قانونی در اين زمينه منصرف کنند. "مبارزه عليه مرگ هستهای" تظاهرات نسبتا گستردهای در شهرهای مختلف آلمان برپا کرد اما نتوانست مانع تصويب قانون مزبور شود. چندی بعد با خروج سوسيالدموکراتها از "مبارزه عليه مرگ هستهای" اين اولين جنبش صلح آلمان در دوران پس از جنگ جهانی دوم ، نيز رو به افول رفت.
سال ۱۹۶۰ جنبش صلح آلمان به تاسی از راهپيمايیهای جنبش صلح انگلستان در روزهای ايام عيد پاک، قوت و جانی دوباره يافت و به يک تظاهرات هزارنفری در در شمال اين کشور منجر شد. سالهای بعد بر شمار اين راهپيمايان و تظاهرات کنندگان که عمدتا از محافل و سازمانهای چپ، نويسندگان و هنرمندان، هواداران محيط زيست ، مخالفان جنگ و فاشيسم، مجامع کليسايی پاسفيست، اتحاديههای کارگری، نمايندگان جنبشهای دانشجويی، استادان دانشگاه و ... برخاسته بودند افزوده گشت، به گونهای که سال ۱۹۶۸در راهپيمایها و تظاهراتی که با شعار " دموکراسی و خلعسلاح" برپا شد ۳۰۰ هزار نفر شرکت داشتند. خواست مشترک مطرح در اين تظاهرات، پايان تسليح کشورها به سلاح اتمی و قطع مسابقه تسليحاتی ميان قدرتهای بزرگ بود. به تدريج، اين کنشها و کارزارها سرودها و موزيکهای خاص خود را يافتند و برخی از چهرههای سرشناس عالم موسيقی نيز آنها را با آثار صلحخواهانه خود همراهی میکردند.
در دهه ۶۰ و۷۰ جنگ آمريکا در ويتنام فعالترين گسترده ترين جنبش صلح را در ا مريکاشکل داد گروههای اجتماعی به اشکال مختلف تلاش کردند احساسات ضد جنگ خود رابيان کنند صدها هزار نفر از مردم را به خيابانها آوردند تا با بسيج افکار عمومی ماشين جنگی جنگ طلبان را متوقف کنند در اين جنبش همنوايی و پيوند جان لنون John Lennon عضو جداشده ی گروه بيتلز Beatles يا بيتل ها و مخالفت هايش با جنگ ويتنام.با جنبش ضدجنگ ابعاد تازه ای يافت.
آهنگهای معروف Give peace a chance و Imagine در اوج مخالفتها با ادامه ی جنگ در ويتنام به نمادی برای طرفداران صلح بدل شده بود. در تظاهرات بزرگی که در همان دوران در واشنگتن انجام شد، ترجيع بند All we are saying is,give peace a chanceتبديل به شعار هزاران تظاهرکننده ای شد که می خواستند نيکسون و تشکيلاتش را وادار کنند جنگ و کشتار را در ويتنام متوقف سازند.جان لنونِ انگليسی تحت فشار و ارعاب گسترده ی دولت آمريکا ميدان را خالی نکرد. او با اجرای آهنگهايی برای آزادی John Sinclair و Angela Davis دو تن از رهبران جنبش ضدجنگ و ضد نژادپرستی، توانست توجه و همدلی توده های مردم را نسبت به اين فعالان سياسی اجتماعی جلب کند، تا حدی که دولت، زير فشار افکار عمومی مجبور به آزادکردن آنها شد. آهنگهای جان لنون و موسيقی راک نقش موثری در گسترش مخالفت های مردم با جنگ افروزيهای دولت نيکسون داشت، او تصميم گرفت تاريچارد نيکسون را در تور انتخاباتی اش برای دور دوم رياست جمهوری، شهر به شهر با کنسرت های ضد جنگ دنبال کنند و جوانان را به طرفداری از صلح فرابخوانند. آری گفتن به صلح در آن دوران پرالتهاب به معنای نه گفتن به نيکسون بود و اين کار، انتخابِ دوباره ی او را ناممکن می ساخت. سرانجام جامعه مدنی امريکا باعث توقف ماشين جنگی در ويتنام شد در دهه هفتاد با متوقف شدن جنگ امريکا در ويتنام دومين موج جنبش صلح در امريکا و ا روپا رو به افول رفت ."
