دوشنبه 23 اردیبهشت 1387

آزادی، قدرت و قانون، احمد فعال

احمد فعال
يک حقوقدان در سطح آقای دکتر ناصر کاتوزيان بعيد است که آزادی را در زمره حقوق اساسی و ذاتی انسان نشمارد. اين تعريف بيشتر به کار دولت های قدرتمدار می آيد که آزادی را امر دادنی و ستادنی می شمارند

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

(در پاسخ به دکتر ناصر کاتوزيان)


۱- اين ادعا که گفته می شود «آزادی بی قدرت، مفهومی پوچ و ميان تهی است۱»، از آن ادعاهايی است که اگر از قول و نظر سياست ورزان بيان می شد، چندان شگفتی بر نمی انگيخت. اگر گوينده اين گزاره می گفت «آزادی بی اختيار، مفهومی پوچ و ميان تهی است» ادعای او حداقل در تظاهر بيرونی آزادی، تا حدی راست می آمد. چه آنکه: در قلمرو درونی انسان و در قلمرو انتخاب کردن، آزادی حتی بدون اختيار داشتن امکان پذير است. يک مثال می زنم تا از نظر خواننده بحث به تجربه او تبديل شود. اگر شما را در يک «قلعه» با بعضی از امکانات زيست قرار دهند و به شما گفته شود: «آزاد هستيد يا در قلعه زندگی کنيد و يا از قلعه خارج شويد»، در حالی که می دانيد، قلعه دارای برج و باروها بسيار بلند و سختی است که عملا امکان بيرون رفتن از آن، در اختيار شما نيست. در نتيجه، اين ادعا و اين گزاره که «شما آزاد هستيد تا در قلعه و يا خارج از قلعه زندگی کنيد»، عملاً حرف پوچ و بی معنايی خواهد شد. زيرا آن امکانی که آزادی شما را در واقعيت تجلی بيرونی می بخشد، در اختيار شما نيست.
با وجود فقدان اختيار، هنوز در درون شما رشته ای از آزادی ها وجود دارد. از جمله اينکه، شما آزاد هستيد که فکر کنيد. شما می توانيد ذهن خود را در باره مقولات مختلف، از جمله در باره جستن راه های بيرون رفتن از قلعه و ساير راه حل های ديگر، تا مقولات فلسفی و معرفتی، به تفکر و انديشه بکشانيد. هيچکس نمی تواند جز با حذف شما، اين نوع آزادی را از شما سلب کند. علاوه بر اين، شما می توانيد دست به انتخاب بزنيد، هر چند که فاقد اختيار باشيد. در همين مثالی که گذشت، شما آزاد هستيد و می توانيد زندگی در قلعه را انتخاب بکنيد و يا نکنيد. اگر انتخاب شما بر زندگی نکردن در قلعه واقع شد، قطعاً تسليم جبرها و انتخاب هايی که در درون قلعه برای شما تدارک ديده اند، نخواهيد شد. به مقاومت و مبارزه برای بيرون رفتن از حصار قلعه، ادامه می دهيد و قطعاً «زمان» هر بار شهادت داده است که انسان در مبارزه و مقاومت، در شرايطی که فاقد هيچ اختياری است، به آزادی و انتخاب خود تحقق بخشيده است.
۲- يک حقوقدان در سطح آقای دکتر ناصر کاتوزيان بعيد است که آزادی را در زمره حقوق اساسی و ذاتی انسان نشمارد. اين تعريف بيشتر به کار دولت های قدرتمدار می آيد که آزادی را امر دادنی و ستادنی می شمارند. شاه پيشين وقتی حزب رستاخيز را تشکيل داد، گفت: «ما به اندازه ای که ملت رشد بکند، آزادی به آنها می دهيم». او با اين ادعای دروغ، هم خود را قيم و دائر مدار اندازه رشد ملت می دانست و هم آنکه داده ها و ستاده هايی که وديعه خداوندی هستند، و هيچ بنده ای را حق سلب و يا اثبات آنها را در اختيار ندارد، در يد قدرت خود می پنداشت. پس اگر آزادی امری ذاتی است، همانطور که در مثالِ قرار گرفتن انسان در قلعه اشاره کرديم، بدون قدرت داشتن و حتی بدون اختيار داشتن، آزادی دارای معنا و مفهوم است.
