آسيه امينی - ابومسلم سهرابی. ۲۴ ساله در زمان ارتکاب جرم ۱۷ ساله بود. اتهام: قتل پسری به نام امين. هر دو اهل فيروزآباد فارس. پدر او هفت سال انتظار کشيده و هفت سال تلاش کرده تا ثابت کند پسرش مورد تعرض قرار گرفته و دردفاع از خود مرتکب قتل شده. اما اين تلاشها به جايی نرسيده و امروز ابو مسلم سهرابی در آستانه اعدام قرار دارد. او از پسرش برای "روز" گفته و از فاجعه ای که در راه است.
از روز حادثه و تاريخ آن می گوييد؟
۲۹ آذرسال ۱۳۸۰ بود که حادثه اتفاق افتاد. ابومسلم آن زمان ۱۷ ساله بود.
مقتول چند سال داشت؟
۲۵ سال.
اختلافشان سرچه بود؟
ما که از چيزی خبر نداشتيم. حتا از اختلاف اينها. پسر من هرگز رويش نشده بود در مورد درخواستهای غير اخلاقی آن پسر به ما چيزی بگويد. در حالی که بعدها، حتی مدتها بعد از اينکه دستگير شد به ما گفت که او از دو سال پيش مزاحمش می شده.
مزاحم يعنی چی؟ چگونه مزاحمش می شد؟ چه می کرد؟
مزاحمت اخلاقی. درخواستهای بد. اين طور که ابو مسلم گفت او چون بزرگتر از ابو مسلم بوده و زورش می رسيده با موتور راه را بر او می بسته و وادارش می کرده با او برود. روزی هم که اين اتفاق افتاد، باز همين قصد را داشت.
کجا می برد؟
مدرسه ابومسلم داخل شهر بود و خانه ما در حاشيه شهر. راهش حدود دو کيلومتر می شد که اين مسير بيابان بود و ابو مسلم گاهی اين مسير را با چرخ (دوچرخه) می رفت و گاهی هم پياده. ظاهرا يک سال پيش از اين جريان هم يک بار به ابو مسلم گفته بود سوار موتور شو برسانمت. بعد او را به ترمبه برده و مورد ضرب و شتم قرار داده بود.
ضرب و شتم؟ به قصد تجاوز؟
بله. ابومسلم گفت التماس می کرد و وقتی او اجازه نمی داد، می زد. ولی پسرم حتا به ما، به مادرش و برادرش هم چيزی نگفته بود. رويش نمی شد در داگاه هم بگويد. ما بعد از همه اين جريانها و مدتها بعد از قتل آن پسر فهميديم.
ترمبه کجاست؟
ترمبه جايی است که از آن برای مزارع آب می گيرند. محيط خلوتی است بيرون شهر که او پسرم را به انجا برده بود. آن روز هم ابو مسلم پياده بود. او گفت سوار شو تو را به شهر برسانم. عصر بود و هوا تاريک شده بود و بيابان بود.
ساعت چند بود؟
ابومسلم ساعت ۷ بعد از ظهر می آمد خانه.
چرا اين قدر دير؟
بعد از ظهری بود مدرسه اش... خلاصه وقتی ابو مسلم سوار نمی شود و بدوبيراه می گويد، او تهديدش می کند که يا سوار شو يا به همه جريانهای قبلی را می گويم. خانم پسر من خيلی محجوب است. خيلی! از تهديد او ترسيد و سوار شد اما در راه از پشت به او حمله کرد و بعد هم پريد پايين. پسر من چون راه مدرسه اش از يک منطقه خلوتی می گذشت که خارج از شهر بود با خودش چاقو داشت. او می گويد از پشت به آن پسر چاقو زدم و پريدم از موتورش پايين اما نه آنطور که کشته شود. در حد خراش. او رفت و از من دور شد اما ناگهان پشيمان شد و برگشت و از پشت پريد روی من و سعی کرد با چاقويی که دست من بود به خودم ضربه بزند. درگير که شديم چاقو به بدن او رفت. من از ترس سوار موتور شدم و از آنجا گريختم.
دفعه های قبل هم او را به همانجا برده بود؟
بله همان طرف ها بود. و البته بعدا معلوم شد که فقط پسر من هم نبوده و بچه های ديگر را هم می بردند و الان دو سه نفری پرونده دارند. ولی دفعه های قبل با ضرب و شتم کارش را کرده بود. هم از نظر بدنی و جسمی قوی تربود هم از پسر من ۸ سال بزرگتر بود.
وقتی ابومسلم آمد خانه چه شد؟
نيامد خانه. رفت خانه پدربزرگش که يک شهر ديگر زندگی می کند. من نگران شده بودم. و وقتی ساعت از ۷.۳۰ گذشت رفتم بيرون دنبالش که پيدايش نکردم. با نگرانی آمدم خانه که خانمم گفت ابومسلم زنگ زده و گفته برای کاری رفته خانه پدربزرگش و چون فردا مدرسه ندارد شب همانجا می ماند.
دو روز گذشت و ما بی خبر بوديم تا روز جمعه پسر کوچکم گفت که کسی کارت دارد. رفتم جلوی در. از آگاهی بودند و سراغ ابو مسلم را گرفتند. گفتم رفته گرمسير و خانه نيست. گفتند چرخش (دوچرخه) مشکل دارد و بايد ببينيمش و شما هم بياييد که برويم. ظهر جمعه بود و راه افتاديم سمت گرمسير. ساعت ۲ رسيديم آنجا. من گفتم خواهش می کنم اجازه بدهيد خودم صدايش کنم تا ظهر جمعه مزاحم خانه مردم نشويم. رفتم و خودم پسرم را آوردم دم در. آنجا گفتند موتور کجاست؟ گفتم کدام موتور؟ گفتند موتور دزدی! به پسرم نگاه کردم و گفتم تو موتور دزديدی پسر؟! او نگاه معنی دار به من کرد که من نفهميدم و او هم چيزی نگفت. باور نمی کردم پسرم موتور دزديده باشد. او اصلا بچه ی شری نبود خانم. گفتم که خيلی محجوب بود. بعد او را دستبند زدند و بردند و به من گفتند می توانی بيايی پاسگاه برای پيگيری. من هنوز نمی دانستم چه شده. او در آگاهی همه چيز را اقرار کرد.