رزاقی در ادامه افزود: "از سالهای آغازين دهه هشتاد دوباره سومين موج جنبش صلح در اروپا توان و رونقی دوباره يافت که علت آن هم بيشتر به تشديد رويکرد به سلاحهای هستهای و استقرار شماری بيشتری از اين نوع سلاحها در خاک اروپا بود. به اين ترتيب سال ۱۹۸۴ انگلستان شاهد بزرگترين تظاهرات سياسی خود در قرن بيستم شد. در آلمان نيز سال ۱۹۸۳ تظاهرات و راهپيمايیهای صلح در ايام عيد پاک که مخالفت با استقرار موشکهای پرشينگ محور اصلی آن بود به يکی از بزرگترين کارزارهای سياسی و اجتماعی اين کشور بدل شد و بيش از يک ميليون نفر را به خيابانها کشاند. پايان جنگ سرد و فروپاشی دنيای سوسياليسم برای جنبش صلح در اروپای غربی آغاز افولی دوباره بود. اين جنبش ،البته کمتر در شکل و ساختار منسجم قبلی، در سالهای پس از ۱۹۹۰ بيشتر به صورت موردی، و آن هم نه لزوما در ايام عيد پاک، ظهوروبروز داشته است."
اين پژوهشگر چهارمين موج جنبش صلح را چنين معرفی کرد: "پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ زمانيکه دولتها نتوانستند ماشين جنگی آمريکا عليه افغانستان بويژه عراق را در مجامع بين المللی مانند شورای امنيت متوقف سازند ميليونها نفر از مردم اقصی نقاط جهان در اعتراض به جنگ وخشونت به خيابانها آمدند در پی آن ائتلافهايی عليه جنگ شکل گرفت نقطه مشترک اين ائتلافها، وفاق، همبستگی و تاکيد بر بسيج مردم برای متوقف کردن جنگ بود. اين گروهها چهارمين موج جنبش بزرگ صلح و ضد حنگ را در امريکا، اروپا و اقصی نقاط جهان شکل دادند. يکی ازاين ائتلافهای موج چهارم جنبش صلح، ائتلاف به جنگ " نه بگوييم" NO War Coalition است که در امريکا و اروپا شکل گرفت و با شعار" جنگ زشت و بر خلاف قوانين بين المللی است"به بسيج مردم و افکار عمومی پرداخت. دومين ائتلاف ضد جنگ، ائتلاف "جنگ را متوقف کنيد " Stop the war Coalition است که در انگليس و امريکا فعاليت می کرد. سومين ائتلاف ضد جنگ، ائتلاف جنگ را تمام کنيد End The war coalition است و دهها ائتلاف ديگر.
او در ادامه گفت: جنبش جهانی صلح با بکارگيری روشها و ابزارهای گوناگون مانند برگزاری تجمع های مختلف، سخنرانی، کنسرت، انتشار بيانيه، حرکات سمبوليک مانند پوشيدن تيشرت های ضد جنگ، نقاشی ، تاتر و نافرمانی مدنی در مخالفت با جنگ وبسيج گروهها و نيروهای اجتماعی فعال بودند. شخصيت هايی مانند ادوارد سعيد، نوام چامسکی ، جان بين ، خانم شيهان و زلاتا فلاپوويچ از جمله يشتازان و فعالان ضد جنگ و موج چهارم جنبش صلح بودند.
رزاقی با بيان اينکه جنبش جهانی صلح و ضد جنگ در موج چهارم دارای چند مشخصه مهم بود که اين جنبش را از ساير جنبش ها ی صلح در قرن بيستم متمايز ميسازد، گفت: "اولين مشخصه جنبش فراگير و گسترده بودن آن است جنبش ضد جنگ توانست در مدت کوتاهی ميليونها نفر از گروههای مختلف اجتماعی را در سراسر جهان بسيج کند. جنبش نافرمانی مدنی را سامان دهد و ائتلاف جهانی طرفدار صلح را شکل دهد.
