اسلام مانند همه اديان ديگر و بيش از آنها، دارای ماهيت سياسی، انقلابی و ايدئولوژيک است.
۱- اسلام دارای ماهيت سياسی است، زيرا :
الف) برای افراد و جامعهها در برابر يکديگر، مسئوليت و حقوق ذاتی، اخلاقی و مدنی قائل است. «تمام شما در برابر کسانی که بايد رعايت شوند، مراعی و مسئول هستيد» (قول حضرت پيامبر) و «به عهدههای خويش پايبند باشيد که در برابر تعهدات خود مسئول هستيد» (اسراء ۳۴) و «هر کس به اندازه توانايی که در اختيار دارد مسئوليت دارد» (بقره ۲۸۶) و «در آنچه بدان علم نداری متوقف نشو، که گوشها و چشمها و قلب شما همه در برابر آن مسئول هستند» (اسراء ۳۶) و «ای کسانی که ايمان آوردهايد قيام کنندگان راه خدا و شاهدانی بر قسط باشيد و مبادا دشمنی با قومی شما را به شنائت وادارد. به عدالت برخيزيد که عدالت به تقوی نزديک تر است» (المائده ۸) و «کسانی که زر و سيم را تکاثر می کنند و در راه خدا فاصلهها را از ميان نمیبرند، به عذابی دردناک بشارت بده» (توبه آيه ۳۳) «هنگامی که از شما سئوال میکنند چه چيزی را برای از ميان بردن فاصلهها (= انفاق) بدهيم، بگوييد، آنچه را که بيش از همه دوست داريم انفاق خواهيم کرد». و « ما بر بنی آدم کرامت بخشيديم و آنچه در خشکی و درياست بر او امانت گذاشتيم تا روزی بطلبند و آنها را بر کثيری از موجودات ديگر فضيلت بخشيديم» (اسراء: ۷۰)
ب) همچنين يک فرد مسلمان در برابرسياستها و دولتهايی که متجاوز به حقوق و آزادیهاست، نمیتواند بیتفاوت باشد. «بنده ديگری مباش که خداوند تور را آزاد آفريد» (قول امام علی) «ای کسانی که ايمان آوردهايد به قسط قيام کنيد و شاهدانی برای خداوند باشيد، چنانچه رسول بر شما شهادت و گواهی داد.» (المائده آيه ۸) و «کسانيکه در راه ما مبارزه میکنند، راه خودشان را نشان خواهيم داد» (عنکبوت آيه ۶۹) و «کسانی که نشانههای خداوند (= حق) را می پوشانند و پيامبران را به ناحق به قتل می رسانند و کسانی را که آمران به قسط را به قتل می رسانند، به عذابی دردناک بشارت بده» (آل عمران ۲۱) و «شما برترين امتی بوديد که که به ديگران را به نيکی خوانديد و از بدی پرهيز داديد».
ج) سرانجام اينکه قرآن برای مومنان و رهروان خود واجد پيامهای هدايت و ايجاد يک جامعه آرمانی است که میتواند رويارو با هر نظام سياسی قلمداد شود. آياتی مانند : «همانا ما پيامبران را با نشانههای آشکار فرستاديم، همچنين کتاب و ميزان را فرستاديم تا به قسط قيام کنيد» (حديد آيه ۲۵) و «او کسی است که رسول خود را با هدايت فرستاد و دين حق را فرستاد تا بر تمام اديان ديگر آشکار کند، ولو اينکه مشرکان نپسندند» (توبه آيه ۳۳) و «اين کتابی است که هيچ ريب و ترديدی در آن نيست، و وسيله هدايت است برای کسانی که اهل پرهيزکاری هستند» (بقره آيه يکم) و «خداوند هيچ قومی را تغيير نمی دهد، مگر آنکه تک تک افراد آن قوم تغيير کنند» (الرعد آيه ۱۱) و «ما راه را به شما نشان داديم، خواه شکر گزار باشيد و خواه کفر گذار» (انسان آيه ۳) و «کسانی که قولهای مختلف را میشنوند و برترين آنها را برمیگزينند، آنها از جانب خداوند هدايت شده اند و آنها از بندگان خردمند به شمار می آيند» (الزم آيه ۱۸)
جای هيچ ترديدی نمی ماند که بنا به شهادت دهها و صدها آيات مستند و محکم قرآن، اسلام يک دين کاملا سياسی است. کسانی که احکام صريح اجتماعی و سياسی قرآن را ناديده میگيرند و بنا به ذائقه شخصی به احاديث محدثات راحت طلب متوسل میشوند، و سپس اجرای سياست اسلامی را موکول به ظهور امام زمان میکنند، دچار تناقضی بس بزرگ میشوند. اولا، نمیگويند چرا دينی که بيش از نيمی از دستورات آن موکول به آخر زمان است، در همان زمان آخرت نازل نشد و خيال همه را از مناقشه نياسود؟ دوماً، اين طرز فکر نه تنها انکار انسان به مثابه يک موجود اجتماعی و آزاد و صاحب اختيار است، بلکه با انتقال کنش سياسی از زمان حی و حاضر به زمان آخر، بازهم تصديق می کند که دين اسلام، دين سياسی است، اما سياست آن موکول به دليل است.