مضاف بر آنکه، اين گزاره و ادعا که می گويد، آزادی بدون قدرت هيچ معنا و مفهومی ندارد، سالب حقوق بسياری از انسان می شود. زيرا برابر با حقوق ذاتی انسان، هيچ فردی نمی تواند از آزادی خود چشم پوشی کند. برابر با همين حقوق، هيچکس مجاز نيست خود را به بردگی بفروشد. در حالی که گزاره ای که مدعی آن آقای کاتوزيان است، به همه افراد ضعيف و فاقد قدرت مجال می دهد تا از آزادی های خود چشم بپوشند، چون فاقد قدرت هستند. ممکن است ادعا شود، افراد ضعيف بايد کوشش کنند تا قدرتمند شوند و آزادی خود را بدست بياورند. اما پرسنده از خود نمی پرسد، که گزينه «افراد ضعيف بايد کوشش کنند»، بدون انتخاب «گزينه ذهنی کوشش برای آزاد شدن»، بدون راه حل ها و تفکر کردن، و اينها نيز بدون وجود آزادی در ذات انسان، چه معنی می دهد؟
۳- وقتی حقوق دان ما آزادی را با قدرت جمع می بندد، از اين حقيقت غفلت می کند که : آزادی هستی دار است و در هستی قائم به ذات است. ليکن ماهيت قدرت عدمی و قائم به غير است. قدرت از خود هستی ندارد.
ممکن است خواننده بپرسد، چرا آزادی هستی دار و قدرت عدمی است؟ پاسخ اينکه، به موجب رابطه حقوقیِ «مسئوليت و اختيار»، آزادی اصلی ترين نيروی محرکه انسان محسوب می شود. به علاوه جريان رشد و تکامل در هستی با جريان انطباق، جذب و انتخاب، همراه است. آزادی هستی دار و قائم به ذات است، زيرا با اصلی ترين نيرو محرکه حيات، يعنی خداوند «اين همان» است. به بيان هگلی، می توان گفت، «هستی آن وجودی است، که وجود آزادی است».
يکی از دلايلی که قدرت را عدمی و آزادی را هستی دار نشان می دهد، محل انعقاد آزادی و قدرت است. از اين نظر، هر جا و در هر محل و در هر حوزه، چه در اقتصاد و چه در سياست و چه در فرهنگ و اجتماع، تاريکی و ابهام وجود داشته باشد، نطفه قدرت بسته می شود. اين است که قدرت ها با زبان ابهام، کلی گويی و با سانسور و قلب واقعيت، راهی برای ظهور پيدا می کنند. متقابلاً، آزادی در روشنايی و شفافيت بروز و ظهور پيدا می کند. تصميم گيری و انتخاب جز با روشنايی در پيشارو و پساروی انسان ممکن نيست. در تاريکی (= قدرت) امکان کوچکترين انتخاب، تا حتی چرخاندن ساده دست در فضا، وجود ندارد. بنابراين، برخلاف آقای کاتوزيان که آزادی را بدون قدرت پوج و بی معنا می سازد، راست اين است که قدرت (= تاريکی) چيزی جز پوچ کردن و ميان تهی کردن آزادی نيست. تابش نور، مرگ قدرت است. قدرت های سياسی با پنهان شدن در هاله تاريک امنيت، بقاء می جويند و قدرت های اقتصادی با پنهان کردن روش های توليد و چرخه بازاريابی، گسترش پيدا می کنند. با اين اوصاف و مثال های فراوان که در مقاله «تابوهای قدرت» شرح داده ام، معلوم می شود که چگونه، قدرت تاريکی و آزادی روشنايی است. بنابراين، کسانی چون آقای کاتوزيان که کوشش دارند تا آزادی و قدرت را با يکديگر جمع کنند، بايد بگويند، چگونه قصد دارند تا به نيستی هستی ببخشند؟