دومين مشخصه جنبش جهانی صلح ماهيت مدنی آن است اين جنبش سازمان يافته از سوی احزاب و گروههای سياسی نبود و هيچيک از گروههای سياسی نتوانستند آن را به سمت خويش بکشانند حاملان اصلی جنبش گروهها و نيروهای اجتماعی طرفدار صلح بودند و سازمانهای غير دولتی و جامعه مدنی نقش اصلی در بسيج مردم داشتند.
غير ايدئولوژيک بودن، سومين مشخصه جنبش بزرگ صلح بود. اين جنبش رنگ و بوی ايد ئولوژيک نداشت و صرفاٌ اهداف انسانی وبشر دوستانه را دنبال می کرد. به همين خاطر توانست در مدت اندکی گروهها و نيروهای مختلف اجتماعی را عليه جنگ و خشونت بسيج نمايد اين جنبش بر عکس جنبش صلح خواهی دهه های ۶۰ و ۷۰ ميلادی که بر مبنای دنيای دو قطبی سازمان يافته بود اهداف غير ايدئولوژيک و... نفی خشونت واهداف انسانی را دنبال می نمود.
چهارمين مشخصه نقش جوانان و زنان در اين جنبش بودکه برای اولين بار حضور گسترده موثری در اين عرصه داشتند. زنان و جوانان به اين خاطر در اين عرصه فعال بودند که نگران پيامد های جنگ بودند و جنگ را عاملی برای تخريب منابع انسانی و مادی می دانستند از اين رو با فاصله گرفتن از بيگانگی وبی تفاوتی سياسی برای ايفای نقش موثرتر در عرصه سياست وارد شده و نافرمانی های بزرگ را سامان دادند."
رزاقی افزود: "جنبش بزرگ ضد جنگ بااينکه تمام انرژی و نيروی خود را صرف مقابله و مخالفت با جنگ طلبان کرد اما نتوانست ماشين جنگی آمريکا و متحدينش را متوقف کند."
او در ادامه گفت: "اگر از اين منظر به موضوع بنگريم طبيعی است که به اين نتيحه برسيم که جنبش صلح در رسيدن به اهداف خود ناکام مانده است. اما اگر بخواهيم تاثير جنبش صلح را بهتر درک کنيم لازم است که از منظر ديگری به موضوع بنگريم مهمترين دستاورد جنبش صلح مشروعيت زدايی از جنگ آمريکا در افغانستان و عراق بود اقدام جنبش ضد جنگ باعث شد ائتلاف بين المللی جنگ را بشکند و آمريکاو متحدينش بدون مجوز شورای امنيت اقدام به جتگ در عراق نمايند. اين حادثه باعث شد که جنبش صلح فرصت طلايی بدست آورد که هم از نظر تئوريک و هم در بکارگيری ابزارها به خود سازمان دهد بتواند برای رسيدن به اهداف بلند مدت ترش برنامه ريزی و نيروهای اجتماع را بسيج نمايد.
جنبش جهانی صلح در اين حجم وگستردگی اش باعث بالابردن هزينه جنگ در نزد افکار عمومی شد و کمک مهمی به ايجاد موانعی در مقابل مداخلات نظامی آينده جنگ طلبان کرده است اين جنبش گرچه قدرت وتوان کافی برای بازداشتن دولت بوش از شروع عمليات نداشته باشد اما بطور قطع جنگ های آينده از هزينه بيشتری در نزد افکار عمومی و از حمايت به مراتب کمتری از سوی دولتها برخوردار خواهد بود چرا که نئوکان ها ممکن است برای تضمين انتخاب مجدد خود در سال ۲۰۰۹ ميلادی جنگ عليه کشور ديگری را تنها طريق بيابد. امامسئله مهمتر آن است که چرا جنبش صلح نتوانست مانع از آغاز و تداوم جنگ عليه افغانستان و عراق شود:
يکی از برنامه های اصلی جنبش جهانی صلح، نافرمانی مدنی بود که قبل ازشروع جنگ و در طول جنگ آن را اجرا کرد. اما اين تجربه نشان داد که در رابطه با نافرمانی بايد جنبش جهانی صلح محتاط باشد. اگر چه نافرمانی عليه يک اقدام غير قانونی به لحاظ اخلاقی مشروع و اغلب استراتژيک و ضروری است امااين امر بدان معنی نيست که اين عمل موثرترين و بهترين استراتژی است که در حال حاضر می توان از آن استفاده کرد. برخی از تحليلگران معتقدند نافرمانی در برخی از اوقات می تواند باعث جدايی و بيگانگی حاميان با حاملان جنبش شود.