نويسنده معتقد است که نه تنها اسلام، بلکه جدا کردن ساير اديان از سياست، کاری غير ممکن و ضد دموکراسی است. زيرا،
الف) ماهيت دين اسلام، بيش از همه اديان ديگر به شدت سياسی است. جدا کردن سياست از اسلام، قلب کردن و مُثله کردن دين است. دعوت مردم به دين مُثله شده، بدون واکنش نخواهد ماند. سياستِ خشونتگرايی دينی، فرآورده مثله کردن دين از ماهيت واقعی آن ست.
ب) جدا کردن دين از سياست و اسلام از سياست، غير ممکن است. زيرا، سياست چيزی است که بر همه چيز و از جمله بر پيکره دين خيمه بسته است. بيرون کردن دين از زير خيمه سياست، تبديل دين به يک واتيکان سياسی است. و چون همه و يا نزديک به همه مردمان ديندار هستند، جدا کردن دينِ هر يک از آنان، از زير چتر سياست، عمومی کردن واتيکان سياسی در وسعت همه افراد و آحاد جامعه است. در حقيقت بيرون کردن دين از دايره سياست، چيزی جز تماميت دين و دينداران را در سياست و با سياست پيوند دادن، نخواهد بود. به عبارتی، با بيرون کردن دين از دايره سياست و تبديل همه دينداران به واتيکانهای سياسی، دين را بيش از پيش سياسی کردهايم. پس اگر نخواهيم دين را از زير چتر سياست خارج کنيم، چگونه است که سياست اسب خود را در ميدان دين براند، اما دين حق پرواز در دايره سياست نداشته باشد؟ با چنين برداشتی، بازهم دين از سياست جدا نمیشود، زيرا سياست با چسباندن خود به دين، کمر بسته امامزادهها میشود (مثال آن رژيم شاه).
ج) جدا کردن دين از سياست، ضد دموکراسی است. زيرا، چنين ايده ای دموکراسی را از مهمترين نهاد دموکراسی محروم میکند. زيرا، اگر دين در ذات خود چيزی بيش از اخلاق و بسط حقيقت و دشمنی با دروغگويی نباشد، تمام حکومتها بنا به طبع ذاتی قدرت، کوشش دارند تا با روشهايی چون قلب حقيقت، سانسور و گاه با ارائه اطلاعات و تحليل های کذب، ماهيت تجاوزکارانه خود را پنهان کنند. در واقع دينداران و نهادهای دينی با بيان و بسط حقيقت و افشاء راستی و درستی، دست قدرتها را از پشت میبندند. بدينترتيب است که اگر دينداران و نهادهای دينی به وظايف واقعی خود بپردازند و خود دين را ابزار سلطه و نابرابری نسازند، میتوانند نقش واقعی دين را به منزله مهمترين و نيرومندترين نهاد دموکراسی به نمايش بگذارند۱.
د) اگر جوهر دين جز اخلاق نيست، حذف اخلاق از سياست، مساوی است با ماکياوليسم. مجاز دانستن استفاده از هر نوع وسيله، از جمله بی اخلاقی و توسل به انواع دروغ ها و ترفندها برای رسيدن به هدف، توجيه از چنين رابطهای میجويد. اگر سياست عمومیترين چثر تأثير گذاری است که از اقتصاد تا دين کشيده میشود، دين عمومیترين حوزه اخلاقی است که با سايه افکندن بر سياست، موجب تداوم دموکراسی میشود.
