"ساعت ۱۱ پنجشنبه شب {۱۷تير} بود که يکی از دوستان کاغذی به اتاق آورد. نوشته روی کاغذ دانشجويان را به تجمع در مقابل سينمای کوی در ساعت دقيقه ی همان شب در اعتراض به توقيف روزنامه ی سلام دعوت میکرد. بچههای هر اتاق کاغذ را میخواندند و به اتاق بعدی رد میکردند. اما ساعت ۱۱/۱۵ هيچ جمعی مقابل سينما نبود. فقط گروههای کوچک جدا از هم دورادور ايستاده بودند. ربع ساعتی که گذشت بچهها جمع شدند و به طرف ميدان کوی راه افتادند. اول بيشتر با هم شوخی میکردند و شعارهايی درباره قرمز و آبی میدادند. يک نفر سعی میکرد بچهها را ساکت کند تا شعارهای جدی بدهند و کمکم شعارهايی مثل 'خاتمی حمايتت میکنيم` و 'مرگ بر استبداد` همهگير شد. شايد ساعت ۱۲ بود که رسيديم جلو در. بسته بود. بچهها فرياد کشيدند 'نگهبان درو بازکن`. جمعيت حدود پانصد نفر بود. بيش از دويست نفر بيرون رفتند و عدهای هم از پشت نردهها، از داخل کوی، آنها را همراهی میکردند. بيرون، خيلی از بچهها مقابل در اصلی ماندند يا آرام شروع به پائين رفتن کردند. عدهای که تند و تيزتر بودند جلو میرفتند تا به مقابل در دانشکده فنی رسيدند. آنجا آخرين ديوار کوی است و تا آنجا بچهها احساس امنيت میکردند. همان موقع يک ماشين نيروی انتظامی با دو سرنشين عرض خيابان را گرفتند. دو سه نفری اصرار داشتند که پائينتر برويم اما بچهها موافق نبودند و برگشتند. برگشتنمان هم خيلی منظم بود و فقط يک طرف خيابان را گرفته بوديم تا ماشينها رد شوند. رسيديم به در اصلی و تصميم داشتيم وارد کوی بشويم. ماشين نيروی انتظامی آهسته دنبالمان میآمد. اينجا بچهها شعار 'نيروی انتظامی تشکر تشکر` دادند. ساعت تقريباً يک بود و خيلی از بچهها به داخل کوی برگشته بودند که دکتر محمدکاظم کوهی، سرپرست کوی دانشگاه، آمد. شايد ۱۰۰-۱۵۰ نفری هنوز بيرون بودند و عدهای هم داخل ايستاده بودند. حدود ساعت يک و ربع شايد ده نفر گاردی (يگان ويژه نيروی انتظامی) که يکی دو نفر با لباس شخصی هم با آنها بودند پيدايشان شد. آن دو مأمور انتظامی که از قبل آنجا بودند به يکی از آن لباس شخصیها که محاسن سفيدی داشت احترام گذاشتند. همين شخص با پرخاش و عصبانيت به گاردیها فرمان حمله به دانشجويان داد. گاردیها دو دل بودند که او يکی از آنها را به طرف دانشجويان هل داد. گاردیها مجهز به باطوم و سپر بودند. اين غير عادی بود. ما تا حالا گارد اين جوری نديده بوديم بيايد مقابل دانشجوها بايستد. در تجمعهای قبلی که به هر دليل انجام میشد اين سابقه نداشت. کوهی دويد جلو و ما نفهميديم چه گفت اما خودش بعداً گفت که از رئيس گاردیها پنج دقيقه مهلت خواست تا بچهها را به کوی برگرداند. وقتی داشت با آنها حرف میزد، رئيس گاردیها هلش داد و دانشجويان در عکسالعمل نسبت به اين حرکت هو کشيدند…ديدم گارد دارد میريزد توی کوی. خيلی از بچهها را که روی چمنها خوابيده بودند شديداً کتک زدند. وقتی به ميدان کوی رسيديم فهميديم اصل فاجعه از در اصلی و ساختمان ۱۴-۱۵ شروع شده. اين موقع هنوز امکان نزديک شدن به آن ساختمان نبود، فقط ديدم که يکی از تويوتاهای{گارد ويژه} وارد کوی شد، ميدان کوی را دور زد و به طرف در اصلی برگشت. بچهها ديده بودند که گاردیها از ورودی ساختمان ۱۴ تا در اصلی يک دالان انسانی ساخته بودند که بچهها را در حال کتک خوردن از وسط آن میگذراندند و به طرف در اصلی میبردند و سوار ماشينهای مخصوص میکردند. خود من بچههايی را ديدم که سر و صورتشان پر از خون بود فرار میکردند. زيرپوش يکی از بچهها را روی سر يکی که زخمش شديد بود انداختيم و برديمش بهداری. آمبولانس نبود. مسئول درمانگاه گفت آنقدر تعداد زخميها زياد است که يک آمبولانس از عهده برنمیآيد و گارد اجازه ورود به آمبولانسهای تازه نمیدهد. بالاخره آمبولانس را جلو ساختمان يک پيدا کرديم که داشت زخميها را سوار میکرد. باطوم توی سر يک نفر کوبيده بودند و از دهانش خون میآمد و دو تای ديگر زير کتفش را گرفته بودند و او را میبردند. يکی را ديدم که با باطوم گارد نقش زمين شد. هرکس را که میتوانستند میبردند. بچههای اطراف ميدان سعی میکردند با پرتاب سنگ جلو گارد را بگيرند اما تعدادشان خيلی کم بود"*
بخشی از روايت شاهدان عينی از حمله ی شبانه ی ۱۸ تيرماه ۷۸ به کوی دانشگاه تهران ۱۳۷۸
تاريخ مردگان را می شود "کج" نوشت، تحريف تاريخ زندگان اما دشوار است. بدون شک واقعه ی حمله ی مشترک نيروههای انتظامی –امنيتی و گروههای چماق دار فشار-معروف به انصار حزب الله- به کوی دانشگاه تهران در سحرگاه ۱۸ تير ۱۳۷۸ يک جنايت تمام عيار و بی سابقه بود که نشانه ای آشکار از سبوعيت طراحان اين جنايت سازمان يافته و عمق کينه ی باندهای مافيايی قدرت نسبت به دانشگاه و جنبش دموکراتيک مردم ايران بود.