دومين ضعف جنبش جهانی صلح عدم داشتن پيام روشن و شفاف بود. يک جنبش نمی تواند يک پيام طولانی و پيچيده را منتقل کند.همه موضوعات و مسايل رابه يک موضوع مانند صلح ارتباط دهد از اين رو لازم است که جنبش همواره يک پيام روشن و شفاف داشته باشد حتی اگر يک جنبش بخواهدتوجه عموم را جلب و بربرنامه های عمومی در سطح محلی ، ملی وبين المللی تاثير بگذارد هرگز قادر نخواهدبود که پيام پيچيده و غير شفاف را منتقل نمايد.
سومين نقطه ضعف اين بود که جنبش صرفاَ برای مخالفت با جنگ شکل گرفته بود در حاليکه می بايست در مراحل مختلف، برنامه روشن تری داشته باشد. جنبش حهانی صلح بايد همه راههايی را که برای حل منازعه به شيوه غير خشونت آميز وجود داشت را در دستور کار قرار می داد همچنين اين جنبش می بايست تمام اختلافات و دسته بندی ها را کنار بگذارد و بر شکافهای موجود پل بزند. جنبش صلح می بايست يک استراتژی بلند مدت را طراحی نمايد و برای آموزش و آگاه سازی مردم نيروهای خود را بسيج نمايد و در نهايت مقاومت گسترده مردمی عليه جنگ جنگ طلبان را سامان دهد.
نکته ديگر آن است که جنبش جهانی صلح نتوانست خود به مثابه يک رسانه عمل نمايد رسانه های گروهی در انحصار يک اليگارشی خاص می باشند که جنگ طلبان از آنها سود می برند جنبش کنونی صلح بايد برای رسيدن به موفقيت از رسانه های بديل استفاده می کرد گرچه در اين جنگ بخشی از طرفداران صلح از اينترنت استفاده نمودند اما لازم است که صدای صلح طلبان به گوش عموم مردم برسد ونه فقط کسانی که به کامپيوتر دسترسی دارند از اينرو لازم است که از شيوه های مختلف و حتی سنتی تر مانند اعلاميه و... نيز بهره گيرند."
رزاقی ادامه داد: "مهمترين ضعف جنبش جهانی صلح آن بود که تمام تلاش خود را بر متوقف کردن جنگ استوار کرده بود اما با آغاز جنگ و پايان يافتن آن ديگر برنامه ای برای عمل نداشت در حاليکه جنبش جهانی صلح بايد تلاش کند برای تمامی مراحل قبل در دوران جنگ و بعد از آن برنامه داشته باشد و اکنون نگذارد امريکا و متحدينش عراق و افغانستان را به صورت يک مستعمره در بياورند. حاملان جنبش جهانی صلح نبايد مردم عراق را مانند مردم افغانستان فراموش کنند اما به نظر می رسد که جنبش جهانی صلح پس از جنگ کار خود را پايان يافته تلقی نموده و دوران سکون و رخوت را سپری می کند. در طول چند سالی که از اشغال افغانستان، عراق از سوی ايالات متحده آمريکا میگذرد، در جنبش ضدجنگ آمريکا بهندرت يک بحث علنی در مورد درستی حمايت يا عدم حمايت از مقاومت عراق صورت گرفته است. در نتيجه، بحث اخيری که بين «الکساندر کاکبرن» و «فيليس بنيس» (از رهبران ائتلاف «اتحاد برای صلح و عدالت») درگرفته است بسيار مهم است.