۴- قدرت بدون روابط قوا وجود ندارد. روابط قوا نيز بدون روابط سلطه وجود ندارد. توضيح اينکه، قدرت فرآورده تضادهاست. بدون رابطه تضاد، هيچ قدرتی چه در حوزه سياست، چه در حوزه فرهنگ و چه در حوزه اجتماع، حتی به تصور هم در نمی آيد. متقابلاً آزادی با نفی رابطه قوا و نفی تضادها محل ظهور و بروز پيدا می کند. تضادها چون به رابطه سلطه و تفوق منجر می شوند، نافی آزادی هستند. زيرا تضادها با رشته ای از نابرابری ها و تبعيض ها همراه می شوند که اثری از آزادی به جا نمی گذارند. توضيح اينکه، قدرت فرآورده نابرابری ها و زاينده انواع نابرابری ها نيز هست. متقابلاً آزادی فرآورده برابری هاست. با بسط آزادی ها در هر حوزه، برابری ها نيز بسط و گسترش پيدا می کنند. علت وجود و گسترش نابرابری ها در جوامعی که دارای آزادی هستند، مانند آنچه که در جهان غرب وجود دارد، به همان دليلی است که آقای کاتوزيان کوشش دارد تا جمعی از آزادی و قدرت به وجود بياورد. در آن جوامع نيز، برابری ها ناشی از آزادی و نابرابری ها ناشی از وجود روابط قدرت و سلطه است. تفصيل اين بحث را در مقاله «تضاد آزادی و قدرت» که در شماره ۳۲ مجله آقتاب منتشر شد، شرح داده ام.
۵- تعريفی که آقای کاتوزيان از آزادی ارائه می دهند، مانند همه تعريف ها از آزادی، با محتوا و خاصه های قدرت بيان می شوند. به ديگر سخن، بيان ها از آزادی، اغلب در بيان قدرت انجام می شوند. به عنوان مثال، محصور کردن آزادی و حد بستن بر آن، مغايرْ دانستن آزادی با ساير حقوق و مغايرْ دانستن آزادیِ هر فرد با آزادی ديگران، چيزی جز تفسيرهای آزادی در بيان قدرت نيست. توضيح اينکه :
الف) اين تعريف شايع از آزادی که می گويد :«آزادی هر کس تا آنجاست که آزادی افراد ديگر شروع می شود» و يا بنا بر پرسشی که آقای کاتوزيان مطرح می کند که : «آيا معيار شناخت مرز آزادی، جلوگيری از اضرار به ديگران است۲»، بدون هيچ کم و کاستی تعريف و حد بستن بر قدرت است. زيرا برابر با تعريف، راست و درست اين است که گفنته شود :«قدرت هر فرد تا آنجاست که قدرت ديگران شروع می شود».
ب) قدرت بنا به طبع خود و بنا به منشاء پيدايش و رشد خود، با توليد و دامن زدن به تضادها همراه است. بنابراين، درست همين است که قدرت هر فرد مزاحم قدرت ديگران است. اصل تزاحم قوا مهمترين وی‍ژگی رابطه قدرت است. هيچ قدرتی با قدرت ديگر سازش ندارد. جلوگيری از روند تراکمی و گسترش خواهی قدرت، مساوی است با مرگ قدرت. اينکه در واقعيت ملاحظه می کنيد، بعضی از قدرت ها با دو يا چند قدرت ديگر به توافق و وحدت می رسند، از طبيعت قدرت سرچشمه نمی گيرد، بلکه ناتوانی قدرت در ادامه گسترش و روند تراکمی خود، موجب سازش با قدرت ديگر می شود. به عبارتی، در روابط قدرت به جای واژه هايی چون توافق، تفاهم و اتحاد، بايد از واژه های سازش و مصلحت انديشی، استفاده کرد. چنانچه به محض قدرتمند شدن قدرت ها، به هيچ قول و قراری پايبند نمی مانند و به آسانی پيمان های سازش را ترک می گويند. به ديگر سخن،
ج) گزاره «قدرت برای همه» و يا آنچه که فلاسفه تفکيک قوا از «توزيع قدرت» ياد می کنند و يا آنچه که در بعضی از تعريف ها، دموکراسی را چيزی جز توزيع قدرت نمی شناسند، از اساس با طبيعت قدرت منافات دارد. زيرا شرط وجود داشتن قدرت، نداشتن آن برای ديگران است. و شرط گسترش قدرت، ادامه روند تراکمی شدن آن است. سهمی که قدرت برای ديگران قائل می شود، نه ناشی از روند طبيعی قدرت، بلکه ناشی از ضعف هايی است که به موجب مقاومت ها در برابر قدرت ايجاد می شود. قدرت قوی تا مادام که بر پاشنه اقتدار قرار دارد، هيچگاه مايل به شريک کردن ديگران در قدرت نيست. متقابلا، آزادی برای همه است. اگر يک تن فاقد آزادی باشد، تن های ديگر نمی توانند آزادی کامل داشته باشند. آزادی چون جوهر حيات انسان است، همچنان حيات، «دفاع از حيات يک تن، دفاع از حيات همه بشريت و سلب حيات از يک تن به ناحق، سلب حيات از همه بشريت است».