اما با وجود روشن بودن دلايلِ انفکاک ناپذيری دين از سياست، سکولاريستهای متعصب و ستيزهگر (قول دکتر سروش) کوشش دارند تا :
۱-۱- تفسيری از اسلام و سياست ارائه دهند که مانعهالجمع باشند. توضيح اينکه، هر قدر عدم انفکاک دين و سياست، امری روشن و مبتنی بر حقيقت است، امتزاج و تخليط دين با رسم حکومتداری، امری ناروشن و مُبطل حقيقت است. ناروشن است، زيرا حد و مرز صواب و ناصواب در افعال اجتماعی، اقتصادی تا روابط بين الملل روشن نيست. زيرا فعل اقتصادی و اجتماعی صواب همواره در محاصره دهها و صدها فعل اجتماعی، اقتصادی، و فرهنگی ناصواب احاطه شده است. همين امروز حذف بهره از سيستم بانکی مسئله شده است و موافقان حذف ربا از سوی واقعگرايی به ذهنيت گرايی متهم شدهاند. در حاليکه میدانيم حذف بهره از سيستم بانکی بنا به روايتی مستلزم از ميان بردن و يا ايجاد بيش از ۲۰ عامل اقتصادی، اجتماعی، سياسی و تا حتی عوامل بينالمللی است. به عنوان مثال، پول به موجب تسهيلِ دادن به داد و ستدهای کالايی و تجاری به وجود آمد، اما امروز همه می دانند که پول تنها وسيله داد و ستد کالا نيست. پول نه تنها در سرمايه گذاریها، بلکه در تعيين برنامهريزیهای کلان اقتصادی و در تنظيم سياستهای مالی دولتها و بنگاههای توليدی و تجاری نقش بسيار مهمی دارد.
در مثال ديگر، اجرای حدود و احکام جزايی در جوامع امروز، يکی از پيپچيده تری مسائل مُبتلا بِِهِ نظامهای حقوقی است. گفته میشود، بريدن دست يک سارق به جرم سرقت، مستلزم از ميان بردن بيش از ۱۰ عامل اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است. در يک جامعه که فقر تهديد کننده است و فاصله طبقاتی تهديد کننده است و در جامعهای که تقسيم امکانات آموزشی و تربيتی تهديد کننده است، معلوم است که گاه از ديوار خانهای بالا نرفتن و کرامت انسانی زن و فرزندان را به فقر تهديد کردن، چيزی نيست که به آسانی بتوان در باره آن قضاوت کرد؟
از طرف ديگر بنا به تجربهها، عدم انفکاک دين از رسم حکومتداری مُبطل حقيقت نيز هست. از ميان حقايقی که به انسان و حقوق انسان مربوط میشوند، چه حقيقتی بالاتر از حق تصميمگيری و انتخابکردن، وجود دارد؟ آيا اصل دين و جوهر ايمان، مبتنی بر تصميمگيری و انتخاب فردی انسان هست و يا نيست؟ اگر اصل دين و جوهر ايمان مبتنی بر انتخاب است، و مکتسبات انسان همانطور است که قرآن می گويد «تمام نفسها مرهون اکتسابی هستند که به خرج می دهند» (مدثر آيه ۳۸)، پس هر فرد در هر سرزمين و در هر برهه از تاريخ مسئول انتخاب و تصميمگيری است که مرتکب میشود. انتخابکردن به رسم پيشينان مورد قبول حضرت حق نمیشود. قرآن به صراحت اين نوع انتخاب ها را مورد مذمّت قرار داده است (آيه ۶۸ سوره مؤمنون يا سوره نساء آيه ۸۲). اما چرا عدم انفکاک دين از رسم حکومت داری مُبطل حقيقت است؟ زيرا شاکله مُرکّب دين و دولت، اصل و پايه دين و ايمان دينی را نفی میکند. زيرا هر دولت وقتی تن به لباس ويژهای آراست (خواه دين و خواه هر مرام و ايدئولوژی ديگر) دايره انتخابکردن و تصميمگيری را تنها در شمايل انتخاب خود می آرايد و لاغير. معنای واقعی لائيسيته هم همين است که دولت هيچ آرايش از پيش داشتهای به خود نگيرد. لائيسيتههايی که با دين و مظاهر دينی (مانند وضعيت حجاب در ترکيه و فرانسه) میستيزند و حتی مانع ابراز سياست دينی میشوند، ضد لائيسته واقعی عمل میکنند.