چند ماه پيش، «الکساندر کاکبرن»، طی مقالهای در نشريهٔ اينترنتی «کانترپانچ»، در مورد ضرورت همبستگی علنی جنبش ضد جنگ آمريکا با مقاومت عراق قلم زد. در پاسخ به او، «بنيس» در مقالهای زير عنوان «چرا جنبش ضد جنگ از مقاومت عراق حمايت نمیکند» ادعامیکند که پايهٔ وحدت جنبش صلح بايد خواست «خارج کردن فوری نيروها» باشد و نه «پيروزی مقاومت عراق». اما «بنيس» از اين فراتر میرود و اعلام میکند که نيروهای ضدامپرياليست هيچ مسؤوليتی در رابطه با ايجاد همبستگی با مقاومت عراق ندارند. «بنيس» مقاومت عراق را نامشروع میخواند و آن را شايستهٔ همبستگی نمیشناسد. "
اما رزاقی در مقاله خود به نکتهای مهم اشاره کرد. "در هنگامه ای که در اقصی نقاط جهان ميليونها نفر در مخالفت با جنگ و جنگ طلبی به ميدان آمده بودند در کشورمان گروهها و نهادهای مدنی در خواب زمستانی آرميده بودند هيچ حرکت و جوششی در آنها ديده نمی شد آنان حتی نظاره گر ماجرا هم نبودند چرا؟"
او خود در پاسخ گفت: "يکی از دلايل مهم آن فقدان سنت صلح طلبی در تاريخ ايران زمين است حتی حرکتی در جهت صلح ميان متفکران و روشنفکرانمان نيز وجود نداشته است نه تنها در تاريخ گذشته که در ادبيات معاصرمان هم جای صلح و پرداختن به صلح طلبی خالی است.
عامل ديگر ويژگی و مختصات جامعه مدنی در ايران است جامعه مدنی در ايران گسسته است نه پيوسته . گسستگی آن ناشی از شکاف های چندی است که در اين عرصه وجود دارد. مانند شکاف جامعه مدنی سنتی و جامعه مدنی مدرن ، شکاف سازمان های جامعه مدنی مذهبی و سکولار، شکاف سازمان های جامعه مدنی مرکز (تهران ) و پيرامون (شهرستان ) و.... بر اثر گسست ها و شکاف های بالقوه و بالفعل ، گروهبندی های در جامعه مدنی شکل گرفته است که عامل درگيريها و نزاع ها در اين عرصه می شود. نا کارايی و ناکارآمدی از مختصات و ويژگی های ديگر جامعه مدنی در ايران است . جامعه مدنی نمی تواند باورت کارا و کارآمد به نيازها و مطالبات گروههای اجتماعی و جوامع محلی پاسخ دهد.چون به مثابه يک سازمان حرفه ای عمل نمی کنند. به همين خاطر جامعه مدنی نمی تواتد تقاضاها و مطالبات گروههای اجتماعی را بطور موثر نمايندگی کند. جامعه مدنی در ايران محدود است . عليرغم رشد و گسترش سازمان های جامعه مدنی در دهه اخير ، جامعه مدنی نسبت به جمعيت ۷۰ ميليونی جامعه ايرانی از عمق و گستردگی چندانی برخوردار نيست . رشد و گسترش جامعه مدنی در ايران نا موزون و نا متوازن بوده است سازمان های جامعه مدنی به صورت پراکنده و نابرابر بطور موضوعی و در سطح جغرافيای توزيع گرديده است به عبارت ديگر رشد و گسترش آن کاريکاتور گوبه بوده است باعث شکل گيری " مرکز " و " پيرامون " در عرصه جامعه مدنی شده است.
جامعه مدنی در خود است نه بر خود. به عبارت ديگر جامعه مدنی فاقد آگاهی نسبت به نقش ، جايگاه ، مسئوليت ها و وظايفش می باشد و نمی تواند به تعريف خود بپردازد بی¬سيمايی و بی ريختی از مختصات و ويژگی های ديگر جامعه مدنی ايرانی است جامعه مدنی به لحاظ هويتی درهم ريخته و بهم ريخته است به همين خاطر فاقد هويتی مشخص است که بتوان با آن شناسه آنرا شناخت و تعريف کرد جامعه مدنی انزوا گرا است انزوا گرايی هم در سطح محلی و هم در سطح ملی و بين المللی به چشم می خورد جامعه مدنی ايرانی کمتر به گفتگو و تبادل تجربه با ديگر جوامع مدنی علاقمند است به همين خاطر حضور چندانی در عرصه محلی ،ملی ، منطقه ای و بين المللی ندارد. جامعه مدنی دارای ساختار عمودی (بالا به پايين ) و غير مشارکتی است و مناسبات و روابط حاکم بر آن غير دموکراتيک است.