۶- کوشش های آقای دکتر کاتوزيان برای حد بستن بر آزادی، با اشاره به نظرات اين فيلسوف و آن فيلسوف، راه به جايی نمی برد. با وجود اشاره به بعضی از حدها مانند قانون، دولت، اخلاق و حتی عرف اجتماعی، وی معلوم نمی کند که حد آزادی کجاست؟ آيا آزادی محدود است به حيث اينکه ذات آزادی محدود است؟ در اين صورت او بايد پاسخ دهد، حدی که در ذات آزادی است کجاست و چيست؟ يا آنکه آزادی محدود است، از اين حيث که ما محدود کننده هايی بنا به بعضی از مصلحت ها بر آزادی ايجاد می کنيم؟ ارائه يک رشته نقل قول از بيان و نظرات فيلسوفان نيز، کمکی به حل مسئله نمی کند. هر کس که معتقد به حد آزادی است، بايد پاسخ های خود را معطوف به شرح و تبيين خود آزادی سازد، نه محدود کننده هايی که ما به هر دليل از بيرون ايجاد می کنيم. حد آزادی نه در ذات قدرت ، بلکه ناشی از مصلحت هايی است که ما از بيرون ايجاد می کنيم. اينکه می گوييم آزادی مثلا تا فلان نقطه (قانون، دين و اخلاق، دولت، عرف و ...) محدود است، آن نقاط حدود ذاتی خود آزادی نيستند، نقاطی هستند که ما وضع می کنيم. دليل ساده آن همين است که اين نقاط می توانند بنا به انعطاف و سعه صدر بعضی از دولت ها نسبت به بعضی دولت های ديگر، و يا نوع نگرش های باز و بسته جامعه و گروه بندی های اجتماعی، در فواصل دور و يا نزديک، تغيير کنند. و خود آقای کاتوزيان هم در همين نظرات خود، به دولت توصيه می کند که در تلاقی آزادی با قانون، رای خود را به نفع آزادی ها تفسير کند. اين نظر از او هر چند در جامعه ما می تواند، با منعطف کردن قانون به نفع آزادی ها، سخن به جا و تازه ای باشد، اما او می توانست با اتکاء به اين نظر، به اصل بی کران آزادی راه پيدا کند، که نکرد.
ملخص کلام، اگر آقای دکتر کاتوزيان انديشه راهنمای خود را از بند انواع ثنويت ها آزاد می کرد و نيز انديشه آزادی را از دام اصول راهنمای ليبراليزم رها و در بی کران لااکراه تعريف می کرد، می دانست که قدرت و يا تفسيرهايی از اخلاق، عرف و يا قوانينی که با بيان قدرت ارائه می شوند، همه در زمره محدود کننده های آزادی هستند. نويسنده از حق نمی گذرد که تلاش آقای دکتر کاتوزيان چه در اين گفتگو، و چه در نوشته های ديگر از ايشان، تلاش برای آزادی است. نگاه او به قانون و تفسير قانون در سود آزادی و عدالت، از جمله تلاش هايی است که بايد سرمشق دستگاه های حقوقی باشند، اما اگر او اين کوشش را با جانشين کردن بيان آزادی به جای بيان قدرت همراه می کرد، در می يافت که اخلاق نه تنها محدود کننده آزادی نيست، بلکه به موجب اصل بی کران لااکراه، گسترش دهنده آزادی نيز هست.
[email protected]

* اين مقاله در پاسخ به گفتگويی که روزنامه همشهری در اسفند ۱۳۸۶ منتشر کرد، نگارش شد که متاسفانه تا اين لحظه از انتشار آن خود داری کرده است.
۱- به نقل از نظرات آقای ناصر کاتوزيان در گفتگو با روزنامه همشهری اسفند ۱۳۸۶
۲- بخش ديگری از گفته های آقای دکتر ناصر کاتوزيان، همان منبع

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'آزادی، قدرت و قانون، احمد فعال' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016