امين آن موقع فوت کرده بود؟
بله. او فوت کرده و فردای روز دعوايشان يک زارع او را پيدا کرده بود. ولی به ابومسلم گفتند زنده است و گفته که تو قاتلش هستی. او هم اقرار کرد.
يعنی از کجا فهميدند ابومسلم قاتل است؟
واله ما هم اين را نمی دانيم. ولی فکر می کنيم شايد دوست ابو مسلم که جريان مزاحمتها را می دانسته و پسرم چند بار به او گفته بود بيا با هم اين پسره را ادب کنيم شايد دست از سرمان بردارد گفته باشد. او تنها کسی بود که ماجرای مزاحمتها را می دانست.
تقاضای معاينه پزشکی کرديد که معلوم شود به پسرتان قبلا تجاوز شده؟
می خواستيم معاينه پزشکی شود. ولی گفتند برای معاينه پزشکی بايد فرستاده شود استان و هزينه اش با خودمان است. راستش من نمی توانستم و دارا نبودم که پسرم را بفرستم استان.
هزينه معاينه پزشکی چقدر بود؟
گفتند بين ۲۰ هزار تا ۵۰ هزار تومان می شود. دستم تنگ بود و هرچه کردم نتوانستم. بعد هم خانم اين مشکل هم بود که بالاخره مساله اخلاقی بود و شما هم نشنيده بگير.
يعنی چه نشنيده بگيرم! شما در دادگاه نتوانستيد ثابت کنيد که او دفاع مشروع کرده و قبلا هم مورد تجاوز قرار گرفته؟
نه. البته در دادگاه اول رای به مجرم بودن ابو مسلم دادند. ما وکيل هم نتوانسته بوديم بگيريم. و وکيل تسخيری بود و به هر حال دفاع ما خوب نبود. ولی بعدا رئيس شعبه ۱۰۱ دادسرای جنايی فيروزآباد به ديوان عالی کشور نامه نوشت و اعلام کرد که اشتباه شده و به نظر می رسد موضوع دزدی موتور منتفی بوده و اگر چه متهم نتوانسته دفاع مشروع را ثابت کند ولی با توجه به زيبايی قاتل، مساله لواط درست تر به نظر می رسد.
مگر پسر شما خيلی زيباست؟
(با حجب و حيای زياد جواب می دهد) بله خانم ابومسلم خيلی قشنگ است. طوری که در نامه قاضی هم آمده که به نظر او هم مقتول خواسته نامشروع داشته ولی ما نتوانستيم ثابت کنيم.
[ در اين نامه که به ديوان عالی کشور ارسال شده و در آن به اشتباه در صدور حکم اول اشاره شده آمده است که قاتل، از همان ابتدا انگيزه خود را از قتل، لواط مقتول با وی اعلام کرده و از انجا که قاتل نوجوانی زيبارو و خوشگل می باشد، احتمال صحت اين ادعا خيلی قوی است. از سوی خانواده مقتول هيچ گونه اختلاف مالی يا کينه و کدورت قبلی که علت قتل شود اعلام نگرديده است. هرچند دليل اثبات کافی لواط از سوی قاتل و وکيل وی ارائه نگرديده. ثانيا با توجه به تبصره ۲ ماده ۲۹۵ قانون مجازات اسلامی، قاتل اعتقاد به مهدور الدم بودن مقتول داشته و در اين ماده صرف اعتقاد به مهدور الدم بودن کافی است تا قصاص ساقط و تبديل به ديه شود.]
سرانجام اين نامه چه شد؟
متاسفانه چندان تاثيری نگذاشت. پرونده از ديوان برگشت و حکم اعدام در دادستانی تاييد شد. حوزه نظارت قوه قضائيه هم نوشت و توصيه به صلح و سازش کرد که در صورت عدم سازش حکم اجرا شود. و فعلا هم متاسفانه خبری از صلح و رضايت نيست و شنيده ايم که قصد دارند اجرا کنند.
آيا آنها مساله دفاع مشروع را قبول کرده اند؟ خانواده مقتول؟
نه خانم! همه حرف آنها اين است که پسر من به خاطر دزدی موتور، آدم کشته. آخر يک پسر ۱۷ ساله می تواند برای کشتن کسی که سوار بر موتور است و ۸ سال از او بزرگتر است، او را به بيابان ببرد و بکشد؟ ولی خب خانواده آنها وکيل خيلی خوبی داشتند و در داگاه همه حرفش روی دزدی موتور بود و آن را انگيزه قتل عنوان کرد. ولی همان طور که گفتم حتا رئيس شعبه قضايی دوباره خودش نوشت که اين طور نمی تواند باشد و به نظر حکم صادر شده اشتباه است و انگيزه قتل بيشتر اخلاقی به نظر می آيد.
شما چند بچه داريد؟
سه پسر و سه دختر داشتم. بعد از جريان ابو مسلم يک پسرم هم بر اثر يک حادثه فوت کرد و الان دو پسر و سه دختر دارم. ابومسلم بچه سومم است. بچه ام هفت سال است که در زندان است. چه می شود آخرش خانم؟