يکی ديگر از مسائلی که در دو دهه اخير بازتوليد شده و در اشکال و سطوح مختلف سايه خود را در جامعه ايران گسترانيده است، پديده "نهيليسم" است.امروزه نهيليسم به وضوح در تمامی شئون زندگی اجتماعی ، فرهنگی و...مشاهده می شود. جنبش های اجتماعی در ايران از جمله جنبش صلح نيز از اين معضل اجتماعی بی تاثير نبوده و در تار و پود برخی از فعالان اين جنبش ها نيز رسوخ نموده است . نهيليسم گرايی يکی از مهمترين چالش های فراروی جنبش صلح است که در صورت تداوم وگسترش آن در بين فعالان اجتماعی، به بی عملی و کلبی مسلکی آنان منجرمی شود.
چالش ديگر جنبش صلح، آنومی در سطح ذهنيت و انديشه فعالان مدنی است که خود، يکی از ويژگی های مهم جامعه ايرانی در سالهای اخير است. آنومی در سطح ذهنيت و انديشه فعالان مدنی منجر به سرگشتگی ، گسيختگی فکری يا بی فکری در بين آنان شده است. در صورت بی توجهی به مکانيسمهای جبرانی برای رفع آنومی اين چالش بزرگ باعث ضعف ، کم خونی و مانع پويايی و بالندگی جنبش صلح در ايران خواهد شد.
فقدان نقد ميراث گذشته، قبض ، سکتاريسم و انحصاری کردن، يکی ديگر از چالش های مهم فراروی جنبش صلح است. قبض ، سکتاريسم و انحصاری کردن جنبش صلح مانع بزرگی برای بسط ، کثرت ورنگارنگی آنان خواهد بود.فعالان اجتماعی تنها می توانند با نقد مستمر، شالوده شکنی و باز تعريف مجدد مفاهيم، روابط و مناسبات، از موميايی شدن جنبش ها جلو گيری کنند.
بدلايل فوق بنظر می رسد ودر زمانی که شبح جنگ در منطقه در حال گشت وگذار است فعالان ، جامعه مدنی وجامعه سازمانهای غير دولتی ايران در حال ضعف وکم خونی مزمن بسر می برند وهيچ برنامه مشخصی برای عمل واقدام در اين عرصه نداشته و ندارند در حالی که بسيج عمومی عليه جنگ و جنگ طلبان فرصت طلايی در اختيار جامعه مدنی و جامعه سازمانهای غير دولتی قرار داده است به رسالت و مسئوليت اجتماعی خود عمل کنند و همچنين بتوانند به ائتلاف جهانی صلح پيوند بخورند اگر دولتها به دليل وجود رابطه سلطه آميز و آمرانه نمی توانند با يکديگر مفاهمه وارتباط داشته باشند حد اقل در سطح جامعه مدنی که عرصه آزادی و رهايی است می توانند با يکديگر ارتباط برقرار نمايند. مفاهمه وگفتگويی که می تواندبدون لکنت زبان باشد و عناصری که منجر به محدوش شدن کلام در جامعه مدنی می شود را از پيش رو بردارند. بنظر ميرسد جامعه مدنی ايرانی برای نفش موثر در جنبش جهانی صلح بايد به يک خانه تکانی اساسی بپردازد.و ازاين رخوت و رکود مستولی شده بر آن خارج شود بايد بدانيم که جامعه مدنی ضعيف نمی تواند حامل پروژه دموکراسی ، حقوق بشر و صلح در جامعه ايرانی باشد. مهمترين پروژه فعالان نيروهای اجتماعی در شرايط کنونی جامعه مدنی سازی و تدوين استراتژی برای گذار از جامعه مدنی ضعيف به جامعه مدنی قوی است."
تأکيد رزاقی بر تدوين استراژی مناسب، با سخنان داود هرميداس باوند استاد بين الملل دانشگاه همراه شد تا او از لزوم اتخاذ روش مسالمت آميز برای حل اختلافات بين المللی سخن بگويد.