تئوری جدايی دين و سياست، به عمد و يا به سهو تفسيری از سياست ارائه می دهد که جز رسم حکومتداری و دولتمداری نيست. از اين نظر، سياست چيزی جز فن چيره شدن بر نهادهای اقتصادی – اجتماعی نيست۲. سياستورزی و قدرتورزی، هم ارز يکديگر شناخته میشوند و تفکيک يکی از ديگری به انهدام هر دو منجر میشود. سياست و قدرت، دو برادر همزاد يکديگر هستند و تا لحظه مرگ بر سر هم سايه میافکنند. از ترکيب اين دو، مشی خوب و بد، دولت خوب و بد، حزب خوب و بد ظاهر نمیشود. تنها به مبادی دموکراسی و غير دموکراسی است که ترکيب سياست و قدرت ماهيت خوب و بد پيدا میکنند. در يک نگاه ديگر، قدرت و سياست، امور مرکب نيستند، بلکه دو روی يک سکه هستند. اما حکومت و دين دو برادرخوانده ای هستند که نه از جنس يکديگر هستند و نه هيچگاه میتوانند سايهای بر سر يکديگر باشند. اين دو، هر گاه بر سر يک سفره بنشينند، جز تبهگنی يکديگر و چشم دوختن به نان يکديگر، لقمه به آخر نمیرسانند.
در تفسير ارائه شده، سياستورزی امری بيرون از روابط قدرت و حکومتداری نيست. حال اگر پذيرفته و يا دانسته میشد که تلقیها و تفاسيری وجود دارند و يا میتوانند وجود داشته باشند که سياست را بيرون از قدرت و حکومت تعريف کنند، حداقل، سهوِ تخليط دين و حکومتداری برداشته میشد. بنابراين تلقیها و تفاسير، ترکيب «دين و حکومت» به موجب انديشه راهنمای قدرت و ترکيب «دين و سياست»، به موجب انديشه راهنمای آزادی در وجود می آيند. اما با وجود برداشتها و نگرش هايی که تفکيکناپذيری «دين و سياست» را بر بيان آزادی تفسير میکنند، تعمّد تخليط «دين و حکومتداری»، به دليل ساده کردن انتقادات خود به اسلام سياسی، به استدلالهای طرفداران «دين و سياست» بی اعتنا میماند. بدينترتيب، جانبداران تئوری جدايی دين از سياست، و سکولاريستهای ستيزه گر، به پرسشها و استدلالهايی که در باره تفکيکناپذيری «دين و سياست» ارائه میشود، هرگز پاسخ نمیگويند. به علاوه آنها به پاره ای از دلايلی که رفت، استدلال درخوری در باره تفکيک «دين و سياست» ارائه نمیدهند.
۱-۲- طرفداران جدايی دين از سياست، تصويری از اسلام ارائه میهند که مخاطب آنها هرگز گرد امتزاج و ترکيب اين دو نگردد. نيرومندترين دلايل آنها، پاره ای از تجربه های ناکام و ناميمون سياستورزی دينی است. گمان میرود که با نشانه رفتن تجربههای ناميمونی که مُرکّب دين و سياست را نمايندگی میکرده و میکنند، حکم محکوميت ابدی رابطه دين و سياست را صادر خواهند کرد. اسلام مورد نظر آنها، اسلام خشونتگرا، اسلام ضد آزادی، اسلام طبقاتی، اسلام اشرافيت آريستوکراتيک، اسلام ضد زن و ضد حقوق، اسلام تکليفگرا، اسلام استعبادی، اسلام ضد مساوات، اسلام تبعيض و اسلام ستيزه جوست. اسلامی که تبلور آن در سطح انديشه در بنيادگرايی و در سطح تجربه در حکومتهای طالبان، عربستان، پاکستان و يا وضعيت موجود در ايران، خلاصه میشود. طنز قضيه زمانی است که پاره ای از مدافعين اين اسلام با بهرهگيری از بالاترين امکانات تبليغی، کوشش دارند تا خشونت، تبعيض و ضديت با حقوق و آزادیها را از جمله مسائل اساسی اسلام سياسی نشان دهند۳.