هنوز ۹ سال از آن جنايت ضد انسانی نگذشته که برخی با وقاحتی مثال زدنی سعی در لاپوشانی اين جنايت و حتی معکوس سازی آن وقايع را دارند. روند باژگونه سازی وقايع ۱۸ تير البته از همان نخستين ماههای پس از آن و با تبرئه ی همه ی متهمين آن پرونده و عدم محاکمه ی هيچکدام از عاملين و آمرين اصلی آن جنايت آغاز شده بود، کار را به چنان مضحکه ای کشاندند که در ازای آدمکشی** ،ضرب وشتم دانشجويان تا سر حد مرگ و تخريب کامل بخشهايی از کوی دانشگاه تنها سرباز وظيفه ای به نام "عروجعلی" به اتهام "سرقت يک دستگاه ريش تراش" به جريمه ی نقدی بدل از حبس محکوم شد!
شايد اگر آن روز در رسوا کردن عوامل پشت پرده ی آن جنايت دهشتناک اهمال نمی شد امروز عمال دسته چندم محفل جنايتکاران به خود اجازه نمی دادند که در روز روشن اينگونه دست به تحريف تاريخ بزنند و دانشجويان مظلوم و بی پناه را مقصر آن حادثه معرفی کنند و در رثای حاج سعيد امامی قصيده سر دهند. حضور امثال آن نماينده ی منتصب تهران در مجلس هشتم- که خاطره ی نعل وارونه اش در "چراغ" آقای لاريجانی- بهترين سند "زنده بودن سعيد امامی" است . باری؛ اگر حاج سعيد به تاوان قدر ناشناسی زبر دستانش قربانی شد و در زير خروارها خاک پوسيد در عوض روح منحوس او به مثابه خونی کثيف در رگ و پی تمام اين ساختارهای فاسد جريان دارد، از حراستهای دانشکده هاو دانشگاهها گرفته تا...
به هر حال واقعيت عريان اين جنايت محو شدنی نيست، حتی اگر امروز عده ای با سکوت خود به هر دليل ميدان دروغگويی را برای هتاکان و پرده دران باز نهاده اند بايد دانست که فردا دست عدالت گريبان همه ی جانيان آن جنايت و جنايات پيشين را خواهد گرفت. محمد خاتمی زمانی در جمع مردم همدان پرده از اين حقيقت برداشته بود که "جنايت کوی دانشگاه تاوان پيگيری پرونده ی قتلهای زنجيره ای بود" اين جمله شايد اينگونه کامل تر می شود "...و قتلهای زنجيره ای نتيجه ی همان تفکری است که از فردای انقلاب خون هر دگر انديش،مخالف و منتقدی را مباح می دانست" تفکری که روزنامه ی زنجيره ای کيهان وابسته به محفل جنايتکاران زنجيره ای بليغ ترين سخنگوی آن است.
با اين حال غبار اين معرکه ی اصولگرايی دير يا زود فرو خواهد نشست و آنگاه که ملت خود سرنوشتش را در دست گيرد افکار عمومی در دادگاههای علنی با حضور هيئت منصفه و در پناه دادرسی عادلانه عاملان و آمران اصلی جنايت کوی دانشگاه و همه ی جنايات مشابه چند دهه ی اخير را خواهد شناخت. بايد دانست که داغ پر رنگ اين جنايات با اين رنگهای رسوا و بی رنگ پاک شدنی نيست.
پی نوشت:
*برگرفته از نشريه ی لوح ،مهرماه ۱۳۷۸
**باگذشت ۹ سال نه تنها قاتل عزت ابراهيم نژاد مشخص نشده بلکه حتی در يک نوبت برای آن مرحوم به اتهام سنگ پرانی کيفر خواست صادر شد. اراده ی باژگونه سازی واقعيت اين جنايت از همان آغازين روزهای پش از آن آشکار شده بود ولی گويا حالا که "سنگها بسته اند و سگها رها کرده اند" فرصت فراهم تر شده است تا حتی فرهاد نظری هم مدعی شود!