جلوگيری از پيش آمدهای نگران کننده
داود هرميداس باوند مقاله خود را با عنوان "حل و فصل مسالمت آميز اختلافات بين المللی" چنين ارائه داد: "مسئله حل وفصل مسالمت آميز اختلافات بين المللی همواره مورد نظر بسياری از فلاسفه و حقوقدانان بوده است و اتخاذ به اين روش را برای جلوگيری از جنگ تجويز می نمودند . در دوران باستان مذاکره، ميانجيگری و داوری بطور موردی و مقطعی ، بخصوص بعد از عدم پيروزی طرفين درگير و طولانی شدن جنگ صورت می گرفت. چنانکه در جنگ سياگذار يا هوخشتر پادشاه ماد با پادشاه ليدی طرفين بعلت طولانی شدن جنگ و وقوع کسوف ميانجيگری پادشاه بابل را پذيرا شدند و در نتيجه رودخانه هاليس بعنوان مرز مشترک دو امپراتوری تعيين شد.
استفاده از مکانيسم داوری در ميان دولت شهرهای يونان برای رفع اختلافات گهگاهی مورد استفاده قرار می گرفت. در قرون وسطی نيز بين واحد های سياسی از آن استفاده می شد، بخصوص بين جمهوری های مستقل ايتاليا از قرن دوازده و سيزده از مکانيسم داوری استفاده مکرر می شد. همچنين ميان کانتون های سوئيس. در آغاز عصر جديد اختلافات اسپانيا و پرتقال بر سر حاکميت بر اقيانوسها Mare calacium و سرزمين جديدالاکتشاف برزيل با ميانجيگری و داوری پاپ الکساندرششم حل گرديد . با وجود توسعه تدريجی حقوق بين الملل در قرن شانزده، هفده و هيجده، تعداد بسيار معدودی از اختلافات بوسيله داوری حل وفصل گرديد، البته مذاکرات از طريق کنفرانس ديپلماسی از کنگره وستفاليا ببعد به صورت ادواری انجام می گرفت. از اواخر قرن هيجده استفاده از داوری روند مسلطی در حل و فصل اختلافات بين المللی پيدا کرده و دوران جديد داوری با انعقاد معاهده جی Jay Treaty در ۱۹نوامبر ۱۷۹۴ بين آمريکا و بريتانيا از طريق ايجاد کميسيون مشترک برای حل اختلافات فيمابين به ويژه در مورد اختلافات مرزی، بيطرفی و غيره پيش بينی گرديد . از اين تاريخ قراردادهای متعدد بين آمريکا با دول اروپايی و کشورهای آمريکای لاتين برای حل اختلافات از طريق کميسيون مشترک صورت گرفت . در اين رابطه می توان از داوری آلاباما ۱۸۷۰، داوری دريای برنيگ ۱۸۹۳ و داوری بريتانيا ( گويان بريتانيا ) و ونزوئلا ۱۸۹۷ نام برد . اين جريان زمينه ساز تشکيل ديوان داوری بين المللی بوسيله کنفرانس لاهه ۱۸۹۹ گرديد. در کنفرانس لاهه ۱۹۰۷ گذشته از داوری استفاده از مکانيسم های ديگری برای حل و فصل اختلافات مانند کميسيون تحقيق يا حقيقت ياب يا کميسيون سازش پيش بينی گرديد . در رابطه با داوری از ۱۹۰۲ تا ۱۹۳۲، بيش از بيست قضيه حل و فصل شد.
در ميثاق جامعه ملل در مواد ۱۲ و ۱۳ تاکيد خاص در حل و فصل از طريق مسالمت آميز شده است . ماده ۱۲ اشعاردارد همه اعضای جامعه بر آنند که هر گاه ميانشان اختلافی پديد آيد ، آن اختلاف را از طريق داوری يا بر اساس آيين قضايی يا طرح آن در شورای جامعه ملل حل و فصل کنند . ماده ۱۳ نيز در همين راستا می گويد :" اعضای جامعه اتفاق نظر دارند که هر گاه ميان آنان اختلافی پديد آيد که به اعتقاد آنان می توان از طريق داروی يا قضايی آن را فيصله داد و راه حل های ديپلماتيک کفايت کار ايشان را نکند ، آن اختلاف را کلاً از طريق داوری يا قضايی آماده نمايند.