تصويری که از اسلام ارائه میشود، تصوير يک اسلام سنتی و تاريخی است که قادر به بازسازی خود در عقل مدرن يا عقل آزاد نيست. اين اسلام هر گاه بخواهد پا از گليم سنت بيرون بکشد و با عقل مدرن در آميزد، با دو مانع بزرگ روبروست. عامل نخست ذات اسلام سياسی است که با اتکاء به ايدئولوژی، الگوهای خود را از پس پردههای تاريک تاريخ استخراج میکند. بر اساس الگوهای تاريخی «مبنای نظری مفاهيم در سنت و تجدد با هم تفاوت بنيادی دارند. برای نمونهی، مسأله شورا و بيعت در سنت اسلامی، با مسألهی پارلمان و دموکراسی در انديشهی سياسی مدرن تباين مبنايی دارند و نمیتوان از نظر معرفتشناختی از يکی به ديگری پل زد. همين طور مفهوم حق، تکليف، اقتدار، متن، عدالت، و آزادی فرد۴». دليل دوم، اين است که اسلام سياسی حمايتهای مالی، سياسی و اعتقادی خود را از کانونهايی اخذ میکند که با عقل مدرن سرِ ناسازگاری دارند. طالبان حمايت مالی خود را از اسلام عربستان و حمايت سياسی خود را از اسلام پاکستان می گرفت و فرآورده آن خشونتگرايی و ضديتگرايی بود. حزب اخوانالمسليمن به حمايتهای مالی و معنوی عربستان متکی است و حاصل آن درگيری و خشونت عليه حزب وفد بود که از يک نظام پارلمانتاريستی حمايت میکرد. حزب الله لبنان و حماس در فلسطين با وجود مقاومتهای حماسه آفرين در برابر تجاوزات اسرائيل؛ چون حمايتهای مالی و سياسی از اسلام ايران و اسلام سوريه می گيرند، فرآوردههای آنان هنوز بر اريکه قدرت تکيه نزده، دست به خشونتهای کور (عمليات انتحاری) می زنند.
مطالعاتی که از سوی مستشرقين در باره اسلام سياسی صورت میگيرد، تصوير طالبانی و بنيادگرايی را پررنگتر نشان میدهد. هم اکنون چهار مطالعه از سوی همين مستشرقين و نويسندگان پيشاروی نويسنده قرار دارد. دو مطالعه از برنارد لوئيس آمريکائی که از ليبرال دموکراسی جانبداری میکند و دو مطالعه از سمير امين فرانسوی، که اسلام سياسی را در خدمت امپرياليزم میشناسد. سمير امين معتقد است، اسلام سياسی با حمايت از مالکيت متحد سرمايهداری است و با حمايت شدن از سوی عربستان و پاکستان متحد امپرياليزم است. وجه ضد امرياليستی اسلام سياسی تنها در ضديت با غرب و مسيحيت بروز پيدا میکند۵. برنارد لوئيس نماينده ديگر اين طرز تفکر، سوره "انسان" که آخرين سوره قرآن محسوب میشود و از نظر انسان شناسان مسلمان به منزله يکی از نمادهای انسان گرايی در اسلام تفسير میشود، به گونه ای تفسير میکند که مسلمانان به واسطه آن، حکم شيطان به مخالفان خود می زنند. «هيچ کس، دستکم از خود شريعتمداران اسلامی، در اين سخن که برنامه سياسی آنان با مردمسالاری ليبرال سازگار نيست، مناقشه نمیکند...در چهارده قرنی که از رسالت پيامبر (ص) گذشته است، چنين جنبش هايی بسيار بوده که متعصب، بی تحمل، پرخاشجو و خشن بوده اند۶».