بعلاوه جامعه ملل با ايجاد ديوان دائمی دادگستری بين المللی در سال ۱۹۲۰ گام بزرگی در راه حل و فصل مسالمت آميز اختلافات بين المللی برداشت . منشور ملل متحد تاکيد ويژه ای به حل و فصل مسالمت آميز اختلافات بين المللی داشته است . در اين رابطه بند ۱ ماده ۱ ناظر به اهداف منشور تصريح دارد : يکی از اهداف ملل متحد فراهم آوردی موجبات حل و فصل اختلافات بين المللی يا وضعيت هايی که ممکن است منجر به نقض صلح گردد با وسايل مسالمت آميز و طبق حقوق بين الملل و عدالت می باشد . در همين راستا بند ۳ ماده ۲ منشور ناظر به اصول سازمان ملل می گويد : کليه اعضاء اختلافات بين المللی خود را براههای مسالمت آميز به صورتی که صلح و امنيت بين المللی و عدالت به خطر نيفتد حل و فصل خواهند کرد .
فراتر از همه فصل شش منشور تماماً معطوف به حل و فصل مسالمت آميز اختلافات بين المللی است .در اين رابطه ماده ۳۳ منشور تصريح می نمايد:"طرفين هر اختلاف که ادامه آن ممکن است حفظ صلح و امنيت بين المللی را به خطر اندازد بايد قبل از هر چيز از طريق مذاکره، ميانجيگری، سازش، داوری، رسيدگی قضايی و توسل به نهادها ترتيبات منطقه ای يا ساير وسايل مسالمت آميز بنا به انتخاب خود در صدد جستجوی راه حلی برای آن اختلاف باشند . شورای امنيت در رابطه با حل و فصل اختلافات مربوط به فلسطين، کشمير، قبرس، اندونزی و غيره از ميانجيگری کميسيون تحقيق و کميسيون سازش مکرراً استفاده نموده است . اختلافات ايران با دولتهای بريتانيا و آمريکا بر سرمسئله ملی شدن صنعت نفت از طريق ديوان بين المللی دادگستری مورد رسيدگی قرار گرفت. بعلاوه بموجب بيانيه الجزيره که متعاقب گروگانگيری بين ايران – آمريکا منعقد شد طرفين موافقت کردند کليه اختلافات حقوقی بين ايران و آمريکا را از طريق برقراری ديوان داوری در لاهه حل و فصل شود.
امروزه بسياری از دانشمندان ايران معتقدند که اختلافات راجع به مسئله تکنولوژی هسته ای و مسائل ديگر قرين مصلحت است از طريق مذاکرات سازش يا گروه ۱+۵ و همچنين مذاکرات دو جانبه حل و فصل شده تا بدين طريق از پيش آمدهای نگران کننده جلوگيری شود."
با پايان سخنان باوند که بر انجام گفت و گوهای سازنده تأکيد داشت، مهندس ژيلا شريعت پناهی به عنوان کارشناس حفاظت در برابر تشعشعات راديو اکتيو به جهت اهميت موضوع استفاده از انرژی هستهای پرسيد، "بر فرض اينکه در شرايط فعلی، ساختن نيروگاههای هسته ای در اولويت باشد، چرا کسانی که چرنوبيل را ساختند و آن فاجعه انسانی و زيست محيطی را آفريدند، بطوری که پس از ۲۲ سال از آن اتفاق، آلودگی های زيست محيطی آن منجر به افزايش ۴۰ درصدی سرطان حتی در کشور سوئد در چند صد کيلومتری از محل حادثه شده است ، بايستی مسئول ساخت و ايمنی هسته ای آن باشند.
او در ادامه با تأکيد بر لزوم حفظ منافع ملی و جلوگيری از تشديد جنگ سرد که همان تشديد تحريمهاست، بهترين شعار در شرايط فعلی جهان را شعار خلع سلاح عمومی هسته ای، شيميايی و ميکروبی عنوان کرد.
به اين ترتيب محمد حسين رفيعی مسئول نشست دوم همايش علمی "صلح پايدار؛ راهی پر فراز و نشيب" پايان اين همايش را که در دفتر کانون مدافعان حقوق بشر برگزار شده بود، اعلام کرد تا اين همايش طنينی باشد برای جلوگيری از جنگ و گسترش صلح در جهان.