در ادامه بحث نشان خواهم داد که به چه دليل دول آمريکايی - اروپايی اصرار دارند تا تصوير بنيادگرايی را پررنگ تر نمايش دهند و هم آنها، تصاوير نوانديشی اسلامی را تا آنجا تعقيب میکنند که محصولاتی بر خلاف ذائقه آنها توليد نکنند. به عبارتی، پيشبرد مبارزه با اسلامگرايی جز با ايجاد تصوير مجاز و غير مجاز امکانپذير نيست. تصاوير مجاز، يا بايد از جنس بنيادگرايی باشند و يا از جنس انديشه های رايج در خود ممالک مغرب زمين. يکی از اين تصاوير، تصوير يک اسلام غير سياسی است. و تصوير ديگر، تصوير اسلامی است که با جريان جهانی شدن سرمايهداری سازگاری کامل دارد. در حالی که بعضی از انديشه ورزان چپ از جمله سمير امين کوشش دارند تا به موجب سازگاری اسلام با سرمايه داری، ماهيت مبارزه جويی و انقلابی اسلام را تا حد خشونت گرايی و ميليشيای سرمايهداری توصيف کنند، کسانی هم چون فريد ذاکر از اسلاف هم تبار او، کوشش دارند تا سازگاری کامل اسلام را با سرمايهداری، به منزله يکی از ويژگی های ممتاز اسلام نشان دهند ۷.
سکولاريستهای وطنی نيز در طيف اپوزيسيون راست و چپ، همين کوشش ها را با اسلام سياسی مرتکب می شوند. با اين تفصيل شايد انگيزههای مخالفت با شريعتی تا حدود بسياری روشن شده باشد:
با شريعتی مخالفت می شود، زيرا اسلام شريعتی اسلام سياسی بود. با شريعتی مخالفت می شود، زيرا شريعتی را مسبب اوضاع کنونی کشور می شناسند. اين مخالفتها هرگز به اين حقيقت توجه ندارند که بنيادگرايی و استبداد دينی، همواره متکی بر رابطه استعبادی و مريد و مرادی در يک جامعه سنتی است. به اين حقيقت توجه ندارند که تمام کوشش های شريعتی، با مستقيم نشان دادن رابطه انسان با خدا، همواره در نفی چنين رابطه ای بوده است. به اين حقيقت توجه ندارند که خواستگاه اجتماعی و طبقاتی بينادگرايی و استبداد دينی، متکی بر حاشيه ای ترين اقشار جامعه است. در حالی که کوشش شريعتی و روشنفکران دينی همواره معطوف به نيروهای محرکه ای است که در کانونی ترين نقاطِ متنِ سياسی و فرهنگی جامعه حضور دارند.
مخالفت با اسلام و اسلام سياسی از جمله اساسیترين حقوق شهروندی است، اما اگر اين مخالفتها از حد مخالفت و ابراز نظر به کينهتوزی و دشمنی تبديل شود، خاصه آنکه میدانيم ارائه بيان آزادی از دين و سياست دينی به کلی با حکمرانی کردن دين مخالف است، هر چند به حکم بيان آزادی، بيان کينهها و غرضها نيز از آزادی برخوردارند، اما نويسنده اين نوع کينهتوزیها را نمیتواند به منزله بخشی از پروژه آمريکايی رويارويی تمدنها تلقی نکند.
www.ahmadfaal.com
[email protected]
پانوشتها
۱- تفصيل رابطه دين و سياست در مقاله دينخويی و سياستورزی، اثر همين قلم به بحث گذاشته شده است.
۲- اغلب تعريفها در غرب، سياست را جز فن چيره شده بر نهادهای اقتصادی و اجتماعی نمیشناسند. برای اين منظور خواننده محترم میتواند به کتاب اصول علم سياست، نوشته موريس دوروژه مراجعه کند.
۳- آسان است که برخی از آيات قرآن را که دقيقا در يک شرايط جنگی نازل شدهاند و مصاديق آن، دستهای از کافران و منافقانی بودهاند که در شرايط جنگی و با وجود بارها گذشت و مهربانی پيامبر، باز هم به خصومت ورزی خود ادامه میدادند، به شرايط عادی نسبت دهيم و از آنجا تصويری خشونت آميز از اسلام ارائه دهيم.
۴- به مقاله آيا نوانديشی در اسلام ممکن است؟ نوشته آقای مهدی خلجی در سايت زمانه مراجعه شود.
۵- مقاله اسلام سياسی در خدمت امپرياليزم، نوشته سمير امين ترجمه ح.رياحی
۶- مقاله اسلام و مردمسالاری ليبرال، نوشته برنادر لوئيس، ترجمه محمد سعيد حنايی کاشانی
۷- مقاله دموکراسی و جهان گسترده اسلام و خاورميانه، نوشته فريد ذکريا، ترجمه امير حسين نوروزی